پاي صحبت همسر شهيد مدافع حرم جواد محمدي؛ روزي جواد جلوي آنها را که «چهارشنبههاي سفيد» به راه انداختند خواهد گرفت+ تصاوير
تاریخ انتشار: ۴ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۲۴۰۵۹۳
خبرگزاري آريا - جواد در فيلمي که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصيبم کرد، بنده از آن شهدايي هستم که حتما يقه بيحجابيها را خواهم گرفت».
سرويس جهاد و مقاومت مشرق - « آيا در زمان حيات شهيد خود به اين نکته توجه داشتيد که آنها از اولياء الهي به شمار ميروند؟ شهيدي که در سوريه، عراق و در هر مکان و زماني، شهيد شده باشد همانند اين است که جلوي در حرم امام حسين (عليه السلام) شهيد شده است؛ چراکه اگر اين شهيدان نبودند، اثري از حرم اهل بيت(ع) نبود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شهيد مدافع حرم جواد محمدي چهارمين شهيد مدافع حرم شهر درچه است که پنج شنبه 11 خرداد ماه 96 به سوريه رفت و سه شنبه 16 خرداد ماه 96 با اصابت گلوله به پا و پهلويش همزمان با 11 ماه مبارک رمضان به شهادت رسيد و پيکر مطهرش بعد از گذشت 25 روز چشم انتظاري، پيدا شد. و به وطن بازگشت. امروز پاي صحبت هاي همسر شهيد براي پايگاه خبري مشرق نيوز نشسته ايم. و ايشان گذري کوتاه از زندگي شان براي ما داشته اند.
همسر شهيد : آقا جواد متولد 29 مرداد 62 بود و من متولد 29 ارديبهشت 65؛ در تاريخ 29 آذر 84 عقد کرديم و سال 87 وارد زندگي مشترک شديم که حاصلش تولد فاطمه در 20 فروردين 91 بود.
آقاجواد از طرف خانم يکي از دوستانشان به خانواده من براي ازدواج معرفي شد. حرف اول و اخر هر دوي ما اين بود که به نحوي براي زندگي قدم برداريم که مسير رسيدن به خدا را براي طرف مقابل هموار کنيم و در اين خصوص اولين شرط ازدواجم ايمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم. صحبتهايي که در جلسه اول خواستگاري بين ما رد و بدل شد صحبتهايي بود که به اعتقادات آقا برميگشت. گفتند: من به خاطر ايمان و اعتقاد ديني شما اينجا آمدم. و ما هر دو بايد در راه دين خدا به يکديگر کمک کنيم. و در زندگي در امور معنوي تا هر جايي که ميتوان به ايشان کمک کنم. همان جلسه اول که با هم صحبت کرديم، از من جواب خواستند. من هم آخر جلسه، به خود ايشان جواب دادم. يکي از خواسته هايي که فقط خودم مي دانستم اين بود که همسرم پاسدار باشد و که با آمدن جواد براي خواستگاري محقق شد؛ به درستي جواد پاسدار حريم اسلام و ولايت بود و در پاسداري کم نمي گذاشت. در مراسم عقد هم هر قدر بقيه اصرار کرده بودند که به قسمت خانم ها بيايد و نيامده بود. چون من از قبل به ايشان گفته بودم که نيا و آقا جواد گفته بود تا خانمم اجازه ندهد من نمي آيم. و نيامد.
اهميت بسياري به حجاب مي داد و حتي در فيلمي که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصيبم کرد، بنده از آن شهدايي هستم که حتما يقه بي حجابي ها و آنها که ترويج بي حجابي مي کنند را در آن دنيا خواهم گرفت» حتي نحوه تزئين ماشين عروسي مان به گونه اي بود که قسمت شيشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به اين شکل گل ها مانع ديده شدن من در ماشين بودند. براي آقا جواد مهم بود که به مجالس شادي حلال برود و مراسم عروسي خودمان با مولودي خواني طي شد و خاطرم است که برخي مي گفتند، عروسي جواد به مجلس ختم صلوات شبيه است ولي براي جواد مهم کاري بود که براي خداپسند باشد و برايش صحبت هاي مردم اهميت نداشت .
فاطمه خانم که متولد سال 1391 است. من اسم فاطمه را خيلي دوست داشتم و اسم را که پيشنهاد دادم و ايشان با کمال ميل پذيرفتند. خيلي بچه دوست بود. و به قول معروف ناز دخترمان را با جان و دل مي خريد. و تربيت فاطمه را به من سپرده بود و مي گفت از تربيت دخترمان شانه خالي نمي کنم ولي مادر بهتر مي تواند دختر را تربيت کند و از همان دو سالگي به فاطمه ياد داده بود که با روسري و چادر بيرون برود. خيلي زياد. به طور عجيبي فاطمه را دوست داشت و به همين نسبت فاطمه پدرش را. جواد با توجه به اينکه زياد ماموريت ميرفت، کمتر در خانه بود؛ اما هيچگاه اين موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد. هميشه سعياش بر اين بود که نبودنهايش را جبران کند. از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بيرون بردن و شبها موقع خواب برايش قصه خواندن. هرطوري که ميتوانست براي دخترش وقت صرف ميکرد.
همه روي حرف همسرم حساب باز مي کردند و حتي علي رغم اينکه جواد تحصيلات دانشگاهي نداشت ولي به دليل ديد باز و بصيرت بالايي که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سني بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگي مشورت مي گرفتند زيرا مي دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر مي گيرد و به نتيجه مطلوب فکر مي کند و مي توان گفت که جواد هدايتگر و ارام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود.
توسل پنهاني به اهل بيت(ع) داشت و به اين دليل هميشه دوست داشتم دعا را آقا جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زيرا دعا را با ترجمه مي خواند و حين خواندن دعا اشک از چشمانش جاري بود؛ حتي در سفر زيارتي سوريه که با آقا جواد بودم به من گفت که براي خواندن دعاي حضرت زينب(س) ابتدا ترجمه دعا را بخوان زيرا روضه حضرت زينب را مي تواني به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوي. مهم ترين دغدغه مذهبي همسرم نمازش بود. نمازش را حتما اول وقت و تا جايي که ميتوانست به جماعت ميخواند. حتما مقيد به حضور در مسجد بود. حتي اگر مهمان داشتيم، موقع اذان ميگفت : من مي روم نماز و برميگردم. گاهي هم نماز جماعت را در خانه برپا ميکرد. براي راحتي خانواده در حد توانش کار مي کرد و زماني که از ماموريت مي آمد حتي الامکان ما را به مسافرت يک روزه هم که شده بود مي برد.
آقا جواد در خانواده خوبي تربيت شد و علاقه خاصي به خانواده خودش و حتي خانواده من داشت به نحوي که بعد از ازدواجمان بسياري از خلاء هاي زندگي خانواده ام پر شد و هميشه همراه ما بود؛ همه ما مي توانستيم روي حرف و عملش حساب باز کنيم.در جلسات حاج اقا مجتبي زياد مي رفت و اين سبب شد که بعد از ازدواجمان به من پيشنهاد دهد که مشاور ديني براي زندگي انتخاب کنيم و براي پاسخ به برخي سوالات به مشاور ديني رجوع کنيم. برايم خيلي جالب بود که نهايت احترام را به صحبت هاي روحانيت مي گذاشت حتي اگر خلاف نظرش بود.محرم سال 95 بود که به من پيشنهاد برپايي روضه امام حسين(ع) در دهه اول محرم را داد و گفت نيت کنيم و هرساله اين روضه را در خانه به صورت مجلس زنانه داير کنيم.
با سلاح بصيرت و تقواي بسيار در راه خدا خالص شد و از بصيرت کم نداشت؛ به محض شنيدن سخنان رهبر معظم انقلاب، خطوط فرمايشات معظم له را به خوبي تبيين و به کار مي گرفت، به نحوي که عمق بصيرتش بسيار بالا بود.سال 88 بخش اخر خطبه نماز جمعه به اقامت امام خامنه اي مدظله العالي را ضبط کردم زيرا مي دانستم جواد نماز جمعه درچه هست و نمي تواند صحبت هاي رهبري را به طور مستقيم ببيند؛ زماني که صوت سخنان رهبري را چندين مرتبه گوش داد با صداي بلند گريه مي کرد. خطبه رهبري در سال 88 « اي سيد ما! اي مولاي ما! ما آنچه بايد بکنيم، انجام ميدهيم؛ آنچه بايد هم گفت، هم گفتيم و خواهيم گفت. من جان ناقابلي دارم، جسم ناقصي دارم، اندک آبرويي هم دارم که اين را هم خود شما به ما داديد؟ همه اينها را من کف دست گرفتم، در راه اين انقلاب و درراه اسلام فدا خواهم کرد» نکته قابل توجه از عمل به تکليف سياسي آقا جواد اين است که سعي داشت در زمان انتخابات 29 ارديبهشت، دُرچه باشد و اين چنين شد و به تکليف سياسي اش به نحو احسن عمل کرد.
هر سال قبل از ايام عيد نوروز به راهيان نور مي رفت و خادم الشهدا بود. گاهي 24 ساعت در راهيان نور نمي خوابيد و مي گفت بايد براي زائران شهدا سنگ تمام گذاشت تا با خاطره اي خوش از اين سفر بروند. ارادتش به شهدا تا آنجا ادامه داشت که در مراسم تشييع شهداي گمنام و همچنين رفيق شهيدش مهدي اسحاقيان سنگ تمام گذاشت و مي گفت بايد خادم شهدا بود. آقا جواد ميگفت بايد شهدا را به همه نشان داد و تمام تلاشش را کرد که پيکر شهيد اسحاقيان را به مراسم سحر ماه رمضان شبکه پنجم سيماي اصفهان ببرد زيرا اعتقادش اين بود که بايد شهدا را به جهانيان معرفي کنيم. و به شهيد محمدرضا تورجي زاده و سيد مجتبي هاشمي ارادت ويژه اي داشت. و هميشه مي گفت : زيبايهاي دنيا زياد هستند وآدم دوست دارد استفاده کند ولي جاي بالاتر و بهتر هم هست. و حيف است انسان به غير از شهادت از اين دنيا برود.
پيام ارسالي تبريک عيد امسالش با هميشه خيلي فرق داشت و براي دوستانش نشوته بود دعا کنيد که شهيد بشوم، يکي از دوستانش در جواب پيامکش گفته بود که فکر شهادت را نکن و در خاطرم هست که جواد به سرعت در پاسخ به دوستش گفت، فکرش را نمي کنم، ارزوي شهادت را دارم و امروز قطع به يقين بايد فهيمد که خدا براي انتخاب کردن بندگان خاص خود در راه شهيد و شهادت به نيت خالص افراد کار دارد و بس!
تصويري از مراسم تشييع شهيد محمدي
اقا جواد اهل کارهاي بزرگ و فرهنگي بود ولي براي خانواده کم نمي گذاشت تا جايي که براي من گل مريم مي خريد و يا گاها اگر دسترسي به خريد گل نداشت از باغچه گل مي چيد و به من هديه مي داد و همه اين موارد نشان از عشق سرشارش به خانواده بود ولي همه اين موارد مانع رفتنش به سوريه نشد زيرا قول و قرار اولمان هم اين بود که همديگر را براي رسيدن به خدا آماده کنيم.
اول که تصميم رفتن به سوريه را گرفته بود، به من نگفت. بعد که در جريانم گذاشت، گفت: يک هفته است دارم با خودم کلنجار ميروم که ببينم براي چه ميخواهم بروم. اول براي خودم حل کنم که قصدم از رفتن چيست و خداي ناکرده هوا و هوسي در آن نباشد؛ بعد ديگران را درجريان بگذارم. به من گفت: فکر نکن دل کندن از شما برايم آسان است ولي بايد به تکليف عمل کنم و نقطه بالاتر را ببينم زيرا عشق بالاتر حضرت زينب(س) است و بايد از زندگي و دار و ندارمان براي دفاع از اهل بيت گذشت. جالب بود در سفر به مشهد، حجت الاسلام ماندگاري دقيقا جمله جواد را تکرار کرد. در مورد رفتنش به سوريه جمله قشنگي را به من گفت که براي هميشه در خاطرم حک شد. ميگفت: «تنها چيزي که در آن ريا نيست، صبر است. حضرت زينب(س) خيلي سختي کشيد، ولي در مقابل همهاش صبر کرد. پس شما هم صبوري کنيد.» و من مطمئن هستم که صبري که امروز در نبودنش دارم، از دعاي خير شهيد بود.
و اولين بار آبان 94 عازم سوريه شد. لحظات خيلي سختي بود. با اينکه آقاجواد خيلي اهل ماموريت رفتن و دوري از خانواده بود، ولي نميدانم چرا آن روز و آن لحظه برايم جور ديگري گذشت. البته من تلاش زيادي کردم که اصلا به رفتن بدون برگشت همسرم فکري نکنم، ولي خب واقعا سخت و متفاوت بود. با اين حال اميدوار بودم. به حضرت زينب سلام الله عليها خيلي اميدوار بودم. آقا جواد هميشه ميگفت: نخواه که من سالم برگردم. براي من عاقبت بهخيري مهمتر است. به همين خاطر تلاش ميکردم بيشتر از هرچيزي به عاقبت به خيري همسرم فکر کنم و آنچه خير است را برايش بخواهم. اصلا به شهيد شدنش فکر نميکردم. اصلا فکرش را نميکردم که يک روزي شهيد شود. شايد به خاطر دل خودم بود که به اين موضوع فکر نميکردم، ولي بازهم ميگويم عاقبت بهخيرياش را دوست داشتم. چون واقعا حيف بود چنين فردي با اين سطح بالاي معرفت و اخلاق به مرگ عادي از دنيا برود.
هرشب حتما با من تماس داشت. حتي سري اولي که مجروح شده بود و من از اين موضوع کاملا بي خبر بودم، از بيمارستان تماس ميگرفت و آنقدر عادي برخورد ميکرد که من اصلا متوجه نشدم؛ يعني خودش را مقيد به تماس با خانواده ميدانست که در آن شرايط هم حواسش به اين موضوع بود. وقتي هم که من از مجروحيتشان خبر دار شدم، گفت: هراتفاقي افتاده باشد مهم نيست! مهم اين است که تو الان در حال صحبت با من هستي. چهار مرتبه به سوريه رفت اما واقعا هرباري که ميرفت، دلتنگيها بيشتر ميشد. و دو مرتبه هم مجروح شد. سري سوم که اين دلتنگي هم براي من، هم براي همسرم زياد شده بود؛ طوري که دائم پشت تلفن به زبان ميآورد. سريهاي قبل اصلا اين موضوع را به رو نميآورد و در جواب دلتنگيهاي من هم ميگفت راه دور است و بايد با اين دلتنگيها کنار بيايي. آقا جواد هميشه در صحبتهايش وقتي ميخواست به من دلداري بدهد، ميگفت: «الگوي شما بايد حضرت زينب(س) باشد. سختيهاي شما کجا و سختيهاي خانم حضرت زينب(س) کجا.» واقعا راست ميگفت؛ خستگي ما کجا و خستگي خانم کجا؟ مرتبه سومي که به سوريه رفته بود اسمش در قرعه کشي براي رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولي گفته بود بايد کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود. زماني که از سوريه آمد به من گفت بدون شما کربلا هرگز نمي رفتم. قبل از اعزام اخرش به سوريه، گفت: اين مرتبه اگر اسمم براي کربلا انتخاب شد، حتما مي روم، يادم هست به جواد گفتم شما که بدون خانواده کربلا نمي رفتي؛ ولي گفت که اين بار دست خودم نيست، من را کربلا خواهند برد. قبل از اعزام آخرش به سوريه به تهران رفتيم و آن زمان بود که ما را به زيارت شاه عبدالعظيم برد و گفت: ثواب حضرت عبدالعظيم(ع) برابر با زيارت امام حسين(ع) است و شايد ديگر نتوانم شما را به کربلا ببرم.
آخرين صحبت ما ظهر همان روزي که شبش به شهادت رسيد بود. به من گفت : خوشحال باش که حضرت زينب (س) ما رو انتخاب کرده است. تنهايي سخت است و مي دانم که شما اذيت ميشويد اما به مصيبت حضرت زينب (س) فکر کنيد و ميبينيد که شما تنهايي و مصيبتي نداريد. ما ساعت يک بعدازظهر روز سهشنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کرديم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ يعني قبل از اذان مغرب به شهادت ميرسد. از شب قبلش خيلي دلشوره داشتم. يک دلشوره عجيب و متفاوت. همان روز در آخرين تماس تلفني هم از دلشوره و نگرانيام برايش گفتم. ولي باز مثل هميشه گفت: هيچ مشکلي نيست. اينجا همه چيز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش. ظهر روز چهارشنبه از طرف داييام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تير به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تير به پهلويش خورده و بيهوش است. به هر صورت من با روحياتي که از همسرم سراغ داشتم نميتوانستم موضوع مجروح شدنش و بي خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: نه! جواد در بدترين شرايط هم که باشد به من زنگ ميزند. نميخواستم تحت هرشرايطي موضوع را قبول کنم. وقتي امام جماعت مسجد محل آمدند خانه ما و با صحبتهايي که شد شک من درباره شهادت جواد را به يقين تبديل کردند.
همسرم هميشه به من اين دعا را ياداور مي شد که از خدا بخواه عاقبت بخير شويم؛ به همين خاطر تلاش ميکردم بيشتر از هرچيزي به عاقبت به خيري همسرم فکر کنم و آنچه خير است را برايش بخواهم ولي همه اين موارد، دليل بر عدم دلتنگي من نسبت به مردي که از او درس هاي زيادي در زندگي گرفتم نخواهد شد.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۲۴۰۵۹۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
(عکس) روزی که پروین را از پیروزی کنار گذاشتند!
علی پروین در دهه شصت همواره مرد شماره یک نیمکت پرسپولیس بود. او پس از پایان فوتبالش، هدایت سرخپوشان را برعهده گرفت و بارها با این تیم قهرمان شد. در اردیبهشت سال ۱۳۶۷ از سوی مدیرعامل تیم پیروزی، علی پروین بدلیل عمل نکردن به تعهداتش نسبت به این تیم، برکنار شد.
منبع: خبرآنلاین
tags # علی پروین ، پرسپولیس سایر اخبار (تصاویر) عجیبترین موجودات دریایی جهان؛ از شیطان دریایی تا ماهی خونآشام! حقایقی عجیب درباره اژدهای کومودو؛ از بچهداری بدون جفتگیری تا شنیدن بوی خون از ۴ کیلومتری! چه کسی لباس را اختراع کرد؛ آیا انسانهای اولیه همیشه لخت بودند؟ اولین قتل در جهان چگونه اتفاق افتاد؟!