Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خرداد»
2024-05-07@03:18:06 GMT

شاعر زن معروف از ممنوع‌الفعالیتی خود می‌گوید

تاریخ انتشار: ۷ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۳۱۲۳۵۴

خرداد: هشت‌ سال حذفم کردند؛ حذفی به شدت ناعادلانه. خیلی متاسفم که بگویم بر خلاف اصطلاح «همه در برابر قانون یکسان هستند» آن روزگار همه در برابر قانون یکسان نبودند. من به ایرادهایی محکوم شدم که خیلی‌ها آن ایرادات را داشتند؛ مثلا به من گفتند که با خواننده‌های خارج از کشور کار کرده‌ام، این در حالی است که دیگران هم با خواننده‌هایی حتی از نظر دوستان مطرودتر کار کردند و برای سریال‌های ماه رمضانی تلویزیون هم شعر گفتند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

انگار می‌خواستند من آینه عبرت بقیه شوم.

به گزارش خرداد، روزنامه شهروند نوشت: «آنهایی که اولین سال‌های زندگی دوباره موسیقی پاپ را در سال‌های آغازین دهه هشتاد یادشان است، قطعا فراموش نکرده‌اند آن روزهایی را که شاعری به نام مریم حیدرزاده چگونه قلب‌ها را تسخیر کرده بود و چگونه با ترانه‌هایی که می‌سرود، نوارهای شعرخوانی که منتشر می‌کرد و البته کتاب‌های شعرش نبض مخاطبان آن روزها را در دست داشت. مخاطبانی که خسته از دوران جدی دهه شصت و آغازین سال‌های دهه هفتاد، عشق را در آثار هنری جسته و یافته بودند و آن سال‌ها مریم حیدرزاده تجسم واژه عشق بود. شاعر کم ‌سن‌و‌سال نابینایی که با معصومیتی نوجوانانه از عشق می‌گفت و دل‌ها را تسخیر می‌کرد.

آن روزها مریم حیدرزاده یکی از چهره‌های مشهور زمان بود. یکی از بین انگشت‌شمار شاعرانی که چهره‌شان نیز چون کلمات‌شان برای مردم آشناست. برای این ‌که بدانید او چه موقعیت و جایگاهی در آن روزگار داشت، باید به این نکته توجه کنید که همکاری او با خشایار اعتمادی در آلبوم مثل هیچ‌کس فروشی میلیونی داشت. یا میلیون‌ها هواخواهی که با شنیدن اشعار و صدای او در آن آلبوم داشتند عشق را در خاکستری زمان تجربه می‌کردند.

مریم حیدرزاده اما به واسطه شعر نبود که چهره آشنای مردمش شد. او اولین مواجهه‌اش را با مردم چنین تعریف می‌کند: ‌سال ٧٤ که جزو المپیاد ادبیات بودم، در برنامه شب‌های تابستان به واسطه آقای سیدرضا صفدری شرکت کردم و پس از آن هم اجرای بخش ادبی برنامه صبحگاهی همین شبکه را با نام با طراوت بر عهده گرفتم. قسمت ادبی این برنامه یک جُنگ اجتماعی - فرهنگی بود که سه روز در هفته اجرا و در آن اشعاری خوانده و به نامه‌های مربوط به بخش ادبی پاسخ داده می‌شد.

آنهایی که آن برنامه را یادشان است قطعا فراموش نکرده‌اند که مریم حیدرزاده در آن برنامه اشعاری را از خودش، حافظ و دیگر شعرا می‌خواند.

بعد از آن یک دوره پرکاری فرا رسید. دوره‌ای که مریم حیدرزاده در آن کتاب‌های پروانه‌ات خواهم ماند و مثل هیچکس را عرضه کرد. پروانه‌ات خواهم ماند اشعار کاملا کلاسیک از جمله غزل، مثنوی، اشعار نیمایی و چهارپاره شاعر را شامل بود و مثل هیچکس هم همراه با آلبوم خشایار اعتمادی منتشر شد. مریم حیدرزاده وضع و حال آن روزها را چنین تعریف کرده است: شاید چون اولین دختری بودم که با مجوز قانونی توانستم این کار را انجام بدهم، کار بسیار موفق شد. در آن زمان جز آلبوم‌های استاد شاملو با آهنگسازی زنده‌یاد بابک بیات دکلمه زیاد مرسوم نبود و بنابراین آن کار خیلی شنیده شد؛ شاید چون کمتر به زبان محاوره ترانه به صورت دکلمه اجرا می‌شد و شاید هم آدم‌های آن دوره نسبت به الان بااحساس‌تر بودند. به ‌هر حال مثل یک پازل تمامی این موارد در کنار هم قرار گرفت تا این کارها شنیده شود.

بعد از موفقیت مثل هیچکس، آلبوم به خاطر تولدت و سپس یا تو یا هیچکس به بازار آمد که هر دو موفق بود و سپس ساز مخالف. روزهای موفق و پرکاری بود. آن روزها اما زیاد دوام نیاورد. روزها گذشتند و گردونه چرخید و بازی عوض شد. وقتی مریم حیدرزاده با پیشنهادهای پرشمار خوانندگان مواجه شد، عکس‌العمل منطقی او به‌ عنوان ترانه‌سرا استقبال از هنرمندانی بود که هر کدام خاطره نسلی را ساخته بودند و یا در مسیر خاطره‌سازی بودند. مریم هم چنین کرد و با چند خواننده ایرانی خارج از کشور همکاری کرد. غافل از این‌که این راه به ممنوع‌الفعالیتی ختم می‌شود که شد و این ممنوع‌الفعالیتی او را بیش از هشت‌سال از فضای هنری جامعه دور کرد؛ هشت ‌سال دوری که به گفته خودش در دولت یازدهم به خط پایان رسید.

مریم حیدرزاده درباره هشت ‌سال ممنوع‌الکار بودنش می‌گوید: هشت‌ سال حذفم کردند؛ حذفی به شدت ناعادلانه. خیلی متاسفم که بگویم بر خلاف اصطلاح «همه در برابر قانون یکسان هستند» آن روزگار همه در برابر قانون یکسان نبودند. من به ایرادهایی محکوم شدم که خیلی‌ها آن ایرادات را داشتند؛ مثلا به من گفتند که با خواننده‌های خارج از کشور کار کرده‌ام، این در حالی است که دیگران هم با خواننده‌هایی حتی از نظر دوستان مطرود‌تر کار کردند و برای سریال‌های ماه رمضانی تلویزیون هم شعر گفتند. انگار می‌خواستند من آینه عبرت بقیه شوم.

اما ظاهرا این همه دوری فاصله چندانی میان مریم حیدرزاده و هوادارانش ایجاد نکرده است و شاید هم او حتی در چنین اوضاعی هم برای خود هواداران جدیدی تربیت کرده است. خود این شاعر در این مورد می‌گوید: در اینستاگرام می‌بینم که دوستانی بیست ساله و یا در آن حد و حدود در جریان کارهای من هستند و از آلبوم آخرم آبرنگ هم خوششان آمده است. من هر شب صفحه‌ام را با دقت چک می‌کنم و می‌بینم که می‌شود امیدوار بود که خیلی‌ها در هوای کسی و به هوای کسی نفس می‌کشند. این‌ که عشق منقرض شود، نگران‌کننده است اما این بازخوردها امیدوارم می‌کند که چنین اتفاقی قرار نیست رخ دهد.

آن سال های ممنوعیت باعث شد تا مریم حیدرزاده در آن سوی آب ها پرکارتر شود. شاعری که بارها و بارها در آن زمان گفته بود که اگر حق انتخاب بین داخل و خارج را داشت، بی‌شک کار در ایران را انتخاب می‌کرد؛ وقتی به قول خودش دید که این جا کمترین روزنه ای برایش وجود ندارد، حضورش را در موسیقی ایرانی آن سوی آب ها پررنگ تر کرد. خود حیدرزاده درباره آن روزها می گوید: من کارهایی آن جا انجام دادم و انکارش هم نمی کنم. اما دلیلش این بود که به عنوان یک هنرمند حس می کردم اگر کاری انجام ندهم از دست می روم و نابود می شوم و این جا راه امیدی برای من باز نبود. آن دوره دغدغه مدیران این عرصه اصلا فرهنگ و هنر نبود و تبعیض و بی‌عدالتی موج می‌زد. تا این که دولت تدبیر و امید روی کار آمد و دیدم اوضاع و مواضع مدیران تغییر کرده و فرهنگی تر شده است. بنابراین نامه‌ای به وزیر ارشاد نوشتم و اتفاقات را از آغاز شرح دادم و سپس دیداری با هم داشتیم و از آن به بعد، یعنی از زمان آغاز رسمی ریاست‌جمهوری آقای روحانی با هیچ خواننده خارج از کشور کار نکردم.

در دوره جدید فعالیت‌هایش؛ مریم حیدرزاده در ایران کتاب «تو را در حضور همه دوست دارم» را منتشر کرده است و البته آن گونه که می گوید کارهای نهایی روی کتابی به نام چشمم به تو چشمم به نقاشی است را دارد انجام می‌دهد. در این بین مریم حیدرزاده در این دوره وجهی دیگر از توانایی‌هایش را نیز به معرض نمایش گذاشته است؛ نقاشی. نقاشی به عنوان یک شاعر نابینا؛ که می تواند کنجکاوی برانگیز باشد. خود شاعر درباره این جنبه از کارش می گوید: ایده هایم در نقاشی ایده هایی کاملا ذهنی هستند. در حقیقت می توانم بگویم که در نقاشی هایم حس اشعارم را ترسیم می کنم...

اما چه می شود که شاعر محبوب ترانه های عاشقانه این سرزمین رو به نقاشی می‌آورد؟ مریم حیدرزاده این را پاسخ به حسرتی همیشگی می‌داند. داستان نقاش شدن مریم حیدرزاده را از زبان خود شاعر می شنویم: وقتی بچه بودم می‌دیدم. این را دقیق به یاد دارم. حتی یاد دارم که پلنگ صورتی را با عینک ذره بینی می دیدم و آن را به خوبی به یاد دارم. از تصاویر دیگری که به ذهن دارم یکی هم رنگ قرمز دسته گل عروسی خاله‌ام است. پس رنگ ها در ذهن من تعریف دارند. در حقیقت مشکل چشم من جز آب مروارید چیزی نبود. من از یک و نیم سالگی تا سه و نیم سالگی در این دو سال سه بار چشم هایم را جراحی کردم. اما داستان حسرت نقاشی به جایی دور برمی گردد. به روزهای سه سال و نیمی‌ام؛ که یکی از دوستان پدرم برای من از کیش یک بسته آبرنگ هدیه آورده بود. آن موقع خیلی ذوق و شوق داشتم که آبرنگ را باز کنم و با آن نقاشی بکنم. اما آن عمل جراحی...

داستان از زبان حیدرزاده ادامه دارد: بعداز عمل جراحی حسرت نقاشی با من ماند؛ قد کشید؛ بزرگ شد. هیچ چیزی هم آن جای خالی را پر نکرد. آن حسرت همیشه همراهم بود و همیشه هم از این حسرت می گفتم؛ تا این که هشت سال پیش استادی بهم گفت که به جای این که مدام از حسرت نقاشی بگویی، شروع کن و نقاشی بکش! و چنین شد که آن کودک سه ساله بعد از چند سال حسرت بالاخره بسته آبرنگش را به دست گرفت...

سخنان شاعری که در گذشته نشان داده بود رگ خواب مخاطب را در دست دارد و به عبارت بهتر نبض مردم را می شناسد درباره وضع و حال موسیقی به خصوص موسیقی پاپ در این روزگار می تواند خواندنی باشد. او انگار از این وضعیت دل خوشی ندارد؛ و می گوید: در این عرصه بسیار ضعیف شده ایم. هم سلیقه ترانه ها افت کرده و نازل است و هم وضعیت ادبیات حاکم بر موسیقی، یا همان واژه گزینی و حتی قافیه و وزن؛ که انگار در ترانه های امروزمان به امان خدا رها شده است. برخی اوقات می بینیم که در یک قطعه محبوب که مورد استقبال همگان قرار گرفته است حتی نمی شود قافیه را نیز یافت؛ و این نگران کننده است. یک بار در جایی دیگر هم گفته بودم که ترانه‌سرایان و آهنگسازانی که در رأس هرم موسیقی ایستاده‌اند، با این سهل‌گیری‌ها دارند هوش موسیقایی مردم را تضعیف می‌کنند.

اما چه باید کرد؟ جمله پایانی مریم حیدرزاده می تواند پاسخ این پرسش باشد: به جای آن که حساسیت ممیزی روی چند کلمه به خصوص باشد، دوستان روی بخش‌های فنی حساس باشند. می بینیم که آثاری که بیرون می آیند، گاه بسیار پرغلط هستند...

برچسب ها: مریم حیدرزاده ، ممنوع‌الفعالیتی ، شاعر

منبع: خرداد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khordad.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خرداد» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۳۱۲۳۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است

"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم!"

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوه‌هایش" حدیث و لنا" بیان کرد.

مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخ‌های حاصل‌خیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولک‌های هاچ بک و رادیاتور از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه بر می‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. بعد از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر می‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم؛ انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربه‌هایی که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌های شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانه‌ی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهم‌اش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه‌ی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در می‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام نوشته‌ام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

دیگر خبرها

  • ماجرای جالب شاعر شدن شهرام شکیبا + فیلم
  • (ویدئو) خلق نقاشی‌های شگفت‌انگیز با ذره‌بین
  • نمایشگاه کتاب؛ بهترین فرصت برای ارتباط‌ فرهنگ‌های بومی
  • تحسین احمدی‌نژاد از خوانندگی مریم امیرجلالی!
  • وداع با یکی از بهترین‌ معلمان رسانه/ راز محبوبیت اسکویی چه بود؟
  • شاعری که براساس دانش ادبی شعر نسروده!
  • در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است
  • در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
  • نمایشگاه گرافیک رایانه ای در ایوانکی
  • شعر میرنوروز آمیخته با مضامین قرآنی است