وقتي کسي که عاشقش هستيد، دوستتان ندارد
تاریخ انتشار: ۱ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۱۸۸۰۴۸
خبرگزاري آريا -
وقتي کسي که عاشقش هستيد، دوستتان ندارد مهم نيست، هيچ اشکالي ندارد
وقتي کسي که عاشقش هستيد، دوستتان ندارد مهم نيست، هيچ اشکالي ندارد، اصلاً مهم نيست!سخت است ولي خوب بالاخره پيش ميآيد.و البته، درد دارد.
شما عاشق کسي هستيد که يک روزي دوستتان داشت.يا عاشق کسي هستيد که طوري رفتار کرده بود که انگار به دست آوردن عشق او امکان دارد ولي الان ميبينيد که اينطور نيست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
يا عاشق کسي هستيد که اصلاً احساسي مشابه به شما ندارد و در آينده هم نخواهد داشت.
هيچوقت.
يا شما عميقاً عاشق کسي هستيد که او هم عميقاً عاشق شماست ولي اين فرد در اوج عشقي که به هم داشتيد به طريقي غيرقابلتصور موجب آزار و ناراحتي شما شد.
يا شما عاشق کسي بوديد و او هم عاشق شما بود تااينکه يک نفر جديد از راه ميرسد و او شما را بخاطرش ترک ميکند. دوستانتان ميگويند که شما از هر نظر بسيار بهتر از اين فرد جديد هستيد ولي عشق سابقتان همچنان با او مانده است.داستانتان هر چه که باشد، شما را با دردي جانفرسا بر جاي گذاشته است.
همينطور که روزهايتان را درست مثل يک زامبي پيش ميبريد، تنها کاري که از دستتان برميآيد مرور دوباره و دوبارهي خاطرات در ذهنتان است. با خود فکر ميکنيد که کجاي کار اشتباه کردهايد؟ چه بايد ميکرديد که اين اتفاق نميافتاد؟ چه کرديد که نبايد ميکرديد؟ اين فکر کردنها ميخواهد ديوانهتان کند. نه غذا ميخوريد و نه درست ميخوابيد. احساس طردشدگي ميکنيد. تصور ميکنيد يک اشکالي داريد. نميدانيد براي اينکه اين فرد به شما علاقهمند شود چه بايد بکنيد.
اگر عشقتان با يک فرد جديد است که به مراتب از شما پايينتر است، نميتوانيد درکش کنيد. انگار عشق سابقتان چشمانش را رو به ايرادهاي او بسته است و بديهايش را نميبيند. هر چه فکر ميکنيد به هيچ نتيجهاي نميرسيد. وقتي آن دو را با هم تصور ميکنيد اعصابتان به هم ميريزد. فکر ميکنيد کمکم ديوانه ميشويد.
اگر هيچ کس ديگري در زندگي عشقتان نباشد، کنار آمدن به اين مسئله حتي سختتر ميشود. عشقتان خيلي راحت يک روز از عشق شما فارغ شده يا اينکه روزي که شما عاشقش شديد او نتوانسته اين حس را به شما پيدا کند. بارها براي شما توضيح داده است ولي هيچچيز به جز شنيدن جمله «دوستت دارم» از زبان او شما را آرام نميکند.
بدترين حالت اين است که او دوست داشته باشد تنهايش بگذاريد. هيچ کس ديگري هم در زندگي او نيست و هيچ دليل درست و حسابي هم براي اين کار خود ندارد. فقط خيلي راحت به شما گفته است، «ميخوام تنها باشم.» آنوقت شما مدام به اين فکر ميکنيد که او «هيچچيز» را به «شما» ترجيح داده است.
ممکن است به هم قول داده بوديد که اگر روزي چنين اتفاقي بينتان افتاد پيش مشاور روانشناس برويد ولي الان از رفتن پيش مشاور سر باز ميزند. شايد هم يک روز به شما گفته بوده که غيرممکن است روزي ديگر عاشقتان نباشد ولي الان اين اتفاق افتاده است. چه بلايي سر آن وعدهها آمده است؟ چه بلايي سر کسي که آنقدر عاشق شما بود آمده است؟ حس امنيت عشقتان کجا رفته است؟ چه بر سر زندگياي گذشتهتان آمد؟
شايد عشق سابقتان نگرش جديدي پيدا کرده است. شايد درگير ميهمانيهاي شبانه، الکل يا موادمخدر شده باشد. شايد افسردگي گرفته است. شايد به شما خيانت کرده يا به نوعي مورد آزار و سوءاستفاده قرارتان داده است و به جاي عذرخواهي رابطه را ترک کرده است.
گاهياوقات اتفاقات بزرگي در زندگي ميافتد که بيرون جهيدن از آنها دشوار يا غيرممکن به نظر ميرسد. ميتواند يک تصادف، مرگ يکي از عزيزان يا از دست دادن شغلش باشد. اين اتفاق هر چه که باشد، مشخص است که بسيار ناگوار است. شما به او پيشنهاد کمک ميکنيد. خواهش ميکنيد که کمکش کنيد. ولي انگار او هيچ تمايلي به کمک شما ندارد.
در تقريباً تمام اين سناريوهاي طرد شدن، اولين واکنش ناباوري است. فکر ميکنيد اين اتفاق غيرممکن است. ميليونها دليل براي رفتار او براي خودتان ميآورد که هيچکدام ربطي به احساس او به شما ندارد. با خودتان فکر ميکنيد، دچار بحران موقتي شده است و مدتي به استراحت نياز دارد. يا آدم موقتي وارد زندگي او شده و به زودي به اشتباهش پي ميبرد و دوباره پيش شما برميگردد. فکر ميکنيد فقط کافي است صبر کنيد. داستانهايي مثل اين را زياد شنيدهايد و فيلمهاي زيادي هم با اين موضوع ديدهايد و تصور ميکنيد که داستان شما هم مثل آنها در آخر خوب تمام ميشود.
به تنها چيزي که ميتوانيد فکر کنيد اين است که چقدر تمام اين مدت کنار هم شاد و خوشبخت بودهايد. اين مدت ممکن است چند هفته يا چند ماه يا چند سال باشد. هر چه که باشد ذهنتان لحظه به لحظهي آن را مرور ميکند.
کنار آمدن با اولين برخوردهاي او براي طرد کردنتان بسيار دشوار است. عصباني هستيد، آسيب ديدهايد، شخصيتتان خرد شده است.همه خانواده و دوستانتان را با داستانهاي ناراحتکنندهتان خسته کردهايد. زير چشمتان گود افتاده است. زمان به تندي ميگذرد و مطمئنيد که ديگر هيچوقت مثل قبل شاد و سرزنده و عاشق نخواهيد شد.
بين پذيرفتن و عدم پذيرش حقيقت اينطرف و آنطرف ميرويد. با خودتان ميگوييد، بالاخره چيزي تغيير ميکند. اين يک دوره کوتاه است. کاملاً موقتي است. ميگوييد همينجا مينشينيد و منتظر ميمانيد تا عشقتان دوباره برگردد.
ولي قسمت ديگري از شما احساس ميکند که بايد کاري کند. مطمئن نيستيد که چه کاري ولي ميدانيد که نميتوانيد فقط بنشينيد و منتظر بمانيد. همه گزينهها و انتخابها در ذهنتان چرخ ميزند.
با خودتان ميگوييد، من همه چيز را تغيير ميدهم. به او زنگ ميزنم يا پيام ميدهم. با هم حرف ميزنيم. براي او توضيح ميدهم که کارش اشتباه است و ما به همديگر تعلق داريم. يا نه! با خودتان ميگوييد امروز لباسهاي خوب ميپوشم و بيرون ميروم و خوش ميگذرانم و چندين و چند عکس ميگيرم و در شبکههاي اجتماعيام ميگذارم تا ببيند که من بدون او هم ميتوانم خوشحال باشم. اين باعث ميشود دلش براي خوشگذراني با من تنگ شود و دوباره پيش من برگردد. حتي ممکن است با خودتان فکر کنيد که وانمود کنيد کس ديگري در زندگيتان آمده است. بعد ميگوييد، نه، نه صبر کن. دارم ديوانه ميشوم. پيام دادن بهتر است. تصادفي پيامي به او ميدهم که انگار ميخواستم به عشق جديدم بدهم. بعد عذرخواهي ميکنم. آره اين خوبه.
همه اين فکرها پشت سر هم به ذهنتان ميآيد. فکرهايي احمقانه، عاقلانه يا بينابين.
قبل از اينکه کاري بکنيد، يک قدم به عقب برداريد. نفس عميق بکشيد و بنشينيد. نميخواهيد که از مغز يک نفر پرستاري کنيد. اگر او نميتواند به تنهايي تشخيص دهد، حتي گفتن عاقلانهترين و منطقيترين جملات هم به او کمکي نميکند. وقتي وارد حالتي ميشويد که به دنبال روشهايي خلاقانه براي متقاعد کردن و برگرداندن او هستيد، فراموشتان ميشود که برنده شدن در اين مبارزه با عقل عشق سابقتان، وضعيتي موقتي است. نيازي نيست شما از نورونها داخل مغز کسي پرستاري کنيد تا رابطهشان را با شما بر هم نزنند. بگذاريد بروند و همه سناريوهاي ناراحتکنندهشان را هم با خود ببرند. شما به کسي که آنقدر عاقل و باهوش نيست که ارزش شما را درک کند نيازي نداريد.
بله، درست است. زمانش رسيده که کاملاً فراموشش کنيد و کاري جديد شروع کنيد. وقتش رسيده که طرزي متفاوت به آن نگاه کنيد. زمان نوسازي و تغيير و طرد کردن کسي است که طردتان کرده است.
يک شريکزندگي فوقالعاده، هر اتفاقي هم که بيفتد شما را دوست خواهد داشت
البته فراموش کردن سخت است. سخت است ولي ممکن است. هيچ کاري نکردن سخت است ولي اين بهترين کاري است که ميتوانيد بکنيد. ارزش و احترام خودتان را نگه داريد و هيچ کاري انجام ندهيد. اول از همه، خيلي مهم است که باور کنيد اين جدايي اتفاق افتاده است. بله اتفاق افتاده است. شما طرد شدهايد. آن را همانطور که اتفاق افتاده بپذيريد. بگذاريد کمکم در ذهنتان جا بيفتد و شروع به انجام سختترين کار ممکن کنيد: هيچ کار. هيچ کاري نکردن در موقعيتي مثل اين واقعاً انرژي ميبرد. انرژي خيلي زيادي ميبرد. فکر ميکنيد که همه وقتتان را به هيچکاري نکردن ميگذرانيد چون اين دقيقاً همان کاري است که داريد انجام ميدهيد.
خيلي وقتها سعي ميکنيم براي فرار از احساس ناراحتي، عصبانيت، خيانت يا طردشدگي، موقعيتمان را تغيير دهيم. وقتي ايده تغيير وضعيت را کنار بگذاريم، احساسات خودشان را نشان ميدهند.
علاوه بر احساسات طبيعي افسوس خوردن، طردشدگي گفتگوي منفي با خود و پايين آمدن اعتمادبهنفس را هم همراه خود ميآورد. احساس ميکنيد يک بازنده واقعي هستيد و فکر کاري کردن دوباره به سراغتان خواهد آمد. اينبار به جاي اينکه سعي کنيد کاري انجام دهيد، کاري براي خودتان انجام دهيد. ايدههاي مختلفي در ذهنتان ميچرخد:
آرامتر، لاغرتر، شادتر ميشوم. ديگر اينقدر گلايه نميکنم. خانواده و دوستانم را که تا قبل از اين برايم غيرقابلتحمل بودند، دوست خواهم داشت. درسم را ادامه ميدهم. لباسهاي نو براي خودم ميخرم. يک ماشين جديد ميخرم. براي خودم يک سگ يا گربه ميخرم. کارم را عوض ميکنم. خانهام را مرتب نگه ميدارم. غذاهاي خوشمزه براي خودم ميپزم. به حرفهاي ديگران گوش ميکنم. شبها زودتر ميخوابم. بيشتر عبادت ميکنم. هر کاري، دقيقاً هر کاري ميکنم تا آن فرد دوباره پيش من برگردد. هماني ميشوم که او هميشه ميخواست. خودم را کاملاً عوض ميکنم تا دوستم داشته باشد. ميتوانم اينکار را بکنم. اينکار را ميکنم. آره …
نه، بس است!
همين جا بايستيد! فکرهايي مثل اين را از ذهنتان بيرون بريزيد. از وعده تبديل شدن به يک قديس به خودتان دست برداريد. وقتش رسيده دوباره به پذيرش وضعيت و هيچکاري نکردن برگرديد. همين الان، زمان طرد کردن کسي است که طردتان کرده است.
تغيير کردن به خاطر يک نفر ديگر را فراموش کنيد. تغيير دادن کل زندگيتان براي اينکه يک نفر قدرتان را بداند و دوستتان داشته باشد را فراموش کنيد. فراموشش کنيد!
اولين کاري که بايد بکنيد اين است که وضعيت را به خودتان بقبولانيد. يعني به خودتان بگوييد با وجود اين اتفاق باز هم اشکالي ندارد و همه چيز مرتب است. البته ممکن است نياز به اصلاحاتي داشته باشيد ولي بپذيريد که شما يک فرد دوستداشتني و باارزش هستيد و اگر طرفتان ارزشي براي چيزي که هستيد و ميتوانيد باشيد قائل نيست، تنها يک راه پيش رويتان است: طرد کردن کسي که طردتان کرده است.
زمان طرد کردن کسي است که طردتان کرده است و تصور کرده است شما شيئي با تاريخمصرف هستيد. طرد کردن او باعث شده تصور کنيد ارزشي نداريد. اين درست نيست و هر چيزي که عشق سابقتان نتوانسته در شما ببيند مشکل اوست نه شما.
شما به کسي نياز داريد که ارزشهاي فردي شما را ببيند و باور داشته باشيد. نه کسي که برايش شما فقط يک گزينه ميان گزينههايش ديگرش هستيد. شما کسي که قدردان خوبيهاي شما نيست را نميخواهيد. شما کسي را ميخواهيد که خوبيهايتان را ببيند و قدرتان را بداند.
البته ممکن است طرفتان خوبيهاي شما را درک کرده باشد ولي بخاطر موقعيت سخت زندگي خودش بخواهد از شما جدا شود. اين هم دليل نميشود که به او يک وقفه و فرصت بدهيد. چون اين فرد شما را ناراحت کرده است و او کسي است که نميتواند در آن واحد با زندگياش و شريکزندگياش کنار بيايد.
يک شريکزندگي فوقالعاده، هر اتفاقي هم که بيفتد شما را دوست خواهد داشت. اين کسي است که بايد وقتتان را با او صرف کنيد. بگذاريد عشق سابقتان به راه خود برود. شما هيچ کاري نميتوانيد براي برگرداندن او انجام دهيد. درست است که فراموش کردن او سخت است ولي بايد بگذاريد آرام آرام از ذهن و قلبتان بيرون رود.
تا زمانيکه آن عشقي به سراغتان بيايد که برايتان ارزش زيادي قائل است و خوبي و فوقالعادگي شما را ميبيند. بعد از جدا شدن از کسي که به اندازه کافي براي شما ارزش قائل نبود، بايد با خودتان خوب باشيد. زندگيتان را جلو ببريد و همان کسي شويد که هميشه دوست داشتيد باشيد.
هر رابطه يک تجربه براي يادگيري است. ما ياد ميگيريم که کدام قسمتهاي خودمان را بايد اصلاح يا تقويت کنيم. ولي دليل آن اين نيست که به نظر عشق سابقتان آن جنبهها جذاب نبودهاند، بلکه به اين دليل که به نظر خودتان جذاب نيستند.
وقت کار کردن روي خودتان است. وقت بيرون کردن خاطرات فوقالعاده با عشق سابقتان و جايگزين کردن آنها با اتفاقاتي است که الان در حال افتادن است. وقت متمرکز شدن روي خودتان و درس گرفتن از اشتباهات گذشتهتان است. شايد سخت باشد به اين رابطه به چشم يک اشتباه نگاه کنيد ولي «بايد» اينکار را بکنيد.
به پاسخ اين سوالات فکر کنيد. چه کارهايي در آن رابطه ميکرديد که ميتوانند تقويت و بهتر شوند؟ چه الگوهاي رفتاري در رابطههايتان داريد؟ آيا اين اتفاق قبلاً هم برايتان افتاده بود؟ چه زمان؟ چطور اتفاق افتاده بود؟
وقتي ميخواهيد از يک رابطه بيرون بياييد، رابطهاي که آن فرد ديگر دوستتان ندارد يا از اول دوستتان نداشته است، اعتمادبهنفستان نياز به تقويت دارد. وقت آن است که منفيبافيها درمورد خودتان را دور بريزيد و خودتان را با نگاهي مثبت ارزيابي کنيد. اين آزمايش براي اين است که بفهميد چرا روابطتان با شکست مواجه شدهاند و اينکه براي موفقيت روابط آيندهتان چه ميتوانيد بکنيد.
همه ما کسي را ميخواهيم که بتوانيم با او در ناراحتيها و لذتهاي زندگيمان شريک شويم. اگر اين فرد نميتوانسته اينکار را بکند، بايد کسي را پيدا کنيد که بتواند. شايد عشق سابقتان ترس از تعهد داشته است يا اصلاً فرد مناسب براي شما نبوده است. شايد اصلاً دچار اختلال خودشيفتگي يا اختلالات شخصيتي ديگر است. فهميدن آن کمکتان ميکند ديگر الکي منتظر او ننشينيد. خيلي وقتها افراد با اميدي عبث مينشينند منتظر تا آن فرد تغيير کند و پيش آنها برگردد. اين فقط يک خيالپردازي است که معمولاً اتفاق نميافتد. کسي که از رابطه با شما بيرون ميرود يا ميخواهد شما براي او فقط يک دوست عادي باشيد نه عشق زندگياش، کسي نيست که بايد در زندگيتان باشد. کسي که به هر دليلي طردتان کرده است، متعلق به شما نيست.
دست از ناراحت کردن دوباره خودتان با سوالهايي مثل چه مشکلي داريد که کسي نميخواهدتان برداريد. وقت کار کردن روي خودتان است، نه بخاطر او، بخاطر خودتان و احتمال اتفاق افتادن عشق واقعي در زندگيتان. دست از تمرکز روي اتفاقات گذشته برداريد و به آينده فکر کنيد. اين فرد را کنار بگذاريد و بدانيد که بسيار ارزشمنديد.
حتي اگر عاشقش باشيد، او شما را دوست ندارد. ولي کسي که متعلق به شما باشد، او هم عاشقتان خواهد شد. عشقي عميق و کامل.
مطمئن باشيد، عشق واقعي وجود دارد و برايتان اتفاق ميافتد.
در حال حاضر بايد وقت بگذاريد تا مسائل خودتان را بررسي کنيد، با خودتان خوب باشيد، ارزشهايتان را بشناسيد و درک کنيد.با خودتان مهربان باشيد.
خودتان را از اين رابطه بيرون بياوريد و کسي که که طردتان کرده است را طرد کنيد.و مطمئن باشيد کسي که لايقتان باشد سر راهتان قرار خواهد گرفت. اتفاقات خوب در انتظار شماست. باورش کنيد.
منبع: مردمان
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۱۸۸۰۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ببینید | پیام اسیر صهیونیست به نتانیاهو
تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی
به گزارش جام جم آنلاین، گردانهای قسام (شاخه نظامی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین حماس) پیامی تصویری را از یک اسیر صهیونیست منتشر کرد.
این اسیر صهیونیست در این پیام تصویری خطاب به نتانیاهو و کابینهاش گفت: آنچه را از شما انتظار میرود انجام بدهید و ما را همین حالا به خانههایمان بازگردانید. آیا این موضوع برای شما به کاری سخت مبدل شده است؟
وی افزود: بنیامین نتانیاهو، تو و کابینهات باید از خودتان خجالت بکشید؛ زیرا شما در حق من و هزاران اسرائیلی دیگر کوتاهی کردید. باید از خودتان خجالت بکشید؛ زیرا ۲۰۰ روز است که ما را رها کردهاید، تمامی اقدامات ارتش شکست خورده است و مواد منفجره نیروی هوایی ارتش نزدیک به ۷۰ اسیر دیگر مانند مرا کشته است.
این اسیر صهیونیست ادامه داد: شما باید از خودتان خجالت بکشید؛ زیرا تمامی پیشنهادهای توافقی را که به شما ارائه شده رد کردهاید. نمیخواهید این کابوس را تمام کنید؟
وی افزود: بنیامین نتانیاهو و کابینه نتانیاهو، در هنگامی که شما به همراه خانوادههایتان مهمانیهای شام را برگزار میکنید، به ما بازداشتیها فکر کنید.
این اسیر صهیونیست خطاب به نتانیاهو و کابینهاش گفت: زمان آن رسیده که مناصبتان را ترک کنید، از وزارتخانهها خارج شوید و خانه نشین بشوید.