Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - روزنامه ايران - محسن پورفولادچي: يکي از چهره‌هايي که در دوران مشروطه فعاليت مؤثر و تأثيرگذاري داشت و البته کمتر از او ياد مي‌شود، مرحوم ميرزاطاهر تنکابني است. ميرزا محمدطاهر فقيه فرزند ميرزا فرج‌الله‌خان فقيه از طايفه فقيه‌نصيري و ساکن مازندران در روز بيست و چهارم تيرماه سال 1242 خورشيدي، مطابق با هشتم محرم سال 1280 هجري قمري در قريه کرديچال کلاردشت متولد شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

«پدر ميرزا طاهر، ميرزا فرج الله مدت‌ها عنوان مباشرت محال کلارستاق را داشت. قبل او عمويش ميرزا محمد که فرزندي نداشت اين سمت را عهده‌دار بود. ولي به تحريک سرتيپ وليخان خلعتبري و تباني عليه وي از اين سمت عزل شد.
وي به تهران رفته و مدتي در ديوان اعلي مشغول خدمت بود و براي احقاق حقانيت خود کوشيد. سرانجام به دستور صدر اعظم، فتحعلي خان خلعتبري حاکم محال ثلاث مجدداً نامبرده را به مباشرت کلارستاق منصوب کرد. امّا به خاطر رضاي خاطر سرتيپ وليخان قرار شد برادرزاده او به مباشرت کلارستاق منصوب شود. ميرزا محمد به بهانه پيري از کار کناره گيري کرد. ميرزا فرج الله خان پدر ميرزا طاهر تنکابني فردي سپاهي بود که در وزارت لشکر خدمت مي‌کرد و از آن پس جاي عموي خود را گرفت. امّا وي علاوه بر لشکري بودن و کارهاي دولتي اهل تحقيق و مطالعه و آشنا به علوم و ادب بود. ميرزا طاهر دو برادر ناتني به نام‌هاي ميرزا ابوالفتح فقيه ملقب به معتضد لشکر و محمدخان فقيه ملقب به سرتيپ محمد خان کلارستاقي داشت. ميرزا ابوالفتح سمت لشکري داشت و مدتها معاونت محمد وليخان خلعتبري(سپهسالار تنکابني) را عهده دار بود.
محمدخان سرتيپ کلارستاقي به همراه علي ديوسالار(سالار فاتح) فرمانده اولين گروه وارد شده به تهران بود در واقع فتح تهران در زمان مشروطيت را او طليعه دار است. وي در حمله سالارالدوله به شمال ايران به شهادت رسيد. ميرزا از مادر خود چند برادر داشت که بزرگترين او سرهنگ عبدالعلي خان بود که بعد از مرگ برادرش سپاه سالارالدوله به فرماندهي رشيدخان زعفرانلو را به سختي شکست داد و لقب معتضد السلطان يافت. برادر ديگر ميرزا عبدالوهاب خان فقيه بود که خط بسيار زيبايي داشت ولي اغلب در تهران مشاغل دولتي داشت و از صاحب منصبان وزارت کشور بود. برادر کوچکتر ميرزا به نام ميرزا محمد علي که اگر زنده مي‌ماند دست کمي از ميرزا نداشت. ميرزا يک خواهر نيز داشت که همسر يکي از بستگان خود شده بود.» (1)

ميرزا دوران کودکي و تحصيلات مقدماتي را تا 11 سالگي در کرديچال کلاردشت گذراند. او خود براي نوه‌اش مسعود فقيه تعريف مي‌کرد: «در زادگاهش؛ کلاردشت، وقتي به مکتب مي‌رفت روزي ملاي مکتب به شاگردان پيشنهاد مشاعره مي‌کند و مي‌گويد شما همه يک طرف و اين (ميرزا) يک طرف.
ميرزا اجازه مي‌خواهد و مي‌گويد: ملا اجازه بدين من يک طرف باشم و شما و همه شاگردان يک طرف ديگر.
ملا براي آن که اين کودک را به جاي خود بنشاند و به او حالي کند ، حريفي نيستي که با من مشاعره کني قبول مي‌کند. ولي در مشاعره ، ملا و همه شاگردان مغلوب مي‌شوند.» (2)
تا 19 سالگي در بلوک لنکاي تنکابن تحصيل کرد و بعد از آن به تهران رفت. ورود وي به تهران مقارن با پي‌ريزي مدرسه سپهسالار جديد بود. لذا براي تحصيل علوم، نخست در مدرسه کاظميه، بعد مسجد و مدرسه قنبر علي‌خان واقع در خيابان سيروس و سپس به مدرسه حاج‌حسن رفت و چون کار بناي مدرسه سپهسالار پايان يافت در آنجا اقامت کرد. ميرزا در کلاس، سخنان استادانش را با دقت گوش مي‌داد. وقتي استاد سؤالي مي‌پرسيد او مشتاق پاسخ بود. چون ايشان از لنکاي تنکابن آمده بود، استادانش مي‌گفتند ببينيم اين تنکابني چه مي‌گويد. پس از آن لقب تنکابني تا پايان عمر با ايشان بود.
وي در صفحه آخر شرح قيصري بر فصوص‌الحکم ابن عربي (چاپ سنگي) که به خودش تعلق داشته و اکنون درکتابخانه مجلس شوراي اسلامي قرار دارد، چنين نگاشته است: در 1299هجري قمري اين بنده براي تحصيل علوم دينيه رسميه به طهران آمده‌ام و ورودم در مدرسه معروف به کاظميه بوده و در ششم محرم سنه مذکوره به منزل پسر عمويم مرحوم شيخ عنايت‌الله ابن آقا نصرالله (عنايت‌الله‌خان پسر نصرالله‌خان فقيه نصيري) ـ رحمت‌الله عليهما ـ که در سال قبل از آن به طهران آمده بود و در آن مدرسه منزل داشت وارد شدم محض يادداشت نوشتم.
او در تهران در محضر درس معروف‌ترين استادان هم چون آقا محمدرضا قمشه‌اي اصفهاني (عالم، فيلسوف، حکيم، عارف ، مدرس و شاعر) و ميرزاي جلوه به تحصيل مشغول شد. اساتيد وي در حکمت ميرزا محمدرضا قمشه‌اي و ميرزا ابوالحسن جلوه و آقاعلي حکيم و درهيئت و نجوم ميرزا عبداﷲ بوده‌اند. تنکابني بواسطه ذکاوت فطري و عشق و علاقه مفرطي که در تعليم و تربيت داشت سرآمد اقران گرديد و مرحوم جلوه که استاد تنکابني بود به فضلش معترف و محصلين را به استفاده از او توصيه مي‌فرمود. ميرزامحمد طاهر علاوه بر احاطه به فلسفه و حکمت در فقه و اصول و نجوم و ادبيات و رياضيات نيز تخصص داشت . طب قديم را مطلع و قانون بوعلي سينا را چندين دوره تدريس کرد و حواشي ذي قيمتي بر قانون نوشته است که در کتابخانه مجلس شوراي ملي موجود است. آن مرحوم خط خيلي خوب مي‌نوشت کتب و رسائل زيادي به خط وي در دست است . ساليان دراز در مدرسه سپهسالار مدرس معقول بوده و در مدرسه علوم سياسي نيز تدريس مي‌کرد.» (3)
ميرزا طاهر در کنار استادان دانشمند آن عصر به دليل عشق و علاقه به فراگيري با سختکوشي و هوش سرشارش در فلسفه، رياضيات، نجوم، طب قديم، معقول و منقول، استاد زمان خود شد. قانون را تدريس مي‌کرد، در نحو عرب، کلام و فقه شهرت يافت.
در طول حيات ميرزا، شاگردان زيادي در محضر او پرورش يافتند. از جمله محمد علي فروغي(ذکاءالملک)، بديع الزمان فروزانفر، دکتر موسي عميد، عبدالکريم تهراني، محمد تقي مدرس رضوي، جلال‌الدين همايي، عبدالعظيم قريب، حسين پيرنيا (مؤتمن الملک) ميرزا يدالله نظر پاک کجوري، ميرزا هاشم آملي و محمود نجم آبادي. دکتر محمود نجم آبادي تعريف مي‌کرد که علاقه‌مند به آموختن طب بوعلي شده بودم، همراه با برادرزاده ميرزا طاهر(ميرزا عبدالباقي فقيه) به نزد ميرزا رفتيم در آنجا از ايشان خواهش کردم که نزدشان قانون بوعلي را بياموزم...
«ميرزا که در صراحت لهجه و حتي پرخاشگري در برابر ناداني‌ها و کجروي‌ها شهره بود به من گفت: اين فضولي ها به تو نيامده. من عرض کردم که تحقيق کرده‌ام و همه متفق‌القولند که جز شما کسي در عصر حاضر بر قانون بوعلي احاطه ندارد. مي‌خواستم خواهش کنم که هر چه مي خواهيد به من بفرمائيد ولي اين محبت را در حق من مرعي بداريد.ميرزا خنديد و گفت: مثل اينکه چيزي مي‌شوي! بعد با نهايت حوصله قانون را به طور خصوصي به من درس دادند. تقريباً درس به نيمه رسيده بود که ميرزا گرفتار سکته مغزي شد و بعد از آن من ديگر راه افتاده بودم. دکتر نجم آبادي هميشه مي‌گفت: من هرچه دارم از ميرزا طاهر است.» (4)
او در سه دوره اول، سوم و چهارم نماينده مجلس شوراي ملي شد. در دوره اول مجلس شوراي ملي، علما و طلاب تهران وي را به‌ عنوان نماينده تهران انتخاب کردند و چون در تحولات جنبش مشروطيت، در صف آزاديخواهان و طرفدار آزادي بود، اين وکالت را قبول کرد و تا به توپ بستن مجلس نماينده تهران بود. هر چند در اين مدت نيز تعليم و تعلم را رها نکرده و بهترين اوقاتش را به مطالعه مي‌گذراند.
احمدکسروي درباره افتتاح نخستين دوره مجلس شوراي ملي مي‌نويسد: روز يکشنبه چهاردهم مهر (18 شعبان) مجلس گشاده خواستي بود، تا آن روز برگزيدن نمايندگان را به پايان رسانيدند کسان پائين برگزيده شدند: از شاهزادگان ... از علما و طلبه‌ها : آقاميرزا محسن (برادر صدرالعلما) حاجي شيخ علي نوري ، ميرزاطاهر تنکابني و حاجي سيدنصراﷲ اخوي. (5) در دوره سوم مجلس شورا، دوباره نماينده تهران شد و در مجلس به حزب دموکرات پيوست.
«در دوره سوم مجلس شوراي ملي نيز از تهران به نمايندگي برگزيده شد. در سال 1294 هجري شمسي، در جنگ بين‌المللي اول که مهاجرت آزاديخواهان پيش آمد وي نيز با آزاديخواهان مهاجرت کرده و مدتي را در اماکن مقدسه عتبات مشرف بود و چندي را در موصل بسر برده و در محاورات با علماي آنجا که اهل تسنن بودند خاطرات جالب توجهي از خود گذاشته و فوق‌العاده مورد تجليل و احترام واقع گرديد.» (6) سليمان ميرزا اسکندري در خصوص مهاجرت در نطق مجلس در دوره چهارم چنين گفت : «.... همين قدر مي‌توانم عرض کنم که يک مرتبه ديگر هم قشون يکي از همسايگان به همدان آمدند و مهاجرين برگشتند به کرمانشاهان باز مجدداً ترتيبات ديگر پيش آمد و بغداد سقوط کرد اين دفعه ترتيبات طوري پيش آمد که ديگر نتوانستند در کرمانشاهان بمانند يک قسمت به طرف موصل رهسپار شدند و از موصل باز دو قسمت شدند يک قسمت هشت نفره که بنده و آقاي مساوات و آقاي تنکابني و آقاي خلخالي و بعضي ديگر بودند در موصل مانديم مابقي آقايان تشريف بردند به اسلامبول و حلب... »(7)
در روزهايي که او در تهران نبود و در عراق بسر مي‌برد، مردم تهران، بار ديگر او را به وکالت دوره چهارم مجلس شوراي ملي انتخاب کردند. انتخابات اين دوره در سال 1298 برگزار شد. اعتبارنامه ميرزا طاهر در تاريخ 28 ربيع الاول سال 1338 مصادف با 30 آذر سال 1298 به تصويب رسيد. در زمان ورود ميرزا و ديگر همرزمانش به تهران با استقبال پرشور مردم وارد اين شهر شدند.
در شب کودتاي سوم اسفند 1299 به دستور سيد ضياءالدين طباطبايي، ميرزا طاهر و نزديک به يکصد تن از فعالان سياسي دستگير شدند. پس از آزادي براي آخرين بار (30 مرداد‌ 1300 تا 1302 هجري شمسي) وکيل مجلس بود و همزمان از سال 1301 در مدرسه علوم سياسي تدريس مي‌کرد.

به دستور علي‌اکبر داور، وزير وقت دادگستري مدت‌ها رئيس دادگاه‌هاي شهرستان بود و در نهم ارديبهشت 1306 با رتبه قضايي به سمت رياست کل استيناف مرکز تعيين شد و تا سال 1309 مستشاري ديوان عالي کشور را به عهده داشت و از قضات ديوان عالي شد. در زمان ورود به دستگاه قضايي با تغيير لباس، خودخواسته از کسوت روحانيت بيرون آمد.
در سال 1309 هجري شمسي پس از دستگيري بزرگان فاميل فقيه نصيري بدون احکام قضايي به تجويز وزارت ماليه به ‌دليل مبارزات آنان در مشروطه از قبيل ميرزا عبدالغني فقيه‌نصيري و ميرزا عبدالعلي فقيه‌نصيري برادر ميرزا طاهر(معتضد‌السلطان) نيز دستگير و اموال و املاک آنان توسط رضا شاه غصب شد.
در سال 1311 قبل از افتتاح دوره نهم مجلس شوراي ملي، ميرزا طاهر تنکابني و تعدادي از مبارزان آن دوران دستگير و روانه زندان قصر شدند. وقتي ميرزا در زندان قصر بود، تيمورتاش به دليل سختگيري در مذاکرات نفت با بريتانيا با توطئه‌اي از پيش طراحي شده به رغم اينکه در دوره نهم مجلس شوراي ملي انتخاب شده بود، دستگير و روانه زندان قصر شد. بعد از دستگيري تيمورتاش در سال 1311 اعتبارنامه‌اش در جلسه سوم مجلس شوراي ملي مورخ 26/1/1312رد شد. در اين دوره مجموعاً از چهار نماينده مجلس سلب مصونيت شد از جمله سيد حبيب الله امين التجار اصفهاني که در تاريخ 31 ارديبهشت 1312 از او نيز سلب مصونيت شد.(8)
نصرت الله اميني از زبان ميرزا چنين نقل مي‌کند: «کراراً از ايشان شنيده‌ام که مي‌فرمودند من هميشه با عبدالحسين تيمورتاش ملقب به سردار معظم خراساني در موقعي که هر دو نماينده مجلس بوديم بحث و مجادله‌اي داشتيم راجع به وجود صانع و خالق متعال. تيمور تاش مي‌گفت هزار و يک دليل دارم که خدا نيست. پس از سال‌ها که او بر اريکه قدرت تکيه داشت روزي عصازنان به در خانه او که قصر مانندي بود در شمال تهران، رفتم و تمايل خود را به ملاقات خود با او به مأموريني که دم خانه او بودند گفتم.
ولي آنها وقعي نگذاشتند. تيمورتاش از بالاي کلاه فرنگي خانه که معمولاً در آنجا مي‌نشست چون مرا ديد فوراً به مأمورين و دربانان اطلاع داد که نهايت احترام را نسبت به من مرعي دارند و مرا به داخل خانه راهنمايي کنند. من نرفتم . خود تيمورتاش پايين آمد و گفت چه عجب که مرا سرافراز فرموده‌ايد. گفتم کاري ندارم فقط مي‌خواستم بگويم مدتي است من به فکر شما هستم و حالا من هم مثل تو مي‌خواهم فکر کنم که شايد حرف تو راست باشد و با هزار و يک دليل منکر وجود خدا شوم: تيمور تاش تعجب کرد. گفتم هزار و يک دليل که اصولاً از آن تو است و من احتياجي به ذکر آنها ندارم.
فقط يک دليل دارم و آن اينکه اگر خدايي بود چرا تو نبايد مکافات ببيني. ( نوه ميرزا اين قسمت را اينگونه روايت مي‌کند: تو و اربابت (يعني رضاخان) نبوديد!) و بدون خداحافظي مراجعت کردم. پس از چندي که در زندان قصر محبوس بودم روزي امير جنگ بختياري و سردار اسعد به من گفتند چند روز است تيمورتاش را اينجا آورده‌اند و در همين حياط خلوت متصل به زندان، زنداني است. با اينکه براي او ميز و صندلي گذاشته‌اند او روي زمين و روي خاک نشسته و با احدي حرف نمي‌زند و حتي جواب سلام ما را هم نداده. خوب است شما ديدني از او بکنيد. من کتاب شفا را که مي خواندم زير بغل گذاشتم و به حياط رفتم و روي زمين پهلوي تيمور‌تاش نشستم و گفتم آقاي سردار معظم شما مرد جهانديده‌ و دانشمندي هستيد. چرا اينطور خود را باخته‌ايد و عجز و زبوني نشان مي‌دهيد. آخر اين کار جلوي مأمورين و ديگران خوب نيست. هيچ [بعيد] نيست که رفع سوء ظن از شما بشود و مجدداً به قدرت برگرديد. در آن صورت چطور مي‌توانيد جبران اين ضعف و زبوني خود را بنماييد. شما مگر در تاريخ نخوانده‌ايد که ابن‌مقله وزير و خطاط معروف مورد سوء ظن خليفه عباسي واقع شده و او را به زندان افکند ولي پس از چندي مجدداً به وزارت برکشيده شد. تيمورتاش زانوها را در بغل گرفت و شروع به گريستن کرد و گفت جناب ميرزا يادتان هست آخرين بار در ملاقات جلو منزل چه گفتيد؟
بله جناب ميرزا خدا هست خدا هست....»(9)
«وقتي ميرزا در زندان بود، رابيندرانات تاگور شاعر، فيلسوف و برنده جايزه ادبي نوبل در سال 1913 ميلادي، اهل بنگال هند به تهران آمده بود و تقاضاي ملاقات با ميرزا طاهر را کرد.
فروغي به رضا شاه گفت تاگور کسي را مي‌خواهد ببيند که در زندان است !!!
رضاشاه گفت چه کسي را ؟
فروغي گفت ميرزا طاهر را...
رضا شاه گفت ميرزا را از تهران دور کنيد و بگوئيد او در تهران نيست.»(10)

ميرزا پس از دو ماه زنداني به همراه همسرش به کاشان تبعيد مي‌گردد. او در دوران تبعيد در باغ نراقي اقامت داشت. خانواده نراقي از محبت و خدمت به او دريغ نکردند. پس از يک سال تبعيد در کاشان با وساطت فروغي، ميرزا آزاد شد و به تهران بازگشت ابتدا در مدرسه کاظميه به تدريس پرداخت سپس به مدرسه سپهسالار مجدداً دعوت شد. براساس نامه محرنامه رضا شاه به شماره 905 مورخ 14‌/‌6‌/‌1314 به رياست وزرا مبني بر اخراج فاميل فقيه از ادارات دولتي و ابلاغ به مدرسه عالي سپهسالار در تاريخ 17‌/‌6‌/‌1314 طي نامه شماره 777 به کار وي در مدرسه عالي سپهسالار خاتمه داده مي‌شود.
(نيابت توليت مدرسه عالي سپهسالار آقاي محمدطاهر تنکابني! حسب الامر از اين تاريخ به کار شما در مدرسه عالي سپهسالار خاتمه داده مي‌شود: رئيس امور اداري مدرسه عالي سپهسالار) اما علاقه‌‌مندان و شاگردان ميرزا طاهر در گوشه صحن مدرسه جمع مي‌شدند و به درس ميرزا گوش مي‌دادند.
بدين ترتيب ميرزا به درس خود در مدرسه عالي سپهسالار ادامه داد، تا اينکه از ورود ايشان به مدرسه نيز جلوگيري کردند و ورود ايشان را به مدرسه ممنوع مي‌کنند. در اين زمان او کلاس خود را در حجره‌هاي بيرون مدرسه داير مي‌کرد. با رسيدن زمستان درس را به منزل خود در خيابان ري منتقل کرد. علاقه‌مندان به منزل ايشان مي‌رفتند و به درس او گوش مي‌دادند. ميرزا طاهر حدود 50 سال درمدرسه عالي سپهسالار به تحصيل و سپس به تدريس مشغول بود.
زندگي ميرزا پس از دستگيري برادرش و غصب املاکشان از سال1310 هجري شمسي تا زمان وفاتش بسيار سخت بود. از سال 1318 بشدت بيمار شد. مرحوم ميرزا طاهر تنکابني پس از تحمل تبعيد خانواده، مصادره اموال و اخراج از دستگاه قضايي و مدرسه عالي سپهسالار در اواخر عمر با تنگدستي روزگار مي‌گذراند و در اواخر عمر با فروش بخشي از کتاب‌هاي خود به کتابخانه مجلس زندگي مي‌کرد. اواخر آبان‌ماه بيماري وي شدت يافت و در بيمارستان نجميه تهران (موقوفه خانم نجم‌السلطنه مادر مرحوم دکتر مصدق) بستري شد.
«نصرت الله اميني مي‌نويسند: روزهاي آخري که ميرزا در بيمارستان نجميه بستري بود شبي به من فرمودند صبح زود بيا من با تو حرفي دارم. صبح زود به بيمارستان رفتم. گفتند من قريب 20 روز است در اينجا بستري هستم و بيش از پنج روز ديگر نخواهم بود. نمي‌خواهم از اينجا مقروض بروم. تو مي‌داني من مطلقاً مال و نقدينه‌اي ندارم برو از کتابخانه‌ام هر چند کتاب لازم است بردار و به کتابخانه مجلس بفروش پولش را برايم بياور که به بيمارستان بدهم ....
ولي بيمارستان از ايشان مطالبه وجهي نکرده بود. ظهر آن روز من به منزل ارسلان خلعتبري رفته بودم و جريان مذاکرات صبح و دستور فروش کتاب‌ها را براي خلعتبري نقل کردم. ايشان به قدري ناراحت شدند که فوراً به دکتر صديق اعلم وزير وقت معارف تلفن و با ايشان ملاقات کرد و عصر آقاي صديق اعلم به ديدن و ملاقات و عيادت ميرزا به بيمارستان آمد. من باز در اين ملاقات بودم. آقاي صديق اعلم گفت شما مدتي در مدارس و در خانه درس مي‌داديد و بايد حق‌التدريس به شما پرداخت مي‌شد. ميرزا فرمودند تا در مدرسه سپهسالار درس مي‌دادم حق‌التدريس طبق وقفنامه مي‌گرفتم ولي وقتي در منزل درس مي‌دادم براي رضاي خدا و رضاي دلم بود. چه حق التدريسي بگيرم و از قبول هر نوع وجهي ابا فرمودند.» (11) اين فيلسوف بزرگ ساعت 8 صبح روز چهاردهم آذر 1320 در بيمارستان نجميه بر اثر شدت بيماري در 78 سالگي ديده از جهان فرو بست.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۰۵۸۲۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سفر به ایران قدیم؛ لشکر شاه با کوچکترین خط می‌توانست از هم بپاشد

سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سال‌های ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد.

همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبان‌های شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوق‌العادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستاده‌شد.

به گزارش انتخاب، وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمه‌ای از کتابی دست‌نویس ایرانی بود را به چاپ‌رساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوه‌ای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.

من کلمه «خطرناک» را برای این اردو زدن‌های شاه به کار بردم - خصوصاً در اوجان - زیرا مطمئنم که به خاطر نامناسب بودن و ضعف نگهبانی و اقدامات احتیاطی نظامی گروهی نسبتاً کوچک از نظامیان روس به راحتی می‌تواند شبانه به اردوی شاه در اوجان شبیخون بزند و آن را به هم بریزد و پراکنده سازد درست است که رود ارس مابین اردوی شاه و نیرو‌های روسی قرار داشت اما هیچ پست نگهبانی یا دیده بانی در سواحل آن رود مستقر نبود و محل‌های مختلفی از رود که به راحتی می‌شد از آنجا عبور کرد بدون نگهبان ر‌ها شده بود و با توجه به غنایم بسیاری که روس‌ها می‌توانستند از اردوی سلطنتی غارت کنند، برایم بسیار حیرت‌آور بود که چرا ژنرال توماسف هرگز اقدام به این کار نکرد.

از این گذشته هنگامی که در شورای وزیران و فرماندهان در خیمه شاه حضور داشتم دریافتم که اطلاعات وزیران ایرانی از کمیت و کیفیت واقعی نیرو‌های روسی در مرز‌هایشان و خصوصاً محل استقرار آن‌ها قدرت تحرکشان تجهیزات و امکاناتشان چقدر مبهم و ناقص و در بسیاری موارد مخالف با واقعیت است به طوری که نه فقط شدیداً باعث تعجبم، شد احساس خطر هم کردم که نتیجه نهایی این جهل و بی اطلاعی و این غفلت از بدیهی‌ترین قوانین نظامی چه خواهد بود.

من آشنایی زیادی با فنون نظامی ندارم اما فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید هنگامی که حمله شبان‌های انجام شود و گروهی که به آن حمله می‌شود، قبلاً هیچ ترتیبی برای جمع‌آوری افراد و دفاع همه جانبه در نظر نگرفته، باشد آن وقت در میان آن آشفتگی و بی نظمی و در مقابل سربازان دشمن هیچ چاره‌ای ندارند جز این که طبق اصل اساسی جانت را نجات بده پا به فرار بگذارند.

من تا مدتی پس از ورود هیئت نمایندگی به اردوی سلطنتی در چمن اوجان وضعیت لشکر شاه را اینگونه می‌دیدم که حتی در مقابل کوچکترین، خطر می‌توانست از هم بپاشد و پراکنده شود؛ نه چون به اندازه کافی دل و جرئت نداشتند که هر کس ایرانیان را بشناسد می‌داند که در دلاوری و تهور، چیزی کم ندارند - بلکه چون آن چیزی را نداشتند که بدون آن دل و جرئت به کاری نمی‌آید نهایتاً توصیه‌ها و تذکرات مکرری که به وزیران ایرانی شد و آن‌ها هم به عرض شاه رساندند، تأثیر کرد و باعث شد اوضاع کمی بهتر شود.

قبلاً اشاره شد که نایب السلطنه و برادرش محمد علی میرزا در اغلب موارد با هم اختلاف نظر داشتند اما شاید اصلی‌ترین اختلافشان بر سر نیاز و ضرورت آشنایی ایرانیان با قواعد انضباطی و فنون نظام‌های اروپایی بود. عباس میرزا می‌گفت باید همه چیز را تا حد امکان به روش اروپایی ترتیب، داد ولی محمد علی میرزا با او مخالفت می‌کرد و می‌گفت روش‌های سنتی ایرانی کفایت می‌کند و باید از همان اسلحه‌های قدیمی استفاده کرد یعنی شمشیر، گرز، نیزه تفنگ‌های سرپر یا چخماقی و زنبورک یا توپ‌های کوچکی که بر پشت شتر قرار می‌دادند.

نیرو‌های تحت الامر هر یک از دو شاهزاده، قبل از خروجشان از اردو از طرف شاه مورد بازدید قرار گرفتند. پیاده نظام نایب السلطنه که از طرف افسران فرانسوی تعلیم دیده بود مرا به یاد گروه‌های شبه نظامی (میلیشیا) می‌انداخت که تازه تأسیس شده‌اند و می‌خواهند تعلیم ببینند و تمرین کنند؛ لباس بیشتر آن‌ها در وضعی بود که فکر می‌کنم یک افسر اروپایی خجالت بکشد که در رأس آن‌ها وارد یک شهر شود.

توپخانه او اگر نه مطلقا در مرحله نوزایی یا جنینی مطمئناً در مراحل اولیه کودکی بود و منظره صف جمع آن‌ها بدن مرا لرزاند که اگر این‌ها مجبور به مقابله با یک نیروی منظم روسی - حتی اگر تعدادشان خیلی کمتر و به نسبت یک به ده باشد - شوند، چه بر سر نایب السلطنه و کشورش خواهد آمد. سواره نظام نایب السلطنه که تقریباً هفتصد تا هزار نفر بودند نمایش جالبی از دلاوری و توانایی سواره نظام ایرانی اجرا کردند.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • رونمایی از نشان نود سالگی دانشگاه تهران
  • میرزا مهدی آشتیانی؛ جمع بین نبوغ و تبحر
  • میرزا زاده: انتخاب مردم قابل احترام است
  • اصلاح هندسی و تعریض باند جنوبی خیابان میرزاطاهر شرقی
  • مشاهده پلنگ در حاشیه محدوده آب چمن روستای مشهد
  • ایالت تِنسی لایحه حمل سلاح برای آموزگاران را تصویب کرد!
  • یک سال پس از تیراندازی مرگبار در مدرسه نشویل آمریکا
  • سفر به ایران قدیم؛ لشکر شاه با کوچکترین خط می‌توانست از هم بپاشد
  • پرداخت بدهی دو زندانی توسط دانش‌آموزان مدرسه بیان رفیع
  • دانش‌آموزان مدرسه بیان رفیع بدهی دو نفر زندانی را پرداخت کردند