استوری پسر مذهبی پرسپولیس درباره زلزله
تاریخ انتشار: ۳۰ آذر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۱۷۷۳۹۵
ورزش > لیگ برتر - محمد انصاری اینستاگرامی به زلزله تهران واکنش نشان داده است.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ محمد انصاری مدافع جوان قرمزها که بچه خیابان ایران و یکی از بچه مذهبی های فوتبال ایران است باز نگاهی متفاوت داشته به زلزله تهران! او با عکسی از صبح تهران در سپیده دم از تکانی شدید گفته که باعث شده همه خود را فقیرترین انسان فرض کنیم و او از روزی نوشته که می مانیم و اعمال نیک و بدمان.بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
منبع: خبرآنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۱۷۷۳۹۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کتاب «های هانیه های» روانه بازار نشر شد
به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «های هانیه های» نوشته نرگس روزبهانی به تازگی توسط نشر صاد منتشر و روانه بازار نشر شده است. این رمان در یازده فصل دارای زمینه و موضوعی خانوادگی است.
این کتاب همراه چهار اثر دیگر در بخش روایت و داستان سومین دوره مسابقه خودنویس حضور داشت که هر چهار کتاب، اثر داستاننویسان نوقلم بودند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
ما بچههای یک طایفه بودیم. یک خانه، یک پدر یک مادر. ما سر یک سفره بزرگ شدیم. سر سفره دا. بابام میگفت: «جعفر از خیالشه تهران لیره ریختن کف خیابون.» دلم نمیخواست از دهات بروند. هنوز خیلی کم سن و سال بودم. عمو محمد سیب گاز میزد. نشسته بود روی طارمی عین خیالش هم نبود دعوا سر چیست. دا که آن موقع ما بچهها بهش میگفتیم: «مامان بزرگ» و خیال میکردیم امروزیتر از داست گفت: «روله تهران خونه و زندگیت چی می شه؟ خونه هِسا؟ زندگی هِسا؟» و عمو جعفر با اطمینان کله اش را تکان داد و گفت هست بهتر از اینجا هست.
هوشنگ خان با سیگار گوشه لبش بازی میکرد. عادتش بود. میآمد دهات عشق میکرد با آن حیاط. عمه جمیله بزک دوزک کرده با فارسی لهجه دارش گفت: «داداش تهران دریاییه برا خودش. هوشنگ با بانک و بنگاه و ماشین جخ ما رو می رسونه سر برج!»
عمو محمد مسخره اش میآمد به بانک و بنگاه گفتن عمه، جلوی رو نه ولی پشت سرشان گفته بود: «آبدارچی بانک و پادوی بنگاه این همه فیس نداره که.» زیر لب گفت: «طوری می گه انگار بانک مرکزی سر شست هوشنگ می چرخه.» عمو پوزخند زد. عمه جمیله چشم غره رفت بهش.
هانیه کار نداشت به حرف بزرگ ترها. برعکس من که مات مانده بودم به دهانشان گفت: امین، امین بیا برام سرمه دون برنجی رو بیار بالای پیش بخاریه دستم نمی رسه.»
هنوز عقلش به این نمیرسید که سرش غیرت دارم. پیراهنم را کشید. گفت: «بیا قدت بلنده بیا…» بهش اخم کردم. یکه خورد. هل خورد عقب. ترسید ازم. ترس را توی چشمهای براقش دیدم. سادگی را. زنانگی را. وقتی فقط پنج سالش بود.
عمو محمد جمعمان کرده بود دور حوض. دنبک میزد. همه میرقصیدند توی دست و پای هم. میخواند: «چن وقته شیم یه دل و جو وارد خسوره ام / جوری که مُخفتم لوی بو وارد خسورم.» عشقی میکردیم تابستانها. چه آسمان صافی بود. چه هوای خنکی. عمو جعفر هنوز کوچ نکرده بود تهران. عمو محمد هنوز نرفته بود دانشگاه. عمه جمیله میآمد دهات و چه عشقی میکرد هانیه، از بوی عطر و ادکلنش از قرمزی ماتیکش از سرمه دان برنجیش. مریض شده ام بس که گفتم کاش دنیا توی آن سالها میایستاد و کاش زندگی یک جایی همان جاها متوقف میشد.
این کتاب با ۹۳ صفحه، شمارگان ۲۰۰ نسخه و قیمت ۹۵ هزار تومان عرضه شده است.
کد خبر 6062044 فاطمه میرزا جعفری