Web Analytics Made Easy - Statcounter


صمدیان که در ۲۵ سال گذشته لحظات زیادی را با عباس کیارستمی گذرانده، معتقدست خلاقیت و توانمندی کیارستمی غیرقابل اندازه گیری بود و قرن ها باید بگذرد تا کسی نظیر او پا به عرصه بگذارد.

امتداد نیوز– گروه هنر-فاطمه حامدی خواه: سیف الله صمدیان بیشتر مواقع در حال عکاسی و فیلمبرداری است و همین ویژگی اوست که آرشیو بسیار غنی از تاریخ تصویری ایران و جهان را برایش به ارمغان آورده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او به عنوان دوست و همکار عباس کیارستمی در طول ۲۵ سال گذشته لحظات بسیاری را با این هنرمند خلاق در قالب سفرهای کاری و دوستانه گذرانده است که از همه این لحظات عکس ها و فیلم هایی در آرشیو خود دارد؛ آرشیوی غنی که دستمایه ساخت فیلم «۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با عباس کیارستمی» شد و نمایش جهانی آن در جشنواره ونیز ۲۰۱۶ به‌عنوان نخستین بزرگداشت جهانی عباس کیارستمی آغاز شد.

بخش اول گفتگوی ما با سیف الله صمدیان درباره زندگی شخصی و حرفه ای او و به ویژه «جشن تصویر سال» بود و در بخش دوم این گفتگوی دو ساعته از او درباره کیارستمی، فیلم «۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با عباس کیارستمی»، اتفاقاتی که در آخرین روزهای حیات این هنرمند به وقوع پیوست و همچنین اهمیت تشکیل موزه عکس ایران سوال کردیم که مشروح آن را در ادامه می خوانید:

*شما با افراد متفاوتی به لحاظ شخصیتی و گرایش سیاسی در ارتباط هستید. واقعا چگونه می توانید با طیف های مختلف هنرمندان ارتباط برقرار کنید؟

– اگر بخواهم درباره چگونگی ارتباط با طیف های مختلف هنرمندان برایتان بگویم، ممکن است متهم به ریاکاری شوم ولی آن را به جان می خرم و برایتان بازگو می کنم. شانس بزرگ من این بوده است که بی آنکه برنامه‌ریزی کرده باشم در هر جمعی که باشم «خود»  بودن من به آن فضا سرایت می‌کند و نقاب‌های زاید و حقیرکننده آدم‌های اطرافم که سعی می‌کنند چهره و چهره‌های دیگری از خود  نشان دهند، کنار زده می‌شود. خلاصه این که سعی می‌کنم تا آنجا که ادب اجتماعی و حرمت فضاهای شخصی انسان‌ها اجازه می‌دهد کمک کنم که آدم‌ها خودشان باشند. حتی اگر طرف مقابلم، اطلاعات غلط و یا زبانم لال، خشم و یا کینه‌ای از من در ذهن و دل داشته باشد، وقتی متوجه می‌شود که با خود واقعی‌ام طرف است تفسیرها و نتیجه‌گیری‌ها شکل واقعی‌تر و انسانی‌تری پیدا می‌کند.

بزرگترین هدیه این جهانی ما برای آدم ها این است که کمک کنیم مسیر دشوار زیستن از تولد تا مرگ را با درد و اضطراب کمتر و آرامش بیشتر طی کنیمبزرگترین هدیه این جهانی ما برای آدم ها این است که کمک کنیم مسیر دشوار زیستن از تولد تا مرگ را با درد و اضطراب کمتر و آرامش بیشتر طی کنیم. این راه کمک کردن به روح  و روان مردم جامعه است. بهتر است به جای آن که نیازمند روان پزشک ها و روانشناسان باشیم به خودشناسی درست برسیم و به آرامش دست پیدا کنیم.

*اگر چه آدم بسیار شوخ طبعی هستید اما در زندگی شما هم دردهایی وجود دارد که از رفتن آدم های اطرافتان بر دلتان نشسته است.  

– درد اصلی من شاید موقعیت های بلاتکلیف و وامانده انسان امروزی است، چه آدم هایی که اکنون در کشتی هستند و ممکن است هر لحظه در مسیر پناهندگی غرق شوند، چه آنهایی که امروز در سرمای سرپل ذهاب در چادر به سر می برند، چه علاقه مندی که می خواهد کلاس موسیقی برود اما هزینه ثبت نام ندارد، چه معلمی که تصور می کند استاد دانشگاه است ولی شاگرد کلاس اول آن سطح هم نیست اما تدریس می کند. دلم برای همه این آدم ها به درد می آید. با همه آنها همدردی می کنم.

 همان طور که حسرت همه نابینایان عالم را دارم، حسرت نابینایی خواهرم را هم دارم که چه زمانی می توانم لذت های تصویری را برایش قابل درک کنم و من چقدر حق دارم که روایت این لذت ها را رو در روی خواهرم و نابینایان جهان بازگو کنم.

در این سال‌ها در کنار از دست دادن دو برادر نازنینم، عزیزی چون عباس کیارستمی را از دست دادم؛ کسی که ارزش‌گذاری برای دوستی و هم عصری با او کار ساده‌ای نیست.

عکس از فاطمه حامدی خواه

*از آقای کیارستمی بگویید، از تأثیری که در زندگی شما داشت و از نبودنش؟

– نبودنش یک حسرت بزرگ است. کارخانه ای در روز صد هزار ملامین تولید می کند، کارخانه دیگری ۱۵۰ مدل ماشین تولید دارد، شاعری در روز دو تا غزل یا سه تا رباعی می گوید، ولی آدم هایی هستند که غیرقابل اندازه گیری هستند؛ در تعداد، اندازه و ابعادشان.

وقتی کیارستمی رفت من گفتم: کار بی کار شد. او کارگر بالفطره و ۲۴ ساعته خلقت و طبیعت بود. من در طول این سال ها یک ثانیه او را ندیدم که خیره به جایی بماند که چه باید بکند و افسوس می خورم به حال جوانانی که فقط حسرت موقعیت سینمایی و شهرت جهانی او را دارند!

در طول این سال ها یک ثانیه او را ندیدم که خیره به جایی بماند که چه باید بکند و افسوس می خورم به حال جوانانی که فقط حسرت موقعیت سینمایی و شهرت جهانی او را دارندنمی دانم این توانایی پیوسته کار کردن از کجا می آمد. همیشه اضطراب این را داشت که کارهایم عقب است و این اضطراب حتی در آخرین لحظات زندگی هم در چشمانش دیده می شد. همان سه چهار ساعتی که می خوابید باز هم با فکر کردن به کارهای انجام شده آن روز و انجام نشده فردایش بود.

*فکر می کردید به این زودی از دست برود؟

– هرگز! حتی موقع انتقال به فرانسه که سر دو تا روده اش به خاطر عفونت گسترده داخل بدن بیرون بود، می دانستم که انگیزه و عشق زندگی در او آنقدر بالاست که امکان ندارد به مرگ سلام کند.  

*پرونده پزشکی آقای کیارستمی به کجا رسید؟ وزیر بهداشت جایی اعلام کرده بود که فقط من و بهمن کیارستمی و سیف الله صمدیان می دانیم که چه اتفاقی برای عباس کیارستمی افتاده است. ماجرا چه بود؟

– آقای قاضی زاده هاشمی وزیر بهداشت درست می گوید. او انسان بسیار شریفی است و امیدوارم شرایطی پیش بیاید که بتواند ریز ماجرا را تعریف کند. او خودش خوب می داند قبل از انتقال به پاریس در ایران چه بلایی سر کیارستمی آمده بود. می‌داند که چرا دو سه روز قبل از سفر کیارستمی به فرانسه، درجه هوشیاری‌اش به سه و نیم رسیده بود و از اتفاقاتی که در ۱۴ فروردین سال گذشته هم  برایش افتاده بود نیز باخبر است با تمام جزییاتش!

او می‌داند که چرا دو سه روز قبل از سفر کیارستمی به فرانسه، درجه هوشیاری‌اش به سه و نیم رسیده بود و از اتفاقاتی که در ۱۴ فروردین سال گذشته هم  برایش افتاده بود نیز باخبر است*در خبرها از این اتفاقات به عنوان خطای پزشکی یاد کرده بودند.

– گر چه همه جای دنیا خطای پزشکی هست و جز لاینفک کار پزشکی است اما بی مسئولیتی پزشکی را نمی توان کاری کرد. آنقدر بلاهای متعدد پزشکی سرش آمد که کار به این جا رسید.

*آخرین دیدار شما با آقای کیارستمی کی بود؟

– شب آخر در بیمارستان آراد، همراه بهمن کیارستمی در اتاقش بودم و آخرین صحبت‌هایش را شنیدم. همان شب من باید خودم را به ارومیه می‌رساندم که در مراسم سالگرد برادرم شرکت کنم.

عکس از امیر آصفی

*آخرین کلماتی که میان شما ردوبدل شد چه بود؟

– به او گفتم عباس آقا قول می دهم که یک هفته دیگر در فرانسه ببینمت و به قولم عمل کردم و با هم از فرانسه به ایران آمدیم ولی این بار پیکر عباس کیارستمی در قسمت بار بود و من و بهمن کیارستمی و رضا میرکریمی در داخل هواپیما نشسته بودیم.

*آقای کیارستمی کجای زندگی شما بود؟

– آدمی مثل کیارستمی کسی بود با رفتارهای اجتماعی، انسانی و خانوادگی خاص خودش ولی بخشی از رفتارهایش که من به آن احترام می گذاشتم، تلاش از پی تلاش و صرفاً برای تولید بود نه این که حتماً جایی ارایه شود.

*البته از نظر پیگیری و تلاش مستمر شما هم شبیه آقای کیارستمی هستید.

– بله فکر می کنم هم مرض بودیم. (می خندد) من در حد سرماخوردگی جزیی و او در حد زکام و آنفولانزا.

*اولین بار کجا همدیگر را دیدید؟

– فیلم ۲۰ دقیقه ای سوپرهشت «راه دراز رنج تا رستاخیز» را از روزهای اوایل انقلاب ساخته بودم که کانون پرورش فکری کودکان این فیلم را خواسته بود تا به ۱۶ میلی متری تبدیل کند و این کار سال ۵۹ در استودیو فیلمساز انجام شد. نورالدین زرین کلک با من قراردادی به مبلغ ۵۴ هزار تومان بست تا کپی هشت میلیمتری آن را تبدیل به نسخه ۱۶ میلی متری کنیم. وقتی قرار شد که این قرارداد را امضا کنم باید نزد رییس بخش سینمایی کانون در طبقه بالا می رفتم. وارد اتاق که شدم مردی را دیدم که با عینک سیاه پشت میز نشسته بود و این قرارداد به امضا رسید و این نخستین رویارویی من با عباس کیارستمی بود.

بعد از آن در سال ۷۰ با آقای مرتضی ممیز و محمود کلاری، مجله تصویر را با اتحادی سه نفره راه اندازی کردیم تا پلی تصویری بین همه هنرها برقرار کنیم. اعتقاد داشتیم که در ایران هنرمندان ما اکثراً یک بعدی حرکت می کنند، یعنی مثلاً یک فیلمساز  از گرافیک و عکاسی چیزی نمی داند و فیلمش از جذابیت تصویری بی‌بهره می‌شود و بیشتر شبیه به یک کار رادیویی است.

مرتضی ممیز عزیز در زمینه گرافیک و محمود کلاری یار غار من در بخش سینمایی به کمک من آمدند. در دیدارهای دوستانه و خانوادگی ما، آقای کیارستمی هم حضور داشتند. این روابط ادامه یافت تا رسید به دوستی های دونفره و سفرهای دو نفره. مثلاً برای بازدید لوکیشن فیلم «باد ما را خواهد برد» من و عباس آقا به همراه بهمن قبادی به عنوان دستیار به کردستان و سنندج سفر کردیم و از این جاده ها فیلم گرفتیم که از پشت صحنه همه اینها من فیلم دارم.

عکس از سیف الله صمدیان

بعد از آن، سفری که برای فیلم «آ ب ث آفریقا» داشتیم از این جا آغاز شد که دوستی به نام رامین رفیع رسم داشتم که در موسسفه ایفاد از موسسات تابعه سازمان ملل در ایتالیا فعالیت داشت. یکی از کارهای این موسسه حمایت از کودکان بازمانده از ایدز بود. در اوگاندای ۱۲ میلیونی ۲ میلیون نفر بر اثر ایدز مرده بودند و بچه هایشان بدون سرپرست مانده بودند و این سازمان تصمیم گرفته بود که یک کارگردان با شهرت جهانی که در  ژانر فیلم های کودکان فعالیت دارد، درباره این کودکان باقی مانده از ایدز فیلم بسازد و کیارستمی به این منظور انتخاب شده بود.  

رامین رفیع‌رسم به‌عنوان مدیر اجرایی پروژه به‌ همراه کیارستمی و من به‌عنوان تصویربردار به قصد آشنایی با محیط و تهیه متریال قابل رجوع از نظر سندیت به آفریقا سفر کردیم. قرار بود پس از بازگشت، کیارستمی سناریوی فیلم را با توجه به تصاویر به‌دست آمده بنویسد و از روی آن فیلم اصلی ساخته شود.

خوشبختانه کیارستمی با دیدن متریالی که در طول ۱۰ روز در اوگاندا با استفاده از روش خاصی از  مستندسازی و دکوپاژ سر صحنه و با بهره‌گیری از اتفاقات واقعی اطراف، تصویربرداری شده بود از نوشتن سناریو منصرف شد و تصمیم گرفت بر اساس همان تصاویر که اعتقاد داشت قوی‌تر و تاثیرگذارتر از هر دست نوشته انسانی است، فیلم «آ ب ث آفریقا» را تدوین کند.  

محمد رازدشت با پسرم سهند صمدیان دستیار کیارستمی در تدوین فیلم همکاری داشتند و بعدها محمدرضا دلپاک عزیز نیز برای صداگذاری فیلم به جمع‌مان اضافه شدند. این گروه، حدود ۶ ماه در زیرزمین منزل کیارستمی با ابتکارات خلاقانه او در شکل گیری فیلم، تجربه شگفت‌انگیزی را پشت سر گذاشتند.

حالا سه نفر از همکاران من در فیلم «آ ب ث آفریقا» دیگر در قید حیات نیستند. رامین رفیع رسم، محمد رازدشت و عباس کیارستمی!

تا آنجا که من می‌دانم  این تنها فیلم مستند با دوربین هندی‌کم  (مینی دی وی های معمولی آن دوره) است که در بخش رسمی جشنواره کن پذیرفته شد و برای نمایش تبدیل به ۳۵ میلی متری شد. یادم می‌آید در کنفرانس مطبوعاتی فیلم در کن گفتم: اگر من امروز  ناپلئون بناپارت را می‌دیدم که روی فرش قرمز جشنواره کن راه می‌رود، آنقدر شوکه نمی‌شدم که از دیدن کیفیت تبدیل این متریال مینی دی وی به ۳۵ میلی‌متری و ارایه آن در سالن بالای دو هزار نفری لومیر شوکه شدم!

همکاری من با کیارستمی به‌عنوان تصویربردار در فیلم «جاده‌ها» و «پنج» ادامه پیدا کرد و در طول ۲۵ سال گذشته هم اکثر سفرهای داخلی من با کیارستمی بوده است چه دو نفره و چه چند نفرهمارتین اسکورسیزی که به‌نوعی مورخ سینما هم هست، فیلم «آ ب ث آفریقا» را در سال ۲۰۰۱ به‌عنوان بهترین فیلم سال خود اعلام کرد و در سال ۲۰۰۵ در ورک شاپ مشترکش با عباس کیارستمی در مراکش اعلام کرد که این فیلم در سال ۲۰۰۲ نیز هنوز بهترین فیلم سال از دیدگاه اوست و این در حالی بود که بسیاری از منتقدان وطنی، برخلاف نظر استادشان، «آ ب ث آفریقا» را اصلاً «فیلم» نمی‌دانستند!

همکاری من با کیارستمی به‌عنوان تصویربردار در فیلم «جاده‌ها» و «پنج» ادامه پیدا کرد و در طول ۲۵ سال گذشته هم اکثر سفرهای داخلی من با کیارستمی بوده است چه دو نفره و چه چند نفره. در  خارج از ایران هم در طول ۲۲ سال گذشته هم در جشنواره های مختلف از جمله کن اکثراً با کیارستمی همراه بودم، در برنامه های ورک شاپ های آقای کیارستمی نیز حضور داشتم و از پشت صحنه فیلم می گرفتم.

عکس از امیر آصفی

*روزهای بعد از کیارستمی برای شما چگونه می گذرد؟

 – چیزی که بعد از کیارستمی می ماند، حسرت این است که چند قرن دیگر باید صبر کنیم که پدیده ای مثل کیارستمی داشته باشیم.

بگذارید موضوعی را برایتان بازگو کنم، بعد از نمایش فیلم «۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با عباس کیارستمی» که مجبور شدم به سفارش پسر کیارستمی و دبیر جشنواره ونیز آن را بسازم، اتفاقی افتاد. بسیاری از دوستان داخل کشور که با عینک بدبینی به کیارستمی و فعالیت هایش نگاه می کردند، بعد از دیدن این فیلم برای طلب حلالیت نزد من آمدند و می گفتند ما دستمان به پسران کیارستمی نمی رسد ولی آمده ایم اعتراف کنیم که درباره کیارستمی اشتباه کردیم و ذهنیت خطایی درباره او داشتیم و اکنون با دیدن این فیلم مشاهده کردیم که چقدر عجیب، بی واسطه و بی ریا کار می کند و خلاقیتش را برای لحظه لحظه زندگی انسان به کار می گیرد، ما از خجالت و شرمندگی آمده ایم که حلالیت بطلبیم.

بسیاری از دوستان داخل کشور که با عینک بدبینی به کیارستمی و فعالیت هایش نگاه می کردند، بعد از دیدن این فیلم برای طلب حلالیت نزد من آمدند و می گفتند ما دستمان به پسران کیارستمی نمی رسد ولی آمده ایم اعتراف کنیم که درباره کیارستمی اشتباه کردیمکیارستمی کسی بود که برای ایران آبرو خرید. در شرایطی که همه رسانه های گروهی جهان دست به یکی شدند که واقعیت ایران را به نفع خودشان و سیاست زدگی داخلی ما از بین ببرند و فرهنگ ملت ایران را نادیده بگیرند، او یک تنه حتی برای دشمنان ذهنی اش آبرو خرید و برای همین بود که در تشییع پیکرش از مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، خیابان حجاب و اطراف آن،  موج باشکوهی از آنهایی که دوستدارش بودند تا دوستان نیم بند و حتی مخالفانش را شاهد بودیم. این در حالی بود که در زمان حیاتش، در حق او بی‌انصافی و حتی بداخلاقی شد، چه زمانی که نخل طلا گرفته بود و چه آن زمان که سینمای بدنه هم امکان پخش فیلم هایش را نمی داد!

اینها بهای مستقل بودن افکار و رفتار کیارستمی بود. کیارستمی معتقد بود که باید فیلم‌هایش برای بیننده باورپذیر باشد نه مثل فیلم‌های هالیوودی و بالیوودی که مخاطب را بمباران احساسات می کنند و به عنوان گروگان در داخل سینما نگه می‌دارد ولی پس از پایان یافتن فیلم هیچ‌گونه تاثیر و حس انسانی در مخاطب باقی نمی‌ماند.

سینما برای او و مخاطبانش صرفاً محل سرگرمی و فراموشی از قیل و قال دنیا نبود و از نظر او فیلم پس از خروج تماشاچی از سالن سینما در ذهن و جان او شروع می‌شود.

*در هواپیما به چه فکر می کردید؟

– به همین که هرگز فکر نمی کردم طبق وعده ام به فرانسه بروم ولی به این شکل او را بازگردانیم.

عکس از فاطمه حامدی خواه

*درباره عنوان فیلم ۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه بگویید.

– این فیلم درباره ۷۶ سال و ۱۴ روز زندگی اوست و من روزی را که همراه با آقای میرکریمی و احمد کیارستمی پیکرش را از فرانسه به وطن بازمی‌گرداندیم، جزو روزهای حیاتش حساب کردم، چون خوب می‌دانستم که هرگز نمی خواست آن سوی سرزمینش به خاک سپرده شود.

*جایی گفته بودید که دوست نداشتید این فیلم را بسازید. چرا؟

– طبیعی است. با این همه عاطفه و خاطره ای که بین من و کیارستمی وجود داشت حتی تصور این کار در آن زمان خاص برایم نوعی خیانت به عواطف شخصی خودم بود.  

در روز تشییع پیکرش، صحبت هایی در حضور جمع کردم و بعد مستقیم به دفتر مجله تصویرسال آمدم. من آدمی نیستم که در این فضاها بتوانم دوام بیاورم، حتی تا یک ماه سر خاکش نرفتم.

*چگونه تصمیم به ساخت این فیلم گرفتید در حالی که به گفته خودتان فقط یک ماه زمان داشتید؟

–  ساخت این فیلم صرفاً به درخواست احمد، پسر بزرگ کیارستمی و تاکید اهمیت زمانی دبیر جشنواره فیلم ونیز بود. در حالی که فقط یک ماه تا برگزاری جشنواره ونیز باقی مانده بود، احمد کیارستمی از آمریکا با من تماس گرفت و خواست که با توجه به آرشیوی که از کیارستمی دارم فیلمی درباره پدرش برای جشنواره ونیز بسازم. به او گفتم فیلم‌های زیادی از کیارستمی هست که دیگران قبلا ساخته‌اند ولی احمد معتقد بود که پدرش در تصاویری که من از او گرفته‌ام، آرام ترین و مطمئن‌ترین لحظات را داشته است.

احمد معتقد بود که پدرش در تصاویری که من از او گرفته‌ام، آرام ترین و مطمئن‌ترین لحظات را داشته استبعد از تلفن احمد، آلبرتو باربرا دبیر جشنواره ونیز هم با من تماس گرفت و گفت آقای صمدیان من می‌خواهم بزرگترین ریسک زندگی حرفه‌ای‌ام را انجام دهم و فیلمی را که تو درباره کیارستمی و به‌ مناسبت بزرگداشت او خواهی ساخت در کاتالوگ جشنواره چاپ کنم و این فیلم روز اول جشنواره و در اولین سانس نمایش فیلم جشنواره در بخش بزرگداشت کیارستمی نشان داده خواهد شد!

شانس بزرگ من این بود که در طول چند سال گذشته شروع به کپچر کردن تصاویر گرفته شده در طول سه دهه گذشته در ایران و جهان کرده بودم و  من از بین راش‌های مینی دی وی ۱۵ سال گذشته درباره کیارستمی با رویکرد خاصی که یک پرتره سینمایی غیر معمول باشد، شروع به ساخت این فیلم کردم. قصدم این بود که در این فیلم با کسی مصاحبه نکنم، خودم درباره کیارستمی حرفی نزنم و خودش هم درباره خودش صحبت نکند و البته هیچ کدام از فیلم‌های کیارستمی را هم نشان ندهم. با این رویکرد، خوشبختانه متریالی که در اختیار داشتم کافی بود تا با انرژی خارق‌العاده‌ای که خود کیارستمی لحظه به لحظه به فیلم می‌داد، کار تدوین در فاصله یک ماه به‌ همراه ترجمه انگلیسی و ایتالیایی به‌ طور معجزه آسایی انجام شد و در همان سانس اول روز اول جشنواره ونیز که احمد کیارستمی و آلبرتو باربرا خوابش را دیده بودند، به‌نمایش در آمد!

این فیلم تاکنون با همکاری محمد اطبایی در بیش از  ۱۱۵ جشنواره و رویداد فرهنگی جهان نمایش داده شده است و در یکسال گذشته نیز به‌صورت سانس‌های محدودی در برنامه نمایش گروه سینمایی «هنر و تجربه» در داخل ایران گنجانده شده است.

حالا دیگر از ساخته شدن این فیلم خوشحالم. سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که از این متریالی که سال‌ها جمع کرده بودم، این طور استفاده شود و امیدوارم نزد خود عباس آقا هم شرمنده نشده باشم.

طراح پوستر: رضا عابدینی- عکاس: سیف الله صمدیان

*برنامه دیگری هم در ادامه ساخت این فیلم دارید؟

– فیلم‌های زیادی از کیارستمی دارم. مثلاً بخش جشنواره کن و سال‌هایی که با هم بوده ایم یا کیارستمی و جهان سینما می‌تواند یک بخش دیگری باشد یا  ورک‌شاپ‌ها و نمایشگاه‌های عکسی که از او باقی مانده و همچنین دیگر اتفاقات هنری زندگی او هنوز باقی مانده است. البته این اشتباه است که فکر کنید چون کیارستمی آدم معروفی بوده است، این‌همه تصویر از او در دوربین من ثبت شده است. واقعیت این است که من از خدا بیامرز «مش صفر» آبدارچی دفتر مجله تصویر در  سال‌های گذشته شاید به اندازه سه برابر آقای کیارستمی فیلم گرفته باشم. صرفاً نام و موقعیت اجتماعی و هنری آدم‌ها انگیزه اصلی من برای تصویربرداری نبوده است، بلکه تأثیر و حس آدم‌ها به عنوان یک شاخصه‌ای از انسان معاصر برای من مهم است.

واقعیت این است که من از خدا بیامرز «مش صفر» آبدارچی دفتر مجله تصویر در  سال‌های گذشته شاید به اندازه سه برابر آقای کیارستمی فیلم گرفته باشم*چه برنامه ای برای سایر فیلم هایی که گرفته اید، دارید؟

-فعلاً غیر از  «۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با عباس کیارستمی»، فیلم «روزی روزگاری در مراکش» را که درباره کارگاه سینمایی مشترک کیارستمی و اسکورسیزی در مراکش بود به‌ همراه حدود بیست فیلم کوتاه تدوین کرده‌ام که بیشتر در ورک شاپ‌های خودم در داخل و خارج از ایران نمایش داده می‌شوند. امیدوارم تا وقتی زنده‌ام بتوانم سر و سامان معقولی به کل آرشیو تصویری خودم در چهار دهه گذشته چه عکاسی و چه فیلم مستند، بدهم. اگر هم نشد! دست ورثه مربوطه و آرشیو ملی فیلم و عکس ایران‌مان را می‌بوسد.

*درباره موزه عکس ایران هم بگویید که به کجا رسید؟

– من آگاهانه و صرفاً به شرط تلاش جدی و هدفمند برای راه اندازی «موزه عکس ایران» در این دوره، مسئولیت اجرایی انجمن عکاسان ایران را پذیرفتم و به دوستان هیات مدیره هم گفتم که کمک کنید این موضوع راه‌اندازی موزه عکس ایران به‌صورت هدفمند و تدوین شده پیش برود و علاوه بر وظایف ما در انجمن در زمینه مسایل رفاهی، بیمه، هویت شخصی آنها و … خواستم که این حسرت و نیاز بزرگ تاریخی را به ثمر برسانیم. اکنون بعد از ششمین همایش «ده روز با عکاسان ایران» با همکاری اعضای هیات مدیره انجمن عکاسان ایران و سایر آگاهان و متخصصان عکاسی، درصدد تهیه یک طرح مکتوب و پروپوزال حرفه‌ای برای ارایه به مسئولان ذیربط هستیم.  

* چقدر نیاز به همراهی نهادها هست؟

– باید کل جامعه هنری و مسئولان فرهنگی کشور همکاری کنند و درک کنند که چقدر مهم است تا گران‌بهاترین آرشیو تصویری ایران را که از زمان ولیعهدی ناصرالدین شاه تا امروز جمع شده در قالب یک موزه عکس ملی حفظ کنیم؛ موزه‌ای که یک نیاز قطعی و تاریخی کشور است چراکه به فاصله کوتاهی از شروع عکاسی در دنیا، ایران در تاریخ عکاسی دنیا حضور داشته است.

تا زمانی که تاریخ تصویری درستی نداشته باشیم هیچ تاریخ قابل اتکایی نخواهیم داشتبدون هیچ توضیحی، تا زمانی که تاریخ تصویری درستی نداشته باشیم هیچ تاریخ قابل اتکایی نخواهیم داشت.

*بارها درباره اهمیت این موضوع بحث شده فکر می کنید بتوانید نهادها را همراه کنید؟

– باید بتوانیم که آنها را راضی کنیم و دولت باید در این زمینه همراهی و اقدامات لازم را در شکل‌گیری این اتحاد ملی برای رسیدن به یک گنجینه کم نظیر و گران‌بهای هنری و اقتصادی عکس در جهان معاصر داشته باشد. برای پیگیری و اجرای مقدمات تشکیل موزه عکس ایران، هیچ نهاد و تشکیلاتی به لحاظ تاریخی، تجربی و حرفه‌ای صالح‌تر از انجمن عکاسان ایران نیست و شورای اصلی این موزه باید از افراد شاخص هنری، فرهنگی مختلفی تشکیل شود.  

*و اگر نهادها کمک نکنند؟

– باید گفت شما حق ندارید کمک نکنید. بودجه کشور و فرهنگ متعلق به ملت ایران است و باید سعی کنیم آنها را توجیه کنیم که در صورت حفظ نشدن این گنجینه ملی، تیشه به ریشه فرهنگ تصویری ملت خودمان می‌زنیم آن هم در جهانی که زبان ملت‌ها و دولت ها در اکثر مواقع و موارد زبان تصویر است و بس.

توضیح مهر: عکس کنار خبر از امیر آصفی است که در سال ۲۰۰۱ در جشنواره کن گرفته شده است.

true برچسب ها : ماجرای هنرمند شدن صمدآقا/ در انتخاب آثار کلاه سرم نمی‌رود true

منبع: امتداد نیوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.emtedadnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «امتداد نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۶۷۸۴۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایتی از معلمی در مناطق محروم؛ از زندگی در کانکس تا حسرت نیاموخته‌ها

معلمانی که سال‌های ابتدای خدمت را در مناطق محروم تدریس می‌کنند، خاطرات تلخ و شیرینی با خود به همراه دارند و از شرایط دشواری می‌گویند که به گفته خود آن‌ها به ارتقای شغلی و ارتباط بهترشان با دانش‌آموزان منجر شده است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از خراسان شمالی، معلمان جوان بجنوردی از سال‌های ابتدایی تدریسشان می‌گویند؛ سختی‌هایی که تحمل کردند و چالش‌های معلمی که با تصوراتشان از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

آن‌ها از این می‌گویند که روزگار معلمی در واقعیت با آنچه در فیلم‌ها و ذهن‌ها می‌گذرد متفاوت است؛ واقعیت توأمان با زندگی در کانکس و نداشتن کمترین امکانات رفاهی در دورترین نقاط روستایی، واقعیتی که معلمان جوان تجربه می‌کنند حس غریبی است، دورماندن از خانه و خانواده و زندگی کیلومترها دورتر از شهر با مردمانی که سبک زندگی‌شان متفاوت است.

معلمان گاهی با دانش‌آموزانی مواجه می‌شوند که اختلالات یادگیری دارند یا از مشکلات جسمی رنج می‌برند که این زحمت کار را برای آن‌ها دوچندان می‌کند، حتی گاهی مجبور می‌شوند که یک مطلب را با صبر و حوصله بارها توضیح دهند.

به مناسبت روز معلم به سراغ یک زوج معلم جوان و دو معلم دیگر که سال‌های نخست خدمتشان را می‌گذارنند رفتیم. سیدامین حسینی و آیدا حسن‌پور، یک زوج جوان که هر دو با مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی، آموزگار مقطع ابتدایی هستند از خاطرات خود با دانش‌آموزان و یکدیگر می‌گویند.

زوج معلمی که خوشبخت هستند

سیدامین و آیدا شش سال است که در کسوت شریف معلمی مشغول به خدمت هستند، آن‌ها از اینکه هر دو آموزگار هستند حس رضایت و خوشبختی می‌کنند؛ ساعت‌ها با یکدیگر می‌نشینند و در مورد روش تدریس‌های نوین و مسائل آموزشی به بحث و تبادل نظر می‌پردازند. هر دوی آن‌ها دیگری را همچون استادی می‌پندارد که می‌توانند بسیاری از مهارت‌های کاربردی تدریس را از او بیاموزند.

سید امین در دوران دانشگاه معلمی را شغلی طاقت‌فرسا تصور می‌کرده است و آیدا، همسرش نیز آن را لذت‌بخش، توامان با دلهره و نگرانی می‌دانست تا اینکه به مدرسه رفتند و به سبب ارتباط سازنده‌ای که با بچه‌ها پیدا کردند اوقاتی که در محل کار می‌گذرانند برایشان لذت‌بخش شده است، اکنون دیگر معلمی را نه دلهره‌آور بلکه پر از حس خوب و پرطراوت توصیف می‌کنند.

سیدامین از سال‌های ابتدایی خدمتش می گوید، در سال اول خدمتم، پایه ششم را تدریس می‌کردم و کلاس‌هایی که برای دانش‌آموزان می‌گذاشتم تا در آزمون‌های تیزهوشان قبول شوند به ثمر رسید و تعداد زیادی از دانش‌آموزانم با وجود اینکه در منطقه محروم بودند توانستند به مدرسه تیزهوشان راه یابند؛ دیدن موفقیت‌های آن‌ها و قبول‌شدنشان در مدارس خوب، شیرین‌ترین لحظات را برایم رقم زد.

او مشکلات خانوادگی، روحی و جسمی دانش‌آموزان که گاهی اوقات باعث می‌شود تا از توجه اصلی به درس خواندن باز بمانند را بزرگترین چالش و مسئله خود در طول دوران خدمتش می‌داند.

حسرت‌هایی که باقی ماند

سیدامین و آیدا هر دو بر این باور هستند که از دوران دانشجویی خود بهتر می‌توانستند استفاده کنند تا امروزه مهارت و تسلط بیشتری داشتند. سید امین می‌گوید: اگر به گذشته و دوران دانشجویی بازگردم تلاش می‌کنم که روش تدریس‌های نوین را به خوبی یاد بگیرم و از تمام اساتید ممتاز آموزشی دانشگاه بهره ببرم تا بتوانم در کارم موفق‌تر باشم.

آیدا حسن‌پور نیز درباره دانشجویی‌اش صحبت‌هایی دارد، او عنوان می‌کند: اگر به دوران دانشجویی برمی‌گشتم تمام سعی‌ام را می‌گذاشتم تا مطالب علمی و آموزشی ویژه معلمی را با نهایت دقت و جزئیات مطالعه و بررسی کنم تا کیفیت کار بالاتری داشته باشم.

آن‌ها محیط مدرسه را اینگونه توصیف می‌کنند؛ ما معلم‌ها در محیط آموزشی و مدرسه رابطه صمیمانه‌ای با یکدیگر داریم و من سعی می‌کنم مانند یک شاگرد از تجربیات معلم‌های باسابقه نهایت استفاده را ببرم تا بتوانم از راهی که آن‌ها رفته‌اند درس بگیرم و کیفیت آموزشی کلاسم را بالاتر ببرم.

همسر سیدامین از سال‌های ابتدایی خدمتش می‌گوید و ادامه می‌دهد: از همان دوران دانشجویی حس خوب و امیدوارانه‌ای نسبت به معلمی داشتم و روزشماری می‌کردم تا کارم را شروع کنم و بیشتر وقتم را با بچه‌ها بگذرانم.

درک متقابل؛ بهترین ویژگی زوج معلم

او می گوید: قطعاً شیرین‌ترین لحظه برای هر معلم زمانی است که دانش‌آموزانش یک مطلب درسی و تربیتی را یاد بگیرند و والدین و خود بچه‌ها از معلم رضایت داشته باشند. در سال‌های اولیه خدمتم با دانش‌آموزانی مواجه شدم که اختلالاتی در حوزه یادگیری داشتند و این سختی کارم را دو برابر می‌کرد، مجبور می‌شدم بعضی مطالب را بارها توضیح دهم.

آیدا و سیدامین یکی از قوت قلب‌هایی که انگیزه و علاقه‌شان برای معلمی را بیشتر می‌کند را برخورد و احترام ویژه‌ای که اهالی و کادر اداری محل خدمت برای معلمان قائل هستند، می‌دانند.

خانم معلم جوان درباره همسرش می‌گوید: یکی از ایده‌آل های زندگی من این بود که همسرم نیز مثل خودم معلم باشد تا درک متقابلمان نسبت به یکدیگر بیشتر باشد که به ثمر رسید و اکنون همواره در فرایند تدریس با یکدیگر همکاری و همدلی داریم که همین موضوع باعث افزایش کیفیت کار و زندگی‌مان شده است.

شوک‌هایی که به معلم جوان وارد می‌شد

به سراغ جوان دیگری می رویم که در حرفه دبیری تازه کار است؛ محمدحسین گریوانی آموزگار مقطع ابتدایی که دو سال است در کسوت معلمی به دانش‌آموزان خدمت می‌کند. وی در خصوص اولین روزهای معلمی‌اش می‌گوید: آنچه در دوران دانشجویی از سال اول معلمی‌ام تصور می‌کردم بسیار متفاوت با واقعیت بود؛ اولین ابلاغ تدریسم را که گرفتم متوجه شدم باید به روستای کاریز بروم که فاصله خیلی زیادی تا بجنورد دارد و این لحظه‌ای مرا به فکر فروبرد که چگونه سختی‌های آن را تحمل کنم.

محمدحسین وقتی برای تدریس به روستا رفت متوجه می‌شود که با این فاصله دور نمی‌تواند هر روز رفت‌وآمد کند و مجبور می‌شود روزهایی که کلاس دارد را در روستا بماند؛ روستایی که با مردم و طبیعتش غریبه است تا اینکه به تدریج با دانش‌آموزانش ارتباطی دوستانه می‌گیرد.

زندگی در روستایی دورافتاده برای او که فقط یک سال از ازدواجش گذشته بود حس دلتنگی شدیدی داشت؛ این دلتنگی زمانی بیشتر شد که پسرش هم به دنیا آمد و او مجبور بود دوری فرزند و همسرش را تحمل کند؛ او می‌گوید: لحظه‌هایی به شدت حس دلتنگی و غربت احساس می‌کردم.

او ادامه می دهد: تصور یک نومعلم از سال اول خدمت این است که برخوردی گرم و صمیمی با او داشته‌باشند، چراکه سال اول تدریسش است اما خب برای مردم روستا اینگونه نیست و نومعلم‌ها برایشان مثل تمام معلم‌هایی هستند که سالیان سال آمده‌اند و رفته‌اند.

زندگی در روستایی دورافتاده برای او که فقط یک سال از ازدواجش گذشته بود حس دلتنگی شدیدی داشت؛ این دلتنگی زمانی بیشتر شد که پسرش هم به دنیا آمد و او مجبور بود دوری فرزند و همسرش را تحمل کند؛ او می‌گوید: لحظه‌هایی به شدت حس دلتنگی و غربت احساس می‌کردم.

محمدحسین اولین سال از خدمتش، معلم کلاس دوم شد؛ کلاسی که حتی با حروف الفبا هم آشنایی نداشتند و او مشتاقانه به آن‌ها درس می‌داد، گریوانی تماشای فرایند باسواد شدن دانش‌آموزانش را شیرین‌ترین لحظات کاری خود می‌داند و ادامه می‌دهد: آنجا بود که حس ارزشمندی و موثر بودن کردم، حسی که تا آن موقع هیچ‌وقت نتوانسته بودم تجربه کنم.

وی عاشقانه معلمی را دوست دارد و عشقش به دانش‌آموزان را اینگونه توصیف می‌کند؛ از زمانی که معلمی را شروع کرده‌ام و لذت حضور در بین بچه‌ها را چشیده‌ام؛ یکی از اصلی‌ترین رویاهایم این است که بتوانم به نحوی با دوربین یا چیز دیگری لحظات و خاطرات خوب کلاسم را ثبت کنم.

محمد حسین تصریح می‌کند: گاهی اوقات بچه‌ها حرف‌هایی می‌زنند و با همان حالات کودکانه خود صحنه‌های بانمکی را رقم می‌زنند که حتی قابلیت ساختن یک فیلم کمدی را هم دارد.

تصورات مردم از معلمی درست نیست

احمد فرامرزی، یکی دیگر از معلمان جوان بجنوردی است. او خود را افسر سپاه تعلیم و تربیت می‌داند؛ همان تعبیری که مقام معظم رهبری برای معلمان ایران به کار بردند. وی می‌گوید: تصور بسیاری از مردم نسبت به معلمان این است که در یک مدرسه خوب و با امکانات تدریس می‌کنند و کارشان فوق‌العاده آسان است، در صورتی که این تصور درست و مطابق با واقعیت نیست.

اما او تجربه خود از معلمی را اینگونه توصیف می‌کند که گاهی اوقات ممکن است یک معلم در نقاطی خدمت کند که کمترین امکانات رفاهی مثل آب و برق در آنجا نباشد یا اینکه مجبور باشد چند پایه تحصیلی را به صورت همزمان تدریس کند و حتی در کانکس زندگی کند.

یکی از کارهایی که این معلم جوان قبل از شروع به کار انجام داده و خیلی به او کمک کرده است این بود که به همراه خانواده به منطقه محل خدمت خودش می‌رود و شرایط آنجا را از نزدیک می‌بیند؛ همین باعث می‌شود تا خود را برای شرایط سخت آنجا آماده کند و با آن وفق بدهد.

او از خاطرات زندگی در روستا می‌گوید و ادامه می‌دهد: من تنها معلمی بودم که در روستا اقامت داشتم، اهالی روستا نگاه ویژه و محبت‌آمیزی به من داشتند، از آوردن خوراکی‌های لذیذ و رنگارنگ گرفته تا مهمان‌نوازی‌های سخاوتمندانه‌ای که داشتند و همین رفتار آن‌ها باعث دلگرمی و تقویت انگیزه می‌شد.

وقتی معلم و دانش‌آموز حرف همدیگر را نمی فهمند

وی در سال اول معلمی در منطقه ترکمن‌نشین و پایه‌اول تدریس می‌کرده است که به گفته خودش دانش‌آموزان اصلاً تسلط کافی بر زبان فارسی نداشتند و این بزرگترین چالشی بود که روبه‌رو شدن با آن انرژی بسیاری را از هر معلم می‌گیرد؛ حتی او دانش‌آموزی را داشته است که فقط دو کلمه‌ی اجازه و خانه را بلد بود و باقی حرف‌هایش را به ترکمنی می‌زد.

احمد نبود امکانات و ابزارهای ضروری آموزشی و کم‌سوادی و بی‌سوادی والدین را از مهم‌ترین مسائلی می‌داند که زحمت‌های کارش را دوچندان می‌کند؛ دانش‌آموزان پایه اول نیاز دارند تا پدر یا مادر بخشی از فعالیت تدریس را برایشان انجام دهد که دانش‌آموزانش این امکان را نداشتند.

احمدفرامرزی از سال اول تدریسش دیدن قسمت‌های مختلف برنامه تلویزیونی ایران را شروع کرده بود تا روش‌تدریس دورس مهم مثل ریاضی و فارسی را در حد خوبی یاد بگیرد.

معلم‌جوان توصیه‌ای هم برای دانشجومعلمان دارد؛ او تاکید می‌کند: در پایان به تمام دانشجومعلمان و کسانی که می‌خواهند در شغل معلمی فعالیت داشته باشند توصیه می‌کنم که به منابع و کلاس‌های دانشگاهی اکتفا نکنند و در دوره‌های مختلف به دنبال کسب علم و توانایی ویژه برای معلمی باشند.

کد خبر 749556

دیگر خبرها

  • از حسرت کودکان نیازمند تا لبخند گرمابخش یک معلم
  • روایتی از معلمی در مناطق محروم؛ از زندگی در کانکس تا حسرت نیاموخته‌ها
  • ناگفته های سردار حاجی‌زاده از عملیات وعده صادق (فیلم)
  • حسرت برانگیزترین ضربات بازیکنان لالیگا که به تیرک برخورد کردند / فیلم
  • سد طالبان بر مسیر «دوستی»
  • ببینید | ناگفته‌های فردیون جیرانی از خدمت بزرگ عباس کیارستمی به سینما
  • پیام سردار تنگسیری به کشورهای منطقه از خلیج فارس
  • افغانستان،حسرت ما و جام جهانی
  • (ویدئو) ماجرای خدمتی که عباس کیارستمی در دهه ۷۰ به سینمای ایران کرد چه بود؟
  • حسرت ۶ ساله پرسپولیس در خانه مقابل سپاهان!