Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - برترين ها - ترجمه از سولماز محمودي: مارلون براندو جي. آر.، زاده 3 آوريل 1924 و درگذشته به تاريخ 1 جولاي 2004، بازيگر و کارگردان آمريکايي بود که بيش از هر بازيگر ديگري در تاريخ سينما، رئاليسم را وارد بازيگري سينما نمود و پيش‌کسوت سبک معروف «متد اکتينگ» بود که بلافاصله پس از او بازيگراني مانند جيمز دين و مونتگومري کليفت و سالها بعد پل نيومن، داستين هافمن، آل پاچينو و رابرت دنيرو اين سبک را در سينماي آمريکا تثبيت کردند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

براندو سيستم بازيگري استانيسلاوسکي را با آموزش ديدن نزد استلا ادلر در دهه چهل، بيش از پيش محبوب کرد.

وي يکي از بزرگترين، بانفوذترين و درخشان ترين هنرپيشه هاي تمام ادوار محسوب مي شود و بيشتر به خاطر بازي در نقش تري مالوي در فيلم «در بارانداز» (1954) که براي آن برنده جايزه اسکار شد و نقش دُن ويتو کورلئونه در فيلم جاويدان «پدرخوانده» (1972) مشهور است. وي به خاطر نقش آفريني در فيلم هاي ديگري همچون «اتوبوسي به نام هوس» (1951)، «زنده باد زاپاتا!» (1952)، «جوليوس سزار» (1953)، «وحشي» (1953)، «مردها و عروسک ها» (1955)، «سايونارا» (1957)، «آخرين تانگو در پاريس» (1972) و «اينک آخرالزمان» (1979) شهرت دارد. براندو در بسياري از حوزه ها فعال بود و به خصوص براي جنبش حقوق مدني و جنبش هاي مختلف مربوط به بومي هاي آمريکايي (سرخپوستان) فعاليت مي کرد.
موسسه فيلم آمريکا، براندو را چهارمين بازيگر درخشان و بزرگ تاريخ سينما در ميان ستاره هايي که اولين نقش آفريني سينمايي شان در سال 1950 يا قبل از آن بوده، ناميده است. وي يکي از چهار بازيگر حرفه اي (در کنار چارلي چاپلين، رونالد ريگان و مريلين مونرو) است که در سال 1999 از سوي مجله تايم به عنوان يکي از صد انسان مهم قرن از او ياد شده است. وي در جولاي 2004 در سن 80 سالگي در اثر نارسايي تنفسي از دنيا رفت.
مارلون براندو جونيور، در روز سوم آوريل 1924 در اوماهاي نبراسکا چشم به جهان گشود، مادرش، دوروتي جوليا، بازيگر تئاتر بود و پدرش، مارلون براندو سينيور، در توليد مواد شيميايي فعاليت داشت. وي دو خواهر بزرگتر به نام هاي جاسلين و فرانسيس داشت. نياکانش از تبار آلماني، هلندي، انگليسي و ايرلندي بودند. يکي از نياکانش به نام ويلهلم براندو اوايل قرن هجدهم از آلمان به نيويورک مهاجرت کرد. براندو به عنوان يک مسيحي بزرگ شد.
مادرش که دودي به او مي گفتند، فردي غيرعادي در زمان خودش بود: سيگار مي کشيد، شلوار مي پوشيد و رانندگي مي کرد. او که بازيگر و گرداننده تئاتر بود، به هنري فوندا کمک کرد تا بازيگر شود. ولي خودش الکل مصرف مي کرد و اغلب شوهرش او را در شيکاگو شب هاي ديروقت به خانه مي آورد.
براندو در اتوبيوگرافي اش «آوازهايي که مادرم به من آموخت»، زماني که از مادرش مي نويسد، اظهار ناراحتي مي کند: «نگراني که مي خوارگي وي ايجاد مي کرد، اين بود که او مست شدن را به مراقبت از ما ترجيح مي داد.» دودي و پدر براندو سرانجام به "الکلي هاي گمنام" (سازمان ترک الکل) پيوستند. براندو نسبت به پدرش کينۀ بيشتري در دل داشت، او مي گويد: «من هم اسم او بودم، اما هيچ کدام از کار هاي من او را خوشحال نمي کرد و برايش جالب نبود. او از اين که به من بگويد نمي توانم هيچ کاري را درست انجام دهم، لذت مي برد. عادت داشت به من بگويد که به هيچ جايي نخواهم رسيد.»
والدين او، زماني که کار پدرش به شيکاگو منتقل شد، به اوانستون ايلينوي رفتند، اما زماني که براندو 11 ساله بود، از هم جدا شدند. مادرش سه فرزند خود را به سانتا آناي کاليفرنيا برد و در آنجا بچه ها با مادرشان زندگي کردند. در 1937، والدين براندو با هم آشتي کردند و با هم به ليبرتي ويل ايلينوي، شهر کوچکي در شمال شيکاگو، نقل مکان کردند. او در سال 1939 و 1941، به عنوان راهنما در تنها سالن سينماي آن شهر، به نام ليبرتي، کار مي کرد.
براندو، که نام مستعارش در کودکي "باد" بود، از جواني مقلد بود. او توانايي را در خود پرورش داد که بر اساس آن، حرکات و حالت هاي همبازي هايش را در ذهن خود ثبت مي کرد و آن حرکات را، در حالي که شخصيت آنها را به خود مي گرفت، به طرزي تماشايي نمايش مي داد. او به والي کاکس، پسري در همسايگي شان، معرفي شد و آن دو تا زمان مرگ کاکس در 1973، نزديک ترين دوست يکديگر بودند. در فيلم زندگينامه اي تي سي ام، «براندو، مستند»، دوست دوران کودکي براندو به نام جورج انگلاند به ياد مي آورد که تقليد صداي گاوها و اسب هاي مزرعۀ خانوادگي براي پرت کردن حواس مادرش از نوشيدن الکل، اولين کار بازيگري براندو بود.
خواهرش جاسلين اولين کسي بود که با تحصيل در آکادمي هنرهاي دراماتيک آمريکا در نيويورک، حرفۀ بازيگري را دنبال کرد. او در برادوي و سپس در سينما و تلويزيون ظاهر شد. خواهر ديگرش فرانسيس دانشگاه کاليفرنيا را براي تحصيل در نيويورک ترک کرد. براندو يک سال در مدرسه در جا زده و بعد به خاطر موتورسواري در راهرو هاي مدرسه از دبيرستان ليبرتي ويل اخراج شد.

او به آکادمي نظامي شاتک فرستاده شد، جايي که پدرش نيز قبلاً در آن جا تحصيل کرده بود. براندو در تئاتر مهارت يافت و در مدرسه خوب عمل کرد. در سال آخر (1943)، به خاطر نافرماني از سرهنگ ارتشي مأمور سرکشي به مانورها، عفو مشروط گرفت. او در اتاقش توقيف شد، اما مخفيانه به شهر فرار کرد و بعد دستگير شد. دانشکده تصميم گرفت او را اخراج کند، اما دانشجويان که فکر مي کردند که اخراج تنبيه خيلي شديدي است، از او حمايت کردند. سال بعد، او را دوباره به مدرسه فرا خواندند، اما او تصميم گرفت دبيرستان را رها کند.
در تابستان، به کار حفر گودال که پدرش برايش دست و پا کرده بود، پرداخت. او سعي کرد وارد ارتش شود، اما در معاينات جسمي مشخص شد که مصدوميت او در فوتبال در شاتک زانوي او را معيوب کرده است. در دسته بندي 4-F (ثبت نام کننده براي خدمت نظامي پذيرفته نيست) قرار گرفت و به ارتش راه نيافت.
براندو تصميم گرفت به دنبال خواهرانش، به نيويورک برود و در مدرسۀ حرفه اي آمريکا در شاخۀ تئاتر، بخشي از کارگاه آموزشي نمايش در دانشگاه خصوصي نيو اسکول، زير نظر اروين پيسکاتور، کارگردان تأثيرگذار آلماني، تحصيل کند. در مستندي ساختۀ 1988، به نام «مارلون براندو: يک وحشي»، خواهر براندو يعني جاسلين به ياد مي آورد: «او در تئاتري مدرسه اي شرکت داشت و از آن لذت برد ... بنابراين تصميم گرفت به نيويورک برود و بازيگري بخواند، چون تنها چيزي بود که از آن لذت برده بود. در آن زمان 18 ساله بود.» در برنامۀ «بيوگرافي» از شبکۀ اِي اند اي، در قسمت مربوط به براندو، جورج انگلاند گفت که براندو در نيويورک به سمت بازيگري کشيده شد، چون در آنجا پذيرفته شده بود. از او انتقاد نمي شد. اولين بار در زندگي اش بود که چيزهاي خوبي دربارۀ خودش مي شنيد.
براندو شاگرد مشتاق و طرفدار استلا ادلر بود که شيوه هاي سيستم استانيسلاوسکي را از وي آموخت. اين شيوه بازيگر را تشويق مي کرد هر دو جنبۀ دروني و بيروني را استخراج کند تا به شخصيت تصوير شده عينيت کامل ببخشد. بينش قابل توجه و حس واقع گرايي براندو از همان ابتدا آشکار بود. ادلر به ياد مي آورد که زمان آموزش به براندو، از شاگردانش خواسته بود نقش مرغ را بازي کنند، و سپس اضافه کرده بود که يک بمب هسته اي در حال افتادن روي آنها است. بيشتر شاگردان قد قد کنان و وحشيانه به اين طرف و آن طرف فرار کردند، اما براندو آرام نشست و وانمود کرد که در حال تخم گذاشتن است. وقتي ادلر از براندو پرسيد چرا اين راه را انتخاب کردي، او گفت: «من مرغم، چه مي دانم بمب چيست؟» با آنکه همه او را بازيگر متد مي دانستند، وي موافق نبود. او ادعا کرد که از آموزش هاي لي استراسبرگ بيزار است:
«بعد از اين که تا اندازه اي به موفقيت رسيدم، لي استراسبرک سعي کرد ادعا کند بازيگري را او به من آموخته است. او هرگز چيزي به من نياموخت. ... او مرد جاه طلب و خودخواهي بود که از کساني که در کلاس هاي اکتورز استوديو شرکت مي کردند بهره کشي مي کرد و سعي مي کرد خود را در بازيگري مثل يک پيشگو و راهنماي مذهبي نشان دهد. بعضي ها او را مي پرستيدند، ولي من هرگز نفهميدم چرا. من بعضي وقت ها، صبح هاي شنبه که اليا کازان درس مي داد به اکتورز استوديو مي رفتم، دختر هاي زيباي زيادي هم آنجا بودند، اما استراسبرگ هرگز به من درس بازيگري نداد. استلا (ادلر) اين کار را کرد و بعد ها هم کازان.»
مارلون براندو اولين کسي بود که شيوه اي طبيعي وارد بازيگري کرد. به گفتۀ داستين هافمن در کلاس آموزشي آنلاينش، براندو عادت داشت با فيلمبردارها و همکاران بازيگرش در مورد تعطيلات آخر هفته حرف بزند، حتي بعد از اين که کارگردان دستور حرکت مي داد. به محض اين که براندو احساس مي کرد مي تواند ديالوگش را به همان اندازۀ گفتگوها، طبيعي ادا کند، شروع به گفتن ديالوگ مي کرد. او در مستند «به من گوش کن براندو» (2015) مي گويد قبل از آن بازيگران مثل غلات صبحانه بودند. او آنها را قابل پيش بيني مي ناميد. شايد منتقدها بعدها مي گفتند اين براندو بود که پيچيده بود، اما بازيگراني که روبروي او بازي کرده اند مي گويند اين فقط بخشي از روش او بود.
براندو از مهارت هاي شيوۀ استانيسلاوسکي در اولين نقش هايش در تئاترهاي تابستاني در سِيويل نيويورک، در لانگ آيلند استفاده کرد. او در نمايش هاي کمي که حضور داشت، الگويي از رفتار دمدمي مزاج و نافرمان ايجاد کرد. رفتار او باعث شد او را از گروه بازيگران نمايش نيو اسکول در سيويل بيرون بياندازند، اما خيلي زود بعد از آن در نمايشي محلي در همان جا کشف شد. سپس، در 1944، با بازي در درام تلخ و شيرين «به ياد مي آورم مادر»، در نقش پسر ميدي کريستيانس، به برادوي راه يافت. لانت ها از براندو خواستند در نمايش «اي معشوقۀ من» نقش پسر آلفرد لانت را بازي کند و حتي لانت در تمرين ها او را راهنمايي مي کرد، اما خوانش براندو در طول تمرين به قدي بي قاعده بود که آنها نتوانستند او را استخدام کنند. منتقدان درام نيويورک او را به خاطر بازي در نقش يک کهنه سرباز مضطرب در «کافه تراکلاين»، "اميدبخش ترين بازيگر جوان" ناميدند، هر چند اين نمايش از نظر تجاري شکست خورد.
در 1946، با رد دستمزد هاي بالاتر از نرخ انجمن صنف بازيگران تئاتر، در برادوي در نقش قهرماني جوان در درام سياسي «پرچمي متولد مي شود» ظاهر شد. در همان سال، در کنار کاترين کورنل در اجراي دوبارۀ «کانديدا»، يکي از نقش هاي مهم او، نقش مارچبنکس را بازي کرد. کورنل او را در اجراي «آنتيگونه» اثر ژان آنويي نيز براي نقش پيام رسان انتخاب کرد. همچنين او اين بخت را داشت که يکي از شخصيت هاي اصلي اولين اجراي «مرد يخين مي آيد» نوشتۀ يوجين اونيل را بازي کند، اما بعد از اين که هنگام خواندن اين نمايشنامۀ حجيم خوابش برد و آن را "نوشته اي بي مهارت با ساختاري ضعيف" توصيف کرد، نقش را رها کرد.
در سال 1945، مشاور براندو به او پيشنهاد داد نقش مقابل تلولا بنکهِد را در «عقاب دو سر دارد» به تهيه کنندگي جک ويلسون، بازي کند. بنکهد نقش بلانش دوبوآ را در «اتوبوسي به نام هوس» رد کرده بود، ويليامز اين نقش را براي او نوشته بود تا نمايش را در فصل 1946-1947 به تور ببرد. بنکهد، با وجود اين که (مانند بيشتر پيشکسوتان برادوي) متد اکتينگ را تحقير مي کرد، پتانسيل براندو را تشخيص داد و موافقت کرد که او را دعوت به کار کند، حتي اگر در تمرين ها ضعيف عمل مي کرد. آن دو در تور قبل از برادوي به شدت با هم اختلاف پيدا کردند، زيرا او براندو را ياد مادرش مي انداخت، هم سن او بود و مشکل الکل نيز داشت.
ويلسون رفتار براندو را بسيار تحمل مي کرد، اما زماني که در تمرين لباس کمي قبل از افتتاح نمايش در 28 نوامبر 1946، براندو زير لبي حرف مي زد، ويلسون طاقتش تمام شد. او فرياد زد: «براي من مهم نيست مادربزرگ تو و آن متد مزخرف چه کار کرده، مي خواهم بدانم تو مي خواهي چکار کني!» براندو در مقابل صدايش را بالا برد و با قدرت و اشتياقي عالي بازي کرد. يکي از بازيگران به ياد مي آورد که: «حيرت آور بود. همه او را در آغوش گرفتند و بوسيدند. او قدم زنان به پشت صحنه آمد و به من گفت تا نعره نکشي، فکر مي کنند نمي تواني بازي کني.»
اما منتقدان به آن مهرباني نبودند. منتقدي که بر اجراي او در افتتاح نمايش نقد نوشته بود، عقيده داشت که براندو «هنوز در حال ساختن شخصيت خود است، اما در حال حاضر در بيان آن موفق نيست.» منتقدي از بوستون دربارۀ صحنۀ طولاني مرگ او گفت: «براندو شبيه ماشيني است که در مرکز منهتن دنبال جاي پارک مي گردد.» او در اجراهاي بعدي نقدهاي بهتري دريافت کرد، آما آنچه که همکاران او به ياد آوردند، اشاره هاي گاه به گاه به استعداد او بود که در آينده ممکن بود آشکار شود. بنکهد در مصاحبه اي در 1962 اعتراف کرد: «چند بار پيش آمد که او واقعاً باشکوه بود. او بازيگر جوان ماهري بود، اما فقط زماني که مي خواست. بيشتر وقت ها من حتي صداي او را روي صحنه نمي شنيدم.»
براندو با حالت ها و رفتارهاي عجيب در صحنه، بي علاقگي خود را به نمايش نشان مي داد. مشاور صحنۀ بنکهد اظهار کرد: «او هر کاري را در دنيا امتحان کرد تا کارهاي او (بنکهد) را خراب کند. تقريباً او را ديوانه کرد: خودش را مي خاراند، دست توي دماغش مي کرد، همه کار مي کرد.» بعد از چند هفته که در راه گذراندند، به بوستون رسيدند و در آن زمان بود که بنکهد حاضر بود او را اخراج کند. اين کار يکي از بزرگ ترين موهبت هاي حرفۀ او به شمار مي رود، چون او را آزاد کرد تا نقش استنلي کووالسکي را در «اتوبوسي به نام هوس» نوشتۀ تنسي ويليامز، به کارگرداني اليا کازان بازي کند. بنکهد او را براي نقش استنلي به ويليامز توصيه کرد، چون فکر مي کرد براي اين نقش کاملاً مناسب است.
پييرپونت مي نويسد جان گارفيلد اولين انتخاب براي اين نقش بود، اما "خواسته هاي ناممکني داشت." اين تصميم کازان بود که عقب نشيني کند و براندوي بسيار کم تجربه تر (و از نظر تکنيکي بسيار جوان تر براي اين نقش) را انتخاب کند. ويليامز در نامه اي به تاريخ 29 آگوست 1947، به مشاور خود آدري وود مي گويد: «قبل از اين به فکرم نرسيده بود انتخاب يک بازيگر خيلي جوان براي اين نقش، چه ارزش فوق العاده اي ممکن است داشته باشد. اين باعث انساني شدن شخصيت استنلي مي شود، به طوري که بيشتر به بي رحمي و بي عاطفگي جواني مي پردازد تا به يک پيرمرد سنگدل... اين ارزش جديد از خوانش براندو بر آمد که بهترين خوانشي بود که تا به حال شنيده ام.»

براندو شخصيت بوکسوري به نام راکي گرازيانو، که او را در يک باشگاه محلي ديده بود، را مبناي بازي اش در نقش کووالسکي قرار داد. گرازيانو نمي دانست براندو کيست، اما با بليط هايي که اين بازيگر جوان برايش تهيه کرده بود، در سالن تئاتر حاضر شد. او گفته: «پرده بالا رفت و روي صحنه آن پسر عوضي هم باشگاهي ام را ديدم که داشت نقش مرا بازي مي کرد.»
اولين نقش سينمايي براندو يک کهنه سرباز نيمه فلج آزرده در فيلم «مردان» (1950) بود. او يک ماه در بيمارستان ارتشي در ون نايز خوابيد تا براي نقش آماده شود. در سال 1951، نقش استنلي کووالسکي را در نسخل سينمايي «اتوبوسي به نام هوس» تکرار کرد. اين نقش يکي از بزرگ ترين نقش آفريني هاي براندو محسوب مي شود. اين نقش اولين نامزدي جايزۀ اسکار بهترين بازيگر را براي وي به دنبال داشت.
او سال پس از آن نيز براي فيلم «زنده باد زاپاتا!» (1952)، روايتي تخيلي از زندگي اميليانو زاپاتا، انقلابي مکزيکي، نامزد اسکار شد. اين فيلم به کارگرداني اليا کازان و بازي آنتوني کوئين، زندگي دهقاني، به قدرت رسيدن زاپاتا در ابتداي قرن بيستم و مرگ او را بازگو مي کرد. براندو براي آمادگي خود در ايفاي اين نقش به مکزيک و شهر زادگاه زاپاتا رفت تا در آنجا نحوۀ صحبت کردن مردم، رفتار و حرکات آنها را مطالعه کند. اغلب منتقدها بيشتر به بازيگر پرداختند تا به فيلم، و تايم و نيوزويک نقدهاي ستايش آميزي منتشر کردند.
فيلم بعدي براندو، «جوليوس سزار» (1953)، نقدهاي بسيار خوبي دريافت کرد. وي در اين فيلم نقش مارک آنتوني را بازي مي کرد. در حالي که بيشتر افراد استعداد براندو را به رسميت شناختند، برخي منتقدان عقيده داشتند او زير لبي صحبت مي کند و بسياري نيز در مورد چشم انداز موفقيت وي مردد باقي ماندند. براندو در اين فيلم به کارگرداني جوزف ال. منکييويچ و در کنار بازيگر انگليسي تئاتر، جان گيلگود، بازي تأثيرگذاري از خود نشان داد، به ويژه در صحنۀ مربوط به سخنراني مارک آنتوني. گيلگود به اندازه اي متأثر شده بود که به براندو پيشنهاد داد يک فصل کامل در تئاتر همرسميث کار کند، اما وي نپذيرفت.
در سال 1953، براندو در «وحشي» نيز بازي کرد و در آن سوار موتور خودش، ترايمف تاندربرد 6T مي شد. به دليل خشونت هاي بي دليلي که در فيلم مشاهده مي شد، در آن زمان از اين فيلم انتقاد شد؛ تايم نوشت: «فيلم در روشنگري در مورد مشکلات عمومي تأثيري ندارد، بلکه فقط باعث آزاد شدن آدرنالين در رگ هاي تماشاگران مي شود.» براندو با لسلو بندِک، کارگردان مجار فيلم موافق نبود و با همبازي اش، لي ماروين، کنار نمي آمد.
در برابر سرگشتگي براندو، اين فيلم الهامبخش سرکشي نوجوانان بود و او را به الگويي براي نسل در حال پيدايش راک اند رول و ستاره هايي مانند جيمز دين و الويس پريسلي تبديل کرد. بعد از نمايش اين فيلم، فروش کت هاي چرمي و شلوار هاي جين آبي به سرعت بالا رفت. مدتي بعد در همان سال، براندو در نمايش «اسلحه ها و مرد» نوشتۀ جورج برنارد شا، به کارگرداني لي فولک بازي کرد. فولک با غرور به مردم مي گفت که براندو يک پيشنهاد 10000 دلار در هفته را رد کرده تا با 500 دلار در هفته، در نمايش او در بوستون بازي کند. اين آخرين بار بود که او در تئاتر روي صحنه رفت.
در 1954، براندو در درام جنايي «در بارانداز»، دربارۀ خشونت اتحاديه اي و فساد در ميان کارگران لنگرگاه، بازي کرد. کارگردان فيلم اليا کازان و نويسندۀ آن باد شولبرگ بود و بازيگراني مثل کارل مالدن، لي جي. کاب، راد استايگر و ايوا مري سينت در آن حضور داشتند. براندو براي بازي در نقش يک کارگر ايرلندي آمريکايي بارانداز به نام تري مالوي در اين فيلم برندۀ اسکار شد. نقش آفريني او، با تأثير از تفاهمش با ايوا مري سينت و کارگرداني کازان، به عنوان يک شاهکار ستايش شد.
«در بارانداز» به محض نمايش، نقدهاي مساعدي از منتقدان دريافت کرد و با به دست آوردن حدود 4.2 ميليون دلار از گيشۀ آمريکاي شمالي، موفقيتي تجاري رقم زد. براندو در «دزيره» (1954) نقش ناپلئون را بازي کرد. به گفتۀ همبازي اش جين سيمونز، قرارداد براندو او را مجبور به بازي در اين فيلم کرد. او براي اين نقش خيلي کم تلاش مي کرد و مي گفت که فيلمنامه را دوست ندارد و بعد هم کل فيلم را "سطحي و ملال انگيز" خواند. او مخصوصاً کارگردان فيلم، هنري کستر را تحقير مي کرد. براندو و سيمونز يک بار ديگر در اقتباس سينمايي از نمايش موزيکال «مردان و عروسک ها» (1955) به هم پيوستند. اين فيلم اولين و آخرين کار موزيکال براندو بود.
در سال 1956، در «چايخانۀ ماه اوت»، نقش ساکيني، مترجم زبان ژاپني ارتش آمريکا در ژاپن پس از جنگ، را بازي کرد. در «سايونارا» (1957) در نقش افسر نيروي هوايي آمريکا ظاهر شد. اين فيلم به خاطر بحث آشکار دربارۀ ازدواج بين نژادي بحث انگيز بود، اما با دريافت 10 نامزدي جايزۀ اسکار، از جمله نامزدي براندو براي بهترين بازيگر مرد، موفقيت بزرگي کسب کرد. در نهايت فيلم موفق شد 4 اسکار دريافت کند. وي با شراکت پارامونت، شرکت فيلمسازي خود را با نام پنبيکر تأسيس کرد و هدف آن را توليد فيلم هايي اعلام کرد که حاوي «ارزش اجتماعي باشند که باعث بهبود دنيا شوند.» نام شرکت به افتخار مادرش انتخاب شد که در سال 1954 درگذشته بود.
در سال 1958، در «شيرهاي جوان» بازي کرد؛ او براي اين نقش موهايش را بلوند کرد و لهجۀ آلماني را تقليد کردکه بعدها اقرار کرد که متقاعد کننده نبوده است. اين فيلم بر اساس رمان اروين شا ساخته شد و بازي يراندو در نقش کريسشن ديستل براي آن زمان بحث انگيز بود. اين تنها بازي براندو در فيلمي بود که دوست و رقيب او، مونتگمري کليفت، در آن حضور داشت (هر چند آنها هيچ صحنۀ مشترکي با هم نداشتند). وي در پايان دهه در «فراري» (1960) در مقابل آنا مانياني ظاهر شد. فيلم بر اساس نمايشنامۀ ديگريي از تنسي ويليامز ساخته شد اما در واقع به موفقيت «اتوبوسي به نام هوس» نبود.
براندو در سال 1961، کار کارگرداني را با وسترن «سرباز هاي يک چشم» آغاز کرد. اين فيلم را در اصل استنلي کوبريک کارگرداني مي کرد، اما خيلي زود از اين کار اخراج شد. بعد از آن، پارامونت براندو را کارگردان فيلم کرد. او نقش شخصيت اول ريو را بازي مي کرد و کارل مالدن نقش دَد لانگورث را بر عهده داشت. تمايل براندو به برداشت هاي زياد و شخصيت سازي اش در مقام بازيگري بر کارگرداني او تأثير گذاشت و فيلم خيلي زود از بودجه اش فراتر رفت. پارامونت انتظار داشت فيلم سه ماهه تمام شود، اما فيلمبرداري به شش ماه و هزينه به بيش از شش ميليون دلار افزايش يافت. بي تجربگي براندو در تدوين فيلم نيز پس توليد را به تأخير انداخت و در نهايت، پارامونت کنترل فيلم را بر عهده گرفت. «سرباز هاي يک چشم» نقد هاي ضعيفي از منتقدان دريافت کرد و در گيشه نيز شکست خورد.

تنفر شديد براندو از صنعت فيلمسازي، بنا به گفته ها، در زمان بازي در فيلم بعدي اش، بازسازي کمپاني ام جي ام از «شورش در کشتي بونتي» به نهايت رسيد. اين بازيگر متهم به خرابکاري عمدي در همۀ جنبه هاي توليد فيلم شد. اين فيلم تقريباً ام جي ام را واژگون کرد. با آنکه در واقع، دلايل ديگري غير از رفتار براندو مانع راه اين پروژه شده بود، اين اتهامات تا مدتها همراه براندو بود و باعث شد استوديوها از شهرت پر دردسر او بترسند. منتقدان نيز شروع به توجه کردن به بالا و پايين رفتن وزن او کردند.
براندو که سرگرم زندگي خصوصي خود بود و از حرفۀ خود نااميد شده بود، کم کم بازيگري را وسيله اي براي اهداف مالي خود مي ديد. او که قبلاً با استوديوهاي فيلمسازي قرارداد هاي کوتاه مدت مي بست، در 1961، يک قرارداد براي 5 فيلم با استوديوي يونيورسال بست. «آمريکايي زشت» (1963) اولين اين فيلم ها بود. اين فيلم که در آن خواهر براندو، جاسلين نيز حضور داشت، به طور منصفانه اي مثبت ارزيابي شد، اما در گيشه شکست خورد. تمام فيلم هاي ديگر براندو در يونيورسال در اين دوره، «داستان ساعت خواب» (1964)، «آپالوزا» (1966)، «کنتسي در هنگ کنگ» (1967) و «شب روز بعد» (1969)، شکست هاي تجاري و انتقادي بودند. به ويژه «کنتسي از هنگ کنگ» براندو را که مشتاق کار کردن با يکي از قهرمان هايش، چارلي چاپلين کارگردان بود، نااميد کرد.
با اين که براندو در سال هاي 1960، بيشتر جذابيت انتقادي و تجاري خود را از دست داد، هنوز هم نقش هاي به ياد ماندني مي آفريد. «تعقيب» (1966) و «انعکاس در چشمان طلايي» (1967) فيلم هايي بودند که نقد هاي مثبتي دريافت کردند. وي «بسوزان!» (1969) را فيلم مورد علاقۀ خود ناميده است. او يک فصل تمام را در زندگينامۀ خود به اين فيلم پرداخته و کارگردان آن، ژيللو پونته کوروو را در کنار کازان و برناردو برتولوچي، بهترين کارگرداني مي داند که تا آن زمان با او کار کرده است. منتقدان از اين فيلم که به طور بي قاعده اي بر اساس وقايع تاريخي گوادلوپ ساخته شده، خصمانه استقبال کردند.
بازي براندو در نقش دُن ويتو کورلئونه در «پدر خوانده»، اقتباس فرانسيس فورد کوپولا از رمان پرفروش سال 1969 نوشتۀ ماريو پوزو، نقطۀ عطفي در حرفۀ او بود که وي را به جمع ده بازيگر برتر بازگرداند و دومين اسکار بهترين بازيگر را برايش رقم زد.
کوپولا براي اين نقش فهرستي از بازيگران آمريکايي ايتاليايي تهيه کرده بود. اما در نهايت به اين نتيجه رسيد که بهتر است به بهترين بازيگر دنيا فکر کند. بنابراين به نام لارنس اليويه و براندو رسيد که بزرگ ترين بازيگران آن دوران بودند. کوپولا و رابرت ايوانز، تهيه کنندۀ پارامونت، براندو را انتخاب کردند. اما پارامونت به خاطر شهرت براندو در پر دردسر بودن و شکست هاي وي در گيشه، مخالف بود. سرانجام بعد از کشمکش هاي زياد، پارامونت با چند شرط با انتخاب براندو موافقت کرد.
منتقدان بر بازي براندو نقدهاي درخشاني نوشتند. او برندۀ اسکار بهترين بازيگر مرد شد، اما جايزه را رد کرد و به اين ترتيب (بعد از جورج سي. اسکات) دومين بازيگري بود که جايزۀ بهترين بازيگر را قبول نکرد. او مراسم را تحريم کرد، و در عوض يک فعال حقوق بوميان آمريکا به نام ساچين ليتل فدر را که در لباس کامل آپاچي براي بيان دلايل خود فرستاد. اين دلايل بر مخالفت او با طرز نمايش دادن سرخپوستان آمريکايي در هاليوود و تلويزيون، استوار بود.
اين بازيگر در ادامه در فيلم «آخرين تانگو در پاريس» (19722) در مقابل ماريا اشنايدر ظاهر شد. اين فيلم بحث انگيز موفقيت بزرگي به دست آورد و براندو براي آخرين بار در فهرست 10 بازيگر برتر گيشه قرار گرفت. اعضاي هيأت انتخاب آکامي باز هم براندو را نامزد دريافت جايزۀ بهترين بازيگر کردند که اين هفتمين نامزدي وي بود. با اين که او برندۀ جايزۀ انجمن منتقدان نيويورک در 1973 شد، در مراسم حاضر نشد و نماينده اي هم براي دريافت جايزه اعزام نکرد.
در سال 1976، براندو به همراه دوستش جک نيکولسون در «آب بندهاي ميسوري» به کارگرداني آرتور پن ظاهر شد. در 1977، با بازي در نقش جورج لينکلن راکول در سريال کوتاه «ريشه ها: نسل هاي آينده»، حضوري کوتاه در تلويزيون داشت. در 1978، در فيلم «سوپرمن» نقش پدر سوپرمن را بازي کرد. وي در فيلم حماسي فرانسيس فورد کوپولا در مورد جنگ ويتنام، «اينک آخرالزمان»، نقش کلنل والتر اي. کرتز را بر عهده گرفت. او نقش يک افسر ويژۀ نيروهاي ويژه ارتش ايالات متحده، با مدال هاي فراوان، را به عهده دارد که در حين انجام عمليات خود در کامبوج از دين خود بر مي گردد و پس از آن از سوي ارتش ايالات متحده به اندازۀ ويتنامي ها، تهديد مي شود. فيلم، و همينطور بازي براندو، به محض اکران تحسين منتقدان را بر انگيخت.
براندو بعد از حضور در «فرمول» (1980)، در نقش آدام استيفل سرمايه دار نفت، که نقدهاي ضعيفي دريافت کرد، کناره گيري خود را از بازيگري اعلام کرد. بااين حال، در سال 1989، با فيلم «فصل سفيد خشک»، بر اساس رمان ضد آپارتايد آندره برينک، به سينما بازگشت. وي براي اين فيلم ستايش شد و نامزدي جايزۀ اسکار بهترين بازيگر مکمل مرد را به دست آورد و همچنين برندۀ بهترين بازيگر جشنوارۀ فيلم توکيو شد. وي همچنين در کنار دوست خود، جاني دپ، در «دن خوان دي مارکو» (1995) و فيلم بحث انگيز دپ با نام «شجاع» (1997) حضور يافت. کارهاي بعدي، از جمله «کريستف کلمب: اکتشاف» (1992)، «جزيرۀ دکتر مورو» (1996) و «پول آزاد» (1998)، بدترين نقدهاي دوران حرفه اي او را به دنبال داشتند. اما، آخرين فيلم کامل شدۀ او، «امتياز» (2001)، در کل خوب ارزيابي شد. او در اين فيلم با رابرت دنيرو همبازي بود.

بدنامي، زندگي خانوادگي آشفته و چاقي بيش از حد براندو بيش از حرفه اش در آخرين سال هاي زندگي، جلب توجه مي کرد. او در اواسط دهۀ 1990، 140 کيلو وزن داشت و به ديابت نوع 2 مبتلا بود. در آوريل 2001، وي به دليل سينه پهلو در بيمارستان بستري شد. در سال 2004، با کارگردان تونسي رضا الباهي قراردادي امضا کرد و پيش توليد پروژه اي را که قرار بود «براندو و براندو» نام گيرد، آغاز کرد.
تا يک هفته قبل از مرگ، او روي فيلمنامه اي که پيش بيني مي شد ژوئيه يا اوت 2004، شروع شود، کار کرد. توليد کار به دليل مرگ براندو در ژوئيۀ 2004، متوقف شد و الباهي اعلام کرد که کار را به احترام وي و با عنوان جديد «شهروند براندو» ادامه خواهد داد. براندو در 1 ژوئيۀ 2004، در اثر مشکل تنفسي ناشي از فيبروز ريوي و نارسايي احتقاني قلب درگذشت. او از ضعف بينايي حاصل از ديابت و سرطان کبد نيز رنج مي برد. پيکر براندو سوزانده شد و خاکسترش در کنار خاکستر دوست دوران کودکي اش، والي کاکس (بازيگر و کمدين)، و دوست نزديک ديگرش، سم گيلمن، قسمتي در تاهيتي و قسمتي نيز در درۀ مرگ افشانده شد.
براندو به خاطر زندگي شخصي چندگانه اش و تعداد زياد همسرانش، دوستان و فرزندانش معروف بود. او پدر 11 فرزند است که 3 نفر از آنها را به فرزندي پذيرفته است. وي در 1957، با آنا کشفي (بازيگر) ازدواج کرد. کشفي متولد کلکته بود و در سال 1947 از هند به ويلز نقل مکان کرد. آنها پسري به نام کريسشن داشتند و در سال 1959 از هم طلاق گرفتند. در سال 1960، با موويتا کاستاندا، بازيگري مکزيکي آمريکايي که 7 سال از خودش بزرگتر بود، ازدواج کرد. آنها در 1962 طلاق گرفتند. اين زوج صاحب دو فرزند شدند به نام هاي مايکو و ربه‌کا.
تاريتا تريپايا، بازيگر اهل تاهيتي، که در فيلم «شورش در کشتي بونتي» با براندو همبازي بود، در ماه اوت سال 1962، سومين همسر او شد. او 20 ساله و 18 سال کوچکتر از براندو بود، که به گفتۀ خودش شيفتۀ سادگي اين دختر جوان شد. او مادر دو تن از فرزندان براندو، به نام هاي سايمن تيهوتو و تاريتا شاين است. براندو دختر تاريتا، ميميتي و خواهرزادۀ او راياتوآ را به فرزندي پذيرفت. اين زوج نيز در سال 1972 طلاق گرفتند.
حقايقي در مورد مارلون براندو که شايد ندانيد:
1. در دوران جواني اش، اغلب به کاراکترهاي جوان ياغي درک نشده جان مي بخشيد و بعدها نقش بزهکاران بانفوذ و قدرتمند را بازي مي کرد.
2. صدايش به طرز عجيبي منحصر بفرد بود و تناليته تودماغي شديد داشت که در من من هايش شنيده مي شد.
3. پيشرو استفاده از «متد اکتينگ» بود.
4. اغلب ديالوگ بداهه مي گفت.
5. مشهور است به اينکه کار کردن با او بينهايت دشوار است.
6. در همه فيلم هايش بالاترين دستمزد را دريافت مي کرد، حتي اگر نقش اول را نداشت يا بيش از ديگران در فيلم ديده نمي شد.
7. مجله امپاير انگلستان در سال 1997، او را در رتبه 13 «100 ستاره سينمايي برتر تمام ادوار» قرار داد.
8. پسر بزرگش، کريسشن براندو، به جرم قتل نامزد خواهر ناتني اش در سال 1990 بازداشت شد و در مارس 1991 به 10 سال زندان محکوم شد و در ژانويه 1996 آزاد شد.
9. دو سال پيش از اسکار بهترين بازيگر نقش اول مرد براي بازي در «پدرخوانده» (1972) را رد کند، به آکادمي اسکار درخواست داده بود که جايزه اسکاري که براي بازي در «در بارانداز» (1954) را برده بود و آن را دزديده بودند را جايگزين کنند. قبل از آنکه اسکارش را بدزدند، براندو از اين مجسمه به عنوان زيردري استفاده مي کرد.

10. از سال 1996 تا روز مرگش در سال 2004، مالک جزيره اي شخصي در اقيانوس آرام بود که يک جزيره مرجاني پلينزي به نام تتياروآ بود.
11. وي اهل اوماهاي نبراسکا بود. مادرش زماني به هنري فوندا درس تئاتر مي داد که فوندا نيز اهل نبراسکا بود.
12. در خيابان «بد بوي درايو» (با نام اصلي موهالند درايو) در بورلي هيلز کاليفرنيا ساکن بود، که نامگذاري اين خيابان (پسران بد) به خاطر ساکنين آن يعني جک نيکولسون، وارن بيتي و براندو است.
13. پسرش مايکو، زماني باديگارد مايکل جکسون بود. از آن پس جکسون و براندو دوستان صميمي شده بودند.
14. دخترش شاين در سال 1995 در سن 25 سالگي خودکشي کرد.
15. هميشه در فيلم هايش از کارت هاي کوچکي که ديالوگ هايش روي آنها نوشته شده بود استفاده مي کرد، چون نمي خواست ديالوگ هايش را حفظ کند. در «سوپرمن» (1978) ديالوگش را روي پوشک بچه نوشته بودند.
16. از دبيرستان اخراجش کردند، چون با موتورسيکلت در راهروها رانندگي مي کرد.

17. امضايش يکي از با ارزش ترين چيزها براي کلکسيونرها بود، آنقدر که چک هايي که مي نوشت را اغلب وصول نمي کردند، زيرا امضاي براندو از مبلغي که در چک نوشته شده بود، با ارزش تر بود.
18. اولين همسرش، آنا کشفي، بود که از او پسري به نام کريسشن داشت. دومين همسرش موويتا کاستنادا نام داشت که نقش مقابل ستوان بيام را در فيلم «شورش در کشتي بونتي» (1962) بازي کرد. سومين همسرش تاريتا تريپيا بود که نقش مقابل ستوان فلچر کريسشن را در فيلم «شورش در کشتي بونتي» (1962) بازي کرد.
19. تبار انگليسي و کمي تبار هلندي، فرانسوي، آلماني، ايرلندي، اسکاتلندي و ولزي داشت. يکي از نياکان مادري اش مايلز جوزف گاهان نام داشت که از ايرلند به ايالات متحده مهاجرت کرده بود.
20. به اقليت هاي بسياري در آمريکا از جمله آفريقايي-آمريکايي ها، آسيايي-آمريکايي ها، اسپانيايي-آمريکايي ها و نيز سرخپوستان بومي آمريکايي کمک هاي شاياني کرد.
21. راسل کرو ترانه اي درباره براندو به نام I Wanna Be Marlon Brando نوشته و خوانده است.
22. به او پيشنهاد کردند که نقش ويتو کورلئونه در «پدرخوانده: قسمت دوم» (1974) و نقش جور ال در «سوپرمن 2» (1980) را از سر بگيرد که هر دو پيشنهاد را رد کرد به اين دليل که وقتي نقشي را بازي کرده و تمام مي کرد، ديگر آن را کنار مي گذاشت و کاري به آن نداشت.
23. در يکي از کلاس هاي بازيگري، وقتي به دانشجويان گفتند که نقش مرغي را بازي کنند که صداي آژير موشک باران را شنيده، بيشتر دانشجويان دست هايشان را به جاي بال حرکت داده و در حالت ترس و هل شدن، اين طرف و آن طرف مي رفتند، ولي براندو ساکن ايستاده و به سقف خيره شده بود. وقتي از او پرسيدند که دليل اين کارش چيست گفته بود: «من مرغم. نمي دانم آژير موشک باران چيست.»
24. در آوريل 2001 به او پيشنهاد شد که در «فيلم سينمايي ترسناک 2» (2001) نقش کشيشي را بازي کند که فيلمبرداري صحنه مربوط به او 4 روز بيشتر زمان نمي برد و براي اين نقش کوتاه 2 ميليون دلار به او پيشنهاد کردند، ولي به علت سينه پهلو در بيمارستان بستري شد و نتوانست در اين فيلم حضور يابد. در نتيجه اين نقش به جيمز وودز داده شد.
25. ظاهراً علاقمند به بازي در نقش پابلو پيکاسو در فيلمي بوده که هرگز ساخته نشد. وي براي اين نقش رژيم کاهش وزن با موز گرفته بود.
26. در اتوبيوگرافي اش، گفته بود که در طول فيلمبرداري «اتوبوسي به نام هوس» (1951) مجذوب ويوين لي شده بود. ولي جلوي خودش را گرفت و سعي بر فريب دادن لي نکرد، زيرا شوهر لي، يعني لارنس اليويه، را مرد خوبي مي دانست.
27. مسئولين استوديوي پارامونت مي خواستند که در فيلم «گتسبي بزرگ» (1974) نقش جي گتسبي را بازي کند، ولي براندو درخواست دستمزد 4 ميليون دلاري کرده بود که در آن زمان کسي تصور چنين دستمزدي را نيز نمي توانست بکند، در نتيجه چنين اتفاقي نيفتاد.
28. فرانسيس فورد کوپولا (کارگردان) پس از تمام کردن فيلم «پدرخوانده: قسمت دوم» (1974) مي خواست براندو در نقش پرستون تاکر جونيور در فيلم زندگي نامه اي جديدي که مي خواست بسازد بازي کند. براندو علاقه اي به اين نقش نداشت، ولي در فيلم «اينک آخرالزمان» (1979) کوپولا بازي کرد. وقتي بالاخره کوپولا فيلم زندگي نامه اي «تاکر: مرد و رويايش» (1988) را ساخت، جف بريجز را براي اين نقش انتخاب کرد.
29. طرفدار پر و پا قرص موسيقي آفريقايي-کارائيبي بود.
30. بهترين دوستش والي کاکس بود که از بچگي با هم دوست بودند و بعدها در دهه چهل در نيويورک دوباره با هم ملاقات کردند و آنطور که براندو در زندگي نامه اش نوشته، روزي نمي گذشت که او به والي فکر نمي کرد. او آنقدر به والي نزديک بود که حتي پيژامه اي که والي در آن مرد را پيش خود نگه داشته بود.
31. اوايل دهه چهل با کاترين دانهام در نيويورک در رشته رقص مدرن تحصيل کرد و براي مدت کوتاهي مي خواست رقصنده شود.
32. مونتگومري کليفت را دوست خود و بازيگر بسيار خوبي مي دانست. آنها رقيب يکديگر نبودند، آنطور که عموم مردم در دهه پنجاه تصورش را مي کردند. پس از آنکه کليفت در سال 1966 در اثر حمله قلبي از دنيا رفت، براندو نقش او را در «انعکاس در چشمان طلايي» (1967) ادامه داد.
33. کمي قبل از مرگش در سال 2004، به کمپاني EA Games اجازه استفاده از صدايش براي بازي ويدئويي «پدرخوانده» (2006) را داد.
34. اغلب جاني دپ که دوست صميمي اش بود را مستعدترين بازيگر نسل خود مي ناميد.
35. مادرش به او حيوان خانگي عجيبي داد: راکوني که اسمش را راسل گذاشت.
36. عاشق بوکس بود. زماني که در نسخه تئاتري «اتوبوسي به نام هوس» نقش استنلي کووالسکي را بازي مي کرد، اغلب يکي از کارکنان صحنه را مجاب مي کرد تا بين پرده ها، با او در اتاقي زير صحنه، تمرين بوکس کند.
37. معتقد بود که مي تواند با مديتيشن، استرس زندگي و درد جسماني اش را کنترل کند. آنقدر از اين کارش مطمئن بود که مي خواست آن را ثابت کند. طي يک عمل جراحي سرپايي، از پزشک خود خواست که بدون بيحسي عمل را انجام دهد، ولي پزشک به خاطر اخلاق پزشکي از اين کار سر باز زد. با اين حال براندو که مي خواست پز مهارتش را به پزشکان بدهد، از آنها خواست که فشارش را بگيرند. وي از طريق مديتيشن توانست تا 20 درجه فشارش را پايين بياورد.
38. آهنگ Goodbye Marlon Brando اثر التون جان، از بازنشستگي براندو در سال 1980 الهام گرفته شده است.
39. کمي قبل از مرگش، پزشکان به او گفته بودند که اگر مي خواهد عمرش طولاني تر شود، بايد در ريه هايش لوله هاي اکسيژن بر بگذارند که او قبول نکرد و ترجيح داد مرگ طبيعي داشته باشد.

40. در زمان مرگش در 80 سالگي، براندو از نارسايي قلبي، ديابت پيشرفته و فيبروز ريوي (صدمه به بافت داخل ريه ها در اثر سينه پهلويي که در سال 2001 گرفته بود) رنج مي برد. در کبدش نيز توموري پيدا کرده بودند که عمرش قد نداد تا تحت عمل جراحي قرار گرفته و تومور را در بياورند.
41. نقش آفريني اش در نقش تري مالوي در فيلم سينمايي «در بارانداز» (1954) از سوي مجله پريمير، رتبه دوم «100 نقش آفريني برتر تمام ادوار» در سال 2006 قرار گرفت.
42. نقش آفريني افسانه اي اش در نقش ويتو کورلئونه در فيلم سينمايي «پدرخوانده» (1972) از سوي مجله پريمير، رتبه اول برترين کاراکترهاي سينمايي تمام ادوار را گرفت.
43. آخرين نقشي که به او پيشنهاد شد، نقش ريبرن در فيلم «مردي در آتش» (2004) بود يعني کمتر از يک سال قبل از مرگش و در نهايت اين نقش به کريستوفر واکن داده شد.
44. از جان اف. کندي در انتخابات رياست جمهوري سال 1960 حمايت کرد.
45. تصميم براندو مبني بر فرستادن بازيگري مکزيکي به نام ماريا کروز – که خود را ساچين ليتل فدر معرفي مي کرد – براي قبول نکردن اسکار بهترين بازيگر نقش اول مرد براي فيلم «پدرخوانده» (1972) در چهل و پنجمين مراسم جوايز اسکار (1973) محکوميت گسترده اي به همراه آورد. در اين مراسم کلينت ايستوود اظهار داشت که نمي داند اين اسکار را به همه کابوي هايي که در وسترن هاي جان فورد کشته شدند اهدا مي کند يا خير. مايکل کين که نامزد اسکار براي بازي در «کارآگاه» (1972) شده بود، با عصبانيت کارهاي براندو را محکوم کرد در حاليکه راک هادسون اظهار داشت: «گاهي سکوت کردن، شيواترين و سليس ترين سخن است.»
46. براندو سال هاي سال با مايکل جکسون دوستان صميمي بودند، و حتي وي در موزيک ويدئوي You Rock My World در سال 2001 حضور يافت. آخرين باري که براندو آلاچيقش در هاليوود را ترک کرد، براي ماندن در مزرعه نورلند جکسون در تابستان 2003 بود.
47. براندو در سال هاي آخر عمرش کاربر فعال اينترنت بود و اغلب به چت روم ها سر مي زد و بحث راه مي انداخت.
48. نقش برنده اسکار چارلتون هستون در فيلم «بن هور» (1959) را رد کرد.
49. با چهار رئيس جمهور ايالات متحده يعني جيمز مديسون، جان تايلر، زاکاري تيلور و جيمي کارتر و همچنين با ژنرال جورج اس. پتون، نسبت فاميلي داشت.
50. موسسه فيلم آمريکا براندو را چهارمين ستاره مرد بزرگ تمام ادوار ناميد (1999).
51. کمدين هاي محبوبش چارلز چاپلين، استن لورل و اليور هاردي، دبليو. سي. فيلدز، والي کاکس، وودي آلن و دان ريکلز بودند.
52. جاني دپ را تشويق کرد تا براي خودش جزيره اي شخصي درست مثل جزيره خودش در تاهيتي بخرد.
53. بت هايش فردريک مارچ، جان بريمور و اسپنسر تريسي بودند.
54. خاکسترش را در تاهيتي و دره مرگ پخش کردند.
55. جنجال مربوط به ساچين ليتل فدر در مراسم اسکار منجر به آن شد که آکادمي اسکار قوانين سختگيرانه تري وضع کند که نامزدها نتوانند براي قبول جايزه شان روي صحنه يا صحبت کردن با حضار، فرد ديگري را به جاي خود بفرستند و تنها اهداکننده جايزه اجازه دارد جايزه را به نيابت از برنده دريافت نمايد. البته استثنائاتي براي کساني که واقعاً به علت بيماري يا مرگ نتوانند در مراسم حضور يابند صورت مي گيرد.
56. براندو نام مستعار «باد» را براي خود انتخاب کرد تا با پدرش که از او نفرت داشت، اشتباه گرفته نشود.
57. بين سال هاي 1981 و 1983، براندو پيشنهادهاي مولتي ميليون دلاري براي بازي در نقش ال کاپون، پابلو پيکاسو و کارل مارکس دريافت مي کرد که همه آنها را رد کرد.
58. در فوريه 1960 در پياده روي مشاهير هاليوود در خيابان واين 1765 در هاليوود کاليفرنيا، ستاره اي به او اهدا شد.
نقل قول هاي شخصي:
- «تنها چيزي که يک بازيگر به مردمش مديون است، اين است که حوصله آنها را سر نبرد.»
- «يک بازيگر حداکثر يک شاعر و حداقل يک سرگرم کننده است.»
- «چيزي که از هر چيز ديگري حال بهم زدن تر است، تماشاي بازيگران در تاک شوهاي تلويزيوني است که درباره زندگي شخصي شان صحبت مي کنند.»
- «هر چه حساس تر باشيد، بيشتر مورد وحشي گري قرار مي گيريد، زخم بر مي داريد و هرگز به کمال نمي رسيد. به خودتان اجازه ندهيد که به خاطر احساسات بسياري که داريد، آنها را سرکوب کنيد.»
- (درباره فرانک سيناترا): «از آن دسته مرداني است که وقتي مي ميرند يک راست به بهشت مي روند و سر خدا را براي اينکه کچل آفريده شده اند، درد مي آورند.»
- (درباره نقش فراموش نشدني دُن ويتو کورلئونه در فيلم «پدرخوانده» محصول سال 1972): «به خانه رفتم و تمرين کردم تا کنجکاوي ام درباره اينکه آيا مي توانم نقش يک ايتاليايي را بازي کنم، ارضا کنم. کمي ميکاپ انجام دادم و در لُپ هايم کلينکس گذاشتم و ابتدا جلوي آينه تمرين کاراکترسازي کردم، بعد روي مانيتور تلويزيون اين تمرين را انجام دادم. پس از کار بر روي آن، به اين نتيجه رسيدم که مي توانم کاراکتر را طوري درآورم که به داستان بخورد. مسئولين پارامونت فيلم اين تمرين را ديدند و خوششان آمد، و اينطور شد که من پدرخوانده شدم.»
- «افسوس در زندگي بيهوده است. گذشته در گذشته مانده و تنها چيزي که داريم حال است.»
- (درباره پيامدهاي نقش «پدرخوانده»): «بعد از اين نقش، با چند مافيايي آشنا شدم و همه آنها به من گفتند که عاشق اين فيلم شده اند، زيرا نقش پدرخوانده را با شرف ايفا کردم. حتي امروزه وقتي به ليتل ايتالي مي روم، نمي گذارند دست به جيب ببرم.»

- «بازيگري حرفه اي بيهوده و پوچ است.»
- (درباره کارگرداني): «يکبار انجامش دادم. خيلي سخت بود. تا حد مرگ بايد کار کنيد. صبح ها زودتر از همه بايد بيدار شويد... بايد صحنه ها را در ذهنتان بسازيد و بداهه پردازي کنيد و مغزتان ديوانه وار کار مي کند.»
- «حقيقت ساده اي هست که همه ما از تکنيک هاي بازيگري براي رسيدن به اهدافي که به دنبالشان هستيم استفاده مي کنيم...»
- «از آن دسته آدم هايي هستم که معتقدند اگر در اين زندگي آدم خيلي خوبي هستم، وقتي بميرم به فرانسه خواهم رفت.»
- «تنها دليل اينکه در هاليوود هستم اين است که شجاعت اخلاقي براي رد کردن پول را ندارم.»
- «برايم مهم نيست که چاق هستم. هنوز هم همان مقدار پول را مي گيرم.»
- «هرگز ميزان استعداد کسي را با ميزان دستمزدش نسنجيد.»
- «هامفري بوگارت در همه فيلم هايش خودش را بازي کرد. کلارک گيبل هميشه کلارک گيبل را بازي مي کرد.»
- (درباره داستين هافمن): «معتقدم که استعداد دارد. بايد از کاراکتر عصبي اي که در «کابوي نيمه شب» (1969) بازي کرد دور شود. بعد از آن مي توانيم ببينيم که يک بازيگر کامل است.»
- (درباره مريلين مونرو): «مريلين فرد حساسي بود که مورد سوء تفاهم واقع شده بود و بر خلاف آنچه تصورش را مي کنند، درک بالاتري داشت. سرکوبش کرده بودند، ولي هوش عاطفي نيرومندي داشت. او از درک بالايي از احساسات ديگران برخوردار بود و اين نوعي عالي از هوش است. ما رابطه داشتيم و تا زمان مرگش در سال 1962 گهگاهي يکديگر را مي ديديم. گمانه زني هايي وجود داشت مبني بر اينکه او در هفته مرگش، با رابرت اف. کندي ديدار داشت و آشفته بود، زيرا کندي مي خواست به رابطه بين شان پايان دهد. ولي به نظر من مريلين افسرده نيامد، و اگر با کندي رابطه داشت، قطعاً مرا براي شام دعوت نمي کرد. مطمئنم مريلين خودکشي نکرده و هميشه معتقد بودم که به قتل رسيده است.»
- «در يک پارتي مريلين را ديدم. در حاليکه همه مشغول رقص و عياشي بودند، او گوشه اي نشسته بود و پيانو مي نواخت.»
- «فکر نمي کنم هيچ فيلمي را بتوان اثر هنري تلقي کرد.»
- (درباره لئوناردو دي کاپريو): «شبيه دخترها است.»
- (به برناردو برتولوچي درباره نقشش در «آخرين تانگو در پاريس» محصول سال 1972): «هرگز دوباره چنين فيلمي نخواهم ساخت. براي اولين بار حس کردم به خود دروني ام تعدي شده است. اين آخرين بار بود.»

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۸۱۸۵۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

(ویدئو) اجرای درخشان هادی چوپان در استیج بیرمنگام

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

منبع: ورزش سه

tags # هادی چوپان سایر اخبار (تصاویر) این چهره نخستین اروپایی شناخته شده تاریخ است! (عکس) جانور عجیبی که آنقدر رابطه جنسی برقرار می‌کند تا بمیرد! چگونه رابطه جنسی اجداد ما با نئاندرتال‌ها آنها را منقرض کرد؟! کاربرد عجیب آلت تناسلی سنگی در بین انسان‌های اولیه

دیگر خبرها

  • حمید درخشان: فرصت‌سوزی‌ها در پرسپولیس بیش از حد شده است
  • درخشان: پرسپولیس گرفتار معضل گلزنی است/ تقصیری بر گردن اوسمار نیست
  • (ویدئو) پوشش جنجالی ناریمان الصالحی و هاله العادل بازیگران عراقی سریال «آمرلی» در خیابان‌ های تهران
  • ویدیو/ تاریخ زیر پای ترقه!
  • ایرنه پاپاس، بازیگر هند جگرخوار در فیلم محمد رسول الله در ۹۳ سالگی + عکس
  • به بازیگران زن گفتیم با حجاب به مراسم ختم بروند تا التزام‌شان را نشان بدهند
  • آینده درخشان سلسته با داروین نونیز
  • تمدید روز‌های درخشان قایدی در امارات
  • (ویدئو) اجرای درخشان هادی چوپان در استیج بیرمنگام
  • (تصویر) تغییر چهره هند جگرخوار در ۹۳ سالگی!