براي راوي داستانهاي زندگي«علياشرف درويشيان» داستانها روح دارند
تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۸۳۶۰۹۳
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - فرهاد حسنزاده:
نوجوان که بودم، تازه پشت لبم سبز شده بود و هی و هی و مدام و مدام داشتم میشناختم.
دنياي هنر را ميشناختم، دنياي ادبيات را ميشناختم، با سبكها آشنا ميشدم، با نويسندهها و شاعرها و سينماگرها و ... خلاصه دفتر سفيد ذهنم پر ميشد از اسم آدمها و آثارشان.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
يكي از كتابهايي كه رفت تو دفتر سفيد ذهنم، نام مجموعهداستان «آبشوران» بود. كتاب را از دوستم گرفتم كه بخوانم و زود پس بدهم. اسمي كه برايم عجيب و ناآشنا بود همين آبشوران بود.
يعني چي آبشوران؟ و بعد اسم نويسندهاش بود: علياشرف درويشيان. نام خانوادگي درويشيان را قبلاً شنيده بودم. ولي يعني چي علياشرف؟ اسم پدرم علي بود و اسم دختر عمهام اشرف. مگر ميشود هم علي بود و هم اشرف؟
كتاب آبشوران را دوست داشتم. خيلي زود فهميدم نام يك محله و يك رودخانه است و محل عبور سيلاب. محلي كه نويسنده در آن زندگي كرده و با فقر و محنت زمانه و روزگار آشنايي دلنشيني دارد.
با شخصيتهاي نوجوان داستان هم خيلي زود رفيق شدم كه مثل خودم و خودمان بودند. منتقدها ميگويند لايههاي زيرين طبقات اجتماعي و از اين كلمههاي قشنگ و دهانگرد، من ميگويم خودمان. داستان خودمان بود. فقيران با عزت و دوستداشتني.
تلخي گزندهاي داشت قصههاي اين آدمهاي خودماني؛ و من كه در سن يادگيري بودم خيلي آموختم از اين جور نوشتن كه خيلي واقعي بود. زاويههاي پيدا و پنهان زندگي را در خودش داشت. گاهي خشن ميشد و عبوس، گاهي همراه با طنزي گزنده و خاكستري.
بعدها وقتي شنيدم نويسندهاش زندان رفته و بعضي از كتابهايش توقيف شده حس بهتري داشتم. بحبوحهي انقلاب بود و هرچيزي در اين مسير بود دل ما را ميبرد. بعدها كتابهاي ديگر اين نويسنده را خواندم؛ «از اين ولايت»، «همراه آهنگهاي بابام»، «گلطلا و كلاش قرمز» و...
بيست و اندي سال بعد، وقتي در يكي از فرعيهاي خيابان انقلاب از جلوي يك كتابفروش كهنهكار ميگذشتم، كتابهايش را ديدم. كتابهاي دست دومي كه جلدهايشان خيلي آشنا بودند.
آنها را يكجا و درجا خريدم تا بهعنوان برگهايي از تاريخ معاصر در كتابخانهام بگذارم و كمي آن سوتر زماني كه شنيدم او به همراه رضا خندان قصههاي شفاهي مناطق مختلف ايران را جمعآوري و كتاب كرده، به همت اين آدم آفرين گفتم.
چند سال بعد، از زبان يكي از دوستان جملهاي شنيدم كه خوشحالي را مثل موج زير پوستم دواند و سرحالم كرد. او گفت: علياشرف درويشيان از كتاب «حياط خلوت» تو خيلي خوشش اومده و از خواندنش خيلي لذت برده.
بعد از اين جمله، هميشه دلم ميخواست علياشرف را ميديدم و بغلش ميكردم و گونههايش را ميبوسيدم و به او ميگفتم من نويسندهي حياطخلوت هستم. ميگفتم بي دليل نيست كه شما از حياطخلوت خوشتان آمده. داستانها روح دارند و روحها به هم سر ميزنند.
چندبار هم البته ديدمش ولي از دور. او بيمار بود و نميتوانستم به خودم اجازه بدهم مزاحمش بشوم. حالا او رفته و من حسرتي به حسرتهايم اضافه شده. ولي خب، روح داستانهايش هنوز هستند و با آنها دلخوشم.
* * *
بخشي از داستان دو ماهي در نقلدان
بعداز ظهر پنجشنبه بود؛ مثل همهي پنجشنبهها خاموش و دلگير و کمي هم خوشي تعطيلي جمعه. اواخر پاييز بود. اتاق هنوز نم داشت. يک هفته پيش سيل آمده بود. بابام زير کرسي خوابيده بود. آفتاب روي ديوار کاهگلي حياط رنگ ميباخت؛ دلم ميخواست آفتاب نرود. هيچوقت نرود و مشقهايم خودبهخود نوشته بشوند و بابام از خواب بيدار نشود: هروقت بلند ميشد، بهانه ميگرفت و کتکمان ميزد.
دلهرهي شنبه در دلم بود. آنهمه مشق و جدولضرب و معلم نامهربان و صداي ماستفروش دورهگرد در کوچه. چرا هيچکس نبود که دوستمان داشته باشد؟ ولي بود. بچهگربههايي بودند که شبها، دزدکي توي جامان ميبرديم. دستهامان را ميليسيدند و برايمان خُرخُر ميکردند؛ اما تا غافل ميشديم، ميرفتند و پاي بابا را گاز ميگرفتند و ميليسيدند و بابام پرتشان ميکرد تو حياط...
از کتاب مجموعهداستانهاي آبشوران/ نشر چشمه
در همین زمینه: «یک انتقام برنامهریزیشده» و یک یادداشت دیگر لبخند انار دامغان کنارسروناز شیراز شنا کردن خلاف جهت آب ترفندی برای زدن حرف دلمنبع: همشهری آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۸۳۶۰۹۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نویسنده ادبیات نوجوان باید مخاطب را با توانمندی هایش آشنا کند
نیلوفر مالک نویسنده و پژوهشگر ادبیات نوجوان در گفتگو با خبرنگار مهر درباره رمان «صدای تاریکی» که توسط انتشارات سوره مهر در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می شود، گفت: صدای تاریکی درباره دختر نابینایی است که مادر ندارد و با پدرش زندگی میکند، از وقتی که مدرسهها تعطیل شده است، احساس میکند یک نفر در خانه رفت و آمد میکند و می ترسد، این دختر سعی میکند منطقی رفتار کند و بفهمد دلیل این مساله چیست، در ادامه دختر دچار بحرانی میشود و حس میکند همه او را تنها گذاشته اند، زود خودش را پیدا میکند و به جنگ با مشکلاتش میرود.
وی افزود: کتاب مورد اشاره به زودی توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر خواهد شد. این کتاب مناسب رده سنی نوجوان ۱۷_۱۸ سال است. در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران نیز عرضه خواهد شد.
مالک در ادامه سخنان خود گفت: در صدای تاریکی تلاش کردم نوجوانی که توانمند نیست و عضوی از اعضای بدنش دچار مشکل است، بداند که نداشتن یک توانمندی باعث نشود در زندگی روحیه اش را ببازد بلکه تواناییهای دیگرش را بشناسد و مشکلاتش را حل کند.
این نویسنده ادبیات نوجوان ادامه داد: نوجوان امروز خیلی پخته و آگاه است. نویسنده در کتاب این گروه سنی نباید در پی حل مشکلات نوجوانان باشد، بلکه باید این مخاطب را با استعداد و توانمندی هایش آشنا کند تا کنش داشته باشد و بتواند حل مساله کند.
وی گفت: سرقت در میدان صد و یکم، رؤیای بعدازظهر، جایی آن طرف پرچین و دخترخالهها که پیش از این چاپ و روانه بازار نشر شده اند نیز در نمایشگاه سی و پنجم عرضه خواهد شد. از بین کتابهایی که برای نوجوان نوشته ام رؤیای بعدازظهر و سرقت در میدان صد و یکم با استقبال بیشتری مواجه شد. هنوز هم که بچهها میخوانند دوستش دارند.
کد خبر 6096086 الناز رحمت نژاد