روایت منتشر نشده شهید تقوی از اولین فرمانده ایرانی لشکرِ عراق+عکس
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۶۶۵۵۰۱
سردار شهید سید حمید تقوی فر در گفتوگویی که برای اولین بار توسط خبرگزاری تسنیم منتشر میشود، از خاطرات خود با شهید دقایقی اولین فرمانده لشکر بدر میگوید.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - امروز سالروز شهادت فرمانده ای است که نهال شجره طیبه بسیج جهانی که روزی امام خمینی(ره) وعده تحقق آنرا اعلام کردند را در عراق غرس کرد و اکنون این شجره در کشورهای اسلامی ریشه دوانده و به حربه ای علیه دشمنان اسلام تبدیل شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اسماعیل دقایقی درسال 1333 در شهر بهبهان استان خوزستان در خانوادهای متدین چشم به جهان باز کرد. او پس از اتمام دوران دبیرستان، در سال 1349 در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت. اسماعیل در همین هنرستان با محسن رضایی فرمانده کل سپاه در دوران دفاع مقدس آشنا شد. در طول دوران پیروزی انقلاب اسلامی اقداماتی علیه رژیم شاهنشاهی انجام داد و در طول این مبارزه چندین بار به زندان افتاد و شکنجه شد.
او در سال 1353 در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود، ورود پیدا کرد و در مدت حضورش در دانشگاه تهران، اقداماتی برای آگاهسازی دانشجویان و مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی انجام داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسماعیل با اینکه علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت ، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس میکرد دانشگاه و تحصیل را ترک کرد و در سال 1358 به همراه دوستانش جهاد سازندگی را در شهر آغاجاری تأسیس کرد. پس از این نیز به همراه دیگر دوستان و همرزمانش سپاه های شهر های استان خوزستان را تأسیس کرد.
شهید دقایقی در طول دوران دفاع مقدس در قرارگاه لشکر فجر،لشکر 17 علیبن ابیطالب(ع) و اکثر عملیات ها حضور داشت و رشادت های زیادی از خود نشان داد. او نیز برای مدتی به قم رفت و مسئول حفاظت از شخصیت های استان قم را بر عهده داشت.پس از آن اسماعیل دقایقی گردان «احرار» را از میان اسرای عراقی تشکیل داد و پس از آن تیپ 9 بدر را تشکیل داد و توانست یگان رزمی قوی را تشکیل بدهد.
سرانجام شهید اسماعیل دقایقی در 28 دی ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 5 در حالی که با موتور برای سرکشی از نیروهای خود، به سمت خط مقدم در حرکت بود توسط هواپیمای دشمن هدف بمب قرار گرفت و به شهادت رسید.
سردار شهید حمید تقوی از دوستان و همرزمان شهید اسماعیل دقایقی بود. او از مستشاران نظامی ایران در شهر سامرای عراق بود که که ششم دیماه سال 1393 بهدست تکتیراندازان داعشی به شهادت رسید. شهید تقوی از فرماندهان قرارگاه رمضان در دوران دفاع مقدس بود که پدر و برادر گرانقدر وی نیز در دوران جنگ تحمیلی به فیض عظیم شهادت نائل آمده بودند.
او در سال 1337 در اهواز به دنیا آمد و در مدارس ابتدایی و راهنمایی منطقه محروم کوت عبدالله درس خواند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان سعدی اهواز رفت و در آنجا بود که با آشنایی با مبارزان انقلابی به فعالیتهای سیاسی همراه شهید اسماعیل دقایقی، محسن رضایی و علی شمخانی در گروه منصورون پرداخت.
در همان روز نخست جنگ تحمیلی بهعنوان داوطلب اعزام شد و در 8 سال دفاع مقدس حضور فعالی داشت. حاج حمید (شهید تقوی) چون فرزند بزرگ خانواده بود با پدرش ارتباط بسیار صمیمی و خوبی داشت. گرچه خانوادهای 9نفری بودند اما توانست پدرش را جهت حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل تشویق کند. پدر ایشان «سید نصرالله تقویفر» و برادرش «سید خسرو تقویفر» در عملیاتهای خیبر و والفجر8 به شهادت رسیدند.
گفتگویی منتشر نشده با سردار شهید حمید تقوی در رابطه آشنایی او با سردار شهید اسماعیل دقایقی و خاطراتش از دوست و همرزمش را در ادامه میخوانید. این گفتوگو چند سال قبل از شهادت شهید تقوی توسط انجمن پیشکسوتان سپاس انجام شده است که برای اولین بار توسط ما منتشر می شود.
* در ابتدا خودتان را معرفی کنید و از آشنایی تان با شهید دقایقی بفرمایید.
من حمید تقوی متولد 1338 اهواز هستم و آشنایی من با شهید دقایقی تقریباً از سالهای اوایل جنگ در سال 1353 بودم و البته شاید کمی زودتر از اوایل جنگ و تشکیل سپاه. از آن زمان ارتباط فعالی را با آنها ایجاد کردیم و ایشان متصدی و مسئول هماهنگی سپاه استان خوزستان بودند.
در اوایل سپاه و به اتفاق دوستان دیگر این فعالیت را ادامه دادند و در زمان جنگ این وضعیت ادامه پیدا میکند و بعد از شکست حصر دوم سوسنگرد باز از نزدیک برای تشکیل مجدد سپاه سوسنگرد همکار بودیم که بعد از مدتی از آنجا برگشتند و من در سوسنگرد ادامه مأموریت داشتم و مجدداً در سال 63 که مجدداً ایشان مسئول هماهنگی سپاه بودند، مأموریت برون مرزی را به عهده داشتند و اینکه ما با ایشان همکار شدیم و با برادران مجاهدین عراقی همکار شدیم .یک مدتی در سالهای 66-1365 مأموریت تشکیل سپاه بدر را داشتند که بعد از عملیات کربلا 5 مستقیماً مسئول تشکیلات میشوند و ارتباط فعالی با برادران بدر که وارد تشکیلات جبهه شدند .من با شهید دقایقی ارتباط مستقیم نداشتم بلکه به صورت غیر مستقیم ارتباط داشتم .
* در دانشگاه ارتباطی با ایشان نداشتید؟
نه ارتباطی نداشتم.
* شهید دقایقی دارای چه ویژگیهای اخلاقی بودند؟
من مدت زیادی در سپاه با ایشان بودم. درست است که هم استانی بودیم ولی اساساً اهل بهبهان و یا آغاجاری از شهرهای استان خوزستان بودند و اهلیت پدر و مادرشان از آنجا بودند ولی ما اهل اهواز بودیم . ایشان انسانی درستکار و زحمتکش بودند قبل از انقلاب هم همین طور بودند . ایشان اهل مطالعه ، زحمتکش و خود ساخته بودند یک عنصر فعال و از نیروهای انقلابی ، جزء تشکیلات قبل از انقلاب گروه منصورون بودند، قبل از انقلاب با افرادی مانند محسن رضایی و سایر دوستان ارتباطات نزدیکی داشتند .
* دوست صمیمی و مشترک شما و شهید دقایقی چه کسانی بودند؟
دوست صمیمی و مشترک ما میتوانم شهید فنی، فروزنده که الان در قید حیات هستند، از دیگر دوستان میتوان از حقیقی نام برد ، آقای دکتر صفایی از اساتید دانشگاه شهید چمران ، آقای سردار شریعتی و یکی دو تا دیگر که الان حضور ذهن ندارم.
شهید دقایقی با شناخت وارد این راه شد
* از ارادت شهید دقایقی به اهل بیت بگویید.
ایشان از نیروهای مخلص و خود ساخته بودند و با تعبیر مکتبی یعنی با شعور و آگاهی اسلام را پذیرفتند. ضمن اینکه اینها به طور خانوادگی ، دو سه تا از برادرانشان که میشناختم و میشناسم ، خانواده متدین و مخلص هستند و ایشان از نیروهای فعال قبل از انقلاب هستند یعنی با ایده و شناخت قوی در این راه فعال بودند و جزء نیروهای مبارز قبل از انقلاب بودند لذا جزء نیروهایی هستند که با حساب و کتاب و شناخت وارد این راه شدند و شناخت از اسلام را داشتند .
* در خصوص ارتباط ایشان با مجاهدین عراق چقدر اطلاع دارید؟
از ابتدای سال 63 که قرارگاه رمضان تشکیل شد, بعد از مدت کوتاهی شهید دقایقی یک مدت کوتاهی فعالیت برون مرزی را پیدا میکند و در واقع استارت کار با مجاهدیت عراقی در آنجا زده شد و به تدریج گسترش پیدا کرد تا بعداً تشکیلات خود مجاهدین که الان دو قسمت شدند : یکی همان بخش اطلاعات که مأموریت پشتیبانی رزم را به عهده میگیرد و جمعیتشان رو به فزونی میرفت و از افراد عراق به آنها اضافه میشدند و البته از جور صدام به ایران پناه میشدند. سپاه تصمیم گرفت که از اینها یک یگان رزمی تشکیل بدهد. ابتدا یک تیپ تشکیل میدهد و بعد گسترش پیدا کرد به یک لشکر و بعد هم سازمانشان گسترش پیدا میکند و ایشان مسئولیت این لشکر را به عهده داشت و فعالیت ایشان ادامه پیدا میکند تا اینکه در عملیات 5 در جبههها حق به فیض شهادت میرسند.
آدم به او خبطه میخورد!
* در خصوص ولایت پذیری و اعتقادشان به حضرت امام(ره) بگویید؟
بله! ایشان عنصر زحمتکش و جزء دانشجویان مومن قبل از انقلاب بودند و ارتباطات فعال داشتند و ولایی بودند و آن موقع که بحث سلسله مراتب تشکیلاتی را ذکر میکردند که سپاه در راستای سلسله مراتب فرماندهی به فرماندهی کل قوا و نهایتا به ولایت فقیه متصل میشوند و متخصی مخلص در ولایت پذیری بودند .
* جاذبه اخلاقی ایشان در برخوردبا عراقیها چگونه بود ؟
او یک نیروی اخلاقی بود و در این زمینه آدم به او خبطه میخورد! شهید دقایقی شخص مخلص و متواضع بود . آنهایی که از آن طرف آمده بودند ، به خاطر ترس از مرگ نبود و آنها را ما الان هم میشناسیم و الان در حکومت فعلی منصب دارند. نیروهایی بودند که با انگیزه از نظام صدام جدا شده بودند و مهاجرت کرده بودند ولی با انگیزه ایمانی آمده بودند . لذا ایشان هم عنصری اخلاقی بودند و عمدتاً از طریق دوستی و رفاقت شهید دقایقی با آنها ارتباط پیدا میکنند و میشود. می توان گفت در خیلی از جاها رابطهشان فراتر از یک رابطه تشکیلاتی و به شکل گستردهتر و صمیمی تر کار میکردند و به آنها نزدیک بودند و به همدیگر احترام میگذاشتند و حتی شهید دقایقی خیلی به آنها توجه میکرد و در کارها از نزدیک با آنها مشورت میکرد و خیلی با هم جور شده بودند.
هر جا که فرصت میکرد قرآن را در میآورد و مطالعه میکرد
* از احوالات روحانی چیزی به خاطر دارید؟
من از در چندین عملیات با شهید دقایقی بودم. یک وسیله نقلیه در اختیار ایشان بود و از طرف تشکیلات یک قرآن داخل ماشین بود و هر جا که فرصت میکرد قرآن را در میآورد و مطالعه میکرد . واقعا نمیگذاشت وقتش به بطالت بگذرد و این برای من آموزنده بود و این از توفیقات من بود که در این موقع در تشکیلات سپاه با ایشان همکار بودم و این خاطره شیرین و به یاد ماندنی است که من همیشه از ایشان به یاد میآورم و اگر برای کاری از جایی به جایی میرفتیم برای کاری و یا جلساتی ، سریع قرآن را در میآوردو از آن استفاده میکرد .
* کار شاخصی که در جبهه انجام داده بودند چه بود؟
میتوانم از پشتکار ایشان بگویم، در تشکیلات سپاه بدر ایشان در آن منطقهای که بزرگ شدند مثلا بهبهان و آغاجاری، او اصلاً عربی بلد نبود ولی در همین مجموعه که با مجاهدین عراقی کار میکرد، تقریبا دوستانه از آنها خواسته بود که هر صحبتی که با او دارند و هر مطلبی دارند و یا هر گزارشی که میخواهند بدهند به زبان عربی بازگو کنند و خودش را هم موظف کرده بود که همه موارد و گزارشات را توی جلسه شورایشان که با فرماندهی تشکیل و بررسی میکردند به زبان عربی باشد و خودشان هم به زبان عربی تکلم میکردند و در واقع از صفر خودشان را به آنجا رساندند که میتوانند در محاوره و تکلم با مخاطبین صحبت کند به طوری که متوجه میشد آنها چه میگویند و بعد به همان زبان با آنها مشورت میکردند این مطلب قابل توجه از ایشان را میتوان در ارتباط با برادران عراقی نام ببریم .
* آیا در جبهه ایشان مجروح شده بودند؟
او قبلاً در عملیات ها شرکت کرده بود و و در این دو سه عملیات اخیر که شرکت کرده بود و من بیشتر اطلاعاتم در خصوص عملیات عاشورا بود که چند عملیات محدود و ایزایی منطقه هورالعظیم که به وسیله همکاری مجاهدین عراقی انجام شده بود. در آنجا سالم بودند و مشکل خاصی نداشتند و بعد توی عملیات گسترده کربلای 5 که به شهادت میرسند و دیگر اینکه در عملیات آزادسازی سوسنگرد حضور داشت که ما با هم بودیم و برای آنها مشکلی پیش نیامده بود و من اطلاعی از مجروحیت ایشان ندارم .
* آیا در زمان شهادت با ایشان بودید ؟
نه من در زمان شهادت با شهید دقایقی نبودم و در زمانی که ایشان مسئولیت کار با برون مرزی را به عهده گرفت با او در منطقه بودم و یک مدتی تاریخ 59/8/23 که درباره آزادسازی مرحله دوم سوسنگرد که با یک عملیات مشترک باتفاق ارتش طراحی شده بود برای آزادسازی سوسنگرد و رهایی تعدادی از دوستان که در منطقه سوسنگرد محاصره شده بودند که اینها یک تعدادی از دوستان و همرزم دانشجویان فکر میکنم هم دانشگاهی او بودند آقای علیرضا عندلیب, سردار عزیز جعفری بودند و دوستان دیگر.
ماجرای تشکیل مجدد سپاه سوسنگرد به فرماندهی شهید دقایقی
* مطلبی از چگونگی عملیات آزادسازی سوسنگرد را به خاطر دارید؟
در آزادسازی سوسنگرد زمان حساس بود. در آن موقع بنی صدر فرمانده کل قوا بود و بعد در مرتبه اول سوسنگرد به تصرف نیروهای دشمن در آمده بود که توسط نیروهای ایرانی به عقب رانده شدند . در مرتبه دوم به دلیل ضعف در جبههها, سوسنگرد به دست دشمن افتاده بود و حساسیت ویژه داشت. در مرحله اول ما پیش روی کرده بودیم, دوستان تا مسیر سوسنگرد به طرف بستان نیروهای عراقی را به عقب راندند و روستاهای دهلاویه همان روستایی که قبل از سوسنگرد است, یک تعداد زیادی برادرهای رزمنده که از شهرهای مختلف، مثل دانشجوها از دانشگاه تهران آمده بودند و آنها در منطقه میمانند و برای بار دوم از منطقه کرخه نور که سابق به آن کرخه کور میگفتند, داخل محاصره قرار میگیرند، خلاصه همگی داخل شهر در محاصره قرار میگیرند و مدت 3-2 روزی آنها دفاع میکنند. حتی در آن برهه کمتر کسی به فریادشان میرسد و آنها تحت فشار قرار میگیرند و اطلاعات و اخبار هر روز خبر از محاصره بیشتر آنها توسط عراقیها داده میشد.تا خلاصه با تلاشهای فراوان و حتی مصاحبه با حضرت آقا که مسئولیت در شورای دفاع داشتند و در اهواز و دانشگاه شهید چمران و پیگیریهایی که ایشان و سپاه داشتند، دستور داده میشود ، سوسنگرد از محاصره بعثیها در بیاید. هر چند در آن زمان بنی صدر مسئولیت داشتند و به اصطلاح فرمانده کل قوا بود. کار شکنی زیادی هم داشت و خلاصه ارتش میآید و یک تیپ خودش را که در دزفول بود و اگر اشتباه نکنم ، فرماندهشان شهبازی بود که سرهنگ تمام بود ، مأموریت می شوند که بیایند داخل منطقه و سوسنگرد را از محاصره ارتش بعثی آزاد نماید.
در آن موقع حدود 160-150 نفر از برادران سپاه از شهرهای تبریز ، خوزستان که من و شهید دقایقی و تعدادی از دوستان ، در طراحی آنها شرکت داشتیم. ساعت 6-5 صبح بود که با برادران ارتش در محور حمیدیه به طرف سوسنگرد، یک جلسهای در آنجا برگزار شد و هماهنگی جهت زدن به خط و نیروهای شهید چمران هم بود، هماهنگی صورت میگیرد و آنها میروند جلو و با فشاری که آورده میشود میروند به جلو و به حمدالله در ساعات اولیه روز, ارتش بعثی به عقب زده میشود و ظهر همان روز در ساعت 12-11 محاصره شکسته شده و الحاق صورت میگیرد و تعدادی از برادران آزاد میشوند و اسرایی که گرفته میشوند,در مسجد جامع شهر تحویل داده میشود.
الحمدالله توفیق حاصل شد که بعثیان به عقب رانده شدند و شهر آزاد شد. بعد از آن من با شهید دقایقی از طرف سپاه مأموریت پیدا کردیم ، سپاه سوسنگرد را به دستور سپاه استان خوزستان تشکیل دهیم و شهید دقایقی به عنوان فرمانده سپاه و من و سردار جعفری و آقای شریعتی و حجت الاسلاما بشر دوست و آقای حیدری و یکی دو نفر از دانشجویان دفتر تحکیم وحدت آقای حسین بسطامی که شهید شدند و آقای جمال مجموعاً همگی سپاه سوسنگرد را تشکیل دادیم که بعد از این مأموریت شهید دقایقی را به سپاه استان خوزستان فرا میخوانند و بعد از آن آقای منصور سپاهی فرمانده سپاه میشوند و برادران دیگر در سپاه سوسنگرد میمانند.
تازه چند روز از جنگ نگذشته بود که سوسنگرد توسط عراقیها در مرحله اول اشغال میشود. در آن مرحله من در جنگ بودم اما شهید دقایقی در سوسنگرد نبودند و در عملیات دوم سوسنگرد، ایشان از طرف سپاه استان مأموریت پیدا کرده بودند رزمندهها را جمع و جور کند. در آن زمان سپاه هنوز تشکیلات دفاع و رزم را نداشت ، اصلاً چیزی به اسم تیپ و لشگر نبود و عموماً به صورت بسیجی یا از شهرهای مختلف میآمدند و سپاه کار هماهنگی ایجاد کردن نیروهای رزمنده با ارتش را به عهده داشت و نیروهای نامنظم شهید چمران که در واقع با آنها وارد عملیات بشوند.
* لشکر بدر چطور ؟
لشکر بدر در سال 64-63 شکل میگیرد و بعد از مسئولیت برون مرزی شهید دقایقی سپرده میشود.
* از اتفاقاتی که پس از سال 59 الی 63 صورت گرفته چه اطلاعی دارید ؟
شهید دقایقی و من بعد از عملیات 59 از همدیگر جدا شدیم ، ایشان مسئول یک قسمت توی سپاه که بحث تحقیق و بازرسی میشوند که معمولاً کمک حال فرماندهان برای انتخاب مسئولین قسمتها و فرماندهان ردهها میشوند.
* آیا کار شناسایی در جبهه انجام داده بودند؟
من بعید میدانم چون ایشان بیشتر کار پشت جبهه را انجام میدادند تا اینکه در سال 64-63 میآیند به جبهه و کار برون مرزی را در ارتباط مجاهدین عراقی به عهده میگیرند البته در بین آن سالها من اطلاعی ندارم شاید هم انجام میدادند.
* در خصوص عملیات برون مرزی بیشتر توضیح میدهید ؟
شهید دقایقی در حوزه فرماندهی نیروی برون مرزی بودند و تحقیق در آن طرف مرز را به عهده داشتند و مأموریت دریافت اطلاعات و اخبار را از جبهههای دشمن را داشتند که وضعیت دشمن از جهت نظامی ، روحی و اقتصادی سیاسی دشمن را به دست آورده و در اختیار رزمندگان اسلام قرار میدادند و من در طی این مدت هم با ایشان بودم. البته باید بگویم که ایشان آن طرف مرز به صورت فیزیکی نرفتند و نیروها به آن طرف مرز رسوخ کرده و مثلاً اگر نیرو پاسدار بود، باید توانمندی به مکالمه زبان عراقی و همراه با مجاهدین عراقی که آشنا به موقعیت جغرافیایی آن طرف داشتند ، به صورت غیر رسمی به آنجا میرفتند.
* چطور شد که سپاه بدر تشکیل شد ؟
وقتی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام(ره) پیروز میشود، دشمن بیکار نماند و دید این انقلاب در تعارض با آنهاست، بعد از مدتی صدام کودتا کرد و حاکم شد با افراد ناسیونالیستی که هیچ اعتقادی به اسلام نداشتند و ایران را در تعارض با خودش دید.
مسلمان عراق عمدتاً شیعه بودند و با صدام مخالفت داشتند و طبعاً مردم از همه اقشار و حتی از اساتید با او مخالفت داشتند. خیلی از آنها از آنجا فرار کردند و به ایران پناه آوردند. چون هم مرز آنها بود و جمهوری اسلامی به آنها پناه داد و به آنها رسیدگی میکرد. به تدریج رفته رفته به تعداشان افزوده میشد، از طرفی شیعه بودند و با صدام مخالفت داشتند و اعلام آمادگی کردند که ما حاضریم با نظام بعثی که مخالف اسلام است و در جبههها جنگ را به راه انداختند به جبهه بیاییم و در این دفاع شرکت کنیم .
تعداد زیادی از همان روزهای اول آمدند و پا به پای بسیجیها مبارزه کردند و شهید شدند و بعد هم که سپاه به جلو آمد دید اینها یک تعداد قابل توجه هستند، یگان ویژه تحت عنوان تیپ با حضور آنها تشکیل داد و تحت عنوان تیپ امام جعفر صادق (ع) و ابتدا گردان ها تحت عنوان شهید بهشتی، شهید دستغیب ، شهید صدوقی را تشکیل دادند بعد تبدیل به تیپ شد و تیپ تبدیل به لشکر میشود . بعد از گذشت زمان و فشارهایی که صدام به آنها اعمال میکرد ، پناهنده به ایران بیشتر میشد لذا یگان تشکیل و فرماندهی بر عهده شهید دقایقی قرار گرفت. اساس و فلسفه تشکیل سپاه بدر وجود نیروهای عراقی که با انگیزه از دست نظام بعثی و کافر عراق فرار کرده بودند و به ایران پناهنده شدند و اعلام آمادگی در ایستادگی در مقام نظام بعث بود.
* گروهی میگویند آقای دقایقی امام موسی صدر ایران بودند. شما از این موضوع اطلاعی دارید ؟
من اطلاعی از این مطلب ندارم ولی ایشان نیروی مخلص ومبارز بودند و هر کسی از دیدگاه خودش به موضوع نگاه میکند . ولی ایشان فردی مخلص ، مبارز و با انگیزه و از نیروهای خود ساخته قبل از انقلاب بودند.
* تا قبل از زمان شهادت کارهایی که در لشکر بدر انجام دادند را توضیح دهید.
من از سال 64 از شهید دقایقی جدا شدم. من در شاخه برون مرزی بودم و مأموریتی رفتم ولی ایشان در ایران بودند . در منطقه هورالهویزه جبهه دشمن را میشکنند و تعداد زیادی اسیر میگیرند و تعداد زیادی از دشمن را میکشند که فرماندهی آن بر عهده شهید دقایقی بود.
با مجاهدان عراقی ندار بود!
* در آن موقع شما کجا بودید ؟
در آن موقع ما در منطقه کردستان عراق بودیم.
* ایشان وقتی شهید میشوند به دوستان اطلاع نمیدهند زیرا شاید در عملیات اختلال ایجاد میکرد.
درست است در میان بچههای بدر، ایشان آنقدر با آنها رفیق میشوند، هیئت تشکیل دهنده و کادر آنها ارتباط عاطفی زیادی ایجاد شده بود و واقعاً وقتی خبر شهادت ایشان پخش میشود اگر اشتباه نکنم حدود 24 ساعت به تأخیر میافتد و عملیات ادامه داشت، دوستانش هنوز وارد صحنه نشده بودند و شهید دقایقی برای شناسایی رفته بودند که خط را تحویل دهند.
* نحوه شهادت ایشان چگونه بود ؟
شهید دقایقی جهت شناسایی خط میرود که به وسیله اصابت گلوله توپ و خمپاره به شهادت میرسد و شهادت ایشان بر روی دوستان تا مدتها اثرگذار بود. بسیار نگران و ناراحت بودند به قول خود ما ، با آنها ندار بود چرا که او فردی با اخلاقی بود و با دوستانش بسیار شوخی میکرد و واقعاً آنها را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت. در کارها با آنها مشورت میکرد. در عملیاتی که در منطقه شاخ شمیران در منطقه کردستان انجام شد، واقعاً میتوان گفت از خودشان رشادتهای خوبی نشان دادند. این یگان با توجه به توانمندی که بروز میدهند به طوری که در منطقه حاج عمران زبانزد بودند. اینها را من از خود برادران عراقی شنیدم، آن منطقه کوهستانی و بسیار سخت بود و آنها به آنجا میروند و خوب از خودشان شجاعت و مقاومت به خرج میدهند و پیروزیهای خوبی را از خودشان بر جای گذاشتند.
* آیا مطلبی را در پایان میخواهید بگویید؟
نه ولی میخواهم تأکید کنم ایشان فردی مخلص ، متواضع و فروتن بودند و بسیار خندهرو و بشاش بودند. توجه به مسائل دینی داشتند و ایشان فردی متشرع بودند و خیلی هم از نظر اخلاقی متین بودند و به عبارتی ایشان الگو بودند.
منبع: تسنیم ارسال به تلگراممنبع: مشرق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۶۶۵۵۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
امیر بختیاری: تقلیل اقدامات ارتش در سال ابتدایی جنگ بیانصافی است/ در ارتش مخالفت چندانی با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر وجود نداشت/ از سال دوم جنگ وحدت فرماندهی بین ارتش و سپاه از بین رفت
پایگاه خبری جماران، محسن عربی: عملیات بیت المقدس در تاریخ دهم اردیبهشت ماه سال 1361 آغاز و در روز سوم خرداد ماه همان سال با فتح خرمشهر به دست رزمندگان ایرانی به پایان رسید. نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در این عملیات قصد ورود به خاک عراق را داشتند که بنا به دلایل نظامی این امر تحقق نیافت و طرح عبور از مرز به عملیات بعدی یعنی عملیات رمضان موکول شد.
در این شرایط سه راهکار اساسی بر روی میز مسئولان وقت برای تصمیم گیری در مورد ادامه وضعیت جنگ پس از فتح خرمشهر وجود داشت که در نهایت استراتژی ادامه جنگ و ورود به خاک عراق اتخاذ شد. ایران در عملیات بیت المقدس توانست شهر استراتژیک خرمشهر را فتح کند و شرایط را برای عراق و صدام حسین دشوار سازد. پس از فتح خرمشهر، جایگاه بین المللی ایران ارتقاء یافته بود، روحیه ای سرشار از امید در مردم و رزمندگان ایرانی پدید آمده بود، فروش نفت رشد قابل قبولی پیدا کرده بود و احتمال پیروزی صدام منتفی شده بود. اما هنوز برخی از شهرهای ایران مثل نفت شهر، سومار، قلاویزان و... در تصرف نیروهای عراقی بود. در این شرایط سه راهکار اساسی پیش روی مسئولان ایرانی برای ادامه راه وجود داشت.
آتش بس – مذاکره توقف – انتظار ادامه جنگ – بدون محدودیت در ورود به خاک عراقدو گزینه ابتدایی نتوانست انتظارات مسئولان ایرانی را برای خاتمه دادن به جنگ برآورده کند و آنها پس از مشورت های فراوان تصمیم را بر آن بنا نهادند که گزینه سوم را انتخاب کنند و در عملیات بعدی خود وارد خاک سرزمینی کشور عراق بشوند. لازم به ذکر است نیروهای مسلح ایران تصمیم خود را برای ورود به خاک عراق در مرحله چهارم عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) گرفته بودند که بنا به دلایلی قادر به تحقق آن نشدند. اولین عملیات برون مرزی ایران در جنگ با عراق، در تیر ماه سال 1361 تحت عنوان عملیات رمضان آغاز شد.
در این مصاحبه که مربوط به سال 1394(بوده)و در خلال یک پژوهش علمی تهیه شده است، با سرتیپ بازنشسته توپخانه و ستاد «مسعود بختیاری» از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، افسر عملیاتی قرارگاه کربلا از طراحان عملیات بیت المقدس(عملیات آزادسازی خرمشهر) در خصوص نحوه طرحریزی، اجرای و در نهایت موفقیت عملیات بیتالمقدس گفتگویی صورت گرفته است.
در سلسله عملیات های چهارگانه نیمه دوم سال 1359 که همگی به نوعی به ناکامی انجامید، ارتش جمهوری اسلامی ایران عملاً مدیریت صحنه جنگ را بر عهده داشت. به نظر شما عوامل ناکمی ایران در این عملیات ها چه بود؟
ابوشریف و مرتضی رضایی اعتقاد داشتند که وظیفه سپاه جنگیدن با دشمن خارجی نیست
با فشار فرماندهان خوزستانی، سپاه وارد صحنه نبرد شد
نیروهای مردمی سرشار از انگیزه و اشتیاق برای جنگیدن بودند؛ اما نه تجهیزات داشتند و نه آموزش دیده بودند
گروههای چپ به ارتشیها تهمتهای ناموسی میزنند؛ زیر این فشار روانی هیچ نیروی نظامی دوام نمیآورد
ظرف 20 ماه، 15000 نفر از نیروهای ارتش پاکسازی شدند
خدمت سربازی را از 24 ماه به 12 ماه کاهش دادند، غافل از اینکه وظیفه یک سرباز در صحنه نبرد از ماه سیزدهم خدمت آغاز میشود
به نیروهای ارتش ابلاغ کردند هر کس که دوست دارد در شهر خودش خدمت کند میتواند برود؛ همه کسانی که توانایی راهبری تانک را در انگلستان آموخته بودند از خوزستان انتقالی گرفتند
تصور میکردند هر کسی که در واحد اطلاعات خدمت میکند، ساواکی است؛ سازمان اطلاعات ارتش را با این استدلال از بین بردند
با وجود همه مشکلات؛ ارتش عراق در بیابانهای خوزستان زمینگیر شد. صدامی که به نیت فتح تهران آمده بود، روز ششم حمله تقاضای آتشبس کرد
در هفده روز ابتدایی جنگ، سی نفر از خلبانان ارتش به شهادت رسیدند
فشار افکار عمومی باعث شد بدون برنامهریزی و با حداقل به نیروهای دشمن حملهور شویم
تقلیل اقدامات ارتش در سال ابتدایی جنگ بیانصافی است
اولاً باید بگویم که صحبت شما کاملاً درست است؛ مدیریت صحنه جنگ را ارتش بر عهده داشت. به این دلیل که در آن زمان هنوز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انسجام سازمانی پیدا نکرده بود. اساساً سپاه به عنوان فرماندهی کل تشکیل نشده بود و به صورت سپاه شهری با وظیفه انتظامی عمل میکرد. آقای ابوشریف و مرتضی رضایی که هر دو به فرماندهی سپاه منصوب شدند، اساساً معتقد به جنگیدن سپاه با دشمن خارجی نبودند و اعتقاد داشتند که سپاه وظیفه دیگری دارد.
اما تعدادی دیگر که از فرماندهان سپاه که عمدتاً متعلق به استان خوزستان بودند مثل آقای شمخانی، سردار رشید، احمد غلامپور و شهید احمد سوداگر اعتقاد داشتند که سپاه باید در جنگ برون مرزی نیز شرکت کند. غرض این بود که بگویم در سال اول جنگ مدیریت صحنه بر عهده ارتش است، زیرا نیروهای سپاه هم فاقد سازمان و هم فاقد تجربه هستند.
نیروهای مردمی نیز علی رغم همه شور و شوق و انگیزه خود که جای تردید ندارد، نه مجهز و نه آموزش دیده بودند. کسانی هم که اندک آشنایی داشتند از حد سرباز منقضی خدمت و یا درجهدار منقضی خدمت تجاوز نمیکرد. بنابراین مدیریت صحنه جنگ بر عهده ارتش بود اما ارتشی که دچار مسائل طبیعی و پالایشهای صورت گرفته بعد از هر انقلابی قرار میگرفت، شده بود. در واقع انقلاب یعنی تغییر طبقات اجتماعی. ارتش نیز باید خود را با هنجارها و شرایط جدید تطبیق میداد و توجیه میکرد. طبیعی بود که فرماندهان قدیم نمیتوانستند جایگاهی داشته باشند.
در اثر این مسائل دو فشار بر ارتش وجود داشت. مورد اول فشار بیرونی به ارتش بود که خود به دو بخش تقسیم میشد. یک فشار ضد انقلاب برای انحلال ارتش که عمدتاً گروههای چپ سردمدار این جریان بودند. فشار دیگر از طرف انقلابیون راستین و روشنفکران جامعه بود. تصور این افراد آن بود که ارتش یک ارتش آمریکایی است و کودتای 28 مرداد را بار دیگر تکرار خواهد کرد.
یک فشار هم از درون خود ارتش از جانب نیروهای ارتش وجود داشت. نیروهای ارتش افرادی بودند که عمدتاً درک صحیحی از مفهوم آزادی نداشتند و فکر میکردند هر کس هر کاری که به دلخواهش است را انجام بدهد مفهوم آزادی شکل گرفته است.
بنابراین، بدون هیچ سوءنیتی اغلب دنبال منافع و مصالح شخصی خود بودند و یا فکر میکردند واحد به آن طوری که فکر میکنند مدیریت بشود بهتر است. مثلاً در یک واحدی سربازان به نوبت هفتگی فرماندهی واحد را در دست میگرفتند. در یک واحدی فرماندهی شورایی شده بود. این قبیل مشکلات پیش آمد و فشار از درون و بیرون بر ارتش بسیار زیاد شد و موجب گشت، انضباط ارتش خدشهدار بشود. هنگامی که انضباط دچار مشکل بشود، به تبع آن آموزش نیز دچار مشکل میگردد. همچنین نگهداری تجهیزات و آماده نگه داشتن نیروها نیز دچار مشکل میگردد.
بنابراین، ارتش با این سه مشکل اساسی مواجه بود و زیر یک فشار روانی شدید که ناشی از تبلیغات گروه های چپ مبنی بر انحلال ارتش بود قرار داشت. در این فشار تبلیغاتی تهمتهای بسیار ناروا و حتی ناموسی به نیروهای ارتش وارد میشد. در کنار این موضوعات، در هفته اول انقلاب مسئله پارهای نا امنی ها در بعضی از نقاط کشور پیش آمد. طبیعتاً نظام برای برقراری امنیت و برای حفظ تمامیت ارضی کشور نیاز به نیروی مسلح داشت. شهربانی و ژاندارمری آن زمان که امروز در قالب نیروهای انتظامی ناجا میشناسیم، چون در قبل از انقلاب در صف اول فرمانداری نظامی بودند تقریباً از بین رفته بودند.
ارتش همچنین درگیر برقراری تامین امنیت در غرب کشور و در آمل در شمال کشور و همچنین در خوزستان در جنوب غرب کشور است. نزدیک بیست ماه ارتش درگیر برقرای امنیت داخلی در کشور بود.
در کنار این، مسئله پاکسازی عناصر از نظر سیستم انقلاب و گروه هایی که تشکیل شده بود در ارتش ادامه داشت و به گفته شهید دکتر چمران وزیر دفاع وقت، ظرف 20 ماه 15000 نفر در ارتش پاکسازی شدند. در کنار این پاکسازی یک سری از نیروها نیز خود از ارتش خارج شدند که اکثراً متخصصین حرفهای ارتش محسوب میشدند.
در کنار این، وزیر دفاع وقت با تصویب شورای عالی دفاع مدت سربازی را از 24 ماه به 12 ماه کاهش داد. این کاهش به خاطر این بود که سربازها هر روز به یکی از گروه های سیاسی متمایل میشدند. طبیعتاً خدمت 12 ماه سرباز را در مرحله عملیاتی نگه نمیدارد. کسی که سرباز میشود 4 ماه را در دوره آموزش رزم مقدماتی میگذراند. یک ماه را نیز به مرخصی میرود. از هفت ماه باقی مانده سرباز باید آموزش یگانی را در پادگان بگذراند. یعنی سرباز در دوره آموزش مقدماتی فقط با اصول اولیه سربازی آشنا میشود. کار کردن با توپ و تیربار و تانک و یا هر چیز مربوط به رسته را باید در آموزش انفرادی یگانی بگذراند. در حقیت در هر رستهای که خدمت میکنی باید آموزش مرتبط با رسته را در قالب آموزش انفرادی یگانی بگذرانید. در 3 ماه باقیمانده باید آموزش اجتماعی یگان فراگرفته شود. یعنی اینکه گردان من چگونه با گردان کناری خود میتواند کار کند.
مخلص کلام این است که سرباز در یک سال اول آموزشی است. بعد از پایان یک سال تبدیل میشود به یک سرباز عملیاتی زیرا آموزش های مرتبط را طی کرده تا به یک تخصصی در حد خود رسیده است. حال شما این فرد را مرخص میکنید و یک سرباز دیگر را جایگزین او میکنید. در حقیقت شما هیچ وقت یک سرباز عملیاتی در اختیار ندارید. در کنار این ها وقتی شما مدت سربازی را به یک سال تقلیل دادید، بسیاری از رانندگان و خدمه توپ ما که یک مقداری نیاز به سواد بالاتری نیاز دارند تا بتوانند با این وسایل کار کنند که اکثر از درجهداران و افسران وظیفه بودند نیز رفته بودند. ارتش از لحاظ کادر پرسنلی دچار مشکل عمدهای شده بود. هم در رده بالا فرماندهانی را از دست داده بودیم به دلیل مسئله انقلاب، هم تعدادی خود از ارتش خارج شده بودند.
ذکر این نکته قابل توجه است که عنوان شده بود هر کس در هرجایی که دوست دارد خدمت کند. در نتیجه همه کسانی که تخصص تانک داشتند و در گرمای خوزستان خدمت می کردند و حتی دوره تخصص خود را در انگلستان دیده بودند به شهرهای خود انتقال یافتند. در نتیجه لشکر زرهی خالی از نیروی متخصص شده بود. ارتش نیز دچار مسائل امنیتی کشور شده بود و آموزش تخصصی خود را کنار گذاشته بود.
در حقیت ارتش به کار جنبی مشغول شده بود. آموزش، انضباط و تعمیر و نگهداری تجهیزات ارتش دچار مشکل شده بود. حال این ارتش با یک حمله بسیار قدرتمند خارجی مواجه شده است. یعنی مواجه با ارتشی که خود را دو سال آماده حمله کرده است. در آن زمان نیروی زمینی ارتش 6 لشکر بیشتر نداشت. لشکر 64 ارومیه، لشکر 28 کردستان، لشکر 81 زرهی کرمانشاه، لشکر 92 زرهی خوزستان، لشکر 16 زرهی قزوین، لشکر 77 خراسان و لشکر 21 که این لشکر، لشکر منحل گارد شاهنشاهی بود.
ما با چنین وضعی مواجه میشویم با هجوم دشمن؛ در حالی که بیش از سه لشکر ما نیز درگیر تامین امنیت در مناطق آشوبزده کشور است. در کنار این به هر دلیلی که مدیریت عالیه نظام باوری مبنی بر حمله عراق به کشور ندارد، اطلاعات و هشدار ارتش مبنی بر احتمال وقوع حمله عراق به کشور مورد قبول واقع نمیگیرد.
در درجه دوم موضوعی که از نظر من اهمیت بسیار دارد آن است که سیستم های اطلاعاتی ارتش ما منحل شده بود. چون از هر نوع سیستم اطلاعاتی برداشت ساواکی بودن داشتند. در حالی که سیستم اطلاعاتی ارتش کار انفرادی بر روی کسی انجام نمیدهد. سیستم اطلاعاتی ارتش بر روی زمین، دشمن، جو و تهدید کار میکند. آیا کسی با حکومت مخالف است یا خیر به سیستم اطلاعاتی ارتش ارتباطی پیدا نمیکند. ولی به دلیل اینکه برچسب ساواکی بودن بر روی نیروهای ارتش خورده میشد، خیلی از نیروها رفته بودند و در نتیجه سیستم اطلاعاتی ارتش آنگونه که باید نمیتوانست رصد ارتش عراق را انجام بدهد و چون سیستم اطلاعاتی شما از هم پاشیده بود، عناصری که برای شما از کشور مقابل خبر میآوردند شناخته شده بودند و یا به خاطر انحلال سازمان های کشور دیگر در دسترس نبودند.
بنابراین اطلاعاتی که از ارتش عراق وجود داشت، اطلاعات بسیار اندکی بود. آن اطلاعاتی که توسط حاضرین در مرز داده میشد نیز مورد قبول و باور نبود. در نتیجه عراق به یک مرتبه با هجوم سنگین ارتش عراق مواجه شد. اما بدون هیچ تعصب سازمانی نگاه کنید که چه سازمانی جلوی پیشروی دشمن را گرفت؟ یک لشکر ساده از نظر نظامی میتواند 60، 70 ، 80 یا صد کیلومتر نظامی را پوشش بدهد. ولی لشکر 92 خوزستان با استعدادی کمتر از 40 درصد با مرزی معادل 500 کیلومتر هر گوشه ای را بپوشاند باز از گوشه دیگر عده ای وارد میشوند.
بنابراین، در آغاز جنگ در شش، هفت روز اول ارتش عراق حدود 15000 کیلومتر از خاک سرزمینی کشور ما را به اشغال درآورده است. در بعضی از نقاط مثل دزفول در حدود 90 کیومتر پیشروی کرده است. اما یک نکتهای در اینجا وجود دارد. اینکه در مقابل این هجوم هیچ اقدامی صورت نگرفته صحبتی کاملاً اشتباه است زیرا شهدایی هستند که متعلق به همان روزها اول جنگ هستند اما این مقاومت، مقاومتی متناسب با شدت حمله عراق نیست و لذا جلوی پیشروی عراق گرفته میشود و به حمله آن به تاخیر انداخته میشود و قبل از اینکه عراق به اهداف خود برسد پیشروی او متوقف میشود.
این نکته بسیار مهمی است. عراق به قصد اشغال خرمشهر، آبادان، شوش، اندیمشک، دزفول، شوشتر وارد خوزستان شده و قصد داشت به سمت ماهشهر حرکت کند زیرا خوزستان را از آن خویش میداند. به جز نیمی از خرمشهر در بقیه موارد موفق نبود و نیروهای عراقی در بیابان های خوزستان در نیمه راه هدف متوقف شدند. این مسئله قابل توجهای است که عراق به اهداف استراتژیکی مورد نظر خود نتوانست دست پیدا کند. جلوی این پیشروی را ارتش توانست بگیرد. نیروهای مردمی با علاقه بدون ترس از شهادت به جبهه آمده بودند اما در مقابل یک ارتش منظم باید با یک ارتش منظم جنگید. در مقابل تانک باید تانک قرار داد. در مقابل هواپیما باید هواپیما قرار داد. در مقابل هلیکوپتر، هلیکوپتر نیاز دارید. صرف ایثار و جانبازی نمیتواند از همه کاری جلوگیری کند. تخصص و تجهیزات نیز مطرح است.
البته حضور نیروهای مردمی خود روحی دهنده، تشویقکننده و یک عامل موثر میتواند باشد؛ اگر چه در بعضی از نقاط اغتشاش نیز به وجود میآورد. یک سری افراد برای کمک میآیند، اما به خاطر اینکه وارد به کار نیستند اختلال نیز در کار پیش میآوردند. اما نهایت کمک را نیروهای مردمی کردند. از مردم مناطق اشغالی نیز فقط مردم خرمشهر مقاومت کردند. سایر شهرها مردم شهر را تخلیه کردند یا در شهر بودند اما فشاری نبود. بین شش روز تا دو ماه ابتدایی جنگ بود که ارتش عراق در خاک ایران متوقف و به نوعی زمین گیر شد. ارتش عراق آمده بود تا به یک چیزی دست پیدا کند اما نتوانست. وقتی شما توانستید دشمن را متوقف کنید، آن وقت میتوانید به او حمله کنید. طبق روشها و اصول تاکتیکی باید ابتدا دشمن حملهور متوقف بشود. در واقع ابتدا باید او را مهار کنید.
این کار را ارتش انجام داد. در روز ششم بود که عراق درخواست آتشبس کرد. تقاضای آتشبس نشان دهنده این است که آنها فهمیدند که نمیتواند به اهداف مورد نظر خود دست پیدا کنند. عراق به ایران حمله نکرده تا در روز ششم درخواست آتش بس بکند. نیروهای موجود در خرمشهر 34 روز مقاومت کردند. حتی نیروی زمینی برای جبران کمبود نیروی خود از 750 دانشجوی دانشکده افسری به صورت سرباز در خرمشهر استفاده کرده است. در 17 روز اول 30 خلبان شهید شدند که این نشان دهنده آن است که چه مقدار پرواز انجام شده است.
در هوانیروز هم به همین شکل بود. یا حجم تیراندازی توپخانه ما نشان دهنده آن است که چه مقدار تیراندازی کرده با بتواند دشمن را متوقف بکند. به هر حال یک نتیجه بگیریم. متوقف کردن دشمن ظرف بیست روز تا دو ماه ابتدایی اقدامی بسیار بزرگ از نظر تاکتیکی بود و مانع از این شد که عراق به اهداف مورد نظر خود برسد. امروزه یکی از تعاریفی که در مورد پیروزی به کار میبرند این است که اگر شما مانع رسیدن دشمن به اهداف مورد نظرش بشوید شما پیروزید.
برای مثال، اسراییل در خلال جنگ 33 روزه به داخل خاک لبنان حملهور میشود. نیروهای حزب الله نمیگذارند اسراییل به اهداف خود دست پیدا کند. اگر چه صدمات و لطماتی به حزب الله وارد شده، اما چون نتوانسته به اهداف خود برسد شکست خورده است. بنابراین همینقدر که ارتش عراق به اهداف خود نرسید و ظرف شش روز تقاضای آتشبس کرد، نشان دهنده خنثی شدن استراتژی حمله خود به ایران است. اینجا است که ما میگوییم عراق دچار شکست شد. از این پس ما به عراق حمله میکنیم.
جالب است که پس از گذشت بیست روز از حمله عراق به کشور در حالی که در بعضی از نقاط هنوز توسط عراق عقب زده میشویم، به عراق حمله میکنیم. حملهای هم که انجام میشود به چند دلیل است. یک بر اساس فشار افکار عمومی است. زیرا افکار عمومی به دلیل مسائل انقلابی به هیجان آمده و اصول نظامی را نمیشناسد و خواستار حمله به عراق میشود. مردم دچار خشم شده بودند زیرا عراقی که یک چهارم با وسعت و یک سوم ما جمعیت دارد به کشور حمله کرده است. به هر حال ارتش ناگزیر است که به افکار عمومی پاسخ بدهد. اطلاعات رسیده از عراق اطلاعات خوبی نیست.
ما در روز بیست و سوم مهرماه توسط لشکر 21 که متشکل از لشکر 1 و 2 تهران بود که در حال ادغام شدن بودند، از این لشکر دو تیپ آن بر روی قطار بود که وارد اندیمشک شده بود و یک تیپ نیز در تهران بود. این لشکر با دو تیپی که از قطار پیاده میشوند در منطقه ای که شناسایی نشده، اطلاعاتی از آن به دست نیامده و منطقه را نمیشناسد دستور حمله داده میشود. از نظر اینکه به هدف خود دست پیدا نکردیم ما ناکام بودیم اما نکته آنجاست که دشمن فهمید علیرغم تمام کمبود توان حمله به او را داریم. دشمن متوجه شد که ما اشغال را نمیپذیریم. سر سازش با کسی را نداریم.
بنابراین، عملیات ارتش اگرچه به اهداف خود نمیرسد اما آثار طبیعی و دستاوردهایی دارد و آن نشان دهنده عزم جمهوری اسلامی و همچنین روحیه مقاومت در ارتش است. ضمن اینکه این چهار عملیات نیمه دوم سال1359، عملیات کوچک و محدود است. یعنی یک یا دو تیپ شرکت کردند و نه چند لشکر که در سال آخر جنگ ما شاهد آن هستیم. این عملیات ها، عملیات های کوچکی هستند که در شرایط بسیار خاص انجام میشوند. در واقع به اصطلاح شما یک پنجول به دشمن میکشید.
بنابراین، این که میگوییم ناکام است باید ناکامی را در شرایط خاص خود ببینیم و ضمناً اثرات ناکامی را درست بسنجیم. این اثرات ناکامی دشمن را در جای خود نگه داشته است. درست است که ما نتوانستیم به هدف خود دست پیدا کنیم، اما دشمن در جای خود ایستاد. ضمن اینکه در این سال اول جنگ هم، ارتش عملیات موفق هم دارد. چرا به تصرف تپه های الله اکبر و تصرف تپه های میمک در ایلام اشاره نمیشود؟ بنا به دلایل خاصی بر این چهار عملیات تاکید شده است. در صورتی که ما عملیات موفق هم داریم.
بله! ما میپذیریم که نتوانستیم هدف جغرافیایی را به دست آوریم. بر اثر فشار افکار عمومی با یک گردان یا یک تیپ به یک لشکر زرهی عراق حمله کردیم. اما همین قدر هم که ما به او حمله میکنیم عراق را از دستیابی آبادان صرف نظر میکنیم. ما با یک گردان جلوی دستیبای عراق به آبادان را میگیریم.
اینها خود به نوعی موفقیت محسوب میشود. خلاصه کلام اینکه میگویند این چهار عملیات به ناکامی منجر شد قدری بیانصافی است. باید نگاه کنیم به شرایط و جو موجود و به حجم نیروی به کار رفته در آن زمان و اثراتی که از خود به جای گذاشته است. شما با حداقل نیرو، با اطلاعاتی که درست نیست، در اثر فشار افکار عمومی ناچار شدید که پاسخ بدید به افکار عمومی زیرا عنوان میشد که اگر ارتش نمیتواند عملیات کند تکلیف او را مشخص کنیم. اما دستاورد آن تثبیت دشمن است.
پس نتیجه میگیریم که ناکامی به معنای شکست مطلق نبود. دستاورهای داشته که در پاره ای باکامی هم بوده است. عوامل آن چه بود؟ کمبود نیرو، عدم شناسایی زمین، انسجام نداشتن ارتش زیرا ارتش در 6 ماه اول جنگ شروع به بازسازی خود کرد و در حال تجدید ساختار و بازگرداندن سربازان خود بود و از لحاظ نیروی انسانی، از نظر تجهیزات، از نظر آموزشی و با این وضع ارتش عراق را نگه داشته است.
بنابراین، لغت «ناکامی» یک لغت منصفانهای نیست. اگر واقعبینانه نگاه کنیم همان قدر که ارتش عراق را متوقف کردیم و مجبور کردیم تانک خود را به پشت خاکریز ببرد، این را ما جز موفقیت میپنداریم اگر چه مقداری از خاک ما را اشغال کرده است. اما دلایل اشغال و دلایل عدم حضور ارتش را باید در بیرون از ارتش جست و جو کرد.
در مرحله چهارم عملیات بیت المقدس عبور از مرز به منظور رسیدن به خاک عراق برای نیروهای ایرانی طرح ریزی شده بود. آیا فلش یا جهتگیری در کالک عملیاتی برای رفتن به سوی بصره صرفاً به همین فلش ختم میشد و شکل آرمانی داشت و یا نیروهای ایرانی قصد حرکت به سمت عراق را داشتند و بنا به دلایلی موفق به تحقق این امر نشدند؟ به فرض آنکه نیروهای ایرانی توان حرکت به سمت بصره را داشتند باز هم از مرز عبور میکردند؟
من در تیم طراحی عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشتم
از ابتدای طرحریزی عملیات قصد عبور از مرز عراق را داشتیم
میخواستیم از سمت بصره ارتباط ارتش عراق با خرمشهر را قطع کنیم
نیروهای نظامی ما بعد از نبردی سخت دیگر توان عبور از مرز را نداشتند؛ لاجرم مسیر نزدیکتر را برای ورود به خرمشهر را انتخاب کردیم و از ورود به خاک عراق منصرف شدیم
اول نکته را خدمت شما عرض کنم. بنده جز دو سه نفری هستم که روی این طرح کار کردم بنابراین شما پاسخ را از دهان کسی میشنوید که روی این طرح مسئولیت داشته و کار کرده است.
بله از ابتدا طرح ما این بود که از مرز خارج بشویم. یعنی در حقیقت یک عملیات چهار مرحلهای در نظر داشتیم. یعنی چهارگام پشت سر هم برداریم. در ابتدا از رودخانه کارون عبور کنیم و به منطقه آن طرف کارون برویم و نیروهای عراقی را عقب بزنیم و به لب مرز برسیم و از مرز عبور کنیم بپیچیم به سمت بصره و وقتی به سمت بصره رفتیم ارتباط عراق با خرمشهر قطع میشد. این را میگویند که احاطه دور یا دورانی. یعنی ما به جای اینکه از یک نقطه مستقیم به بیرون برویم از پنجره خارج میشویم. این طرح هم بر روی کاغذ و هم بر روی طرح ها بود و باید به مرحله اجراء در میآمد، اما در عمل وقتی ما مرحله اول و دوم را با موفقیت پیگیری کردیم و به خط مرزی رسیدیم، حالا وقت خارج شدن از مرز و حرکت کردن به سمت شرق بصره و چسبیدن به رودخانه اروند برای پدافند بود. اینجا عراق نیروهای خود را تقویت کرده بود و رسیدن به آنجا هفت، هشت روز برای ما طول کشیده شده بود و نیروهای ما خسته شده بودند و توان رزمی ما دیگر کفایت نمیکرد و بنابراین ما به جای اینکه به سمت بصره برویم و خرمشهر را به محاصره در بیاوریم، راه را نزدیکتر کردیم و از داخل خاک ایران و از داخل مرز به سمت خرمشهر حرکت کردیم و در شلمچه عراق را گرفتیم.
پس طرح شکل آرمانی نداشته است؟
خیر به هیچ وجه.
امیر هیچ سندی نیست که در طول عملیات بیت المقدس مذاکره ای با امام مبنی بر ورود به خاک عراق شده است؟
طرح عبور از مرز به تائید فرماندهی کل قوا رسیده بود
چرا اما نه به این شکل.
فرمانده کل نیروهای مسلح هیچوقت در جزییات به این صورت دخالت نمیکند. اما عبور از مرز و ورود به خاک عراق تحت عنوان استراتژی نظامی ایران به تصویب حضرت امام رسیده بود. آن هم این بود که ایشان پس از فتح خرمشهر طی دو جلسه که یکی در روز ششم خرداد و دیگری در روز بیست خرداد ماه با اعضای شورای عالی دفاع شکل گرفت، ایشان از مسئولین سوال میکنند که شما قصد چه کاری را دارید؟ آنها پاسخ میدهند که ما برای تحقق خواستههای خودمان که عبارت بود از متجاوز اعلام کردن عراق، پرداخت خسارت عراق و خارج کردن عراق از سایر مناطق اشغالی باید یک فشار سنگین نظامی وارد کنیم تا خواستههای ایران محقق بشود. زیرا عراق نمیپذیرفت که از مناطق اشغالی خارج بشود و صحبتش آن بود که همین جا بر سر مرزهای جدید صحبت کنیم. ایشان این موضوع را تصویب کرده بود.
پس عملا عبور از مرز به عملیات رمضان موکول میشود؟
بله.
اگر زمانی که عملیات بیت المقدس طراحی میشد، همان موقع هم مذاکرات با امام خمینی شروع شده بود شاید شرایط بهتر بود!
شورای عالی دفاع با امام صحبت کرده بود. سازمان بالادستی نیروهای مسلح شورای عالی دفاع بود. اعضای شورا طرح را تصویب کرده بودند. یک نکته را اینجا عرض کنم. در مرحله خروج از مرز در ماموریتها آمده است که بنا به دستور آماده میشوند تک را به داخل خاک عراق انجام دهند. یعنی ما وقتی به مرز رسیدیم یک بار دیگر برای عبور از مرز سوال میکنیم. این یک لغت متداول نظامی است. بنا به دستور رده بالاتر اجازه عملیات داریم. مقام مسئول با توجه به شرایط و مقتضیات دستور به انجام دادن یا ندادن عملیات میدهد. ما طرحریزی را انجام دادیم اما خروج از مرز و وارد شدن به خاک یک کشور دیگر بنا به دستور یک مقام بالاتر انجام میدهیم و مسئله مربوط به مسائل سیاسی است.
پس در طرح عملیات بیت المقدس نیز بنا به دستور قید شده است؟
بله کاملاً؛ منتهی چون ما دیگر نمیتوانستیم ادامه بدهیم خود به خود سوالی هم مطرح نشد. حال در مرحله بعد باید تکلیف خود را با عراق روشن کنیم و دو مرحله باقی مانده عملیات بیت المقدس را اجرا میکنیم. در واقع عملیات رمضان آن دو مرحله باقی مانده از عملیات بیت المقدس است.
استراتژی جمهوری اسلامی ایران برای عبور از مرز بر چه اصولی استوار بود؟ آیا این صحبت که ارتش مخالف انجام تاکتیکی عملیات بود صحت دارد؟
تهدید بصره؛ بهترین منطقه برای تنبیه متجاوز بود
استراتژی نظامی جمهوری اسلامی ایران برای عبور از مرز عبارت بود از تعقیب متجاوز در داخل خاک خود و تنبیه او. عراق به ما تجاوز کرده بود و اگر به خاطر داشته باشید امام میفرمود جنگ جنگ تا رفع فتنه. این رفع فتنه که یک آموزه دینی هم هست یعنی وقتی یک تجاوزی صورت گرفته باید چشم فتنه را کور کنید و لذا تنبیه متجاوز و به زانو درآوردن عراق ماموریت این عملیات بود. یعنی شما عراق را از منظر ضعف پای میز مذاکره بکشانید و تا زمانی که مناطقی از شما در دست ارتش عراق است وزیر خارجه عراق حرف شما گوش نمیدهد. او قصد امتیاز گیری دارد.
بنابراین، مسأله عبور از مرز استراتژی نظامی ما بود. استراتژی نظامی ملی ما ادامه جنگ بود و استراتژی نظامی ورود به خاک عراق بود. منطقه جنوب عراق و منطقه بصره برای اجرای این استراتژی انتخاب شد. ما بیش ازحدود 1600 کیلومتر با عراق مرز مشترک داریم. یک منطقه شمالی عراق است، منطقه دیگر منطقه میانی و روبری استان ایلام و کرمانشاه است و آخرین منطقه روبروی استان خوزستان است. استراتژی نظامی ما در تعقیب استراتژی ملی در ادامه جنگ و تنبیه متجاوز و مبتنی بر ورود به خاک عراق در منطقه جنوب و وصول به بصره بود . این امر متین نیز بود زیرا در شمال عراق کردستان قرار داشت که به اهمیت چندانی برای رژیم عراق نداشت. زیرا کردستان همیشه یک حالت خودمختاری و جدایی طلبی از عراق داشته است. در مرکز عراق نزدیکترین هدفی که میتوانید عراق را به زانو دربیاورید شهر بغداد بود که حدود 220 کیلومتر از مرز ما فاصله داشت. ولی بصره در فاصله 30 کیلومتری خاک ما و چسبیده به مرز بود. بصره دومین شهر عراق، بزرگترین بندر عراق، پرجمعیتترین شهر عراق بعد از بغداد و پیشبینی میشد که با تهدید بصره عراق قاعدتا باید تسلیم بشود.
آیا تصور درستی بود که با تهدید بصره رژیم عراق تسلیم میشود؟
در ارتش مخالفت چندانی با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر وجود نداشت
نظر تیمسار ظهیرنژاد این بود که باید در کنار یک عارضه طبیعی پدافند کنیم؛ نزدیکترین مانع قابل پدافند اروند رود در کنار شهر بصره بود
به نظر ما شاید درست نبود. اما در نهایت شما باید این شهر بزرگ را به تصرف دربیاورید و آن وقت ببینید که عراق چه جوابی میدهد. جنگ را پایان دهیم یا اینکه به جنگ ادامه دهیم. ارتش نیز مخالف نبود. نظر تیمسار ظهیرنژاد این بود که ما در مرز پدافند قابل اطمینانی نداریم. زیرا مرز گسترده است. باید برویم و بچسبیم به یک مانع قابل پدافند. نزدیکترین مانع قابل پدافند رودخانه شط العرب یا اروند رود بود که از کنار بصره میگذرد. نظر امیر ظهیرنژاد مبتنی بر واقعیات و ادبیات نظامی بود که ما بتوانیم به یک زمین قابل پدافند بچسبیم چون در مرز در مقابل هجوم زمینی عراق دوباره آسیبپذیر میشدیم.
ولی این موضوع که مخالفت در ارتش صورت گرفت برمیگردد به یکی، دو نفر محدود؛ آن هم که نه با هدف کلی مخالف باشند، آنها می گفتند از آنجا که عراق از یک حمایت جهانی برخوردار است و عبور از مرز ما یک جنبه بینالمللی و فرامنطقه ای پیدا میکند و حکومت عراق تحت تاثیر سقوط قرار میگیرد و سیاست جهانی نمیپذیرد، زیرا که عراق در آن زمان جز دوستان و متحدان شوروی بود و لذا یک نوع افت بود برای شوروی که یکی از متحدانش سقوط میکرد. این موضوع باعث شد که یکی دو نفر میان حمله عراق در مرز و حمله به عراق در خارج مرز تفکیک قائل شوند. در خارج از مرز عوامل دیگری به کمک عراق خواهند آمد که همین هم شد. ولی مخالفتی که ارتش بایستد و بگوید من مخالفم نبود.
به نظر شما آیا اگر نیروهای ایرانی موفق میشدند منطقهای حتی استراتژیک و وسیع را اشغال کنند، مسئولین جمهوری اسلامی قائل به پایان رساندن جنگ میشدند؟
مشروط به اینکه عراق در مقابل خواسته های ما تسلیم میشد بله؛ خواسته های ما به این شرح بود:
1. عراق بپذیرد متجاوز است.
2. عراق بپذیرد که باید غرامت پرداخت کند.
3. عراق از باقیمانده مناطق اشغالی خارج بشود و در نهایت ما میگفتیم نظام عراق و شخص صدام حسین این جنگ را برپا کرده است. اینها باید از کار برکنار بشوند.
حال با گرفتن بصره آیا عراق اینها را میپذیرفت؟! به نظر من امکان داشت نه. با تجربه امروز این حرف را میزنم. زیرا دو دفعهای که آمریکا به عراق حمله کرد، تا کاخ صدام حسین هم رفتند، اما او مقاومت میکرد. اما نکته اینجاست که این منطقه نزدیکترین هدفی بود که از آنجا میشد به عراق حمله کرد.
استراتژی جمهوری اسلامی ایران در عملیات رمضان درست نبود و موجبات ناکامی ایران در صحنه جنگ را پدید آورد. آیا راهکار بهتری برای ادامه جنگ نبود؟
شکست در عملیات رمضان؛ بهانه خوبی برای توجیه استراتژی غلط ما برای ادامه جنگ نیست
بغداد بهترین نقطه برای عملیات بود اما ما توان نظامی آن را نداشتیم
بصره؛ پاشنه آشیل صدام بود. آمریکاییها دو مرتبه از این منطقه به او آسیب زدند
استراتژی عملیاتی ما ممکن است در رمضان دچار نقص بوده باشد، اما استراتژی کلی غلط نبود. چرا راهکار بهتری بود به شرطی که وسایلش نیز آمده بود. راهکار بهتر این بود که شما از منطقه ایلام مستقیم به سمت بغداد تک کنید اما آنجا باید حدود 220 کیلومتر پیشروی میکردید تا به بغداد میرسیدید و رفتن به سوی بغداد خود مواجه میشود با اعمال نفوذها و نظرهای خارجی و لذا از نظر تئوریکی مکان بهتری بود. حمله به سمت بغداد از طرف جبهه میانی راهکار مناسبی بود. اما از نظر عملیاتی و مقدورات موجود در توان ما نبود. منطقه بصره پاشنه آشیل عراق است. دو دفعه ای که آمریکا در سال های 1990 و 2003 به عراق حمله کرده، هر دو دفعه از سمت جنوب عراق حمله ور شده است. میتوانست از غرب و شرق و شمال هم بیاید اما این منطقه را انتخاب میکند.
آیا به صرف شکست ایران در عملیات رمضان، میتوانیم ماهیتاً بگوییم ادامه دادن جنگ پس از فتح خرمشهر اشتباه بود ؟
با عینک امروز نمیتوان در مورد مسائل دیروز قضاوت کرد
شرایط خرداد سال 1361 را با امروز مقایسه نکنید.
ما در عملیات رمضان نتوانستیم به هدف مورد نظر دست یابیم. تا هدف و تا نهر کتیبان و تا شمال بصره رفتیم اما نتوانستیم آن را تثبیت کنیم به خاطر این که قدرت نگهداری را نداشتیم. عراق تاکتیک جدیدی به کار برده بود. وقتی متوجه شده بود که هدف ما بصره است، نیروهای زبده و ورزیده خود را عقب نگه داشته بود و نیروهای دست دوم خود را جلو نگه داشته بود.
بنابراین، وقتی ما با زحمت خط را شکافتیم و به هدف خود رسیدیم تازه مواجه شدیم با نیروهای تازه نفس و آماده پاتک کننده دشمن که این کار را برای ما مشکل میکرد. عرض بنده این است که نگوییم عملیات رمضان با شکست مواجه شد. جمهوری اسلامی ایران نشان داد که تا حق خود را نگیرد دست از سر عراق بر نمیدارد و اراده خود را از مرحله حرف به مرحله عمل تبدیل کرد. تلفات و خسارات سنگینی هم به عراق در داخل مرز وارد شد و عراق متوجه شد که در معرکه بدی گیر افتاده است.
بنابراین، میتوانیم بگوییم که دستاوردهایی در اینجا داشتیم ولی از نظر مفاهیم نظامی نتوانستیم هدفمان را بگیریم و عراق هم پای میز مذاکره نیامد. شما نمیتوانید امروز درباره اتفاقات آن روز به راحتی قضاوت کنید. مثل این میماند که شما با ماشین شخصی از منزل خارج میشوید و در مسیر تصادف میکنید بعد بگویید ای کاش با اتوبوس رفته بودم. این حرف که میتوانستیم جنگ را تمام کنیم میتواند به عنوان یک فکر و فرضیه مطرح بشود، اما شما برگردید به شرایط سال 1361. در سال 1393 قضاوت شما میتواند فرق کند. شما هنوز نمیدانید که در عملیات رمضان شکست میخورید یا خیر. شما رمضان را با خیال راحت و با اطمینان جلو میروید و میگویید عراق دیگر ساقط شد. در ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس ضربه محکمی به عراق زدید؛ چطور ممکن است عملیات پنجم ناکام بشود؟
بنابراین، باید در شرایط سال 1361 مقایسه را انجام داد. جوان خرمشهری که خانه و زندگانی اش ویران شده است، جوان آبادانی، جوان ماهشهری و... ده شهر ما ویرانه شده و حال شما به مرز رسیدید. فضای و هیجان انقلابی، خانواده شهدا، به هیجان آمدن یک نظام از پیروزیهای به دست آورده شده و به رخ کشیدن قدرت انقلابی خود، فضایی نیست که شما از آتشبس صحبت کنید.
امیر به عنوان آخرین سوال، از چه زمانی اختلاف میان فرماندهان ارتش و سپاه پدید آمد؟ آیا اختلاف ناشی از شکست در عملیات رمضان بود؟
سپاه بعد از فتح خرمشهر گمان میکرد که به بلوغ نظامی و تاکتیکی رسیده است
ارتش به دنبال حداقل خسارت و حداکثر نتیجه بود؛ سپاه به پشتوانه روحیه انقلابی اینگونه فکر نمیکرد
از سال دوم جنگ؛ وحدت فرماندهی بین ارتش و سپاه از بین رفت
اول اختلاف را معنی کنیم. اختلاف در روش جنگی و در نوع فرماندهی بود. از عملیات رمضان به بعد سپاه به این نتیجه رسیده بود که به یک بلوغ و تکامل عملیاتی رسیده است. بعد از دو سال جنگ به این نتیجه دست یافته بود که میتواند عملیات بزرگ را فرماندهی کند و توانش از ارتش هم بالاتر است. ارتش نیز با تفکرات و فرهنگ خود به جنگ نگاه میکرد زیرا ارتش تجهیزات محور است. سپاه این نگاه را نداشت. ارتش نگاه میکرد که اگر یک تانک، هواپیما و یا هلیکوپترش منهدم بشود، توانی برای جایگزین کردن ندارد در حالی که سپاه روز به روز به نیروهای مردمی اش اضافه میشد. جنگ که جلوتر میرفت و ما پیروز میشدیم، نیروهای بسیجی شایقتر و راغبتر میشدند.
در نهایت ارتش نه از نظر ترس و از روی احتیاط بلکه به دنبال راهکارهایی بود که بتواند حداقل هزینه به حداکثر نتجیه دست پیدا کند. در حالی که سپاه با یک روحیه انقلابی که امروز از آن به عنوان روحیه شهادتطلبانه یاد میشود معتقد بود که هدف را از بین میبریم. این دو اختلاف دیدگاه باعث میشود که شما اختلاف روش پیدا کنید. در حد دعوا نیست. من میگویم این روش را انجام بدهیم بهتر است، شما میگویید خیر راهکار من بهتر است.
اینجا سر آغاز دو نوع نگاه به جنگ است که در سال 1362 خود را به وضوح نشان داد. ما در سال دوم یک حالت دو فرماندهی داریم اما متوجه میشویم که دو فرماندهی کار پیش نمیرود. ارتش به خصوص شهید صیاد شیرازی معتقد به وحدت فرماندهی بود بودن اینکه بخواهد وجود سپاه را نفی کند.
پس امیر از عملیات رمضان به بعد وحدت فرماندهی ترک خورده بود. درست است؟
بله؛ ولی تا پیش از عملیات خیبر در سال 1362 کاملاً خود را نشان میداد و همین امر دلیل شد که در آغاز سال 1362 یک سازمان جدید در نیروهای مسلح پدید بیاید. یک قرارگاهی با نام خاتم الانبیا تشکیل میشود که در راس آن رئیس جمهور وقت آقای خامنه ای قرار گرفته و ایشان به عنوان فرمانده سه واحد را زیر نظر دارد. ارتش جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سازمان جهاد سازندگی. این سه سازمان با یکدیگر هماهنگ میشوند. در سال جنگ ارتش مدیریت جنگ را بر عهده داشت.
در سال دوم فرماندهی به صورت ترکیبی بود؛ گرچه بنده اعتقاد دارم که ارتش به خاطر تخصص و تجهیزات حرف اول را در جبهه میزد. اگر بخواهیم ببینیم فرمانده اصلی چه کسی بوده باید به دنبال فرمانده نظامی بگردیم اگر چه شهید صیاد شیرازی هیچگاه این ادعا را نداشت. از سال 1362 به بعد ما در کنار یکدیگر قرار میگیریم و قرارگاه خاتم ما را فرماندهی میکند.
پس امیر نقطه صفر این اختلاف عملیات رمضان است؟
به نظر من رمضان است اما بیشتر این امر در عملیات والفجر مقدماتی مشهود میشود که ارتش با صراحت با راهکار سپاه برای ورود به خاک عراق مخالفت کرد.