ماجرای ممنوع التصویری خواننده «آی نسیم سحری»! +عکس
تاریخ انتشار: ۲۶ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۶۳۳۱۵۳
برخی معتقدند موسیقی ما در این سالها پیشرفت کرده است. گروهی دیگر نظر عکس دارند و دلشان برای موسیقی قدیمها تنگ شده است. آهنگهایی که شلوغ نبود و به مخاطب آرامش میداد. یکی از خوانندگانی که سالهاست کاری نخوانده اما مردم با تعدادی از آثار او هنوز خاطره دارند، آقای حسن همایونفال است. همایونفال دل پری داشت از بی مهریها و البته خاطرات جذابی هم داشت از زندگی و کارش.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اولین سؤال من، سؤال خیلیهاست. کجا هستید؟ بعد از آن دوره طلایی دهه ۷۰ و اوایل ۸۰ و آهنگهایی که توسط همنسلان ما زمزمه میشد؛ از «آی نسیم سحری» گرفته تا «یک آسمان» تا کارهایی که با آقایان خاوری و طاهری و بهادری همخوانی کردید و بعد تمام شد. رفتید و دیگر خبری از شما نیست!
سعی میکنم سؤالات را یکی یکی جلو ببریم. اهل کاشانم روزگارم بد نیست و به قول سهراب سپهری لقمه نانی داریم، ذره هوشی و سر سوزن ذوقی. همانطور که گفتید در دهه ۷۰ دوستانی بودند شاید انگشت شمار، اما فعال بودیم. خیلی به موسیقی بها میدادیم.
منظورم این نیست که الان بها نمیدهند الان هم همینطور است، اما از هر صدایی که میآید و میرود همه تعریف میکنند. من نمیدانم که به اصطلاح نقص اصلی کجاست؟ این برای من و هم نسلان من مایه تأسف است. مردم نسبت به ما لطف دارند و مدام میپرسند شما کجا هستید؟ چرا دیگر نمیخوانید؟ و من واقعاً برای آنها جوابی ندارم. میگویند آقای مهران مدیری هرشب در برنامهاش خواننده میآورد چرا از شما یادی نمیکند و چرا شما را نمیآورد؟
ما در زمانی میخواندیم که شرایط خیلی سخت بود. یعنی من مثلاً وقتی برنامه اجرا میکردم، حق نداشتم بایستم حتی با کت و شلوار. حتی اجازه پوشیدن کاپشن هم نداشتیم!
عجب، شما که کاپشن میپوشیدید!
بله. یادم است برنامهای اجرا کردم برای شبکه پنج. یک کاپشنی پوشیده بودم، چون برف آمده بود و ایستادم و خواندم. طبق معمول، خواننده عادت دارد که احساس خود را با سر و صورت نشان دهد. خواندم و کار پخش شد؛ اما سر و صدایی کرد که منجر به ممنوع التصویری من شد! آن زمان آقای لاریجانی رییس سازمان بود و آقای پور نجاتی گفتند، چون شما حرکت دست داشتید، ممنوعالتصویر شدید.
من نامهای به آقای لاریجانی نوشتم و فیلم را دیدند و گفتند هیچ ایرادی ندارد و ایشان جزو خوانندگانی است که ما قبولشان داریم.
غرض اینکه آن زمان سختگیری میشد.
شما خوانندگی را از کجا و در چه سنی شروع کردید؟
من تقریباً ۱۱ سالم بود که بین دو هزار نفر قبول شدم. در رادیو و تلویزیون قبل از انقلاب تست صدا دادم. آقای بهرام گودرزی که الان میخوانند و ۱۰ سال از من بزرگتر هستند در آن کلاسها بود. آقای هوشمند عقیلی بودند.
من شاگرد مرحوم استاد مرتضی حنانه بودم. من شاگردی کردم، کوچکترین شاگرد ایشان که در کتابشان ذکر کردند، من بودم. من شاگرد استاد مرتضی قوامی بودم. شاگرد مرحوم استاد بنان و مرحوم استاد مهرتاش بودم. من شاگردی اینها را کردم یعنی اکثر عمرم را شاگردی کردم و بعد در ۳۵ یا ۴۰ سالگی کارم به ثمر نشسته است.
آن زمان که به رادیو و تلویزیون میرفتیم همه جا خاکی بود. ماهی ۲۰۰ تومان به ما میدادند که از کلاسها در نرویم؛ اینقدر به ما بها میدادند.
اساتید شعر آنجا مرحوم فریدون مشیری و مرحوم معینی کرمانشاهی بودند که تلفیق شعر و موسیقی را به ما یاد میدادند.
دلم میخواهد این را صریح جواب بدهید. خودتان کنار رفتید؟ فضا باعث شد؟ یا از یک جایی چیزی گفتند و خودتان احساس کردید فضا برای شما آماده نیست؟
اداره موسیقی سازمان صدا و سیما هر چند وقت یک بار مدیریت عوض میکرد. زمانی که اوج کارهایمان بود، زمان آقای کلهر بود که بعدها مشاور آقای احمدی نژاد شد. من کاری به کارهای سیاسی او ندارم. آقای کلهر خیلی به موسیقی بها میداد.
بعد از آن دوره فرمانروایی آقای علی معلم شروع شد که بسیار سال بدی بود؛ شاید برای من البته. آقای علی معلم یک قشر خاصی را برای خود آوردند که نسل بعد ما بودند مثل آقایان خشایار اعتمادی، مجید اخشابی، امیر کریمی، قاسم افشار و بهرام حصیری.
میخواهم بگویم ایشان این لطمه را زدند و حتی وقتی که بیمارستان بودند و من به عیادت ایشان رفتم، گفتند که فکر نمیکردم تو به دیدن من بیایی. واقعاً من نمیدانم ایشان چه مشکلی با من داشتند؟ با بچههایی که یکشبه درخشیدیم و بعدش هم کارهای خوبی ارائه دادیم. ما هم آنطور نبودیم التماس کنیم که کار بخوانیم؛ یکی دو بار گفتند که چرا خودتان کار نمیبرید؟ اما من کار بردم و رد کردند؛ هم به شعرش که شعر حافظ بود ایراد گرفتند و هم به ملودی که خودم ساخته بودم.
از لحاظ فنی صحبت کردند با شما و بعد رد کردند؟
نه شما کار را به اداره موسیقی میدهی و ۶ یا ۷ نفر از جوانان داخل شورا هستند و شما کار را به آنها میدهی و میگویند هفته دیگر برای گرفتن جواب بیایید. میروی و میگویند جواب نه است بدون هیچ دلیلی. اینها درد دل من حسن همایونفال است.
ولی آن زمان این طور نبود، یعنی آقای کلهر میگفتند حسن همایونفال باید ماهی یک آهنگ بخواند. نامه نوشته بودند که حسن همایونفال یا آقای بیژن خاوری حتماً بخوانند. معتقد بودند که کمک خرجی است برای زندگی آنها.
من یادم است که برای «آی نسیم سحری» ۴۰ هزار تومان دستمزد گرفتم که آن موقع برای من خیلی بود. برنامههای زیادی هم در شهرهای مختلف ایران اجرا میکردم.
آن برنامههایی که میرفتید برای شما آورده مالی مناسب داشت که بخواهد خانه نشینی این سالها را پوشش بدهد؟
بله، آورده مالی داشت. البته یک سری برنامهها را برای دل خودم اجرا میکردم. آن زمان اعتقاد داشتم که زکات کار من این است که برای «محک» برنامه اجرا کنم یا مجانی یا برای نابینایان در پاسداران نرگس یا کهریزک؛ اما در نهایت آورده مالی به حدی بود که ما زندگی میکردیم نه الان که کنسرت میگذارند و درآمد آنچنانی داشته باشند.
چون مربوط به گذشته است میپرسم. بیشترین و کمترین دستمزدی که گرفتید را میتوانید بگویید؟
من آخرین کاری که برای سازمان صدا و سیما خواندم یک کاری بود به اسم «صدای پای باران» که آهنگسازی خودم و شعر آقای اسماعیل فرزانه بود و آقایی به نام امیرحسین بخشی که پسری جوان و خوش استعداد بود، این کار را برای من ساخت و تنظیم کرد و من بابت این کار بیشترین دستمزدی که گرفتم ۲ میلیون تومان بود.
قصد تولید آلبوم تازه را دارید؟
الان چند سال است که آلبومی را آماده کردم. همانطور که میدانید الان آلبوم دادن در بازار کمی سخت است؛ یک اسپانسر میخواهد، چون هزینه بر است؛ چون نوازنده و شاعر و آهنگساز دارد و استودیو دارد که دستمزدشان هم زیاد است.
نام آلبومم «مثل دریا» ست، اما هنوز به بازار نیامده و به دنبال اسپانسر است. فضای سنتی دارد و یکی از شعرهایش را خودم گفتم که شاید وصف حال خودم باشد. ۸ تصنیف از اشعار حافظ و مولاناست.
اگر در این برهه به بازار بیاید، فکر کنم گل کند و من شدیداً دنبال اسپانسر هستم.
نگران نسل جدید نیستید که با آلبوم شما ارتباط برقرار نکنند؟
نگران نیستم؛ چند روز پیش بود آقایی به سمتم آمد و گفتم شما متولد چه سالی هستی؟ گفت: دهه ۶۰ هستم.
گفتم الان ۳۴ ساله هستی و پرسیدم من را میشناسی؟
گفت: من با کارهای شما زندگی کردم. از این مثالها زیاد دارم. اما نگران مخاطب نیستم.
سه ایراد اساسی موسیقی امروز را کدامها میدانید؟
متأسفانه کارشناسانی که در رأس کار موسیقی هستند کارشناس نیستند. من دلم میخواهد کسی که میآید رییس اداره سازمان موسیقی صدا و سیما میشود تخصص داشته باشد؛ صرف اینکه طرف شاعر است نمیتواند موزیسین شود.
آقای علی معلم دامغانی نمیتوانند موزیسین شوند. بعد از ایشان کسانی که آمدند کارشناس موسیقی نبودند؛ حتی وزارت ارشاد هم؛ البته به جز آقایی که نوازنده نی هم بودند.
الان سیستمی که آمده و استودیوهای خانگی باب شده است و صداها و زیر و بم را درست میکند و فالشی خواننده را میگیرد.
باید یک سر و سامانی به این استودیوها داده شود که کار سختی است و یکی اینکه خوانندگانی که الان میآیند و شروع میکنند باید واقعاً یک فیلتری باشد، فیلتری که شاید حدود سال ۱۳۴۲ بود که ما باید رد میشدیم و آن، استاد مرتضی خان حنانه بود؛ استاد فریدون مشیری بود؛ استاد معینی کرمانشاهی و فاخته و مهرتاش بود و سرکار خانم ماه منیر شادنوش.
اینها فیلترهای آن زمان بودند که الان نداریم و اکثراً پارتی است؛ یکی پارتی در صدا و سیما دارد و کاری را میخواند و مدام میبینید که آن کار از آنتن پخش میشود.
من در ماشین رادیو آوا را گوش میدهم و بیژن به من زنگ میزند که حسن رادیو را گوش میدهم که همه کارها را پخش میکنند بجز کار من و تو.
گفتم زیاد به دل نگیر و شاید تهیه کنندگان جوان هستند و ما را نمیشناسند و تهیه کنندگانی هستند که ما را یادشان نمیآید یا اینکه خواستند ما بیرون از گود باشیم. این سه سیستم، یکی خواننده و استودیو و کارشناس درست شود، اوضاع بهتر میشود.
شاید الان این باعث شده که صداها و ملودیها شبیه هم شدهاند و ملودی که عشق باشد، شنیده نمیشود. موسیقی ما به سمت افول میرود و باید از آن ناامید بشویم؟
نه ناامید که نمیتوان شد، بین این همه بلبل چند قناری هم هستند و چند مرغ که صدایشان خش دارند. آینده موسیقی اگر همین خط سیر را برود، پیشرفتی ندارد مگر تغییری ایجاد شود. متأسفانه الان خوانندگان بد بیشتر هستند از خوانندگان خوب. آقای معتمدی، آقای سالار عقیلی واقعاً خوب هستند؛ آقای قربانی و سینا سرلک خوانندگان خوبی هستند.
اینها در حدی هستند که میشود ستایش کرد؛ آقای محمد اصفهانی هم همینطور و آقای احسان خواجه امیری در سبک خود، مجید اخشابی بسیار با ذوق است در آهنگسازی.
در همان کار وصل جانان که سروش داد و یک کاری که خواندم باغ تنهایی، در آن سنتور زده است که بسیار زیباست؛ شعرش هم برای ساعد باقری است، آقای فریدون شهبازیان هر کاری که سنتور داشت مجید را میبردند یا آقای راغب.
چند کار برای من ساخت که در آن زمان انجام میداد، این روال اگر بخواهد این طور پیش برود ممکن است شکست بخورد، ولی اگر تغییراتی در بینش یا تجدید نظری شود، بهتر میشود.
سه آهنگی که بیشتر دوست دارید و گوش میدهید؟
یکی از آنها کار مرحوم نادر گلچین است به نام «من دیگه بچه نمیشم». کار دیگر از استاد بنان است به نام «من از روز ازل دیوانه بودم» سومی هم آهنگ یارا یارا. لینک کوتاه خبر: farda.fr/003ExX
منبع: فردا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۶۳۳۱۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کتابی پر ازجاهای خالی!
دیوید برنز در کتاب «از حال بد به حال خوب» نگرش جدیدی به زندگی دارد و نوعی روش درمانی را پیشنهاد میدهد تا در زمان روبهرو شدن با افسردگی و اضطرابهای ناشی از مشکلات به آن پناه ببریم. «شناخت درمانی» موضوع اصلی این کتاب است؛ روشی که به ما میآموزد این افکار، احساسات و بهتر بگویم ذهن ماست که این حال ناخوش روانی را برای ما در طیفهای مختلف فراهم میکند و رنگوبوی زندگی را به سمت ناامیدی و افسردگی میکشاند، نه اتفاقهای بیرونی. راستش را بخواهید خودم هم به پیشنهاد یکی از دوستانم این کتاب ۶۱۸صفحهای را خریدم و آن را خواندم. مهدی قراچهداغی راحت و روان ترجمهاش کرده و گرافیک ساده و در عین حال پرمعنای صفحه روی جلد هم خوب از آب درآمده اما جذابیت اصلی این کتاب که باعث شده چاپ پنجاهونهم آن به دست من برسد، این است که این کتاب پر از جاهای خالی است که نویسنده آن را برای خواننده خالی گذاشته تا او هم دستبهقلم شود و ازافکار واحساساتش بنویسد.گویی خواندن بهتنهایی برای درک دانستههای این کتاب کافی نیست و توی خواننده نیز باید کنار نویسنده بنشینی، قلم به دست بگیری وجرأت نوشتن از احساسات وافکارت را پیدا کنی،حالا این توهستی که برای بهتر شدن حالت، همهجانبه تلاش میکنی؛ هم میخوانی و هم مینویسی.آنجایی که خطاهای شناختی را میشناسی و یاد میگیری در برابر افکار اتوماتیک که هر لحظه در ذهنت میگذرد، واکنش منطقی نشان دهی و احساساتت را بهتر کنی؛ اضطرابهای اجتماعیات را بپذیری و یاد بگیری چطور با آنها سر یک سفره بنشینی و راهحل جدیدی برای کاهش آن بیابی.این کتاب را به کسی که دوست ندارد خودش را با همه نقاط قوت و ضعف بشناسد، توصیه نمیکنم، چون در آن دکتر دیوید برنز خیلی تلاش کرده به ما بفهماند دست از جنگ با خودمان برداریم و خودمان را بپذیریم.
همچنین تکرار تمرینها وقتی میگوید اتفاق ناراحتکننده امروزت را بنویس و احساس خودت را اضافهکن خیلی جالب است؛ انگار تمرین خوشنویسی انجام میدهی تا ابتدا خطخطیهای ذهنت را پاک کنی و به جایش با خط خوانا از زندگی بنویسی.
یکی از نکات جالب دیگر این کتاب آن است که دست از شعار دادن و پیامهای انگیزشی برداشته و اتفاقا تو را با افکار حالبههمزن خودت روبهرو میکند، افکار سرزنشآمیز، درشتنماییها، پیشگوییها، ذهنخوانیها و... .
اما طولانیبودن این کتاب شاید یکی از دلایلی باشد که خیلیها حالش را نداشته باشند که آن را بخوانند و تکالیفش را انجام دهند اما انگیزه ادامهدادن این کتاب زمانی بیشتر میشود که احساس میکنی با مثالهایی که نویسنده آورده او هم مثل خواننده، این مشکلات را داشته و دانای کل نیست، همچنین میتوانی هر روز بخشی از این کتاب را دریابی و عجلهای برای تمامشدنش نداشته باشی.
خلاصه وقتی این کتاب را میخوانی، انگار سر کلاس درس دکتر برنز نشستهای و هر روز با بخشی از خودت که از دیدهها پنهان است، روبهرو میشوی تا بالاخره یاد بگیری با خودت، خوش بنشینی، دوستش داشته باشی و حال خوب را تجربه کنی.