پشت پرده سیاستهای انتخاب عکس در گاردین
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۶۵۱۴۳۶
مدیر سرویس عکاسی روزنامه و وبسایت «گاردین» با بیش از ۲۰ سال تجربه سردبیری حوزه عکس، اعتقادهایش را درباره چشمانداز خبر در عصر فعلی و آینده عکاسی در خبر ارایه میکند. ۲۷ دی ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۲ رسانه ها خواندنی نظرات
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، «فیونا شیلدز»تاکید میکند «به دنبال اصالت، کیفیت و تایید درستی یک عکس باشید و بالاتر از همه اینها، صداقت داشته باشید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مدیر سرویس عکاسی روزنامه و وبسایت «گاردین» درباره تغییرات عکاسی خبر در این روزها اظهار میکند «ما در حال حاضر فقط دو عکاس ثابت در گاردین داریم. اکثر همکاریهای ما با عکاسانی است که طبق یک قرارداد موقت فقط هفتهای چند روز مشخص با ما کار میکنند یا عکاسان آزادی که شناختهشده و قابل اعتمادند. »
او همچنین میگوید « اخیرا اینستاگرام را محل مناسبی برای شناسایی پروژههای مشخصی میبینم که میتوانم تحسینشان کنم و حتی ریسک انتشارشان را بپذیرم. همچنین اینستاگرام راهکار مناسبی برای عکاسان جهت نمایش روشهای زیباییشناسانه متفاوتی است که معمولا نمیتوانند در یک پروژه عکاسی کوتاهمدت به نمایش بگذارند، اتفاقی که میتواند آنها را از خستگی این پروژهها خارج کند. »
مدیر سرویس عکس گاردین را بیشتر بشناسیم
«فیونا شیلدز» به عنوان مدیر بخش عکس گاردین پوشش خبری بسیاری از تاریخیترین اتفاقات زمان ما را مانند حادثه 11 سپتامبر، مرگ پرنسس دایانا، بهار عربی، حملات تروریستی لندن، جنگهای عراق و افغانستان و اتفاقات دیگر بر عهده داشته است.
او با بیش از دو دهه تجربه سردبیری عکس در روزنامههای مختلف به فرد معتبری در این حوزه بدل شده است. به عنوان مثال او داوری جوایز جهانی «عکس سونی» و جایزه پرتره «تیلور وسینگ» را برعهده داشته و کاندیدای جایزه «پریکس پیکت» بوده است.
وبسایت عکاسی «لنز کالچر» به بهانه اینکه «شیلدز» قرار است به عنوان یکی از اعضای هیات داوران جایزه «اکسپوژر لنز کالچر» حضور داشته باشد، با او مصاحبهای انجام داده که متن آن در ادامه میآید:
فیونا، چه چیزی در ابتدا شما را به سمت عکاسی سوق داد؟ آیا در لحظه خاصی چراغی در ذهنتان روشن شد و دریافتید باید در این حوزه کار کنید؟
من در اصل به عنوان خبرنگار حوزه چاپی آموزش دیدم، و در ابتدا آیندهام را بعنوان یک نویسنده میدیدم.
فکر میکنم علاقه من به عکاسی در آن زمان کاملا تفریحی بود؛ برای خودم عکس میگرفتم، اتاق تاریک کوچکی در آپارتمانم داشتم و به طور پارهوقت در یک فروشگاه دوربین عکاسی کار میکردم. اما وقتی به عقب نگاه میکنم، متوجه میشوم در واقع چیزی بیشتر از همه اینها در من وجود داشت.
یکی از اولین مصاحبههای من به عنوان یک دانشجو، گفتوگویی با «تیم پیج» عکاس جنگ ویتنام بود. او به من بینش شگفتانگیزی از مهارتش و طبیعت واقعی عکاسی خبری داد.
در اولین شغلم به عنوان مسئول امور جاری مجله به سرعت دریافتم بیشتر استعدادم در حوزه داستانگویی تصویری، صفحهبندی و ویرایش تصویر است تا ساخت یک داستان جذاب یا خبر فوری! بنابراین تلاشهایم را در این جهت متمرکز کردم و به نظر میرسد تصمیم خوبی گرفتم.
به عنوان رییس بخش عکس یکی از رسانههای اصلی، احساس میکنید که مسئولیت مشخصی در فضای رسانهای رو به تحول امروز، دارید؟
به طور قطع همینطور است؛ من احساس مسئولیت عمیقی برای نحوه ارائه داستانهایمان در گاردین دارم. در نظر گرفتن اینکه عکسهای ما چگونه بر انسانهایی که در عکسها هستند، تاثیر میگذارد موضوع مهمی است. اینکه این عکسها چطور موضوعات سیاسی را شکل دهد و تغییر به وجود بیاورد.
زمانی «گاردین» یک سازمان خبری در بریتانیا بود اما وبسایت ما اکنون توسط میلیونها نفر در سراسر جهان دیده میشود. فکر میکنم این موضوع قطعا انتخابهای ما را تحت تاثیر قرار میدهد که به نظرم یک فرایند رو به تکامل است. خوانندگان و بینندگان ما تشویق میشوند تا مشارکت کنند، نظرات و صدایشان را به اشتراک بگذارند. این موضوع یک همکاری ارزشمند در جهت تنوع در روزنامهنگاری ماست.
شما در پوشش خبری اتفاقات تاریخی بسیاری نقش داشتهاید؛ به نظر شما رویکرد ما به این موضوعات تغییر کرده است یا نه؟ میدانم که روش انتشار عکسها تغییر کرده مثل شبکههای اجتماعی، رسانه دیجیتال و غیره. اما کنجکاوم بدانم که آیا این تغییر در نحوه انتشار، پا به پای تغییر در طرز فکر جلو می رود یا خیر؟
تکنولوژی به سرعت انتشار اخبار سرعت بخشیده است، عکسها تقریبا بلافاصله بعد از وقوع یک حادثه به دست ما میرسند. به این معنا که قوه تشخیص یک سردبیر عکس، برای انتشار عکس مناسب به فاکتوری حیاتی تبدیل شده است.
درست نیست اخبار را سانسور کنیم، اما در عین حال انتشار تصاویر صریح و خشن (به طور مثال) میتواند جایگاه افرادی را که درگیر ماجرا هستند، در معرض خطر قرار دهد و خواننده یا بیننده را به جای درگیر کردن با داستان از آن دور کند.
علاوه بر این، در هر موقعیت خبر فوری، تصاویر به سرعت به شبکههای اجتماعی راه پیدا میکنند. ما به دنبال این هستم اخبار و گزارشها را هر دقیقه به شکل آنلاین به روز کنیم، اما ریسکی در انتشار شتابزده عکسها وجود دارد؛ ممکن است تصاویری که در ابتدا به عنوان مدرک و سند در نظر گرفته میشوند، بعدها به یک کلک تصویری یا ارائه نادرست اطلاعات تبدیل شوند.
ارزشش را دارد چند لحظه صبر کنید و به دنبال تایید صحت تصویر باشید.
آیا شما تغییرات حوزه شغلیتان را حس کردید؟ از دید من، بنظر میرسد تغییر مهمی در رابطه سازمانهای مهم خبری و عکاسان رخ داده است. بسیاری از عکاسان که عادت داشتند جزو کادر اداری باشند، اکنون ترجیح میدهند به طور آزاد فعالیت کنند. اشکالی در این تغییر میبینید؟ چه فایدههایی در آن وجود دارد؟
ما در حال حاضر فقط دو عکاس ثابت در گاردین داریم. اکثر همکاریهای ما با عکاسانی است که طبق یک قرارداد موقت فقط هفته ای چند روز مشخص با ما کار میکنند یا عکاسان آزادی که شناختهشده و قابل اعتمادند.
اعتماد یک فاکتور مهم در این رابطه است. هر عکاسی که از طرف ما مامور میشود، در واقع نماینده گاردین است. بنابراین اهمیت دارد که آنها متوجه جریانات باشند و در راستای ارزشهای سازمان عمل کنند.
این فهم و درک به هر آژانسی که با ما در حال فعالیت و همکاری باشد، قابل تعمیم است. همچنین ما باید اطمینان حاصل کنیم که هر عکس تایید شدهای، دارای اصول درست روزنامهنگاری باشد، یا دستکاری شده یا ساختگی نباشند. صادقانه بگویم، تشخیص یک عکس با دقت فتوشاپشده تقریبا غیرممکن است. بنابراین رعایت این اصول ضروری است و در یک لیست شرایط و ضوابط به تمام همکاران ما ارسال شده است.
دارم نگاهی داشته باشیم به یکی از مجموعه عکسهایی که توسط گاردین منتشر شده است. میتوانید به یکی از ماموریتهای محبوب اخیرتان اشاره کنید؟ داستان چطور اتفاق افتاد؟ چطور عکاس را انتخاب کردید، چه ارتباطاتی با عکاس در طول فرایند پروژه داشتید و چرا در نهایت یکسری عکسهای خاص را انتخاب کردید؟وقتی بحث پوشش پروژههای طولانیتر پیش میآید، تنوع بیشتری برای راههای ارائه موضوع در اختیار داریم. اخیرا کریستین سینیبالدی، یکی از عکاسان آزادی که همکاریهای منظمی با او داشتهایم، به همراه خبرنگاری به نام سیمون هتنستون و تصویربرداری بهنام الک هیلی بر روی موضوع پیچیدهای کار کردند تا بتوانند درک درستی از مردمی که در یک برج مسکونی در لندن در همسایگی ی برج گرنفل، جایی که آن حادثه آتشسوزی وحشتناک اتفاق افتاد، پیدا کنند.
داستان (اشاره به آتشسوزی برج گرنفل لندن) نیازمند یک رویکرد محتاطانه بود تا مردم ساکن آنجا حاضر شوند در خانههایشان را به روی تیم رسانهای ما باز کنند. بنابراین، عکاس با توجه به این نیاز و همچنین تواناییهایش در پرتره و رپرتاژ انتخاب شد. بنا شد که عکسها در نهایت در نسخه چاپی مجله آخر هفته ما کار شود، به علاوه ی عکسی برجسته برای روی جلد و یک مجموعه عکس که میتوانست مکمل تصاویر ویدئویی باشد که قرار بود آنلاین از آنها استفاده کنیم. در طول مدت تکمیل داستان کریستین به طور دائم با من، سیمون، تیم چندرسانهای و تیم مجله در تماس بود.
نتیجه نهایی حاصل همکاری، عکاسی و ارائه ظریف و بیانکنندهی داستان مهم آدمهایی بود که در زیر سایه گرنفل زندگی میکردند و موقعیتهای مشابهی را با رنجدیدگانِ این فاجعه تجربه میکردند.
چگونه از اتفاقات و رویدادهای مرتبط به عکاسی مطلع میشوید؟ خبرنامهها؟ اینستاگرام؟ مجلات؟
من نشریههای عکاسی را دنبال و از نمایشگاهها بازدید میکنم. همچنین به عنوان داور در مسابقات حاضر هستم و عکاسان، سازمانهای خبری و رقبایمان را در توییتر، فیسبوک و اینستاگرام دنبال میکنم.
اخیرا اینستاگرام را محل مناسبی برای شناسایی پروژههای مشخصی میبینم که میتوانم تحسینشان کنم و حتی ریسک انتشارشان را بپذیرم. همچنین اینستاگرام راهکار مناسبی برای عکاسان جهت نمایش روشهای زیباییشناسانه متفاوتی است که معمولا نمیتوانند در یک پروژه عکاسی کوتاهمدت به نمایش بگذارند، اتفاقی که میتواند آنها را از خستگی این پروژهها خارج سازد.
حالا که صحبت به اینستاگرام رسید باید بگویم که من هیچ وقت حدس نمیزدم که اینستاگرام بتواند چنین نقشی را در انتشار اخبار در جهان ایفا کند. قدم بعدی چیست؟ پیشبینی خاصی از آینده خبر/عکاسی دارید؟ هواپیماهای بدون سرنشین (شاتهای هوایی)؟ واقعیت مجازی؟
من خوششانسم که برای یک سازمان پیش رو در حوزه دیجیتال کار میکنم. ما همیشه در حال یافتن راههای جدید برای ارائه خبرهایمان هستیم. پروژههای هواپیماهای بدون سرنشین و واقعیت مجازی که دیگر همین الان که من و شما با هم صحبت میکنیم جزو ابزار مورد استفاده ما هستند. بسیاری از عکاسان ما همچنین تصویربرداران توانایی نیز هستند.
اما در کل حتی اگر در لحظاتی عکاسی بهترین راه ارائه خبری نباشد، هنوز میتواند جزو قویترین و در دسترسترین رسانهها برای داستانگویی تصویری باشد. عادتهای ما در حال تغییر در مسیری است باعث قدرتگرفتن عکس خوب شده است؛ به عنوان مثال دریافت و هضم اخبار در اندازه کوچک در موبایلهایمان!
چه توصیهای برای جوانان عاشق عکسی دارید که قصد دارند راه شما را دنبال کنند؟ فکر میکنید دبیران عکس/ مدیران عکاسی نیازمند ویژگیهای شخصیتی یا مهارت های خاصی هستند تا بتوانند موفق شوند؟
من در طی دو دههی اخیر رضایتبخشترین شغل ممکن را با مشارکت در گزارش اتفاقات تاریخی داشتهام. واقعا خوششانسم که کار چالشبرانگیز، جذاب و شگفتآوری را هر روز انجام میدهم. این امتیاز را داشتم که با بهترین عکاسان جهان همکاری کنم. هنوز عاشق دیدن عکسها هستم و همواره با دیدن یک رویکرد بدیع یا یک لحظه نبوغآمیز از عکاسی خبری شگفتزده و خوشحال میشوم. لحظهای در پیشنهاد دبیری عکس به دیگران به عنوان یک انتخاب شغلی مناسب تردید نمیکنم.
با همه اینها، یکسری تمرین خبرنگاری را توصیه میکنم زیرا چند اصول مهم است که باید به آنها آگاهی داشت. به عنوان مثال موارد حقوقی و اخلاق خبرنگاری همانقدر که شامل دنیای نوشتار می شود به همان اندازه نیز در مورد عکاسی خبری صدق میکند.
مطمئن نیستم غریزه لازم برای داشتن نگاهی زیباییشناسانه کاملا یادگرفتنی باشد، اما میتواند با یادگیری بهبود یابد. توصیهام به هر دبیر عکس جوانی این است که تلاش کند حواسش به این نکته باشد که اگر تصویری روی او تاثیر میگذارد ممکن است آن عکس همانقدر هم بتواند با مخاطبیناش ارتباط برقرار کند. ایجاد این ارتباط و تعامل جذاب در یک داستان، توانایی یک دبیر عکس خوب است.
به دنبال اصالت، کیفیت و تایید درستی یک عکس باشید و بالاتر از همه اینها صداقت داشته باشید.
به عنوان داور جایزه «اکسپوژر لنز کالچر»، شما به احتمال زیاد با آثاری روبرو میشوید که تا بحال آنها را ندیدهاید. امیدوار هستید چه چیزی را در آثار راه یافته ببینید؟ یک داستان جدید یا یک داستان آشنا که به شیوهای جدید بیان شده است؟
من همیشه به دنبال راه جدید برای ارائه داستان یا یک نگاه جدید در جهان هستم. جوایز عکاسی راه خوبی برای کشف استعدادهای در حال ظهور و پیدا کردن آثار اصیل هستند. مشتاقانه در انتظار فرایند داوری این مسابقه هستم و امیدوار دارم با چند کار شگفت آور مواجه شویم.
پینوشت: عکسهای موجود در این مصاحبه از مقاله اخیر مجله هفتگی گاردین با نام «زندگی در سایه گرنفل: برج همسایه» انتخاب شدهاند.
منبع:ایسنا
انتهای پیام/
بازگشت به صفحه رسانهها
R41383/P41383/S9,1299/CT12منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۶۵۱۴۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
۲۰ فیلم ترسناک که بر اساس داستان واقعی ساخته شدند
فیلمهای ترسناکی که بر اساس رویدادی که واقعاً در جهان فیزیکی اتفاق افتاده تولید میشوند، بدون شک میتواند وحشتناکتر از یک داستان تخیلی باشد. در واقعیت ترس مبتنی بر زندگی واقعی لایهای از وحشت را اضافه میکند که داستان ناب برآمده از تخیل نمیتواند با آن رقابت کند.
به گزارش ویجیاتو، در این آثار وحشتناک که از رویدادهای واقعی الهام گرفته شدهاند، ممکن است جزئیات برای رسیدن به جلوههای خوب سینمایی تغییر کنند، اما داستانها به اندازه کافی به حوادث واقعی نزدیک میشوند که باعث ایجاد لرز در بازو و گزگز کردن در ستون فقرات شما میشود. پس این شما و ۱۲ فیلم ترسناک که بر اساس داستانهای واقعی ساخته شدند.
«Scream»
شاید باورش سخت باشد که Scream، با توجه به اینکه چقدر به کنوانسیونهای ترسناک نیاز دارد، منشأ دیگری جز سینما داشته باشد. اما این فیلم در واقع ریشه در پرونده واقعی زندگی به اصطلاح «گینزویل ریپر» دارد که پنج دانشجو را به طور متوالی به قتل رساند.
فیلم اسلشر «جیغ» محصول ۱۹۹۶ بهترین فیلم ترسناک دهه ۹۰ میلادی است که این ژانر را دوباره زنده کرد. این فیلم شامل مجموعهای از قتلهایی است که توسط مهاجمی با لباس مشکی و ماسک روح انجام میشود. این فیلم نشان میدهد که قاتل دو نفر هستند که به دنبال انتقام از روابط چند نفر از والدین خود هستند.
پیچ و تابها در Scream طرفداران فیلم ترسناک را روی صندلی خود نگه داشت، اما داستان واقعی که بر اساس آن ساخته شده بود به همان اندازه وحشتناک است.
این فیلم بر اساس قاتل سریال دنی رولینگ بود که در آگوست ۱۹۹۰ در فلوریدا آمریکا، پنج دانشجو را طی چهار روز کشت. این نبوغ کارگردان وس کریون و فیلمنامهنویس کوین ویلیامسون است که به این قضیه نگاه میکنند و سکوی پرشی برای یک اثر سینمایی میبینند که میتواند کلیشههای فیلم را از بین ببرد.
«Zodiac»
هر کسی که اندک علاقهای حتی گذرا به جنایات واقعی داشته باشد، با قاتل زودیاک آشنا است، کسی که سانفرانسیسکو را با یک رشته قتلهای هنوز حل نشده در دهه ۱۹۶۰ میلادی وحشت زده کرد. اما شاهکار هولناک دیوید فینچر کمتر به قتلها مربوط میشود تا سوراخ خرگوشی که قاتل با پازلهای دیوانهکننده و پیامهای رمزگذاریشدهای که از طریق مطبوعات منتشر کرد، بیشتر توجه کند. اگرچه فینچر بازهم چندین مورد از آنها را با جزئیات نگرانکننده بازسازی میکند.
این پرونده به طور کامل کاریکاتوریست سیاسی رابرت گریسمیت، با بازی جیک جیلنهال را دنبال میکند که وسواس چندین دههاش برای کشف هویت زودیاک به قیمت از دست دادن زندگی معمولیاش تمام شد، و از اساس زندگی برای او از بین رفت. با توجه به اینکه چگونه، هر چند سال یکبار، برخی نظریههای جدید در مورد اینکه چه کسی این قتلها را انجام داده است، مطرح میشود، کماکان این اثر و رویدادهای درون آن تماشایی و جذاب است.
«The Amityville Horror»
فیلم ترسناک با رویکر خانه جنزده یا روحهای شیطانی همیشه در ژانر وحشت وجود داشته است؛ اما شاید گل سرسبد آن همین اثر باشد. اما شاید بکویید چرا؟ چون این اثر تا حدی به این دلیل که پیوند مستقیمی با واقعیت دارد، مهم است. فیلم The Amityville Horror هنوز هم قدرت خود را در تمام این دههها (و دنباله ها/اسپین آفها) حفظ کرده است. فیلم چنان بیان ترسناکی به ایدهای میدهد که هرگز نمیتوانیم کاملاً آن را باور کنیم: آیا اشیا و مکانها خاطرات آسیبهای گذشته را در خود نگه میدارند؟
هنگامی که خانوادهای به خانهای جدید نقل مکان میکنند که در آن قتل مرموزی توسط رونالد دفیو رخ داده است، ظاهراً توسط نوعی تسخیر اهریمنی، آنها به سرعت متوجه میشوند که چگونه بقایای آن در پایه خود خانه باقی مانده است. فیلم بینندگان را با هیچ پاسخ یا توضیح روشنی مواجه نمیکند، فقط یک حس طولانی مدت وجود دارد که نیروهایی وجود دارند که ما نه میتوانیم آنها را کنترل کنیم و نه میتوانیم آنها را نابود کنیم.
این فیلم بر اساس کتاب جی آنسون، بر اساس وقایع حقیقی آزار و اذیت ماوراء طبیعی توسط خانواده لوتز هنگام نقل مکان به خانهای قدیمی در لانگ آیلند که قبلا محل یک قتل عام وحشتناک بوده را به تصویر میکشد.
«The Conjuring»
داستان اد و لورین وارن، محققین ماوراء الطبیعه، آنقدر خوب است که سهبار آن را ساختهاند. (خب، حتی تعداد بیشمار دنبالهها و اسپینآفها را در نظر نمیگیریم!) دو شخصیت مرکزی واقعی The Conjuring با دنیای سینمایی Amityville Horror تلاقی میکنند، زیرا تحقیقات آنها در مورد خانههای جن زده به الهام بخشیدن به این فرنچایز کمک کرد. با این وجود، اگر از طرفداران آمیتیویل هستید، احساس نمیکنید که در حال تماشای اثری ناچیز یا تکراری هستید.
فیلم ترسناک جیمز وان به ماوراءالطبیعه میپردازد، اما ترسناکترین نکته از راههایی به فیلم وارد میشود که در واقعیت روستایی گنجانده شده که پرونده اد و لورین در آن ریشه دارد. همچنین مطمئناً بد نیست که پاتریک ویلسون و ورا فارمیگا را برای این نقشها انتخاب کردند، دو تن از بهترین بازیگران دوران ما که این وظیفه را به اندازه هر درامی که در آن بازی کردهاند جدی میگیرند. اد و لورین وارن قبل از اینکه کارگردان جیمز وان تصمیم بگیرد شناخته شدهترین پرونده آنها را به یک فیلم خانه خالی از سکنه تبدیل کند و آنها را شاید به معروفترین شکارچیان ارواح در جهان تبدیل کند، خود واقعیشان محققین نیمه معروف ماوراء الطبیعه بودند.
«Poltergeist»
سه سال پس از تولید وحشت در آمیتیویل و موفقیت آن نزد مخاطب، کارگردان توبی هوپر به طور موثری ایده فیلم خانه جن زده مدرن را با کمک خود استیون اسپیلبرگ، که تهیه کننده و احتمالاً کارگردانی برخی از سکانسها را بر عهده داشت، به یک فیلم کلاسیک ترسناک تبدیل کرد. نکته اینجاست که این اثر نیز مانند Amityville، از یک تسخیر واقعی برای قصهگویی الهام میگیرد.
در دهه ۱۹۵۰ میلادی، پرونده عجیب خانه هرمان در حومه لانگ آیلند آمریکا سوژه این فیلم است پس از اینکه یک خانواده حوادث غیرقابل باوری را در خانه خود مشاهده کردند، یک محقق ماوراء الطبیعه را برای تشخیص فعالیت غیرمعمول، مانند ترکیدن تصادفی بطریها و اشیایی که خودشان حرکت میکنند، به خانه آوردند. این حادثه پس از واکاوی به یک داستان رسانهای ملی تبدیل شد. با این حال، این خانه واقعی در نهایت برخلاف حوادث درون فیلم به واسطه یک پورتال بین بعدی ناپدید نشد.
«Compliance»
هیچ سمینار جامعهشناسی بدون مطالعه «آزمایشهای میلگرام» کامل نمیشود، آزمایشهایی که تلاش میکرد بفهمد چرا آلمانیها طعمه نازیسم شدند. در یک آزمایشگاه، محقق سناریوهایی را شبیهسازی کرد که در آن یک شخصیت اقتدارگرا از سوژهای میخواست که دردی را به کسی وارد کند که میتواند سزاوار آن باشد یا نباشد، میلگرام آزمایشش را جهت پاسخ به این سؤال بغرنج طراحی کرده بود که آیا آیشمان و میلیونها آلمانی دیگر که مسبب هولوکاست بودند همگی گناهکار بودهاند یا اینکه شهروندان عادی تنها از دستورها پیروی میکردند.
اکنون یافتههای او یک مورد آزمایشی واقعی را در فیلم «Compliance» یا انطباق دریافت میکند؛ البته با این رویکرد که بر اساس یک واقعه حقیقی که در آن صدایی تهدیدآمیز در آن طرف تلفن افراد را به انجام اعمال نفرتانگیز علیه یکدیگر سوق میدهد. (اگر از طرفداران Ann Dowd بازیگر شخصیت نقش خاله لیدیا در The Handmaid’s Tale بودهاید، این فیلم مسئول تجدید حیات اوست – و واضح است که چرا!) درام کلاستروفوبیک کریگ زوبل از تحقیر چیزی که معلوم شد یک تماس شوخی فوقالعاده لعنتی است استفاده نمیکند، بلکه از آن به عنوان سکوی پرشی برای کشف وفاداری آمریکا به اقتدارگرایی استفاده میکند.
«The Exorcist»
مفهوم «جنگیری» ممکن است داستانی ناب به نظر برسد، به خصوص با توجه به برخی از تصویرهای هیستریک آن روی صفحه نمایش در طول سالها؛ اما عمل خروج دیو شیطانی، ریشههای باستانی در دین، حتی در مسیحیت تا قرنهای اخیر دارد؛ بنابراین متن ویلیام پیتر بلاتی در حالی که بر اساس یک رمان محبوب است، از مجموعهای از تلاشها برای جنگیری پسری آشفته در دهه ۱۹۴۰ میلادی الهام میگیرد.
این روح جوان و شکنجهشده، البته، تبدیل به ریگان سرگردان در فیلم جنگیر میشود. او یک معمای وحشتناک است که وضعیتش توسط مادرش و یک جفت کشیش مورد واکاوی قرار میگیرد؛ بنابراین فیلم ترسناک ویلیام فریدکین چیزی فراتر از دنیای ما را نیز کانالیزه میکند.
«The Silence of the Lambs»
اگرچه این برنده اسکار و بازیگر توانا آنتونی هاپکینز است که نمایش را در سکوت برهها از مابقی شخصیتها میدزدد، اما او واقعاً آنتاگونیست اصلی فیلم ترسناک روانشناختی جاناتان دمی نیست. این افتخار متعلق به بوفالو بیل تباه شده یا تد لوین است، قاتلی که به صورت ترکیبی از شش قاتل بدنام آمریکایی ساخته شده است (از جمله اد جین، الهام بخش نورمن بیتس در فیلم روانی).
برای اینکه کلاریس استارلینگ، مامور اف بی آی، بوفالو بیل را بگیرد، او باید بتواند وارد فضای اصلی زندگی و روان او شود… کاری که او را ملزم به ملاقات با هانیبال لکتر میکند. بازیهای فکری که او باید برای ردیابی یک قاتل انجام دهد، بینهایت ترسناکتر از هر خشونت و تندی در فیلم است. آیا میخواهیم فکر عقلانی را به همان اعمالی که ما مظهر غیرعقلانی میدانیم اختصاص دهیم؟! این هویت این اثر سینمایی است.
«Snowtown»
بسیاری از فیلمهای سالهای اخیر بر اساس خشونتهای غیرقابل توصیف واقعی ساخته شدهاند؛ و این یکی از همان آثار است. استرالیا در دهه ۹۰ میلادی به مدت هفت سال، از سال ۱۹۹۲، با سلسله قتلهایی مواجه شد. یک گروه چهار نفره از مردان به رهبری جان بانتینگ، یک سری قتلهای وحشتناک را انجام دادند که عمدتاً پدوفیلها و همجنس گرایان را هدف قرار میدادند. این فیلم بر اساس همین قتلها تولید شده است.
بازگویی کورزل جزئیات کمی را در خود جای داده است. تصور تماشای Snowtown برای سرگرمی سخت است، اما اگر میخواهید مستقیماً به تاریکترین اعماق بشریت خیره شوید، این فیلم مانند هر فیلم دیگری راهنمای تور است. اما فیلم «قتلهای شهر برفی» اثر جاستین کورزل بیش از پیش دلهرهآور است، زیرا جنایات در مقیاسی هستند که مستحق شوک در سراسر جامعه هستند.
«The Birds»
خیلیها فیلم «پرندگان» از آلفرد هیچکاک را در دایره آثار نه چندان مهم او میدانستند؛ اما باید پذیرفت این اثر گونه فیلم ترسناک برپایه حمله حیوانات را در نوع خودش دگرگون کرد. اما آیا میدانستید ایده داستان آن برگرفته از رخدادی واقعی است! اما باید بدانید در سال ۱۹۶۱ میلادی، پرندگان در شهر ساحلی کاپیتولا، در کالیفرنیا، واقعاً علیه صاحبان انسانی خود برخاستند.
جالب است بدانید: گلههایی از مرغهای دریایی معمولی که با جلبکهای سمی مسموم شده بودند، شروع به برخورد به خانهها و اتومبیلها کردند و غذای نیمههضم شده درون معده خود را استفراغ میکردند. دههها طول کشید تا دانشمندان علت را کشف کنند، اما فقط دو سال از خود این ماجرا طول کشید تا هیچکاک این حادثه را به تمثیلی از صلح شکننده فزاینده انسان با دنیای طبیعی و شاید هم ناامیدی جنسی زنانه تبدیل کند.
«The Exorcism of Emily Rose»
در محافل فرامذهبی، جنگیری، یک عمل بسیار واقعی و نه غیر منسوخ است؛ اما حتی فیلم The Exorcist بر اساس یک حادثه واقعی ساخته شده است. ولی فیلم «جنگیری امیلی رز» در الهامگیری از ماجراهای واقعی خاصتر است.
در سال ۱۹۷۵ میلادی، یک زن جوان آلمانی به نام Anneliese Michel شروع به تجربه تشنج و توهم کرد. به دستور والدین کاتولیک او، دو کشیش محلی دهها مراسم جنگیری را آغاز کردند تا اینکه او در نهایت بر اثر سوء تغذیه درگذشت. والدین او سپس به قتل از روی سهل انگاری متهم شدند. براساس این حوادث کارگردان اسکات دریکسون این حقایق را با تخیلی لیبرال ترکیب میکند و معجونی جالب از هیجان روانی، وحشت شیطانی و درام دادگاهی را خلق میکند.
«Winchester»
این فیلم شاید حتی با حضور هلن میرن در نقش اصلی خود هم یک فیلم فوقالعاده نباشد، اما یک داستان عالی و عجیب است. همانطور که افسانهها میگویند، پس از مرگ ناگهانی شوهرش، ویلیام وینچستر اسلحه ساز، بیوه او، سارا، شروع به اضافه کردن سازههایی عجیب و غریب به عمارت کالیفرنیای شمالی خود کرد.
در این سازههای عجیب شامل صدها اتاق اضافی، درهای تصادفی و راه پلههایی که به هیچ کجا ختم نمیشد را شامل میشدند. اما ماجرا چه بود؟! ظاهراً به دستور ارواح کسانی که با تفنگ همنام شرکت او یعنی وینچستر کشته شدند، این اتفاقات رخ میدارد. البته به گفته کارشناسان و تاریخنگاران این حوادث عمدتاً یک شایعه یا خبر پراکنی دروغین برای نابودی این شرکت است؛ چرا که گفته شده این بازسازیها عمدتاً نتیجه تعمیرات عجولانه پس از زلزله ۱۹۰۶ میلادی سانفرانسیسکو بود. اما دوستان، هنگام انتخاب بین تخیل یک قصه و واقعیت، از تخیل قصه بودن الگو بگیرید.
«A Nightmare on Elm Street»
شاید از وجود چنین فیلمی در این فهرست تعجب کنید؛ اما فیلم کابوس در خیابان الم در شاخه فیلمهای ترسناک بر اساس واقعیت قرار میگیرد. هرچند هرگز یک قاتل واقعی کودککش وجود نداشت که نوجوانان را در رویاهایشان تعقیب کند. اما ریشه داستان این اثر باعث میشود ما آن را جز فیلمهای ترسناکی که بر اساس واقعیت ساخته شدهاند بدانیم. به طور کلی مفهوم شخصیت فردی کروگر پس از خواندن مقالهای درباره پسری که پس از تحمل وحشتهای شبانه متحجرانه در خواب جان خود را از دست داد، به سراغ کارگردان فیلم کابوس در خیابان الم آمد.
وس کریون در سال ۲۰۱۴ به Vulture گفت: «من مقالهای در لس آنجلس تایمز خوانده بودم در مورد خانوادهای که از میدانهای کشتار در کامبوج فرار کرده بودند و توانسته بودند به ایالات متحده بروند.»، اما پس از رسیدن فرزند این خانواده از تجربه کابوسهای بسیار آزاردهنده خود به پدر و مادرش گفت که باعث میشود بترسد بخوابد. این کابوسها تا جایی پیش رفتند که کودک از خوابیدن ترس داشت، بنابراین سعی میکرد روزها بیدار بماند.
اما وقتی این کودک بالاخره به خواب رفت، والدینش فکر کردند که این بحران تمام شده است. سپس در نیمه شب صدای جیغهایی از اتاق او شنیدند. وقتی خانواده به اتاق کودک رسیدند، او مرده بود. در واقع این بچه در وسط یک کابوس درگذشت. در نتیجه انسانی که تصوری از ترس در خواب داشت و بزرگترها آن را انکار میکردند، در نهایت به خط مرکزی ایده کابوس در خیابان الم تبدیل شد.
«The Texas Chainsaw Massacre»
یکی از ترسناکترین فیلمهای واقعی جهان «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» است. شاید در نگاه اول بسیاری از آنچه که در فیلم کشتار با ارهبرقی اتفاق میافتد، بیشتر از وحشتناک بودن حادثهای نگران کننده به نظر برسد. اما باید قبول کرد که شاید هیچ شخصیت دیگری در فیلمهای ترسناک معروف جهان به اندازه صورت چرمی ترسناک نباشد. شخصیت قاتلی که یک انسان عجیب تهدیدآمیز و ساکن زیرزمینی است که مردم را میخورد و پس از کشتن، صورت آنها را کنده و روی صورت خود را با آن میپوشاند؛ و نکته جالب اینجاست، در حالی که این شخصیت هرگز یک شخص واقعی در این دنیای مخوف نبود، اما ویژگیهای او بر اساس قاتل زنجیرهای اد جین شکل گرفت که «به نبش قبر اجساد از قبرستانها و ساختن یادگاری با استخوانها و پوست آنها معروف بود». در نتیجه استفاده و الگو گیری سازندگان این اثر سینمایی از یک قاتل حقیقی باعث میشود این اثر نیز در دسته فیلمهای ترسناک واقعی قرار بگیرد.
«The Strangers»
این فیلم مهیج برایان برتینو تلفیقی از سه رویداد مجزا از زندگی واقعی است. در نتیجه باید آن را یکی از فیلمهای ترسناکی که بر اساس واقعیت ساخته شدهاند دانست. اول، و شاید واضحترین دلیل برای واقعی بودن این داستان آن است که این تریلر تخیلی از حمله به خانه و قتل شارون تیت و دوستانش توسط خانواده منسون الهام میگیرد. به گزارش Screen Rant فیلم غریبهها بخشهایی از داستان خود را با الهام از قتلهای اقامتگاه کِدی ساخته که در آن چهار نفر در یک شهر تفریحی کوچک در کالیفرنیا کشته شدند.
این پرونده از آن دست ماجراهایی بود که حل نشد، زیرا قاتلان هرگز دستگیر نشدند. در نهایت، برتینو به عنوان کارگردان از دوران کودکی خود نیز برای این فیلم الهام گرفت. این کارگردان مشهور یک بار توسط گروهی از غریبهها ترسیده بود که یک روز وقتی او در خانه تنها بود درب خانه او را زدند و از آنها خواستند که در آنجا ساکن نباشند. اگرچه او بعداً متوجه شد که عاملان این اقدام سارق بودند، اما این حادثه اثری فراموش نشدنی بر روی کارگردان آینده گذاشت و او از این حادثه به عنوان بخشی از فیلم خود استفاده کرد.
«Jaws»
احتمالا حضور یکی از ماندگارترین بلاکباسترهای تاریخ سینما در این فهرست جای تعجب دارد، اما فیلم آروارهها از استوین اسپیلبرگ نیز در لیست فیلم ترسناک بر اساس واقعیت قرار میگیرد. فیلم هیولایی حماسی آروارهها بر اساس کتابی به همین نام اثر پیتر بنچلی در سال ۱۹۷۴ ساخته شده است که از حمله کوسه خاصی الهام گرفته نشده، اما داستان آن از سوء استفادههای فرانک موندوس ماهیگیر کوسه الهام گرفته شده است.
کاپیتان کوینت (رابرت شاو) از فیلم آرووارهها ظاهراً از شخصیتی واقعی و بومی لانگ آیلند الگوبرداری شده است، اگرچه خود بنچلی این واقعیت را انکار میکند. با این حال، شاو شخصاً ارتباط بین موندوس و شخصیت خودش در این فیلم را تأیید کرده و بارها گفته است که دوستان و خانواده موندوس در مورد آنچه که به نظر آنها یک ارتباط آشکار در این فیلم است، تردیدی ندارند.
«The Town That Dreaded Sundown»
فیلم «شهری که از غروب خورشید وحشت داشت» به صورت مستقیم از آثاری است که میتوان آن را جز فیلمهای ترسناک واقعی خطاب کرد. اما چرا؟ چون این فیلم ترسناک اسلشر داستان خود را از ماجرای قاتل فانتوم (Phantom Slayer) مسئول به اصطلاح «قتلهای مهتاب» الهام گرفته است. قاتل فانتوم کسی است که بیش از دو ماه و نیم در سال ۱۹۴۶ میلادی به هشت نفر حمله کرد و جان پنج نفر را گرفت. نکته ترسناکتر ماجرا این است که ضارب ناشناس هرگز دستگیر نشد.
در نتیجه وقایع وحشتناک آن ماجرا در «شهری که از غروب خورشید وحشت داشت» جاودانه شد که اولین بار در سال ۱۹۷۶ اکران شد و بعداً در سال ۲۰۱۴ بازسازی شد. پس مشتقان ژانر وحشت باید بدانند این اثر یکی از فیلمهای ترسناک بر اساس واقعیت است که میتوانند در فهرست آثار مورد نظر خود برای تماشا قرار دهند.
«The Hills Have Eyes»
بدون شک یکی از معروفترین فیلمهای ترسناک ماورایی بر اساس واقعیت همین «تپهها چشم دارند» است. شاید هیچ کس به طور قطع نمیداند که آیا افسانه «ساونی بِین» یک داستان واقعی است یا خیر، اما بر اساس فرهنگ عامه، شخصیت بین رهبر یک قبیله ۴۸ نفره در اسکاتلند قرن ۱۶ بود که بیش از ۱۰۰۰ نفر را ربودند، کشتند و خوردند.
در طول جستجوی قاتلان مرموز، مردم محلی تعداد زیادی انسان بیگناه را یافتند که به شکل وحشتناکی کشته شده بودند. اما پس از دستگیری بین، همان مردم او و پیروانش را به طرز وحشیانهای اعدام کردند. این داستان یک قبیله آدمخوار که افراد عادی را به انسانهای وحشی گوشتخوار تبدیل میکند، الهام بخش تولید فیلم «تپهها چشم دارند» بود، یک فیلم ترسناک محصول ۱۹۷۷ به نویسندگی، کارگردانی و تدوین وس کریون. البته یک بازسازی در سال ۲۰۰۶ به همراه یک دنباله در سال ۲۰۰۷ نیز از آن منتشر شد، اما هیچ کدام نتوانستند در برابر نسخه اصلی بایستند.
«Dahmer»
اگر یک فیلم ترسناک واقعی بدون هیچ کم و کاستی از نگاه داستان بر پایه حقیقت میخواهید که از صفر تا صد برگرفته از واقعیت باشد، بدون شک فیلم دامر یکی از آنها به شمار میرود. برخلاف بسیاری از آثار موجود در این فهرست، فیلم دامر محصول سال ۲۰۰۲ فقط بر اساس یک داستان واقعی نیست. اما چرا؟ چون این یک فیلم زندگینامه واقعی درباره قاتل زنجیرهای جفری دامر است که بین سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ به ۱۷ مرد در ویسکانسین تجاوز کرد، و پس از قتل، آنها را قطعه قطعه کرد و در برخی موارد تا حدی آنها را حفظ و یا به عنوان خوراک مصرف کرد.
باید بدانید به استثنای نام قربانیان و تعدادی جزئیات داستانی کوچک، این فیلم ترسناک تحسین شده، نمایش دقیق جنایات فجیعی است که توسط دامر انجام شده بود، یکی از نکات جذاب این فیلم آن است که جرمی رنر جوان در یکی از اولین نقشهایش این قاتل روانی را به تصویر کشیده است.
«Verónica»
آیا «Verónica» یک فیلم سینمایی جن زده بر اساس واقعیت است؟! جواب این پرسش سخت است. اما فیلم ترسناک اسپانیایی زبان «ورونیکا» محصول ۲۰۱۷ بر اساس پرونده به اصطلاح والکاس در سال ۱۹۹۱ ساخته شده است. همانطور که داستان ظاهراً واقعی میگوید، استفانیا گوتیرز لازارو یک روز در مدرسه خود با استفاده از یک تخته Ouija جلسهای برگزار میکند و در میان مراسم، یک راهبه ترسناک وارد میشود و تخته را میشکند.
به دنبال این رویداد، استفانیا پس از ماهها تشنج و توهم دیدن چهرههای عجیب و غریب را تجربه میکند که در نهایت با مرگ مرموز او به اوج خود میرسد. اما وقتی پلیس برای تحقیق به سراغ این پرونده میآید، صداهای عجیبی در خانه او شنیده شده، و به گفته شاهدان اثاثیه خانه خود به خود جابجا میشدند و یک مجسمه حضرت عیسی مصلوب شده نیز از صلیب خود روی دیوار جدا میشود.
اصل وقایع تاکنون مانند یک راز باقی ماندهاند، و اگر از ما بپرسید، همچنان این داستان گیجکننده است. ولی واقعیت داستان هرچه بوده، موضوع این است که چنین رویداد وحشتناکی ۲۶ سال طول کشیده تا روی صفحه نمایش بزرگ سینما ظاهر شود.