Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری برنا»
2024-05-07@03:18:41 GMT

اقدام زشت مادر زن با داماد خانواده

تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۵۳۳۸۲۰

اقدام زشت مادر زن با داماد خانواده

به گزارش گروه اجتماعی برنا ، «بعد از 12 سال زندگی مشترک، از مادرزنم کتک خورده‌ام. در این مدت دخالت‌های خانواده همسرم را توانستم تحمل کنم، ولی دیگر برایم زور دارد که از مادرزنم کتک بخورم. برای همین خواستار جدایی از همسرم هستم.»

اینها صحبت‌های مرد جوانی است که به همراه همسرش برای جدایی راهی دادگاه خانواده تهران شده.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او که 12 سال در کنار همسرش زندگی کرده، پس از یک درگیری با مادرزنش تصمیم به پایان زندگی مشترک گرفت.

او زمانی‌که مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی‌اش چنین گفت: «12 سال است که با آیدا زندگی می‌کنم. از همان روزهای اول زندگی‌مان خانواده همسرم دخالت‌های زیادی در زندگی‌مان داشتند. پدرزن و مادرزنم مرتب ما را اذیت می‌کردند.

دستور می‌دادند و حتی برای زندگی‌مان تصمیم هم می‌گرفتند، اما چون من عاشق آیدا بودم همه اینها را تحمل کردم. تصور می‌کردم که بعد از گذشت مدتی از زندگی‌مان همه این مسائل و مشکلات حل می‌شود، اما حل که نشد هیچ، تازه بدتر هم شد. هرچه زمان می‌گذشت دخالت‌ها و رفتارهای بد پدر و مادر آیدا بیشتر می‌شد، تا جایی که دیگر به من توهین می‌کردند.

سعی می‌کردم تحمل کنم. بارها با آنها صحبت کردم تا شاید مشکلات بین ما حل شود، ولی هر بار با توهین بیشتر، مرا عصبانی و ناراحت می‌کردند. از طرفی هرچه هم از آیدا خواستم تا از خانواده‌اش دور باشد به حرفم اهمیتی نداد. مدتی گذشت و ما صاحب یک پسر شدیم، ولی باز هم مشکلاتمان حل نشد.

اگر مادرزن و پدرزنم نبودند، زندگی من و آیدا خیلی خوب پیش می‌رفت و حتما خوشبخت می‌شدیم. دخالت‌های آنها زندگی‌مان را به جهنم تبدیل کرد تا این‌که چند روز پیش باز هم با آنها درگیر شدم و طبق معمول به من توهین کردند. این‌بار جوابشان را دادم و بحثمان بالا گرفت که ناگهان مادرزنم با یک چوب کتکم زد و مرا از خانه بیرون انداخت، جوری که راهی بیمارستان شدم.

دیگر نتوانستم تحمل کنم. این‌که از مادرزنم کتک بخورم برایم زور داشت. هرچه در این سال‌ها تحمل کردم بس است. دیگر نمی‌توانم این وضعیت را تحمل کنم. از دست خانواده همسرم خسته شدم، برای همین با وجود فرزندم و علاقه‌ای که هنوز به آیدا دارم، می‌خواهم جدا شوم. ادامه زندگی برای ما امکان ندارد.»

در ادامه همسر این مرد به قاضی گفت: آقای قاضی من هم از درگیری‌ها و دعواهای پرهام با پدر و مادرم خسته شده‌ام. مرتب با آنها لج می‌کند. هرچه می‌گویم کوتاه بیاید فایده‌ای ندارد. او اگر مرا دوست داشت به خاطرم آن‌قدر لجبازی نمی‌کرد، اما 12 سال است که کوتاه نیامده و مرتب درگیر می‌شود. دیگر نمی‌دانم باید چکار کنم. آن‌قدر دعوا کرد تا بالاخره مادرم از کوره در رفت و او را کتک زد. پرهام هم این موضوع را بهانه کرد و پیشنهاد جدایی داد. من هم قبول کردم. چراکه خودم هم دیگر طاقتم تمام شده و نمی‌توانم این زندگی پر از استرس و دعوا را تحمل کنم. در این مدت 12 سال همیشه با استرس زندگی کردم و یک لحظه هم آرامش نداشتم. هر لحظه از روبه‌رو شدن پرهام و پدر و مادرم وحشت داشتم. دیگر می‌خواهم با آرامش زندگی کنم.

در پایان نیز قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست که از یک مشاور کمک بخواهد؛ چراکه مشکلشان با کمک مشاوره حل خواهد شد.

پیش از ازدواج نکات منفی و مثبت همدیگر را ارزیابی کنید

مصطفی تبریزی، روان‌شناس در این رابطه می‌گوید: به نظر من تحقیق و بررسی پیش از ازدواج مهم‌ترین مساله و تضمین برای یک زندگی مشترک ایده آل است. زن و مرد باید پیش از ازدواج و در دوره آشنایی تمام آن مواردی که ممکن است باعث تشکیل و ادامه یک زندگی بد شود را بشناسند و بررسی کنند. باید در وهله اول بدانند که خودشان چه چیزهایی را نمی‌توانند تحمل کنند. بعد از آن ببینند که آیا این موارد در طرف مقابلشان وجود دارد یا خیر. باید تمام این نکات را پیش از ازدواج بررسی کرد تا بتوان یک زندگی لذتبخش را تجربه کرد.

آنها همچنین باید هم نقاط ضعف خودشان و هم طرف مقابل را بررسی کنند و ببینند می‌توانند با آنها کنار بیایند یا نه. با هم در این رابطه صحبت کنند و به یک جمع‌بندی و نتیجه‌گیری اساسی برسند. اگر زن و مرد پیش از ازدواج در رابطه با این مسائل با هم صحبت کنند و تمام موارد منفی و مثبت همدیگر را ارزیابی کنند، پس از آغاز زندگی مشترک راحت‌تر می‌توانند با مشکلات پیش رویشان کنار بیایند تا در کنار هم زندگی آرامی داشته باشند. آنها حداقل می‌دانند قرار است در زندگی مشترک با چه اختلافات و مشکلاتی روبه‌رو شوند و در رابطه با حل این مشکلات فکر می‌کنند. برای همین دوره آشنایی و انتخاب را باید جدی گرفت و ساده و هیجانی تصمیم نگرفت.

 

منبع: خبرگزاری برنا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۵۳۳۸۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مشق الفبای زندگی در آغوشی شاید مهربان‌تر از مادر

ایسنا/قزوین می‌گوید «معلم‌های استثنائی انتخاب شده هستند، مگر می‌شود از آنچه خداوند برایت مقدر کرده پشیمان باشی»، آری خداوند به این معلمان مأموریت داده که با عشق و صبوری به دانش‌آموزانی با شرایط خاص درس زندگی بیاموزند؛ ایسنا در این گزارش به مناسبت هفته معلم چند خطی از معلمان استثنائی نوشته است.

به رسم هر سال قصد داشتم تلفنی و یا شاید هم حضوری مصاحبه‌ای تهیه کنم و تیک انجام آن را مثل هر سوژه دیگری روی کاغذ بزنم اما انگار حس ناخودآگاهی من را به سمت دیگری صدا می‌زد، سمتی که برای قدم برداشتن به سوی آن باید طوری دندان‌هایم را روی هم بفشارم که مبادا وقتی به آن چهره معصوم با موهای طلایی و چشم‌های سبزش می‌نگرم اشک در چشمم حلقه بزند.

همان رکودر صورتی همیشگی‌ام را برمی‌دارم و عینکم را به چشمم می‌زنم، به مقصد می‌رسم و وارد مدرسه می‌شوم؛ در بدو ورود به مدرسه از آن دور دانش‌آموزی خنده‌رو که در حال پایین آمدن از پله‌هاست دستش را بالا می‌برد و با مهربانی بلند و کش‌دار می‌گوید سلام، من هم در جواب می‌گویم سلام دختر زیبا.

به گزارش ایسنا، اینجا مدرسه ابتدایی «بیاضیان» است، مدرسه‌ای که خیّر مدرسه‌سازی به نام «نجف بیاضیان» آن را در سال ۸۵ احداث کرده و هم اکنون دانش‌آموزان کم توان ذهنی، سندروم داون و بیش‌فعال در آن تحصیل می‌کنند.

گویا زنگ تفریح است و بچه‌ها یکی پس از دیگری به حیاط مدرسه می‌آیند، هر کدام نگاه و رفتارهای متفاوتی دارند، یکی پر جنب و جوش است و پله‌ها را دو تا یکی طی می‌کند، یکی آرام در پنهانی‌ترین گوشه حیاط می‌نشیند و آن یکی برای پایین آمدن از پله‌ها خودش را در آغوش گرم مادرش جای داده است.

همان‌طور که محو خنده‌های بی‌کینه این فرشتگان هستم حس می‌کنم کسی پشت سرم ایستاده وقتی برمی‌گردم دختری را می‌بینم که ماسک بر صورت دارد اما انگار چشمان درشت و مشکی‌ او یک کتاب حرف‌ دارد و فقط یک نفر باید بیاید و آن کتاب را بنویسد، سلام دادم و اسمش را پرسیدم اما دخترک بدون جواب به سمت کلاس می‌رود.

زنگ تفریح تمام می‌شود، وارد ساختمان مدرسه می‌شوم، صمیمیت و مهربانی خالصانه مدیر، کادر و معلمان این مدرسه آنقدر زیاد است که پتکی بر افکارم می‌زند و در ذهنم می‌گویم هنوز هم دنیا جای قشنگی برای زندگیست.

از راهروی مدرسه گذر می‌کنم و وارد کلاس می‌شوم معلم جوان و مهربانی در حال تدریس است، از همین آستانه در کلاس هم می‌توان متوجه صبوری و عشق در قلب او به این کودکان معصوم شد.

از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت مرا به اینجا آورد!

سمیه کیایی که معلم کودکان استثنائی است، در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: از سال ۹۵ در حال تدریس در مدرسه استثنائی هستم، وقتی کنکور دادم مدرسه استثنائی دومین انتخابم در کنکور بود امید به قبولی نداشتم اما وقتی نتایج آمد بسیار خوشحالم شد، البته که اوایل خیلی دوست داشتم معلم زبان شوم اما از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت طوری شد که من اینجا باشم.

وی درباره تفاوت‌های دانش‌آموزان استثنایی با دانش‌آموزان عادی بیان می‌کند: در این مدرسه دانش‌آموزان بیش‌فعال، کم‌توان ذهنی، سندورم داون تحصیل می‌کنند و تفاوت این است که در مدرسه استثنایی معلم باید به صورت فردی ارتباط بگیرد و تدریس کند چراکه هر دانش‌آموز خلق‌وخوی متفاوتی دارد و با هر یک از آنان باید رفتار ویژه‌ای داشته باشیم به طور مثال دانش‌آموزان سندروم داون احساساتی هستند یا دانش‌آموزان بیش‌فعال با معلم خیلی همکاری ندارند و به یکباره حتی به بیرون از کلاس می‌روند.

این معلم در پاسخ به اینکه آیا تاکنون خسته و پشیمان شده است، خاطرنشان می‌کند: فکر کنید معلم باشید چندین ماه درس بدهید و نتیجه‌ای نگیرید چون دانش‌آموز کشش ذهنی نداره، درست سنجش نشده و یا به صورت اشتباه در مدرسه ثبت‌نام شده است، شاید گاه خسته شده باشم اما هیچ وقت پشیمان نشدم.

وی تصریح می‌کند: ارتباط با دانش‌آموزان استثنائی تأثیر مثبتی در زندگی‌ام گذاشته، من امروز آدم ۱۰ سال پیش نیستم و خیلی قوی‌تر از قبل شده‌ام، وقتی معلم مدرسه استثنائی هستی باید دانش‌آموزانت را با تمام کم و کاستی‌هایشان دوست داشته باشی و برای ادامه راه حتماً باید صبوری را سرلوحه قرار دهی.

این معلم در خصوص بهترین هدیه‌ای که روز معلم دانش‌آموزان برایش آورده‌اند می‌گوید: بهترین هدیه‌ای که روز معلم گرفتم یک شاخه گل مصنوعی پارچه‌ای بود که چهار میل روی آن خاک نشسته بود و این هدیه را از دانش‌آموزی دریافت کردم که وضعیت مالی خوبی نداشتند وقتی هم گل را برایم آورد گفت «خانم مامانم هیچی برای شما نخریده بود و من فقط همینو تونستم براتون بیارم»؛ این هدیه خیلی برای من ارزشمند است و هنوز هم آن را دارم.

فراموشی عدالت آموزشی در مدرسه استثنائی

وی درخصوص مشکلات ساختمان مدرسه استثنائی می‌گوید: مدرسه ما دو طبقه است و آسانسور ندارد و دانش‌آموزانی که معلولیت دارند هیچ وقت نمی‌توانند به طبقه بالا و سالن اجتماعات بیایند مگر اینکه پدر و مادر با سختی فرزندش را در آغوش بگیرد و به طبقه بالا بیاورد، ای کاش که مدرسه مناسب این کودکان مظلوم ساخته شود و بسته‌های حمایتی برای خانواده آنان نیز در نظر گرفته شود تا کمی بار مشکلات از دوششان برداشته شود. یکی دیگر از مشکلات نبود گفتار درمان و فیزیوتراپ است در صورتی که ما تمام تجهیزات لازم را در مدرسه داریم.

کیایی درباره یکی از خاطرات دوران فعالیت خود در مدرسه استثنائی اظهار می‌کند: روز اول کاری من بود، هیچ تجربه‌ای نداشتم صرفاً کارورزی رفته بودم اما مسئولیت کلاس نداشتم، زنگ اول همه چیز خوب پیش رفت، زنگ دوم یکی از دانش‌آموزان روی زمین افتاد و تشنج شدید کرد، ترسیده بودم که باید چه کنم فقط به پهلو او را خواباندم، پارچه‌ای لای دندان او گذاشتم و پس از رد شدن تشنج او را بردم و دست و صورتش رو شستم و مواجهه با این اتفاق در اولین روز کاری موجب قوی‌تر شدن من در این راه شد.

وی در پایان بیان می‌کند: معتقدم معلم‌های استثنایی انتخاب شده هستند چراکه خداوند فرشتگانی را به ما سپرده‌ بنابراین تدریس به این دانش‌آموزان برای من جایگاه والایی دارد.

به کلاس دیگری می‌روم، در این کلاس تقریباً ۱۰ دانش آموز حضور دارند، یکی با کتاب درسی‌اش مشغول است، آن یکی بازیگوشی می‌کند و حواسش به رکودر صورتی در دست من است.

تدریس در مدرسه استثنایی را به هرکاری ترجیح می‌دهم

زینت نعمتی‌فر که نیمی از عمر خود را در راه تدریس به کودکان استثنائی گذرانده است و امسال بازنشسته می‌شود در گفت‌وگو با ایسنا اظهار می‌کند: زمانی که کنکور دادم هیچ شناختی نسبت به مدرسه استثنائی نداشتم، در این رشته قبول و مشغول تدریس شدم حتی اگر پیشنهاد تدریس در مدرسه عادی داشته باشم هرگز قبول نمی‌کنم و این دانش‌آموزان را رها نخواهم کرد چراکه وابستگی عمیقی به این کودکان معصوم دارم.

وی می‌گوید: هیچ وقت از تدریس در مدرسه استثنائی خسته و پشیمان نشدم و همیشه برای ارتباط با این دانش‌آموزان انرژی دارم و به طور کلی هم در محیط این مدرسه روابطه عاطفی عمیقی بین معلم و دانش‌آموز جاری است.

نعمتی‌فر خاطرنشان می‌کند: همیشه سعی کرده‌ام با دانش آموزانم رابطه عمیق و همراه با مهربانی برقرار کنم و به حدی به آنان وابسته هستم که اگر در مورد مشکلی در خانواده دانش‌آموزم مطلع شوم تمام فکرم درگیر او خواهد شد طوری که انگار از یک خانواده هستیم.

وقتی سؤال می‌کنم بهترین هدیه‌ای که از دانش‌آموزان دریافت کردید چه هدیه‌ای بود؟ پیش از اینکه معلم بخواهد پاسخم را دهد از انتهای کلای دانش‌آموزی که روی ویلچر نشسته، نگاهش را از من می‌دزد و بلند می‌گوید «خانم هدیه من تو راهه».

نعمتی‌فر هم در پاسخ می‌گوید: لبخند بر لبان دانش‌آموزان برای من بهترین هدیه است و هیچ هدیه‌ای جز حال خوب آنان من را خوشحال نمی‌کند چراکه از صمیم قلبم دوستشان دارم و این دوست داشتن تا حدی است که وصف آن در جمله نمی‌گنجد.

وی در خصوص کمبودهای مدارس استثنائی اظهار می‌کند: این دانش‌آموزان نیاز به روابط اجتماعی و آموزش مهارت‌های اجتماعی بیشتری دارند اما متأسفانه زمان کمی برای آموزش‌های مهارتی در نظر گرفته شده درصورتی‌که باید بر افزایش مهارت‌های این دانش‌آموزان تمرکز شود تا بتوانند فعالیت‌های روزمره خود را به تنهایی انجام دهند.

این معلم در پایان بیان می‌کند: خوشبختانه مدیر توانمند مدرسه ما امسال اتاق مهارتی در این مدرسه آماده کرده است تا دانش‌آموزان با حضور در این اتاق بتوانند مهارت آموزی‌هایی چون اتو و جمع کردن لباس، شستن ظرف، غذا درست کردن و مواردی از این دست را یاد بگیرند.

پس از پایان مصاحبه چشمم به دانش‌آموزی که در انتهای کلاس کنار پنجره تنها نشسته است می‌افتد، همان دانش‌آموز با چشمان مشکی است که چند دقیقه پیش‌تر در حیاط مدرسه دیده بودم، به آرامی از معلم می‌پرسم اسم آن دانش‌آموز چیست می‌گوید اسمش شهرزاد است و به دلیل مشکل ذهنی که دارد ترجیح می‌دهد همیشه تنها بشیند و کم پیش می‌آید با کسی صحبت کند.

در چشمان دخترک خیره می‌شوم و چشمانم را می‌بندم و در خیالم شهرزاد را در قامت معلمی می‌بینم که در همین کلاس برای دانش‌آموزانش قصه می‌گوید، آری با صبوری و با فداکاری قصه شادی، قصه آزادی و قصه آدمیزادی را برای دانش‌آموزانش می‌گوید.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • قتل فرزند کوچک‌تر جلوی چشم مادر!/ عکس
  • نیکا قربانی چه کسانی شد؟
  • آتش در خانواده نیکا شاکرمی
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • مشق الفبای زندگی در آغوشی شاید مهربان‌تر از مادر
  • «بی‌حجاب، مزاحم ماست، نباید تحمل شود»- طراح لایحۀ حجاب و عفاف/ ابوالفضل اقبالی کیست؟
  • معجزه‌ای که روشنایی بخش چشم دل است
  • آغاز زندگی در حرکت خودرو امداد
  • حرکت یافتن زندگی در چهارچرخ امداد
  • بازگشت زندانی جرایم غیر عمد به آغوش خانواده