روایتی تکاندهنده از کودکان زبالهگرد افغان در کرج
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۴۹۶۹۶۶
چند دقیقهای که در محل بازیافت زباله میایستی، سینهات به خس خس میافتد. آنقدر زنبور و پشه و مگس توی هوا هست که اگرچند لحظهای غافل شوی، وارد دهانت میشود. ساعت ۸ صبح، کمی بالاتر از میدان والفجر کرج درست در مرکز شهر، در یکی از مراکز بازیافت زباله هستیم. نرگس صحرانورد، فعال حقوق کودکان همراهیمان میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش ایران، ۷۰ مرد که ۳۰ نفرشان زیر ۱۸ سال سن دارند، همین جا زبالههایی را که جمع کردهاند به پیمانکار تحویل میدهند و مزد میگیرند. گفتهاند ساعت ۸ صبح اینجا باشیم تا بچهها را که با گاری دستیهایشان از کاسبی اول صبح برمیگردند، ببینیم. اینجا فقط محل کارشان نیست که محل زندگیشان هم هست. در میان زبالهها برای خودشان آلونکهایی ساختهاند و زندگی میکنند.
صبغتالله ۱۲ و عبدالله ۱۷ ساله را مقابل سولهشان میبینم. چند دقیقهای است از کاسبی برگشتهاند و میخواهند چایی بنوشند و دوباره راهی شوند. هر دو مثل اغلب ساکنان اینجا اهل هرات افغانستانند.
صبغتالله ساعت ۵ صبح از خواب بلند شده و رفته کاسبی: «قاچاقی آمدیم ایران. روزی ۳۰-۲۰ هزار تومان مزد میگیرم اما مزدمان را به خودمان نمیدهند، میفرستند برای خانواده.»
سولهشان را نشانم میدهد؛ یک اتاق خیلی کوچک با ابتداییترین وسایل زندگی بدون در و پیکر.
- صبغتالله زمستانها اینجا چطور زندگی میکنید؟
- زندگی میکنیم دیگه. آتیش روشن میکنیم. چیکار کنیم دیگه؟
- دستشویی کجا میروید؟
- همین جا لای خاکها.
- سرویس بهداشتی ندارید؟
- نه.
- پدر و مادرتان میدانند زبالهگردی میکنید؟
- آره میدونند آشغال جمع میکنیم.
یک سوله سیمانی را که کمی با ما فاصله دارد، نشانم میدهد: «اونجا برای خودمون حموم درست کردیم.» هیچ آب لولهکشی در مرکز وجود ندارد. بچهها و بزرگترها از آن طرف میدان والفجر و از تانکر گوسفندفروشی با دبه برای خورد و خوراک و مختصری شستوشو آب میآورند.
عبدالله میگوید: «شهرداری پول میدهد ما اینجا زندگی کنیم. لباس هم داده. ببین!» راست میگوید. همه بچهها یک لباس فرم نارنجی و سیاه بر تن دارند. پشت لباس نوشته شده مجری طرح تفکیک از مبدأ.
نرگس صحرانورد همینطور که ما را همراهی میکند، از بچهها درباره وضعیت سلامتیشان هم میپرسد. سؤالاتی مثل اینکه «دکتر رفتی؟»، «دندونت چطوره؟»، «وقت دکترت رو از دست ندی؟»، «وقت گرفتن دوباره سخته؟»، «واکسنت رو زدی؟»
نرگس میگوید: «بچهها همهشان مریضند، بیشترشان سوء تغذیه دارند. دائم گلودرد، دنداندرد، دلدرد و سوء تغذیه. ۷ ماه است میآیم و میبرمشان دکتر. تو بگو کسی اینجا با بوی زباله و کنار این همه آشغال زندگی کند، سالم هم باقی میماند؟»
عبدالله میپرد توی حرفهایمان و خطاب به نرگس میگوید: «تازه موشها هم هستند. یادته زیر اون سوله مرده بودند؟ هفت هشت تا بودند، خیلی بوی بدی میدادند. آوردیمشون بیرون. شبها حمله میکنند.»
موشها یکی از تهدیدهای اصلی زندگی بچهها هستند. آن طورکه نرگس هم برایم تعریف میکند زیر یکی از آلونکها مرده بودند و بوی تعفنشان همه جا را برداشته بود و بچهها همه با هم دلدرد گرفته بودند. چند روزی هست موشها را از زیر سولهها درآوردهاند.
ربان ۱۰ ساله با آن جثه و قامت کوتاهش از راه میرسد. ساعت ۸ و نیم صبح است. بچهها نشانش میدهند و میگویند لبش را موش گاز گرفته. یک بار هم سگ بازویش را. وقتی گاریاش را هل میدهد، میبینی چطور زیر سنگینی بار خم شده؛ با آن صورت بچگانه معصومش. بالای لبش جای یک زخم کوچک هست.
- ربان، موش گازت گرفت؟ کی؟ شب بود یا روز؟
- شب خوابیده بودم دیدم یک چیزی گازم گرفت. واکسن زدم.
- کجا واکسن زدی؟
- حصارک.
- سگ چی؟
- شانهام رو گاز گرفت.
با کمک نرگس، واکسن هاری هم زده است. ربان و برادرش فرهاد را پدرش آورد به ایران و بعد برگشت افغانستان. فرهاد ۱۶ ساله حالا همه پشت و پناه ربان است. ربان ۵ برادر دیگر هم دارد که در افغانستان زندگی میکنند.
- ربان! دلت برای مادرت تنگ شده؟
- آره ولی چیکار کنم؟
بیشتر جوابهایش این طوری است، مثل خیلیهای دیگر. چه کار کنم؟ چقدر زود این جمله را یاد گرفتهاند، اینکه مجبورند و چارهای ندارند. از بیشتر بچهها وقتی میپرسی مشکلی دارند یا نه؟ میگویند نه. به نظرم میرسد آنها در این سن و سال و زندگی میان این همه زباله، حتی تصویر درستی از مشکل هم ندارند. شاید فکر میکنند زندگی همین جوری است با مشقت فراوان میان آشغالها. کودکان پناهندهای که به ما پناه آوردهاند و ما اینجا در میان آشغالها رهایشان کردهایم؛ بی پناه، مظلوم و تنها.
ربان میگوید چند کلاس سواد دارد. در افغانستان مکتب رفته و اینجا هم گاهی تلویزیون تماشا میکند اما فقط گاهی؛ چون زیاد وقت ندارد و باید به کاسبیاش برسد. هفتهای یک بار هم حمام میرود. نرگس از ربان میپرسد چرا دستکش نپوشیده؟ شانهای بالا میاندازد: «دیروز کاسبی میکردم، یک جا جاش گذاشتم. شیشه میبرد، آمپول و سوزن هم هست.» در میان زبالهها کلی زباله بیمارستانی هست. بچهها هر چقدر بار بیاورند، مزد میگیرند، معمولاً روزی ۳۰-۲۰ هزار تومان که میرسد به دست پدر و مادرها و کارفرما. پول اندکی هم در اختیار بچهها میگذارد.
- با مزدت چی میخری ربان؟
- بستنی.
در یکی از سولهها ۹ کودک را میبینم که از کاسبی برگشتهاند تا چند دقیقهای استراحت کنند. روی دیوار میخ کوبیدهاند و هرکس ساکش را به دیوار آویخته. همه زندگیشان را. ساک قرمز برای ناصر است، ساک سفید برای محسن، ساک آبی برای عبدل احمد. ساکها را زدهاند روی دیوار تا جایشان را کمتر تنگ کند. کنار این اتاق آشپزخانه کوچکی دارند با گازی دود گرفته برای آشپزی. رحمالدین ۱۲ ساله روی اجاق چای دم میکند.
- رحمالدین معمولا چی میخورید؟
- هر چی دم دستمان بیاید. نیمرو، نون و پنیر، آبگوشت.
- زمستان سرد نیست؟
- دیگه چیکار کنیم؟
- افغانستان بهتر بود یا اینجا؟
- افغانستان بهتره.
- چرا برنمیگردی؟
- کار نیست.
- اینجا چه مشکلی دارید؟
- مشکل که نداریم.
پیمانکار هم افغان است. در گوشهای نشسته و زبالهها را وزن میکند. آنقدر دور و برمان حشره، مگس و زنبور هست که باید مدام بپرانیشان. نرگس میگوید در مدتی که به بچهها سر زده، بارها ساسها و حشرات نیشش زدهاند.
دلدار ۱۰ ساله را پدرش به اینجا آورده و برگشته افغانستان. همه یادشان است که تا سه ماه بعد از برگشتن پدرش مدام گریه و بیتابی میکرد:
- بابام با پاسپورت آمد، برگشت. الان ۳ ماه گذشته.
- دلدار! دلت برای مادر و پدرت تنگ شده؟
- خیلی تنگ شده. دلم برای خواهر و برادرهایم هم تنگ شده.
- آشپزی بلدی؟
- نه بقیه درست میکنند.
- دلت برای غذاهای مادرت تنگ نشده؟
- نه برای خودش تنگ شده.
یکی از زبالهگردهای بزرگسال رد میشود. سری تکان میدهد و زیر لب میگوید: «همهمان اینجا دق آوردیم. هیچ جا وطن نمیشود.»
نرگس صحرانورد میگوید: «این بچهها واقعا بیپناهند. این بچهها را همه جور خطری تهدید میکند؛ هر چیزی که فکرش را بکنی از بیماری و تجاوز گرفته تا خطر مرگ. مگر میشود مسئولان شهر کرج ندانند که در این سولهها و مراکز چه میگذرد؟ انگار این بچهها برای هیچکس مهم نیستند؛ تنها و رها شده. فکر میکنم درس خواندنشان اولویت چندم است. الان جانشان در خطر است. وقتی دیدم به بچهها لباس دادهاند، شوکه شدم. لباس دادن یعنی رسمی کردن این شغل. از مسئولان شهرداری پرسیدم چرا؟ جواب دادند میخواهیم شناساییشان کنیم. اینجا تنها مرکز بازیافت نیست که بچهها در آن کار میکنند. در «باغستان» و «آق تپه» و «میان جاده» هم همین وضعیت هست.»
سری هم به مرکز بازیافت زباله آقتپه میزنیم. یکی از مناطق حاشیهای کرج در نزدیکی مهرشهر. داستان اینجا هم مشابه همان چیزی است که در میدان والفجر دیدهام. فقط این مرکز کوچکتر از قبلی است و سولهها از آشغالها فاصله بیشتری دارد. نرگس مدتی به بچههای اینجا درس داده؛ آموزش خواندن و نوشتن. میگوید بچهها سوء تغدیه گرفتهاند تا حدی که چند نفرشان نیاز به بستری شدن دارند. اطراف این مرکز پر است از زمینهای کشاورزی؛ اغلب کلم که میگویند با آب فاضلاب و آب آلوده ضایعاتیها آبیاری میشود.
علی خان، جانا، ابراهیم، حسن، رازق ... ۱۰ کودک زبالهگردی هستند که اینجا زندگی میکنند. همه اهل هرات از کشور افغانستان. خرخر چرخها بلند میشود. بچهها گاریها را هل میدهند و دنبال کاسبیشان میروند؛ کاسبی زباله، کاسبی بیماری و مرگ.
منبع: فرارو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۴۹۶۹۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حضور مرد سرشناس و بانفوذ در پرونده قتل چشمآبیها | زوایای جدید از قتل تکاندهنده یک مرد در بزرگراه + تصاویر بازسازی صحنه قتل
به گزارش همشهری آنلاین، ماجرای این جنایت وحشتناک که به اختلافات قدیمی و ریشه دار ملکی در منطقه کورده و پیچ ساغروان گره خورده است، هنگامی رمز گشایی شد که چند فیلم از صحنه درگیری هولناک حاشیه بزرگراه آسیایی مشهد در اختیار مقام قضایی قرار گرفت که توسط شهروندان فیلمبرداری شده بود. از سوی دیگر نیز تصاویری از صحنه جنایت ضمیمه پرونده جنایی شد که توسط راننده پژو (مقتول) به ثبت رسیده بود.
در همین حال دوشنبه گذشته با دستور قاضی دکتر صادق صفری (بازپرس ویژه قتل عمد) ۵ متهم این پرونده به محل وقوع جنایت در نزدیکی پیچ ساغروان هدایت شدند و مقابل دوربین قوه قضاییه به تشریح زوایای جدیدی از این جنایت تکان دهنده پرداختند. آن ها که با مشاهده اسناد و مدارک انکار ناپذیر چاره ای جز بیان حقیقت نداشتند به داستان سرایی های گذشته پایان دادند و هر کدام چاقویی را به دست گرفتند که روز حادثه خونبار،آن را در اختیار داشتند. لحظاتی بعد ۳ چاقو از روی کاپوت خودرو برداشته شد و یکی از متهمان نیز چماقی را به دست گرفت که آن روز با آن ضرباتی را بر پیکر راننده پژو (مقتول)فرود آورده بود.
کشف جسد دست و پابسته زن ثروتمند در کمد | خدمتکار خانه دستگیر شد آزار زنان در مراسم ترحیم؛ متهم به مادرمرده هم رحم نکرد | مرد موطلایی از طعمهها فیلم سیاه میگرفتامنیت کامل در محل واکاوی قضایی این پرونده جنایی برقرار بود و متهمان در فضایی آرام چنان جزئیات وقوع قتل در حاشیه بزرگراه آسیایی را بازگو کردند که دیگر جای سوالی هم برای وکلای مدافع باقی نماند!
در همین حال برخی از متهمان، دخالت های غیرکارشناسی برخی از افراد و نیروهای محلی برای ایجاد صلح و سازش در میان آن ها را از دلایل اصلی شدت اختلافات دانستند و مدعی بودند که اگر به شیوه قانونی برای حل اختلافات ملکی ادامه می دادند این جنایت وحشتناک رخ نمی داد.
درمیان متهمان این پرونده یکی از افراد سرشناس و پرنفوذی نیز وجود دارد که در یکی از قوای سه گانه کشور مشغول کاربود!
در این شرایط، بررسی های قضایی و کنکاش های تخصصی قاضی صفری درباره چگونگی وقوع این حادثه دلخراش نشان داد تعدادی از اهالی یکی از روستاهای منطقه گلمکان از مدت ها قبل درگیری های زیادی به خاطر اختلافات ملکی داشتند تا این که روز چهاردهم فروردین ،۴برادر و فرد دیگری به نام علیرضا در حالی که سوار بر دو دستگاه خودروی سمند بودند به تعقیب جوان پژو سواری به نام «قاسم-د»پرداختند تا بار دیگر از او زهر چشم بگیرند. «قاسم» نیز که متوجه تعقیب آن ها شده بود برسرعت پژو افزود تا از چنگ آن ها بگریزد ولی هنگامی که وارد بزرگراه آسیایی شد و به سمت مشهد پدال گاز را فشرد ناگهان راننده سمند از پشت سر به او رسید و با یک حرکت وحشتناک، کنترل فرمان را از دست جوان پژو سوار خارج کرد.
خودروی پژو که به آن سوی جاده منحرف شده بودپس از برخورد با جزیره میانی بزرگراه (آیلند) واژگون شد و پس از غلتیدن کف آسفالت در حاشیه جاده افتاد. در این هنگام راننده پژو که می دانست در چه مخمصه ترسناکی قرارگرفته است خود را از درون خودرو بیرون کشید و با پای پیاده پا به فرارگذاشت اما در این لحظه سمند دیگر تعقیب کنندگان از راه رسید و او را در حال فرار نقش بر زمین کردند. در یک چشم بر هم زدن ناگهان ۴ برادر چشم آبی به همراه یکی دیگر از اهالی که او را فردی شرور معرفی می کردند،از خودرو بیرون پریدند و با چماق و چاقو به جان راننده پژو افتادند. آن ها با ضربات متعدد چاقو و چوب،جوان ۳۲ ساله را هدف گرفتند و بی رحمانه تیغه چاقو را بر نقاط مختلف پیکر خون آلود وی وارد کردند.
در حالی که برخی از اهالی محل و رهگذران از این صحنه دلهره آور فیلم می گرفتند، برادران چشم آبی، پیکر خون آلود «قاسم-د» را رها کردند و از صحنه حادثه گریختند. طولی نکشید که پیکر نیمه جان راننده ۳۲ ساله پژو به بیمارستان طالقانی مشهد انتقال یافت اما او بر اثر عوارض ناشی از اصابت چوب و چاقو جان سپرد. این گونه بود که قاضی شعبه۲۰۸ دادسرای عمومی وانقلاب مشهد وارد عمل شد و به تحقیق در این باره پرداخت.
با لو رفتن ماجرای قتل در پی اختلاف ملکی،گروهی تخصصی از کارآگاهان به سرپرستی سروان عظیمی مقدم (افسر جنایی آگاهی خراسان رضوی) رصد های اطلاعاتی را برای دستگیری متهمان آغاز کردند و بعد از بازداشت دو تن از متهمان،بقیه افراد مرتبط با این پرونده جنایی که حلقه محاصره را تنگ تر می دیدند،خود را تسلیم قانون کردند و درحالی به تشریح زوایای مختلف این جنایت هولناک پرداختند که قاضی دکتر صفری،فیلم هایی از صحنه جنایت را برای آنان به نمایش گذاشت. از سوی دیگر نیز راننده پژو (مقتول)با نصب دوربین روی داشبورد خودرو و یقه پیراهنش، صحنه هایی از قتل خود را به تصویر کشیده بود که همه این اسناد محکمه پسند ضمیمه پرونده شد و بررسی های قضایی در این باره ادامه یافت.
بازسازی صحنه قتل در برگراه آسیایی مشهد - پرونده چشم آبی ها کد خبر 847125 منبع: خراسان برچسبها خبر مهم قتل - قاتل حوادث ایران