شهیدی که جبهه را به پشتمیزنشینی ترجیح داد
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۶۹۱۲۵۹
در راستای بزرگداشت مقام شامخ شهدا، سازمان بسیج هر سال شهدایی را به عنوان شهدای شاخص انتخاب و معرفی میکند. ۳۰ دی ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۲ رسانه ها خواندنی نظرات
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، در راستای بزرگداشت مقام شامخ شهدا، سازمان بسیج هر سال شهدایی را به عنوان شهدای شاخص انتخاب و معرفی میکند. امسال جهادگر شهید علی فارسی از شهدای دوران دفاع مقدس به عنوان ششمین شهید شاخص کارمندی کشور انتخاب شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خدام الحسینی، همسر شهید
شاگرد استاد قرائتی
شهیدعلی فارسی متولد1331 کاشان بود. از همان ابتدا در کنار تحصیل به کار خیاطی مشغول شد تا کمک حال خانواده باشد. علی با جمع کردن عدهای از همفکرانش به صورت هفتگی جلساتی را تشکیل میداد و از کلاس درس استاد حجتالاسلام قرائتی بهره میبردند. شهید بعد از گذراندن یک دوره از تحصیلات عالی به خدمت سربازی اعزام شد. بعد از فرمان امام مبنی بر ترک پادگانها، ایشان که مقلد امام(ره) بود از پادگان فرار کرد. چنین موقعیتی برای علی فرصتی بود تا بتواند وارد صحنه مبارزاتی علیه طاغوت شود. علی مثل بسیاری از جوانهای آن دوران، همه تلاشش را برای پیروزی انقلاب میکرد. بعد از انقلاب که فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل جهاد سازندگی در 27 خرداد 1358 صادر شد، همسرم شهید فارسی هم به عنوان یک جهادگر مشغول کار شد.
رضای خدا در رضای خلق
علی مشتاق خدمت به مردم و مستضعفین بود. در چند سال عمر کوتاهی که داشت هیچ فرصتی را برای کمک به مستمندان از دست نمیداد. روح حساس و فداکار علی تحمل نداشت ببیند یک روستایی محروم برای مایحتاج اولیه خودش در مضیقه باشد.
جنگ که شروع شد، همسرم همراه شهدایی مثل شهید ذوالفقارپور و سیدعلی ابهری از جهاد سازندگی کاشان به جبهه اعزام شدند. شهید فارسی تا سال 62 که عضو شورای مرکزی جهاد کاشان بود مرتب به جبهه اعزام میشد. در عملیات مختلفی هم شرکت میکرد. شهید فارسی در کنار شهید بزرگوار جواد یزدانی با تشکیل ستاد کمکرسانی به مناطق جنگی، کمکهای مردمی را جمع آوری و به جبههها اعزام میکردند.
خودکار بیتالمال
در سالهای دفاع مقدس پذیرفته بودم که همسرم به جبهه تعلق دارد. پستهای زیادی به ایشان پیشنهاد میشد مثل فرمانداری شهرستان کاشان، استانداری سیستان و بلوچستان ولی علی همه این پستها را رد کرد و گفت تا زمانی که جنگ است جبهه را ترک نمیکنم.
یکی از خاطراتی که من از ایشان دارم این است که روی بیتالمال خیلی حساسیت داشت. یک بار وقتی از جهادسازندگی به خانه آمد، یک خودکار در جیبش داشت. وقتی به خانه رسید ساعت 10 شب بود. دختر کوچکم از پدرش خواست تا آن خودکار را به او بدهد. ما هر چه مداد رنگی و خودکار در خانه داشتیم برایش آوردیم ولی او همان خودکار را میخواست. اما همسرم با دادن خودکار به دخترم مخالفت کرد و گفت من نمیتوانم این خودکار را به تو بدهم. چون برای بیتالمال است. بعد از خانه بیرون رفت تا یک خودکار شبیه همان خودکاری که خودش داشت برای دخترمان تهیه کند.
عباد همرزم شهید
خدمت به مردم
شهید علی فارسی عاشق مردم بود. عاشق خدمت به آنها بود. به محض اینکه به استان اصفهان منتقل شد به عنوان عضو شورا و مسئول امور جنگ، همراه دیگر عزیزان دست به دست هم دادیم و تشکیلات جدید مهندسی رزمی را در جهاد راه اندازی کردیم و مراکز تحقیقاتی و مباحث آموزشی و مهندسی در شهرستان به وجود آمد که برادر فارسی مسئولیت آنها را برعهده داشت. از خصوصیات این شهید بزرگوار علاقه شدید به حضرت امام خمینی (ره) بود چنانچه هر موقع شرایطی حاصل میشد که از استان ما و بقیه استانها، بچههای شورا و مسئولان جنگ یا غیرجنگ خدمت امام برسیم من از قبل به برادر فارسی خبر میدادم و ایشان حتی زمانی که در منطقه بودند به دلیل علاقه زیادشان به امام از منطقه با شور ، علاقه و عشق خاصی خود را به حسینیه جماران میرساندند.
مهدی فارسی، برادر شهید
عاشقانههای الهی
اولین مطلبی که برادرم به آن تأکید داشت و عمل میکرد، رعایت احترام به پدر و مادر بود. تا جایی که زمان اجازه میداد سعی میکرد در خدمت پدر و مادرمان باشد و مشکلاتشان را حل کند. همیشه به بنده تأکید میکرد در این زمینه کوتاهی نکنم. زمانی که اذان میشد هر کاری که بود رها میکرد و اول وقت نماز را ترجیحاً به جماعت میخواند. بارها در محل کار، خودش به عنوان امام جماعت میایستاد و نماز جماعت را برپا میکرد. علی اهمیت زیادی به نماز میداد. هنگام خواندن دعا اشک از چشمانش جاری میشد و با خدای خود عشق میکرد.
محسن رضایی دبیرتشخیص مصلحت نظام
جادهای روی باتلاق
یک روز جلسهای در تهران بود، ما عدهای از بچههای جهاد را به خانه خودمان دعوت کرده بودیم. آقای فروزش، آقای ورشابی، آقای حسن بیگی و آقای فارسی بودند. صحبت درباره جادهسازی در یک عملیات بود. من به آنها گفتم که چند شب بیشتر وقت نداریم. از طرفی هنوز سه کیلومتر از جاده مانده است اگر تأخیر داشته باشیم من شک ندارم که عملیات لو رفته و 9 ماه زحمت ما به باد میرود .چهکاری میتوانیم انجام بدهیم. پاسخ دادند با توکل بر خدا به خط میرویم تا ببینیم چه کاری میتوانیم انجام دهیم. من بلافاصله به قرارگاه رفتم. برادر فارسی نزد من آمدند و گفتند برادر محسن من مسئول شدم که این سه کیلومتر را بزنم، گفتم خب میتوانید؟ میرسید؟ ایشان فرمودند ما به خدا توکل میکنیم و انشاءالله که خواهیم توانست. چند ساعت بعد به من اطلاع دادند که 360 کمپرسی در سراسر کشور بسیج شدند و به منطقه میآیند. 48 ساعت بعد این 360 کمپرسی رسیدند و ظرف چند روز سه کیلومتر جاده در باتلاق که چند ماه طول میکشید درست شود را به فضل خدا تمام کردند.
جواد امانپورهمکار شهید
پست نگهبانی
یک روز در سالن جهاد مشغول صحبت کردن بودیم که به ما اطلاع دادند، نگهبان جهاد سر پست خود نیست. در آن زمان ورودی جهاد، به دلیل حمله منافقین یک پست نگهبانی بسیار مهم داشت. من خواستم یک نفر را بفرستم که شهید فارسی گفت خودش میرود. نگهبان به دلیل کاری که برایش پیش آمده بود محل پست را بدون اطلاع ما ترک کرده بود، اما وقتی نگهبان برگشت و رئیس جهاد را دید که به جای ایشان ایستاده و پست میدهد خیلی ناراحت و شرمنده شد. این شد که دیگر هیچ وقت پستش را ترک نکرد.
شکرآرا همرزم شهید
خستگی ناپذیر
علی در کارها صبر، استقامت و پشتکار داشت. در همه مسئولیتهایی که به ایشان واگذار میشد دقت عمل و توجه خاصی داشت. این توجه بینظیر ایشان در مسئولیتهایی که در جهاد سازندگی یا درقسمت پشتیبانی جنگ داشت کاملاً مشهود بود. ایشان در شورای عالی جنگ مسئولیت داشت. نگاه بچههای جهاد به شهید فارسی نگاه مسئول به فرمانده یا رئیس نبود. نگاه دوستانه و فضای صمیمی بین بچهها و شهید برقرار بود. وقتی کاری به ایشان واگذار میشد تا اتمام آن کار از پا نمینشست. جسارت پذیرفتن مسئولیت و اعتماد به نفس زیادی داشت.
بارزترین ویژگی ایشان این بود که کسی را از خود نمیرنجاند. وقتی 29 دی ماه 1365 خبر شهادت علی فارسی به دوستان رسید همه عزادار شدند. البته ما نباید از نظرمان دور بداریم که افرادی مثل شهید فارسی اگر کمتر از شهادت نصیبشان میشد حیف بود.
اسدالله ضیغم همرزم شهید
بادگیر سوخته
شهید علی فارسی پس از مدتی فرماندهی امور جنگ جهاد استان اصفهان را به عهده گرفت و برگ مقدس و جدیدی در زندگی سراسر عشق و خلوص به اسلام و ولایت فقیه خویش باز کرد. ایشان با قبول این مسئولیت خطیر، تمام وقت و تلاش خود را صرف امر جنگ کرد. شهید علی فارسی در عملیاتهای متعددی شرکت داشت، اما هنگامی که برای عملیات کربلای 5 آماده میشد چند روز قبل از شهادتش از همه برادران ، دوستان ، آشنایان و خانواده گرامیاش طلب حلالیت کرد و آنگاه استوار، مصمم و عاشق به مصاف مزدوران استکبارجهانی شتافت و در تاریخ 29 دی ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی کربلای 5 با اصابت گلوله توپ به خودرویش به شهادت رسید.
برای پیدا کردن پیکر مطهر شهید فارسی به معراج رفتیم. همه کانکسها را در پی پیدا کردن پیکر ایشان تفحص کردیم اما خبری نشد. در همین حین یکی از بچههای معراج گفت تنها یک کانکس در انتها باقی مانده است. رفتیم سراغ آن کانکس. کانکسها با زمین حدود یک و نیم متر فاصله داشتند. در را باز کردیم و وارد شدیم. پیکر شهدا داخل کانکس بود. دو تا از پیکرهای شهدا در کنار هم بودند. پاهای مطهر آنها تا زانو و دستهایشان تا آرنج سوخته بود، شناسایی کمی سخت بود. چند روز قبل از شهادت یک بادگیر آلمانی به شهید داده بودم که رنگ آن کرمی بود، اما به دلیل سوختگی رنگش مشخص نبود. وقتی قسمتی از ران پاهایش را از هم جدا کردم دیدم همان بادگیر است. اینگونه پیکر ایشان را شناسایی کردیم.
امیرحسن چیت سازیان، همرزم شهید
پا در رکاب ولایت
به اعتقاد من شهید فارسی فارغالتحصیل ممتاز و استعداد درخشان جبهه و جنگ در خلوص، توانمندی، قدرت مدیریت و سازماندهی بوده و در عین حال متشرع بودند و پا را از خط امام و ولایت کنار نگذاشتند.
فرازی از وصیتنامه شهید
خداوندا!تلاشم بر این بود که به خاطر توگام بردارم و تا آنجا که در توانم دارم به رزمندگان اسلام کمک کنم. خدایا!بندگان خوب و شایسته تو امروز در جبهههایند، توفیقم ده که بیش از این خدمت کنم. خدایا! تلاش کردم که اینچنین باشم. میترسم که این سفره پر برکت جمع شود ولی من بیبهره باشم. خدایا! فرزندان خوب قرآن و اسلام امروز نزد تو میهمانند و (عند ربهم یرزقون) هستند. آنها رسالت خود را به نحو احسن انجام دادند ولی بار سنگین مسئولیت آنها بر روی زمین است، خدایا توفیقم ده که امانتدار خوبی باشم. خدایا! تو خودت شاهدی که دنیا دیگر برایم ارزش ندارد. توفیقم ده در جهت رضای تو سپری کنم.
منبع: جوان
انتهای پیام/
بازگشت به صفحه رسانهها
R1359/P1359/S9,1299/CT12منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۶۹۱۲۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهیدی که عراقیها فکر میکردند آدمخوار است!
یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از دوستان شهید شاهرخ ضرغام تعریف میکند: «شاهرخ در نفوذ به مناطق دشمن معمولاً بدون سلاح میرفت و با سلاح بر میگشت. هیبت عجیبی داشت. قدش بلند و قیافهاش خشن بود. حتی عراقیها از او میترسیدند.
شبها به همراه چند نفر از نیروهایش میان نخلستانها میرفت و مخفی میشد. تردد نیروهای دشمن را زیر نظر داشت. در پایان شب و قبل از بازگشت کار عجیبی میکرد. میگفت: «اسیر گرفتن خوب است؛ اما باید دشمن را ترساند.»
با نیروهایش صورتهای خود را سیاه میکردند. آخر شب به سراغ فرماندهان دشمن میرفتند. آنها را گرفته و بعد قسمتی از لاله گوش آنها را میبریدند و رهایشان میکردند. بعد هم بر میگشتند.
این کار آنها دشمن را به وحشت انداخته بود. سربازان عراقی هر روز فرماندهانی را بین خود میدیدند که لاله گوش آنها بریده شده بود. بیشتر افسران عراقی از حضور در منطقه به خاطرات منشیر و آبادان وحشت داشتند.
شبی با شاهرخ رفتیم برای شناسایی عراقیها. از یکی از روستاها عقب نشینی کرده بودند. صبح زود وارد روستا شدیم. کسی آن جا نبود. وسط روستا یک دستشویی بود. شاهرخ رفت دستشویی.
من کنار دیوار نشسته بودم. یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی خیلی بیخیال به سمت ما میآید. سریع پشت دیوار مخفی شدم. نمیتوانستم شاهرخ را صدا کنم.
سرباز عراقی مقابل دستشویی رسید. با تعجب به دستشویی نگاه میکرد. یکدفعه شاهرخ لگدی به در زد. بعد هم فریاد زد و گفت: «وایسا!»
سرباز عراقی از ترس اسلحهاش را روی زمین انداخت و فرار کرد. ما هم به دنبال او دویدیم. شاهرخ کمی جلوتر او را گرفت. سرباز عراقی که خیلی ترسیده بود، داد میزد: «من رو نخور!»
من کمی عربی بلد بودم. جلو رفتم و با تعجب گفتم: «نخور؟ یعنی چی؟»
سرباز گفت: «فرمانده ما عکس این آقا رو به ما نشون داده و گفته اون آدمخواره. فرماندههای ما خیلی ازش میترسند.»
شاهرخ خیلی خندید. بعد از آن اسم گروه چریکی خودش را که شامل ۴۰ نفر مثل خودش بودند، گذاشت «آدمخوارها».»
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی