«مليسا گيلبرت» بازيگر سريال «خانهي كوچك» از خاطرات اين سريال ميگويد: گاهی گریههایم واقعی بود
تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۹۷۳۸۶۲
کودک و نوجوان>فرهنگی - اجتماعی - ترجمهی سارا منصوری:
میگوید شخصیت کنونیاش کاملاً تحتتأثیر آموختههای دوران بازیگریاش در سریال «خانهی کوچک» است.
او ميگويد با بازي در اين سريال بود که با حقوق زنان، احترام به نژادهاي مختلف و مبارزه با جنگطلبي آشنا شده و اين مفاهيم در شکلگيري شخصيتش نقش پررنگي داشتهاند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«مليسا گيلبرت» بازيگر محبوب سريال خانهي كوچك است كه در گذشته او را با دندانهاي خرگوشياش ميشناختند! اما او حالا 53 ساله است و 34 سال از آخرين روز بازيگرياش در اين سريال ميگذرد. او در فاصلهي سالهاي 1973 تا 1983 ميلادي، تمام دوران كودكي و نوجوانياش را از 9 تا 19سالگي سر ضبط اين مجموعهي تلويزيوني گذراند.
او كه بازيگر نقش اصلي اين مجموعه يعني «لورا اينگلز وايلدر» بود، تنها بازيگر اين مجموعه است كه در تمام 208 قسمت اين سريال بازي كرده است.
اگر در ماههاي اخير مشتري شبكهي تماشا بوده باشيد، حتماً اين سريال را هم دنبال ميكنيد. سريال آمريكايي «خانهاي كوچك در چمنزار» كه اولينبار حدود 30 سال قبل از تلويزيون ايران پخش شد، در ايران با نام خانهي كوچك شناخته ميشود.
در آنزمان فقط فصلهاي اول اين مجموعه در ايران دوبله و پخش شد، اما حالا چندماهي است علاوه بر آن قسمتهاي قبلي، ادامهي اين مجموعه نيز با کيفيت تصوير عالي و دوبلهي تازهي قسمتهاي دوبلهنشده، ميهمان خانهي ايرانيهاست.
اين مجموعه يکي از پرطرفدارترين مجموعههاي تلويزيوني در دنياست كه براساس كتاب خاطرات لورا اينگلز وايلدر ساخته شده و از گذشته در ايران هم طرفدارهاي بسيار زيادي داشته و دارد، تا آن جا که احتمالاً اگر از بزرگترها دربارهي شيطنتهاي لورا اينگلز بپرسيد، آنها را به خاطرات کودکي و نوجوانيشان ميبريد و احتمالاً يک لبخند دلنشين روي لبشان مينشانيد.
اما احتمالاً بيشتر آنها هم از ادامهي زندگي لورا بيخبر بودند و حالا بعد از 30 سال براي اولينبار است كه ميتوانند ادامهي اين مجموعه را ببيند. پس حالا فرصت خوبي است كه پاي صحبتهاي مليسا گيلبرت بنشينيم و ببينيم از آنروزها چه حرفها و خاطراتي دارد.
از سمت راست، لورا، كري و مري
سالها از پخش مجموعهي خانهي کوچک گذشته است. فکر ميکنيد چه اهميتي دارد که بخواهيم به گذشته برگرديم و دربارهي آن حرف بزنيم؟به نظرم خيلى مهم است که دربارهي گذشتهي تاريخيمان بدانيم. تاريخچهي فرهنگي هرجامعهاي به اندازهي تاريخچهي سياسي آن اهميت دارد.
پيشينهي فرهنگي، به ما ميگويد که در هربازهاي از زمان، که بودهايم، چه کردهايم و چگونه به جايي رسيدهايم که حالا هستيم. پاسخ به اين پرسشها موقعيت ما را نهتنها نسبت به فرهنگ کشور خودمان بلکه در مقياس جهاني نشان ميدهد.
مجموعهي تلويزيوني خانهي کوچک، نقش بسيار مهمي در گذشتهي فرهنگي ما دارد. اين سريال، آيينهي شيوهي زندگي و تحولهاي سياسي و اجتماعي سالهاي دور است. خانهي کوچک، داستانهاي بسيار جذابي دارد که جزئيات زيادي را دربارهي موضوعهاي گوناگون به مخاطب نشان ميدهد.
مثلاً شما با ديدن اين مجموعه اگر چشم ريزبيني داشته باشيد ميتوانيد متوجه شويد که چهقدر دندانهاي ما آنموقع سفيدتر بوده و بيشتر مسواک ميزديم! [شوخي ميکند و ميخندد.]
خب، البته هميشه داستانها شيرين نبود. مثلاً قسمتي از اين مجموعه، داستان سربازي است که از جنگ برگشته و در دام مواد مخدر ميافتد. پخش آن قسمت همزمان بود با برگشت سربازان جنگ ويتنام و سربازان زيادي با سرخوردگي از جنگ مثل سرباز داستان ما، در دام اعتياد گرفتار شده بودند.
آمريكا در آن سالها اوضاع آشفتهاي داشت. بخش زيادي از داستانهاي اين مجموعه به بحرانهاي داغ آن زمان مربوط ميشد؛ موضوعهايي مثل حقوق بشر و نژادپرستي. ميخواهم تأکيد کنم که خانهي کوچک فقط يک سريال خانوادگي براي سرگرمشدن نبود، بلکه بازگوکنندهي آرمانها و ايدههايي بود که آن سالها ذهن بسياري را درگير خود کرده بود.
شما زمان شروع بازي در اين مجموعه خيلي کوچک بوديد. فکر نميکنيد موضوعهايي مثل مبارزه با نژادپرستي براي يک دختر بچهي هشت يا 9ساله، کمي بزرگ يا غيرقابل درک بود؟خب، من نميگويم غيرقابل درک! اتفاقاً کودکان و نوجوانان ذهن بازي براي فراگرفتن اين مفاهيم دارند. علاوه بر اين من در خانوادهاي بزرگ شدم که حرفهاي روزمرهشان دربارهي مسائل مهم روز اجتماعي بود.
بايد اعتراف کنم که شخصيت کنوني من خيلي تحتتأثير آموختههاي آن دورانم است. من با بازي در اين سريال بود که با حقوق زنان، احترام به نژادهاي مختلف يا مبارزه با جنگطلبي آشنا شدم و اين مفاهيم و موضوعها در شکلگيري شخصيتم نقش پررنگي داشتند.
پس خانهي کوچک، شخصيت شما را ساخته است.دقيقاً. چهطور ميشود غير از اين فکر کرد؟ من پاکترين سالهاي عمرم، يعني از 9سالگي تا 19سالگيام را در اين مجموعه گذراندم. بارها به همه گفتهام که من در دههي هفتاد ميلادي بزرگ نشدهام، بلکه 100 سال تجربه پشت سرم دارم!
ابعاد مختلف كار در اين مجموعه، از حضور در جمع عوامل ساخت تا داستان هرمجموعه، شخصيت و روحيهي مرا شکل دادند. حس عاطفي بينظيري را در اين سريال تجربه کردم. آنها برايم مثل خانوادهي دومم بودند و دوستان زيادي پيدا کردم.
بازيگريام در اين مجموعه برايم بسيار جدي و حرفهاي بود و کارگردان هم مثل بزرگسالان با من برخورد ميکرد. اين طرز برخورد در اعتمادبهنفسم خيلي مؤثر بود. هيچ تصوري ندارم که اگر در اين مجموعه بازي نميکردم، شخصيتم چه ميشد و اکنون چه آدمي و با چه تفکري بودم.
عكس امضاشدهي بازيگران خانهي كوچك
فکر ميکنم بيشتر خاطرات کودکي و نوجواني شما به حضورتان در اين مجموعه برميگردد. از خاطرههاي بامزهي آنروزها برايمان بگوييد.خاطره که خيلي زياد است. يادم است يک روز که تعطيل رسمي بود و ما مدرسه نداشتيم، من و چند بچهي ديگر در پشتصحنه منتظر شروع فيلمبرداري بوديم. يادم است جايي در نزديکي خانه بود، نه مزرعه. بايد اين توضيح را هم بدهم که براي کنترل بچهها در صحنه، دوجور بازي وجود داشت! بازيهاي پر سر و صدا و گروهي مثل بدمينتون، فوتبال يا گرگمبههوا و بازيهاي بيسر و صدا مثل کاردستي، نقاشي روي تخته و بازيهاي فکري!
خلاصه آنروز، روز بازي آرام و بيصداي ما بود و من گوشهاي از صحنه روي يک صندلي نايلوني کوچک تاشو کنار نهر آب نشسته بودم. البته يک وقت فکر نکنيد که صندلي کارگردان بوده! يک صندلي قديمي و فرسوده بود که معمولاً در پشتصحنهي فيلمبرداري از آنها زياد پيدا ميشود.
يکدفعه يکي چيز بامزهاي گفت و من از خنده غش کردم! آنقدر خنديدم که از روي صندلي افتادم توي آب! من در آن لحظه فقط به اين فکر ميکردم که اگر موهاي بافتهام خراب شوند، گريمور خيلي عصباني ميشود! نميدانم چهطور توانستم؛ سرم در آب بود اما موهاي بافتهام را با دست بيرون آب نگه داشتم!
خاطرهي بامزهاي بود، البته اگر صدمه نديده باشيد!نه، خوشبختانه در تمام مدت حضورم در اين سريال هيچوقت صدمه نديدم. اين خاطره از آن جهت برايم بامزه است که هنوز که هنوز است نميدانم چهطور با سر در آب فرو رفتم، اما دنبالهي موهايم خيس نشدند!
ميدانم که حتماً دوران کودکيتان سراسر خنده و شادي و هيجان نبوده و اوقات دشواري را هم پشت سر گذاشتهايد. اما فکر نميکنيد بازيگري اينقدر سنگين و طولانيمدت در آن سن و سال، بر مشکلات آن دورانتان اضافه کرد؟نه، بسياري از مشکلاتي که در دوران کودکيام پشت سر گذاشتم، کوچکترين ارتباطي با بازيگربودنم نداشت؛ بلکه مشکلاتي بودند که در هرخانهاي ممکن است وجود داشته باشند و به اختلال رفتاري بين اعضاي خانواده مربوط ميشوند. به اين معنا که اعضاي خانواده نتوانند با هم دوست باشند يا نتوانند با هم منطقي گفتوگو کنند.
اتفاقاً بازيگربودن به من اين شانس را داد که در اين مشکلات غرق نشوم. من مأمني داشتم که ميتوانستم به آنجا پناه ببرم و احساسات و عواطفم را بهراحتي بروز دهم. براي همين ميگويم شايد در برخي موارد، گريههايم جلوي دوربين واقعي ِ واقعي بود.
خاطرات نوجواني
علي مولوي:
كودكي و نوجواني در قرن نوزدهم با امروز كاملاً متفاوت بود. براي همين زندگي او به واسطهي مهاجرت خانواده و سفرهاي پي در پي، سرشار از اتفاقهاي جالب و خاطرهانگيز بوده است.
«لورا اينگلز وايلدر»، در هفتم فوريهي 1867 ميلادي در ايالت ويسکانسين آمريکا و در خانوادهاي روستايي بهدنيا آمد. او دومين فرزند از پنج فرزند خانوادهاش بود. «مري» (خواهر بزرگتر)، «کارولين سلستيا» يا «کري» (خواهر کوچک)، «چارلز فدريک» (برادر کوچکتر که در روزهاي اول زندگياش به دليل بيماري از دنيا رفت) و «گريس پرل» (خواهر کوچکتر و آخرين فرزند خانواده)، در كنار پدر و مادر، خانوادهي او را تشکيل ميدادند.
لورا دوماه قبل از 16سالگي توانست مدرك رسمي بگيرد و در مدرسهي كوچك شهر «وُلنات گرو» بهعنوان معلم تدريس کند. او سه سال به تدريس در مدرسه ادامه داد و با «آلمانزو وايلدر» ازدواج کرد. لورا در 40سالگي به روزنامهنگاري علاقهمند شد و اين آغاز علاقهاش به نوشتن بود.
اولين نسخهي چاپشدهي كتاب(سمت چپ) و چاپ ويژهي شصتوپنجمين سالگرد انتشار كتاب(سمت راست)
لورا در 65 سالگي اولين جلد از مجموعهکتاب خانهي کوچک را بر اساس خاطراتش براي کودکان و نوجوانان نوشت و نام «خانهاي کوچک در بيگوودز» را براي آن درنظر گرفت.
او در نامهاي که براي ناشر فرستاده بود توضيح داد که همهي ماجراهاي کتاب براساس اتفاقهاي حقيقي و خاطرات دوران کودکي او شكل گرفتهاند، اما مجبور شده کمي سنش را در کتاب تغيير دهد. چون به نظر لورا ممکن بود براي خوانندهها
باورپذير نباشد که اينهمه ماجرا را در سنين كودكي و نوجواني تجربه کرده و به اين خوبي بهياد داشته باشد.
لورا اينگلز وايلدر در دهم فوريهي 1957 ميلادي، وقتي كه سه روز از تولد 90سالگياش گذشته بود، از دنيا رفت.
او تا قبل از مرگش هشت جلد از مجموعهداستانهاي خانهي کوچک را منتشر کرد، اما پس از مرگش هم براساس دستنوشتهها و يادداشتهاي او کتابهاي ديگري منتشر شد که از ميان آنها ميتوان به كتاب «مسافر ِ خانهي کوچک» اشاره کرد که مجموعهاي است از خاطرات لورا از سفرها و مهاجرتهاي خانوادگياش که سال 2006 ميلادي منتشر شد.
در بين سالهاي 1973 تا 1983، مجموعهي تلويزيوني «خانهاي کوچک در چمنزار» که در ايران با نام «خانهي کوچک» شناخته ميشود، براساس کتابهاي لورا اينگلز ساخته شد.
اين مجموعه در طول اين 10 سال در لوکيشنها و با بازيگران ثابت ساخته شد و بازيگران كودك و نوجوان اين مجموعه عملاً با آن بزرگ شدند. اين مجموعه در 9فصل و 205 قسمت، به همراه سه فيلم تلويزيوني ساخته شد و زندگي لورا اينگلز را از كودكي تا جواني به تصوير کشيد.
اين سريال بسيار پرطرفدار، در ايران هم هواداران زيادي داشته و دارد؛ تا آنجا كه يكي از اصطلاحهاي اين سريال هنوز هم بين مردم ايران رايج است و وقتي ميخواهند بچهي سمجي را بخوابانند ميگويند: «شب بهخير لوووورررراااا!»
لورا اينگلز وايلدر در سن 27 سالگي(سمت چپ) و 70 سالكي(سمت راست)
منبع: همشهری آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۹۷۳۸۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عمو کاووس نون خ چگونه بازیگر شد؟!
یکی از نقاط عطف مجموعه «نونخ» در همه فصلها حضور شخصیتی به نام عموکاووس با بازی ماشاءا... وروایی است که بهنوعی بزرگ روستاست و اهالی به او احترام میگذارند. این شخصیت در سری جدید سریال که این شبها روی آنتن است، با سایر هممحلهایهایش همراه و همسفر شده و در سفر به چابهار ماجراجوییها و اظهارنظرات خودش را دارد.
او با آن گویش شیرین کردی موقعیتهای کمدی خوبی را در سریال خلق میکند. گرچه در این سری کاراکتر وحید با او شوخیهای بیشتری دارد و مدام سربهسر او میگذارد و همین کلکلهایی که با هم دارند، باعث شده تا به شیرینی و نمک این کاراکتر اضافه شود. وروایی سالهای بسیاری است که در حوزه بازیگری فعالیت میکند و اغلب فعالیتهایش در صداوسیمای استان کرمانشاه بوده است، اما با بازی در نونخ مورد توجه مخاطبان بسیاری قرار گرفت و به یکی از شخصیتهای دوستداشتنی سریال تبدیل شد. همانطور که گفته شد از سوی دیگر مقابل این شخصیت، وحید با بازی سیدحسین موسوی قرار دارد که بدهبستانهای کلامی نمکی با همدیگر دارند. هر یک از این شخصیتها، از یک نسل هستند و زوج کمدی خوبی را شکل دادند. گفتوگویی با این دو بازیگر داشتیم که در ادامه میخوانید.
آقای وروایی، شما از هنرمندان باسابقه و باتجربه عرصه بازیگری هستید، اما به یکباره با سریال نونخ به شهرت و محبوبیت رسیدید. فکر میکنید این سریال چه ویژگیای داشت که باعث شد بازیگرانش این همه دیده شوند و مورد توجه قرار گیرند؟
فصل اول سریال نونخ تقریبا از شش سال پیش آغاز شد و پایهگذار آن آقای سعید آقاخانی، آقای فرجی بهعنوان تهیهکننده و امیر وفایی نازنین بهعنوان نویسنده این سریال بودند. چون من نظامی بازنشسته هم هستم از سال ۱۳۶۱ در رادیو و تلویزیون کرمانشاه جذب شدم. خاطرم میآید در سالهای بسیار دور در فیلم «فاتحین صحرا» باید یگان چتربازی میآمدند و کار پرشهای هوایی را انجام میدادند و من هم یکی از کسانی بودم که انتخاب شدم. بعد از انقلاب از سال ۱۳۶۱ در تلویزیون جذب شدم و در مرکز خودمان کارهای بسیار فاخری را میساختیم و آنها را به شبکههای مختلف میسپردیم. مثلا مجموعه مستندی به نام «کرمانشاه در جنگ» را برای مرکز کرمانشاه ساختیم و شبکههای گوناگون هم آن را پخش کردند. در مستندی به نام «در مسیر سیمره» که رودخانه عظیمی است که به کرخه ریخته میشود، تمام روستاهایی را که در حاشیه این رودخانه بود، به تصویر کشیدیم و به تمام زمینههای فعالیت آنها از دیرباز پرداختیم و به یاد دارم که هر چهار شبکه این سریال را پخش کردند.
چطور شد سر از نونخ درآوردید؟ با آقای آقاخانی دوستی و آشنایی قدیمی داشتید؟
چهار، پنج سال پیش دوستان من سیروس میمنت و مصطفی تنابنده نازنین، برای گرفتن تست بازیگری به کرمانشاه آمده بودند. این موضوع به گوشم رسید. من رفته بودم که دوستم را ببینم و به پیشنهاد خودشان تست دادم و انتخاب شدم تا هفته بعد به تهران بیایم. به تهران آمدم و شخصیت به دل سعید آقاخانی نازنین به عنوان کارگردان این کار نشست. البته هفت، هشت نفر دیگر هم برای نقش کاووس آمده بودند، اما شاید من تنها کسی بودم که توانستم منویات ایشان را در مورد عمو کاووس که جویا بود، اجابت کنم. بعد از آن سال با کمک خود ایشان و تجربیاتی که از بزرگان این قبایل و روستاها داشتم سعی کردم به همه اینها بپردازم و واقعا جا دارد از امیر وفایی عزیز بگویم که احساس میکنم منطقه غرب را بهخوبی میشناسد. ایشان بعضی از اصطلاحات را که من فقط از بزرگان خودم مثلا از پدربزرگم شنیده بودم مثل مردآزما، گرین گوش و دوالپا که از اصطلاحات و افسانههای کردی هستند، برای من به صورت تصویری نوشته بود. اطلاعات عمومی او بسیار قوی و میزان مطالعهاش بسیار زیاد است و همه این ارزشهای فرهنگی، قصهها، روایتها و داستانگونهها را در ذهن داشت و در فیلمنامهاش آورده بود و ما از گویش این کار نهایت استفاده را بردیم. سعید آقاخانی هم که خود دستی بر آتش دارد، سربلند است و خودش کرد و از جنس ماست. به همین دلیل تسلط زیادی روی این فرهنگ و زبان دارد.
فکر میکنید سعید آقاخانی بهواسطه شناختی که از این قوم دارد، توانسته بهخوبی کردها را بهواسطه این سریال به مخاطب معرفی کند؟
سریالهایی که راجع به قومیتها ساخته میشوند معمولا روی لبه تیغ هستند. دیدهایم که خیلیها در این مسائل زخمی شدهاند، اما سعید آقاخانی به پاس هوشیاری، توانایی و قابلیت و توجه ویژهای که به این مسائل دارد، نگذاشته است صدمهای به سریال وارد شود. خدا را شکر برای پنجمین سال است که ما به دل بینندههای جان نشستهایم. امروز وقتی از خانه بیرون میآیم شاید حداقل ۶۰ ــ ۵۰ خانواده فرهیخته از دیار خودم یا از کردستان عزیز، لرستان و از ایلامیهایی که همه خودشان از جنس ما، قصهگو و روایتگوی دیار ما هستند جلوی مرا میگیرند و عکسهایی به یادگار با کاووس دارند که به آن علاقهمندند و خوشحالند که او شخصیت بزرگ روستایی است که حرفی برای گفتن دارد.
کلیت سریال چقدر توانسته در این پنج فصل، این اقلیم را بیشتر به مردم بشناساند و باورها و تصورات غلط را که برای عدهای به وجود آمده از بین ببرد و تصویر زیباتری از استان، فرهنگ و آداب و رسوم آن به مخاطب ارائه کند؟
طی چهار سال گذشته نوشتههای سعید آقاخانی و در کنار او امیر وفایی، حول محور مسأله کرد بود و این کرد حرف و حدیثهای زیادی برای دیده شدن با خود دارد؛ مسائل زندگی، روزگار، دامداری، باغداری و حتی سیاستشان. امروز شوراها بر یکسری از مسائل روستاها تأثیر بسیاری میگذارند و باید این توانایی و قابلیت را داشته باشند که روستایشان را هرچه جذابتر، فرهیختهتر و دیدنیتر کنند تا جزو میراثهای فرهنگی قرار بگیرند و توریسم محور باشند. این دو عزیز واقعا توانستهاند اینها را به اثبات برسانند. ما به روستاهایی رفتیم و آنها را به تصویر کشیدیم که برای مخاطبان جالب بود. مثلا خیلیها از من میپرسند دره اژدها در دیار شماست؟ هیچ کجای عالم چنین جایی را ندارد. وقتی پالنگان را خصوصا در روزهایی که دفزنان بر فراز پشت بامها نوروزخوانی میکنند میبینید، شاید چنان توریسم محور شده باشد که سالانه دهها هزار نفر برای دیدن چنین جاذبه معماری به آنجا بیایند. حتی معماری پلکانی خانههای پالنگان واقعا در هیچ کجا نمونهای ندارد و صدها نمونه از این زیباییها در دیارمان نهفته است. روی هم رفته اینها فقط توسط سریال نونخ شناخته شده است.
خودتان چقدر تاثیر این سریال را در جذب گردشگر دیدهاید؟
تازه فقط در شات هوایی در تیتراژ نقاطی مثل بیستون، آناهیتا، گور دخمههای بهرام گور، طاق بستان و هورامانات خودمان را معرفی کردیم. سعید عزیز توانسته همه اینها را نشان دهد و امیر وفایی به آنها اشارهای داشته باشد. امسال سیستانوبلوچستان عزیز و سربلند را هم داشتیم. ما به خاطر بازی در این سریال در آنجا مستقر شدیم و سختی آب و هوایی و سختی کار بسیاری داشتیم.
اتفاقا میخواستم بدانم کار در چابهار چطور بود؟ اینکه شما از غرب با آن آبوهوای سرد به سمت جنوب کشور که هوای گرم و شرجی دارد، رفتید که باید تجربه جالبی برایتان باشد؟
من ساکن کرمانشاهم یعنی از غرب به شرق رفتیم و دمای بالای ۶۵ درجه را متحمل میشدیم. بعضی مواقع بچهها آنجا آسیب میدیدند. پشههایی بود که به گریمور ما آزار رسانده بود و یک هفته به تهران آمد و بستری شد و دوباره به ما پیوست. اتفاقاتی هر از چند گاه برای بچهها میافتاد و از درمانگاههای آنجا سر در میآوردند. هم آقای فرجی از تهران دکتر آورده بود و هم یک تیم پزشکی محلی داشتیم که شبانهروز در هتل ما مستقر بودند تا در صورت نیاز، دارو و درمان در اختیار بچهها قرار دهند و سلامت آنها را برای روزهای کاری حفظ کنند. با این حال ما واقعا از کار لذت بردیم. در مجموع هدف این بود که ما سیستانوبلوچستان و چابهار را با همه عظمتهایش و کرمان را با تمام زیباییهایش تا حد توان و بضاعت به تصویر بکشیم و اینها از نگاه آقای امیر وفایی و سعید آقاخانی نشأت میگیرد. من در استان پهناوری هستم و در گردشی که در ایام عید در چهار استان هم زبان اطراف؛ یعنی ایلام، کردستان، لرستان و همدان داشتم، همه بالاترین میزان پذیرش را به سریال نونخ داده بودند و به حقیقت میگویم حرفی برای گفتن داشت. جای خالی خیلی از کارهایی که باید انجام بگیرد را پر کرد، دیده شد و تلویزیون به خود بالید که سریالی را ساخته که به نبوغ بالایی رسیده، میتواند تداوم داشته باشد و بینندگان جان هم لذت ببرند.
در فصل جدید، این سفر جادهای باعث شد که کرمانیها و سیستانوبلوچستانیها و اتحاد اقوام و ارتباط خوب آن دو قوم با هم و مهماننوازی آنها را ببینیم. میشود گفت همه اینها جزو نکات مثبت سریال هستند.
واقعا در آنجا پیرزن و پیرمردهایی که سن بالایی داشتند، نونخ را از خودشان میدانستند، یعنی میگفتند ما چنین آدمهایی را سالهای سال در کنار خودمان داشتهایم، ولی امروز شما آنها را زنده کردهاید و ما چقدر ذوقزده شدیم و احساس خوبی داریم! فرهنگ مهماننوازی، فرهنگ غنی آداب و رسوم آنها از پوشش و خوردوخوراک گرفته تا برخورد شعورمندانه و پر از معرفتشان همه و همه چیزهایی است که به نظرم رسید. من به بچههای خودم هم میگویم اگر هر ایرانی یکبار به چابهار نرود عمرش را باخته است. باید برود و کوههای مریخی را ببیند و اینکه خداوند عظمت خود را در کجا پیاده کرده است.
فکر میکنم بازی در فصل پنجم این سریال برای خودتان هم تجربه جالب و جدیدی بود. این طور نیست؟
بله. اگر سالهای آینده کاری انجام شود و به این قومیتها بپردازند، هم بیننده راضی است و هم بازیگرانی که در کنار سعید آقاخانی عزیز یکدست شدهاند میتوانند این فرهنگها را یکی پس از دیگری با دل و جان به سمع و نظر بینندههای عزیزشان برسانند.
اتفاقا تجربه پایتخت، نونخ و سریالهایی از این دست ثابت کرده که مردم به تماشای مجموعهای که درباره اقوام مختلف ساخته میشود، بیشتر علاقه دارند.
دقیقا همینطور است. وقتی مردم را میبینیم و با آنها برخورد داریم، در اولین جمله به ما میگویند از این سریالها زیاد بسازید. انتظار دارند ما در ارتباطی که با دکتر جبلی داریم به ایشان بگوییم از این کارها بیشتر ساخته شود تا ایران را بهتر بشناسیم و به آن ببالیم. اصلا فکر کردهایم چرا بچهها را که به خارج از کشور میفرستند، سرخورده میشوند و بعد با دست خالی برمیگردند؟ بگذارید با این سریالها ایرانشناسی خوبی داشته باشیم. ایران ما اینقدر جاذبهها و فرهنگهای زیبا در درون خود دارد که واقعا میگویم، ما هیچ کاری هنوز برایش نکردهایم. ما ابتداییترین قدم را به همت آقای فرجی، امیر وفایی نازنین و سعید آقاخانی برداشتیم و انشاءا... این امکان فراهم شودکه بتوانیم قومیتها و سرزمینهای دیگری را توسط سریال خودمان به مخاطبان بشناسانیم.
در سری جدید سریال شاهد هستیم که وحید کمی بیشتر سربهسر عموکاووس میگذارد، اما در مصاحبهای که با ایشان داشتم، گفتند وحید با اینکه خیلی شوخی و شیطنت و عموکاووس را اذیت میکند، در مواردی سعی دارد احترام او را نگه دارد. میتوان گفت همین احترام به بزرگتر جزو ویژگیهای این سریال است.
بله، اجازه دهید یک خاطره شیرین برایتان بگویم. آقای فرجی ما را به مشهد دعوت کرده بود و یک شب که به زیارت رفته بودیم، به علت شلوغی حرم از هم جدا شدیم و بعد هرچه حسین عزیز را صدا زدم، او را پیدا نکردم. دیدم با حال بدی، غمگین روی تختهسنگی نشسته و وقتی بهاصرار جویا شدم، گفت چهار نفر یقه او را گرفته و گفتهاند برای ما اصلا مهم نیست که این سریال است. این پیرمرد همشهری ماست و اگر او را اذیت کنی تو را به شهرمان میبریم تا مثل نمد با چوب بزنیمت (میخندد). تا این حد روی کاووس تعصب دارند. لازم است از حسین نازنین برای اخلاق خوبش تشکر ویژهای داشته باشم که بسیار جوان مؤدب، محجوب و دوستداشتنی است و اینقدر برای من عزیز و محترم است که دوست دارم با او رفتوآمد داشته باشم.
ارتباط آدمها با هم در این سریال ارتباط خاصی است که دیده شد. صرفنظر از فیلمها و سریالهایمان، در ارتباطات واقعی رفتوآمد خانوادهها و همسایهها با هم کمتر شده است، اما در این سریال آنها هوای یکدیگر را دارند و با هم در سفری همراه شدهاند که سعی میکنند در مشکلات کنار هم باشند. این اتفاق خوب چقدر میتواند برای مخاطبان الگوی مناسبی باشد؟
واقعا زندگی ما در گذشته همینطور بود. در دوران کودکی وقتی به خانه میآمدم، میدیدم ۱۰ خانواده نشسته اند که همه را میشناختم و نسبتهایشان را میدانستم. همه اینها مهمان دست اول ما بودند. یعنی جدا از خواهرها و برادرها، این مهمانها ارج و قرب بسیاری نزد خانوادههای ما داشتند. یک چراغ زنبوری داشتیم که هر شب آن را به دستم میدادند و به خانه یکی از فامیل میرفتیم. من بهعنوان گزارشگر تلویزیون کرمانشاه در کردستان خانوادههای مرزنشینی را میدیدم که شبها به روستاهای آن طرف مرز عراق میرفتند، سر میزدند و از هم احوالپرسی و فرزندانشان باهم ازدواج میکردند و در شادیهای هم شرکت داشتند. قومهای ما واقعا اینطور بودند. یا مثلا ما برای یک عروسی به شیراز رفتیم و آن عظمت شیراز را دیدیم. باید به این مسائل که دارد به فراموشی سپرده میشود بیشتر پرداخت.
از ارتباط خود با بازیگران دیگر سریال بگویید. فیلمبرداری که تمام میشود، چقدر حال همدیگر را جویا میشوید؟
شاید بتوانم بگویم ما با بچههایی که در کنار هم هستیم، یک خانواده بسیار مهربان، عزیز و دوست داشتنی شدهایم. یعنی اگر هر روز احوال حمید آذرنگ نازنین، سعید آقاخانی و کاظم نوربخش را نپرسم، بدحال میشوم. همه با هم تا شروع بعدی در ارتباط هستیم، چون من در این سریال دوستهای خوبی پیدا کردهام. شاید برایتان جالب باشد بدانید بعد از سفری که به چابهار داشتیم از عید که کارمان تمام شده تا به حال دهها تلفن از آن سرزمین داشتهام که با من تماس گرفتهاند و دوست شدهاند و من هم آنها را بهعنوان یک دوست پذیرفتهام و اگر روزی بخواهم با خانواده به آنجا بروم به خانه همین دوستانی که در چابهار، زاهدان و کرمان پیدا کردهام خواهم رفت. اینها بسیار جای شکرگزاری داردکه هم خودش حامل پیام است و هم خودمان در این گردشها دوستان خوب و صمیمی پیدا کردهایم.
معمولا مردم وقتی شما را میبینند، درباره عمو کاووس چه میگویند و نظرشان درباره شخصیت او چیست؟
شخصیت کاووس بزرگ آبادی و رئیس شوراست و حکم حکومتی دارد و شخصیتهایی مثل نوری و دیگران از رفتار و گفتار کاووس دفاع میکنند و به همین دلیل، هم و غم مسائل را دارد. مثلا دو سال پیش به موضوع فرزندآوری اشاره داشت و میگفت دخترهایمان را به بالادستی و آن سوی مرز ندهیم. دختران مال ایران هستند و در این سرزمین و این روستا باید زاد و ولد و فرزندآوری شکل بگیرد. من شخصیت کاووس را دوست دارم و فکر میکنم به دل بیننده هم نشسته است.
یکی از نکات جالب عمو کاووس این است که با وجود اینکه بزرگ روستاست، اما بسیار بهروز است و با جوانها هم ارتباط خوبی دارد. همه این موارد در فیلمنامه لحاظ شده بود یا ایدههایی است که شما به نویسنده و کارگردان دادید؟
واقعا دلسوزی عمو کاووس این توانایی را به او میبخشد. حتی وقتی دریکی دو فصل قبلی به خاطر مشکلات چشمی که داشت به اشتباه جاناتان، گاو سلمان را کشت، اسب خود را به جای آن به او داد. این اهمیت، همدلی ومهربانی کاووس بیتردید به دل همه نشسته است، البته این موارد در فیلمنامه بوداما خب ماهم بهعنوان بازیگر ایدههایی درکار داریم که به کارگردان و نویسنده ارائه میدهیم.
منبع: جام جم
tags # نون خ سایر اخبار آیا قدرتهای فوقبشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت میرسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام میشود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی میکنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه میشود؟