از حمله سعودی ها به کربلا تا تخریب اماکن مذهبی توسط داعش
تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۲۷۶۱۴۵
عصرایران؛ حمید رضا مهاجر - تاریخ پر از رخدادهایی است که نتایج آن، بخشی از واقعیات حاکم بر امروز را تشکیل می دهد. مرور این تاریخ به معنای ماندن در"گذشته" نیست چه اینکه شرط "امروزی" بودن، عبور از "گذشته" نیست بلکه "مرور" عبرت های آن است. در این نوشتار، دو برش تاریخی از دو زمان متفاوت ارائه می شود؛ امروز و دیروز، جایی که امروز تکرار دیروز است، کپی برابر اصل!
زمانی که داعش، جنایت های بزرگ خویش را آغاز کرد، یکی از اقدامات اساسی آن، ویران کردن آثار تاریخی و مذهبی در عراق و سوریه بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
یکی دیگر از اماکن تاریخی که در مناطق تحت سیطره داعش با خطر ویرانی مواجه شد، قبور شخصیت های مذهبی اسلامی و مسیحی بود که در قالب بناهای قدیمی مذهبی، مسجد یا کلیسا، بخشی از تاریخ کهن این مناطق را تشکیل می داد. آنها نخست ضریح مزارها را تخریب و نبش قبر می کردند تا اگر طلا و نقره ای مدفون باشد آن را به غارت ببرند و سپس با فریادهای الله اکبر، دیوارهای مسجد و کلیسا را بر سر مزارش، ویران می کردند.
مسجد و مقبره حضرت یونس(ع) در موصل، مسجد و مقبره حضرت داود(ع) در حومه حلب و دهها مسجد و مزار صالحین و صحابه رسول الله(ص) مانند اویس قرنی و عمار یاسر تنها بخشی از لیست بلند بالای اماکن مذهبی است که فقط شامل شیعیان و مسیحیان نمی شد و اماکن مقدس اهل سنت را در بر می گرفت. فقط در تابستان سال 2014، پلیس امر به معروف و نهی از منکر داعش در شهر سنی نشین تکریت عراق، مقبره 40 تن از صحابه رسول الله را که در جنگ های خلیفه دوم کشته شده بودند را با خاک یکسان کرد.
البته واقعیت این است که ویران کردن اماکن مقدس فقط مربوط به داعش نمی شود. در اردیبهشت سال 92، شورای هماهنگی انقلاب سوریه در حومه دمشق از ویران کردن مزار حجر بن عدی در منطقه عدرا توسط ارتش آزاد خبر داد! مزاری که به ادعای این شورا، توسط شیعیان تبدیل به یکی از مظاهر شرک شده بود.
با بازنگری تاریخ اماکن مقدس در منطقه خاورمیانه به وقایعی برخورد می کنیم که قابل تامل است. در اوایل قرن نوزدهم میلادی، سعود بن عبدالعزیز نوه عبدالوهاب (بنیانگذار مذهب وهابیت) و ولیعهد ملک عبدالعزیز حاکم وهابی منطقه نجد شبه جزیره عرب به کربلا هجوم می بَرد. واقعه نگاران تاریخ این هجوم را 18 ذی الحجه سال 1216 (عید غدیر خم) برابر با 21 آوریل سال 1801 میلادی ذکر می کنند که در آن زمان سعود بن عبدالعزیز با لشکری 12000 نفره متشکل از بادیه نشینان نجد و حجاز به شهر کربلا حمله می کند.
مرحوم علامه سید محمد جواد عاملى مولف «مفتاح الکرامه» که این حمله در زمان حیات وی اتفاق افتاده بود در پایان جلد پنجم این کتاب می نویسد: "سعود وهابى که در سرزمین نجد سر به شورش برداشته و در منطقه آشوب به پا کرده بود، بدعتهاى زیادى در دین گذاشت و خونهاى زیادى از مسلمانان بریخت و قبور ائمه شیعه را با خاک یکسان کرد و در سال1216 به مشهد حسین(ع) هجوم بردند، مردان وکودکان را کشتند، اموال مردم را گرفتند و در بى احترامى نسبت به آستان مقدس زیاده روى کردند و آن را ویران ساختند و از ریشه درآوردند و آنچنان در حرم شریف فساد و ویرانى بار آوردند که خدا مى داند."
آلیکس واسیلیف شرق شناس روس تبار که به گفته اش مدتی پس از این حادثه از این شهر عبور کرده است در کتاب تاریخ عربستان سعودی و در صفحات 132 و 133 درباره این واقعه می نویسد: "دوازده هزار وهابی بر ضریح امام حسین حمله کردند و بعد از این که غنائم بی شماری به دست آوردند، اموال مردم را به آتش کشیدند و با شمشیر از بین بردند و بر پیران و کودکان و زنان هم شمشیر کشیدند. قساوتهای آنان پایان پذیر نبود؛ تا جایی که از خون کشتهها نهرها جاری شد... و بیشتر از چهارهزار نفر را کشتند... و نقل شده است که دستبردهای خود را بر بیش از چهارهزار شتر بار کردند. بعد از دستبرد و کشتار مردم، به تخریب ضریح پرداختند و منبرها و قبهها را ویران نمودند. وهابیان با اسبهای خود وارد صحن شدند و صندوق قبر حبیب بن مظاهر را که از چوب بود، شکستند و سوزاندند و با آن در ایوان طرف قبله حرم، قهوه درست کردند."
چهار سال بعد سعود بن عبدالعزیز، سپاه جدیدی تدارک می بیند و قصد نجف می کند. مردم نجف به سبب آگاهی از ماجرای کشتار و غارت کربلا، خود را آماده دفاع از شهر کرده بودند. سید محسن امین در صفحه 21 کتاب کشف الارتیاب می نویسد: به تقاضای اهالی نجف و دستور آغا محمد خان، پادشاه قاجار، زیرنظر صدر اعظم او، حاج محمد حسین خان علّاف اصفهانی، ساخت حصاری پیرامون نجف از محل اعتبارات دولتی آغاز شده بود و سپس خود صدراعظم، مسئولیت تأمین اعتبار لازم این امر را از منابع شخصی برعهده گرفته و آن را تکمیل کرده بود. همچنین علاوه بر حصار و برجی که به صورت دیواری دور تا دور شهر را فرا گرفته بود، در بیرون نیز خندقی شهر را حفاظت میکرد.
از مطالعه منابع تاریخی برمی آید، مردم نجف به رهبری مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء که از علمای معروف آن زمان شهر نجف بود با سپاه سعود بن عبدالعزیز که تلاش می کردند از حصار شهر بالا برود درگیر می شوند ، این نبرد که تا صبحگاه ادامه یافت با شکست نیروهای مهاجم پایان می یابد.
ابن بشر مورخ نجدی در کتاب تاریخ نجد درباره هجوم به نجف می نویسد که: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و نواحی آن به بیرون مشهد معروف در عراق(نجف) فرود آمد و مسلمانان را (وهابیان) در اطراف شهر پراکنده ساخت و دستور داد باروی شهر را خراب کنند، چون یاران او به شهر نزدیک شدند، به خندقی عریض و عمیق برخورد کردند و هرچه خواستند نتوانستند از آن عبور کنند و در جنگی که میان دو طرف رخ داد، در اثر تیراندازی از بارو و برجهای شهر جمعی از مسلمانان (به تعبیر ابن بشر) کشته شدند و آنها بناچار از شهر عقب نشستند.
رفتارهای امروزی امرای داعش یا جبهه النصره را باید در یک ایدئولوژی مذهبی خطرناک جستجو کرد. ایدئولوژی که از سرزمین نجد عربستان آغاز شد و پس از گسترش در شبه جزیره عرب تبدیل به یکی از منابع تهدید در خاورمیانه شد. رفتارشناسی صاحبان این ایدئولوژی نشان می دهد که ترکیب جادویی مذهب فاسد با ثروت بی پایان و خودکامگی امیران تا چه اندازه می تواند ویرانگر و ضدانسانی باشد.
منبع: عصر ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۲۷۶۱۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سخنی در باب محتوای «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی/ تحریف تاریخ به شیک ترین شکل ممکن
به گزارش قدس آنلاین، سالهاست دربارۀ اهمیت اینکه سینمای ایران، پا در گام همکاری با کشورهای دیگر بگذارد و به بازارهای فرهنگی فرامرزی بیندیشد، نوشتهایم و بحث کردهایم و اینک فیلمی روی اکران است که با همه فراز و نشیبهای حقوقی و فنی، بالاخره توانسته است این سد را بشکند و با سینمای ترکیه به عنوان یکی از پررونق ترین و جدی ترین بازارهای هنری منطقه، با حضور بازیگران و عوامل فنی برگزیده دو کشور همکاری نسبتاً موفقی داشته باشد. دومین جنبۀ اهمیت این فیلم، این است که دربارۀ شخصیتها و چهرههای مهم فرهنگی کشور ما ساخته شده است. ساختن فیلمی پرفروش که تماشاگران را با زندگی شخصیتهای مهمی چون مولانا و شمس تبریزی آشنا کند، یکی از غفلتهای سینمای ایران در همه سالهای اخیر بوده است که این مهم هم انجام شده است و از این منظر باید به حسن فتحی و تیمش تبریک گفت.
چالشی مهم در برابر فیلمهای تاریخی
ساختن فیلمی که از یک سو به گذشته و تاریخ واقعی بپردازد و از سوی دیگر برای مخاطب کشش داشته باشد، به راستی کار سختی است. فیلمهای تاریخی ما معمولاً به ملغمهای از جملات ادبی، پند و اندرز و آواز خوانندگان تبدیل میشود و داستان ندارند. برای همین است که سختی انتخاب قصهای برای آشنا کردن مخاطب با تاریخ، در سینما و بخصوص سینمای ایران صدچندان است. در این گونه فیلمها، دخیل کردن تخیل و ساختن شخصیتها و مکانهای خیالی برای جذاب کردن داستان یک چالش مهم است و به همین دلیل است که بیشتر فیلمها و سریالهای ایرانی که درباره تاریخ گذشته سرزمین ما ساخته میشود، به تحریف تاریخ (هر کدام در حد و حدودی متهم هستند.) در اینجاست که اهمیت تحقیق و بهرهمندی از آثار کسانی که با متون و رویدادهای تاریخی آشنا هستند، بیشتر میشود. در مورد مولانا و شمس دست ما برای آگاهی از رویدادهای زندگی، شخصیت و تفکرات آنان بسته نیست. اگرچه هنوز برای پژوهش درباره آنها و دوران پرفراز و نشیب زندگیشان، راههای نپیموده زیاد است اما حداقل میتوانیم به برخی کتاب ها وپژوهش های صورت گرفته اعتماد کنیم و از نوشتههای کسانی چون دکتر زرین کوب بهره ببریم. برای انتقال مفاهیمی که مولانا و شمس دربارۀ آنها سخن میگویند، به آثاری نیاز داریم که نه تنها درباره ویژگی ها و دوره های زندگی آنها سخن میگوید، دوران تاریخی آنها را به خوبی میشناسد، جریانهای معارض فکری و عرفانی موجود را بررسی کرده و برای مخاطب به خوبی روشن میکند که اهمیت کاری که مولانا کرده است، چیست. کتاب هایی مانند «پله پله تا ملاقات خدا» که هم روایتی داستانی دارد، هم زبانی ساده و هم از نظر استناد تاریخی شبههای در آنها نیست.
یک شمس تبریزی مهربان
تیم تولید «مست عشق» به جای اینکه به این روایت درست، پژوهشمند و جامع نگر از داستان مولانا و شمس توجه کند، روایتی از زندگی این دو شخصیت به دست داده است که بیشتر با خوانش ترکیه از مولانا تطبیق دارد. خوانش رایج در ترکیه امروز که اوج آن را در «ملت عشق» الیف شفق(شافاک) میتوان دید، مولانا و شمس را از بستر تاریخی و مفهومی خود خارج میکند و به آنها چهره دو مرد سکولار رمانتیک میدهد که همه چیز را در عشق و مهربانی میبینند، با مذهبیها در جنگند و جانشان را در این راه میدهند و نتیجه همه مبارزه هایشان میشود رقص و سماع ( که البته در تیتراژ فیلم به سما تبدیل شده است!). این خوانش هم امروزی است، هم خطری ندارد و هم مولانا و هر شخصیت تاریخی دیگر را به یک سوژه خوب برای تبدیل شدن به یک جاذبه گردشگری و منبعی برای پول درآوردن تبدیل میکند. شمس و مولانای «مست عشق»از همین جنسند. این تحریف در شخصیت شمس تبریزی شدیدتر است. آنچه ما از گفتههایی که از او باقی مانده است و نوشتهها و گفتههای دیگران و اسناد تاریخی درباره شمس میدانیم، با موجودی که در این فیلم به تصویر کشیده شده است، بسیار متفاوت بوده است. به یاد داشته باشیم که شمس شخصیتی تندخو، آشفته و البته مغرور بوده است. شاید آنهایی که «مست عشق» را دیدهاند تعجب کنند اگر بدانند در داستان ازدواج او با دختر خواندۀ مولانا، کیمیا خاتون، دخترک از ابتدا این ازدواج را خوش نمیداشت و هرگز دلش با شمس که چهل سال از او بزرگ تر بود و شخصیتی بی ثبات داشت، صاف نشد و البته اینکه بنا بر برخی روایتها متهم اصلی مرگ یا بهتر بگوییم قتل این دخترک بی نوا همین شمس تبریزی است.
جلالالدین محمد تهرونی
برای داستانی کردن تاریخ و تبدیل آن به یک قصۀ جذاب، یکی از راه ها این است که وقتی قصهای جذاب نداریم، از دل واقعیت های تاریخی قصهای بیرون بکشیم و «مست عشق» هم همین کار را کرده است؛ خلق یک داستان معمایی و پلیسی دربارۀ مرگ شمس تبریزی. این تهمید البته داستان را جذاب کرده است و مخاطب را به دنبال خودش میکشد اما تاریخ را به شکل عجیب و غریبی به شکلی در میآورد که کارگردان و نویسنده دلشان میخواهد. برای مثال وقتی یک کارآگاه برای حل ماجرای گم شدن شمس خلق میکنیم، او باید وظیفه خودش را به پایان برساند و در «مست عشق» سرنوشت شمس تبریزی روشن میشود اما سوال اینجاست که اگر همه چیز به همین خوبی و خوشی به پایان رسیده است، چرا مولانا در تمام سالهای بعد از شمس، فراق او را به صورت شعر فریاد میزده و از در و دیوار میپرسیده که شمس کجاست و چه شد؟ مشکل اصلی بیرون کشیدن داستانی از دل داستان شمس و مولانا این است که تاریخ را هم مجبوریم جا به جا کنیم و برای قونیه اداره شهربانی بسازیم که در اوج درگیری سلجوقیان روم با یکدیگر و در حالیکه آنان زیر فشار خردکنندۀ ایلخانان مغول و اختلافات داخلی درحال فروپاشی بودند، نگران درویشی بدزبان باشند که گم شده است، همین جا به جاییهای تاریخی و انتقال دادن گذشتهای دور به امروز، باعث میشود که مولانا هم در کودکی با پدرش با لهجه تهران سخن بگوید!
آرش شفاعی