شاه صدای مخالفان را نشنید
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۹۷۶۷۰۳
تهران- ایرنا- روزنامه آسمان آبی در گفت وگویی با الهه کولایی استاد دانشگاه تهران، نوشت: جامعه ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی در شمار جوامع درحالتوسعه قرار داشت؛ یعنی از لحاظ توسعه سیاسی و دیگر جنبههای توسعه، سطح پایینی را تجربه میکرد؛ بنابراین بهطور طبیعی با انباشت عظیمی از مطالبات و خواستههای گوناگون مردم مواجه بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در گزیده ای از این گفت وگو آمده است: در آستانه چهلمین سال از انقلاب اسلامی، درباره روند پیروزی این انقلاب و فضای حاکم بر جامعه مدنی در سالهای منتهی به سال 57 و همچنین احتمالاتی که میتوانست براساس تغییر رفتار رژیم پهلوی در مسیر تاریخ محقق شود، با الهه کولایی، استاد دانشگاه تهران، گفتوگو کردهایم. او معتقد است: «شاه صدای مردم را نشنید. روند تغییر را ندید و اراده مردم را به هیچ انگاشت و از انباشت تقاضاهای مردم احساس خطر نکرد؛ چون دچار توهم قدرت شده بود.» مشروح این مصاحبه در ادامه میآید:
**از منظر علوم سیاسی، تصویری که از وضعیت جامعه مدنی و نهاد عمومی در وضعیت پیشاانقلابی میتوان ارائه داد، چگونه است؟ چگونه یک جامعه در نقطهای قرار میگیرد که انقلاب را ناگزیر میبیند؟
قبل از هر چیز باید توجه داشته باشید جامعه ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی در شمار جوامع درحالتوسعه قرار داشت؛ یعنی از لحاظ توسعه سیاسی و دیگر جنبههای توسعه، سطح پایینی را تجربه میکرد؛ بنابراین بهطور طبیعی با انباشت عظیمی از مطالبات و خواستههای گوناگون مردم مواجه بود. با حاکمیت نظام پادشاهی و سیاستهای مبتنی بر درآمدهای نفتی، در دوره پهلوی اساسا امکان شکلگیری نهادهای مدنی منتفی بود. درواقع، شاه به مدد درآمد نفتی از دهه 50، توانسته بود همه مخالفان خود را سرکوب کند و با درنظرگرفتن ساختار نظام دوقطبی و واقعیت نفوذ و گسترشطلبی اتحاد شوروی، پایههای قدرت خود را در داخل با سرکوب تقاضاها و مطالبات مردم استوار کند. رژیم پهلوی در چارچوب تعامل خود با جامعه جهانی و بهویژه اعتماد به استمرار حمایت آمریکا، سرکوب تقاضاهای داخلی را دنبال میکرد.
درواقع شاه تصور میکرد در دهه 50، با ازبینبردن جریانهای مخالف، سرکوب و نابودکردن گروههای چریکی و خانهنشینکردن همه مخالفان یا فراریدادن آنها از کشور، امنیت خود را تضمین کرده است، ولی توجه نداشت ملت ایران آموخته مترصد فرصتها و موقعیتهای مناسب باشد تا بتواند تقاضاها و مطالبات خود را مطرح کند. پس انباشتی از تقاضاها به وجود آمده بود که بخش مهمی از آن به گسترش آموزش عالی مربوط میشد.
افزایش دانشآموختگان و افراد باسواد در کشور با افزایش تقاضاها و انتظارات گوناگون همراه بود. ضمن اینکه شاه در دهه 40، اصلاحات نصفهکارهای را متناسب با طرح اتحاد برای پیشرفت کندی انجام داده که آن را فقط در وجه اقتصادی و اجتماعی متمرکز کرده بود، ولی حاضر به رعایت جنبههای سیاسی آن نبود؛ بنابراین تحولاتی را خود او در جامعه سبب شد که این تحولات زیر پای او را خالی کرد. توسعه نامتوازن هرگز امکان تداوم ندارد. شاه توسعه سیاسی را نپذیرفت، درحالیکه توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دنبال میکرد.
او در پرده توهم تثبیت قدرت خود، از دهه 50 با نابودی مخالفان، ازبینبردن مبانی دینی جامعه را نیز با تغییر مبدأ سال هجری به پادشاهی و تاسیس حزب رستاخیز و تشدید فشارهای سیاسی بر جامعه پی گرفت. او هم مانند پدرش تصویر روشنی از معادلات قدرت در نظام بینالملل نداشت و تصور میکرد پایههای قدرتش مستقل از اراده بینالمللی است و از سال 56 در پرتوی افزایش قیمت نفت و خرید سلاحهای پیشرفته، این توهم قدرت آنچنان بالا گرفت که او خود را بیمهشده ائمه(ع) پنداشت.
او با این تصور که هم میتواند در داخل سرکوب کند و هم در برابر قدرتهای جهانی از استقلال عمل خود سخن گوید و درنهایت با این فکر که قادر است مانند آغاز دهه 40 با همان سیاستها، مطالبات مردم را نادیده بگیرد، پیش رفت؛ درنهایت، شاه صدای مردم را نشنید و روند تغییر را ندید و اراده مردم را به هیچ انگاشت و از انباشت تقاضاهای مردم احساس خطر نکرد. او دچار توهم قدرت شده بود؛ البته قدرت منطقهای ایران با حمایت آمریکا انکارناپذیر بود، اما شاه پایههای این قدرت را در خارج بهجای پایههای داخلی استوار و لایزال تصور میکرد و وقتی در 27 دیماه مجبور به خروج از کشور شد، بیتردید گمان نمیکرد دیگر برنگردد.
**در سالهای منتهی به انقلاب، آیا اجماع معترضان به وضع موجود، بر سر انقلاب و عبور از اصلاح بود؟ آیا کنشگران سیاسی آن ساختار را اصلاحناپذیر میدیدند؟
برای جریانهای مذهبی که همه آنها رهبری امام(ره) را پذیرفته بودند اصلاحناپذیربودن شاه در سال 57 محرز شده بود. آنها بر این باور بودند که رژیم شاهنشاهی قابل اصلاح نیست و باید ساقط شود و راهی جز خروج شاه وجود ندارد. به تبع تجربه سال 32، حکومت غیرقانونی شاه را ناگزیر از برچیدهشدن میدیدند، اما در همان زمان هم، سیاستمدارانی بودند که اعتقاد داشتند شاه باید بماند و سلطنت کند، نه حکومت.
اما به تبع سنتهای الهی و براساس آنچه در جامعهشناسی توسعه و انقلاب نیز به آن پرداخته میشود، وقتی قدرتهای حاکم مسیرهایی را برای تخلیه انرژیهای انباشتهشده در جامعه فراهم نکنند، بدون تردید انفجار صورت خواهد گرفت و این اتفاقی بود که در سال 57 افتاد؛ چراکه موج انقلاب در داخل و البته حمایتهای بیرونی و فضای نظام دوقطبی این امکان را فراهم آورده بود تا انقلابیون در داخل فضای تنفسی پیدا کنند و درنهایت، این برژنف بود که در آذرماه 57 به کارتر پیغام داد که اگر نظامیان آمریکایی قصد کودتا در ایران داشته باشند، نیروهای ارتش سرخ هم بر طبق قرارداد 1921 وارد ایران خواهند شد.
درواقع، فضای دوقطبی شرایط بینالمللی مناسبی را فراهم کرده بود، اما در داخل امکان اصلاح را در فرایند تحولات انقلابی درسال 57 از میان برد. صدای کسانی که معتقد به اصلاح بودند دیگر شنیده نمیشد. موج انقلاب به راه افتاده بود و غلیان احساسات و عواطف، اجازه محاسبات دیگر و متفاوت را نمیداد. شاه آنقدر در برابر روند اصلاح و دگرگونی مسالمتآمیز مقاومت کرد که زمان را از خود گرفته بود. شاید اگر بهقدرترسیدن شریفامامی بهجای ازهاری اتفاق میافتاد یا پیشامدهای دیگری در زمانهای مناسبتری شکل میگرفتند، این سیل آنچنان بنیانکن نمیشد، ولی در کل بودند کسانی که در همان ایام از اصلاح سخن میگفتند، اما همانگونه که اشاره کردم، روند انقلاب آنچنان سرعت گرفته بود که امکان متوقفکردن آن دیگروجود نداشت.
**امروز ما چهار دهه از رویداد انقلاب 57 فاصله گرفتیم، حالا وقتی از این نقطه به آن مقطع بنگریم از نظر شما، امکان اصلاح بهجای انقلاب وجود داشت؟ و آیا اساسا ما قبل از انقلاب تمرینی برای اصلاحات کرده بودیم؟
من فکر میکنم این روند وجود داشت. شما اگر به مشی رهبری انقلاب دقیق شوید، میبینید امام(ره) از ابتدا نگفتند شاه باید برود. پیامها و رفتار ایشان در مواجهه با شاه از ابتدا دفعی و مبتنی بر نفی نبود. رویکرد امام(ره) کاملا از باب توصیه، نصیحت و پذیرش اصلاح بود. تا حوادثی که در خرداد 42 اتفاق افتاد اینگونه بود. یک نکته مهم دیگر، فضای حاکم بر تحولات سالهای 56 و 57 بود؛ فضایی که در آن هنوز اتحاد شوروی وجود دارد و مشی انقلابیگری بر جهان حاکم است و راه نجات ملتها در شیوههای انقلابی برآورده و قدرت خلقها از لوله تفنگ خارج میشود و گروههای چریکی فعال هستند و ایدئولوژی کمونیستی روسی و مشی انقلابی و نفوذ عوامل آنها، این نوع شیوههای مقاومت و مبارزه را تاکید و ترویج میکند؛ بنابراین ما ملتی ایزوله و جدا از واقعیتهای بینالمللی و منطقهای نبودیم که رأسا و بهتنهایی شیوه مبارزه خود را مشخص کنیم. آن عصر عصر انقلابها بود.
انقلاب در ایران و نیکاراگوئه و بعدها درالجزایر و حتی لبنان در جریان بود؛ بنابراین باید به گفتمان حاکم بر نظام مقاومت و مخالفت در برابر ظلم در آن مقطع هم توجه داشته باشیم. انقلاب اسلامی به این ایده که اسلام میتواند در برابر ظلم نظامهای سیاسی راهگشا باشد- یک تجربه بینظیر را که تنها در صدر اسلام وجود داشت - عینیت بخشید؛ این راهکاری بود که انقلابیون مسلمان برای رسیدن به مدینه فاضله انتخاب کرده بودند.
**در دهه چهارم انقلاب، شما چقدر از اصلیترین شعارهای انقلاب را محققشده میبینید و اگر بخواهید شمایی کلی ترسیم کنید، انقلاب اسلامی را در چه نقطهای میبینید؟
از آنجایی که معلم علم سیاست بوده و چهلسال است که در این حوزه در حال درسخواندن هستم، نمیتوانم این واقعیتهای مسلم را نادیده بگیرم که ما یک کشور درحالتوسعه هستیم و توسعه فرایندی زمانبر است و بهسرعت اتفاق نمیافتد. ما تحتتاثیر منطقه بینالملل و منطقهای و بهویژه ملتی هستیم که تاریخ خود را نمیخوانیم و از لحاظ دانش سیاسی هنوز به سطح قابل قبولی نرسیدهایم و بهشدت تحتتاثیر عواطف و حتی غرایز خود هستیم.
ما همیشه از آرزوهای خود صحبت میکنیم، بدون اینکه بر فرایندی که باید طی شود تمرکز کنیم و صرفا به ابزارهای سیاسی میپردازیم. این راه چندان نتیجهبخش نیست. این موضوع مرا به این نکته برمیگرداند که ما، انقلابیون 57 پذیرفتیم که راهی جز اصلاح و تداوم آن و دستگیری از اصلاحات و اصلاحکردن اصلاحات وجود ندارد و اصلاحطلبان نیز باید بپذیرند مرتب به نقد و ارزیابی رفتار و عملکرد خود بپردازند و با بازنگری آنها راه را برای بهبود شرایط جامعه باز کنند.
**شما بهعنوان یک کنشگر سیاسی که در اثنای انقلاب 57 حضور فعال داشتید، ناظر به اتفاقات اخیر فکر میکنید که فضای جامعه انقلابی آن دوره، چه درسهایی برای جامعه امروز ایران دارد؟
بدون شک، در بازخوانی تجربههای انقلاب اسلامی درسهای بسیاری برای جامعه امروز ما وجود دارد؛ بهویژه برای حکومت من همیشه این جمله امام(ره) را تکرار کردم که «22بهمن باید سرمشق ما در طول تاریخ باشد.» که چه چیزی باعث شد شاه با آن قدرت در منطقه و حمایت آمریکا، نتواند پایههای قدرت خود را حفظ کند و اعتبار خود را نزد مردم از دست بدهد. این موضوع پیامهای روشنی برای حاکمان و درعینحال برای مردم دارد.
*منبع: روزنامه آسمان آبی؛ 1396،11،14
**گروه اطلاع رسانی**2059**2002**انتشاردهنده: فاطمه قناد قرصی
منبع: ایرنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۹۷۶۷۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مزیت اصلاحطلبان رو به اضمحلال؛ بالشتک ضربهگیر بین جامعه و حکومت از میان رفته
میتوان اینگونه ادعا کرد که احزاب اصلاحطلب و جبهه اصلاحات ایران (در وضعیت فعلیشان) قادر نیستند گام مؤثری در جهت تقویت نظام ادراکی شبکه حامیان، در درجه اول، و مخاطبان عام در درجه بعد بردارند.
سعید حجاریان، فعال سیاسی اصلاحطلب، در یادداشتی در مشق نو نوشت:
این نوشته تلاشی است برای طرح یک مسئله، آسیبشناسی یک روند و در حد وسع ارائه چند پیشنهاد، که در نوشته دوم تقدیم خوانندگان خواهد شد. برای ورود به بحث ناگزیر از طرح یک مثال هستم. همه ما در سطوحی با مسئلهها، بحرانها و بعضاً فجایعی دست به گریبان هستیم و برای مواجهه با آنها به ابزارهایی متوسل میشویم. این ابزارها در مواقعی به حل مسئله و مدیریت بحران کمک میکنند و حتی قادر هستند از فجایع جلوگیری کنند و در برخی موارد واجد چنین کارکردی نیستند. به گمان من به سیاست نیز میتوان از این منظر نگریست؛ یعنی مسئلهها، بحرانها و فجایعی را فهرست کرد و سپس پرسید آیا ابزارها و ابتکارهای متعارف احزاب، جبههها و حتی افراد واجد کارکرد مثبتی هستند یا خیر؟
کمی به عقب برمیگردم. از بدو تأسیس جمهوری اسلامی ایران، جریانی که ابتدا بهنام چپ [خط امام] و سپس اصلاحطلب شناخته میشد، کوشید ضمن تلاش برای درک صحیح وضع موجود، به بخشی از راهحل تبدیل شود. بهعنوان نمونه در زمانیکه گروههای سیاسی- نظامی عرصه سیاست و اجتماع را تسخیر کرده بودند، این جناح تلاش کرد بر وزن سیاست بیفزاید و از نظامیگری بکاهد یا به عبارتی از عرصه عمومی اسلحهزدایی کند که حاصل این تلاش به اعلامیه ده مادهای دادستانی ختم شد. یا، در دورهای که نظام اطلاعاتی کشور بهشکل پراکنده اداره میشد و هر گروه بهصلاحدید خود نسبت به عملکردش پاسخگو بود، تلاش شد نهاد اطلاعات کشور تجمیع شود و بهعنوان یک وزارتخانه تحت اشراف قوه مقننه قرار بگیرد تا امر پاسخگویی ممکن شود.
مضاف بر اینها میبایست به بحث زمان و مکان در فقه حکومتی ارجاع داد؛ باب این امر ابتدا از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی و در پی سنگینی نگاه فقه سنتی بر نظام تقنینی و حل مسئله کشور گشوده شد اما بعدتر جریان روشنفکری دینی با تلاش مضاعف بر آن شد نگاه و کارکردی متفاوت به دین ببخشد و از قرائتهای تئوکراتیک و جزماندیشانه بکاهد و بر ابعاد دموکراتیک و دگرخواهانه بیفزاید. افزون بر اینها میتوان درباره آنچه بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران گذشت نیز، تأمل کرد؛ دولت اصلاحات توانست با ابتکاراتی پرستیژ ایران را در منطقه و جهان ارتقاء دهد و ضمناً، در بحرانهایی مانند افغانستان، ۱۱ سپتامبر و همچنین حمله نظامی به عراق جنگطلبی و تنشزایی را تعدیل کند. و، در آخر باید به انتخابات ۹۲ اشاره داشت که جریان اصلاحات بهرغم پرونده مفتوح انتخابات ۸۸ در جمیع ابعاد، به بنبستشکنی کمک کرد و در جهت کاستن از سرعت فرآیند فرسودگی کشور گام برداشت. البته همه این موارد طبعاً واجد خطاها و کاستیهایی بوده است، که فهرستکردن و نقد قاعدهمند آنها میتواند راهگشا باشد.
اینک اما بهنظر میرسد دو فاکتور مذکور، یعنی درک صحیح وضع موجود، و نقشآفرینی بهعنوان بخشی از راهحل، اگر نگوییم به بنبست رسیده، دستکم با بحران اساسی مواجه شدهاند. بحرانی که دامنگیر احزاب اصلاحطلب، جبهه اصلاحات ایران و… نیز شده، و بیم آن میرود چون آفت بهسراغ ریشهها نیز برود.
درباره نظام ادراکی اصلاحطلبان. طی سالیان گذشته، مجموعهای از تلاشها رخ داد و کمک کرد تا اصلاحطلبان درکی نسبتاً روشن از وضع موجود یا به تعبیری «منطق موقعیت» بهدست بیاورند. این تلاشهای سه وجهی شامل ۱) فعالیت مستمر و هدفمند حزبی- جبههای، ۲) کوششهای محققانه، و ۳) حضور مؤثر در نظام اداری کشور بوده است که امروزه هر سه وجه محل تأملاند. یعنی آنچه مزیت نسبی اصلاحطلبان- بهعنوان جریان آلترناتیو- بهشمار میرفت، رقیق شده و رو به اضمحلال رفته است. در وجه اول شاهد فقدان خلاقیت حزبی از یکسو و کاستیهای بسیار در تئوریک و پراتیک سیاستورزی حزبی هستیم. در مقابل، رقیب که اساساً تحزب را امری ثانوی و مخل نظم عمودی- دستوری در سیاست میپندارد، ضمن آنکه خود همچنان به زیست محفلی و باندی وفادار است تلاش میکند با حداکثر توان از احزاب رقیب سازمانزدایی کند.
در وجه دوم با افت قابل ملاحظه تولیدات نظری، خاصه در زمینه مسائل توسعه و علوم انسانی روبرو هستیم و گاه، تلاشهایی رهزن و تعمیمهای انحرافی را مشاهده میکنیم که نهتنها قابلیت انطباق بر شرایط کنونی ایران را ندارند بلکه مخل پروژههای اصلاحی میشوند. در سوی دیگر، جریان رقیب تلاش داشته از کلمات مشئومه و حوزههای ممنوعه از قبیل علوم انسانی، الهیات جدید و جز اینها قبحزدایی کند و بهشکل قرارگاهی بر این حوزهها متمرکز شود و آنها را تصرف کند. تعدد نشریات علوم انسانی و برنامههای سمعی- بصری وابسته به نهادهای حاکمیتی تصویری بهنسبت روشن از این وضعیت به نمایش میگذارد. البته که نگارنده معتقد است هنوز این جریان با جوششها و کوششهای تئوریک معتبر فاصلهای قابل توجه دارد. به اینها اضافه کنیم ارتقاء متوسط سواد عمومی و تسلط بر زبانهای خارجی، و همچنین امکان دسترسی به منابع آکادمیک برای کنشگران آزاد و البته ابزارهای هوش مصنوعی، که قادرند بینیاز از ایستگاههای مرسوم تغذیه فکری جناحی، خوراک فکری شهروندان منفرد را تأمین کنند. در وجه سوم با عدم حضور مؤثر اصلاحطلبان در نظام اداری کشور مواجه هستیم. این عدم حضور تا حد زیادی معلول نگاه دگرساز و غیریتستیز ساخت قدرت بوده است چنانکه میبینیم عمده تلاش جریان رقیب اصلاحطلبان بر فتح بوروکراسی و ویژهخواری، آن هم به مبتذلترین شکل آن بوده است. اما از سوی دیگر نمیتوان بر یک ضعف اساسی، یعنی عدم کادرسازی و از آن مهمتر محافظهکاری، حتی در مواجهه با اختیارات قانونی چشم بست. ضعفی که در درجه اول نظام ارتقاء جناحی- باندی و در درجه بعد انواع تبعیضهای جنسی، قومی و… را در پی داشته است. معالوصف، شاید بتوان گفت اشغال بوروکراسی و ورود به سیاهه حقوق-دستمزدِ دولت دیگر لزوماً مزیت یک جریان سیاسی آلترناتیو بهحساب نخواهد آمد.
با این اوصاف میتوان اینگونه ادعا کرد که احزاب اصلاحطلب و جبهه اصلاحات ایران (در وضعیت فعلیشان) قادر نیستند گام مؤثری در جهت تقویت نظام ادراکی شبکه حامیان، در درجه اول، و مخاطبان عام در درجه بعد بردارند.
نقشآفرینی بهعنوان بخشی از راهحل. برای توضیح این سرفصل نخست میبایست تفکیکی میان سیاست پاییندستی (low politics) و سیاست بالادستی (high politics) قائل شد. اگر تا سالیان پیش میان این دو سطح از سیاست تعادلی برقرار بود، اینک بهنظر میرسد کفه سیاست بالادستی به سنگینی گرایش پیدا کرده است. بدین معنا که ساخت قدرت به ذیل اختیارات منصوص و حصری، و حتی شورایهای قانونی/فراقانونی بسنده نکرده و خود رأساً به امور پاییندستی ورود کرده است. از دیگر سو، سیاست پاییندستی بهحدی تنزل یافته است که اگر نگوییم هیچگونه امکان اثرگذاری بر آن مترتب نیست، دستکم باید بر اثرگذاریِ حداقلی آن تفاهم کنیم؛ آن هم در حد جوانان حزب رستاخیز که نهایتاً ذیل سیاست دفاع از مصرفکننده، آمار گرانفروشی و گرانفروشان را گزارش میکردند!
این وضعیت چندعاملی چرخ فعالیت کنشگران اصلاحطلب را دستخوش اختلال کرده است. به عبارتی نه ورودیها (inputs) با واقعیت همخواناند، نه نظام هنجاری با مطالبات جامعه تنظیم است، و نه با ابداعات و بضاعت کنونی راهی برای اثرگذاری باقی مانده است. برای این ادعا مثالهایی را ذکر میکنم که به نظر موجب صدمه دیدن پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان شدهاند. سابق بر این دستگاه ادراکی- تحلیلی جریان اصلاحات، حسب دریافت خود از وضع موجود از طریق ابزارهای در دسترس، به اموری به نسبت کلان واکنش نشان میداد. برای نمونه میتوان به مجموعه بیانیههای تحلیلی جبهه مشارکت ایران اسلامی اشاره داشت. بخشی از آن متون، فارغ از آنکه در یک ساعت «س» بدل به کیفرخواست شدند، ایستارهایی را فراهم آوردند که عمدتاً، گفتوگو و نقد در عرصه عمومی را بهدنبال داشتند. حال آنکه امروز با تغییر گارد حاکمیت و گذار به الگوهایی جدید و نامتعارف از جمله در:
الف. مسئله واگذاری و تخصیص منابع،
ب. مسئله خصوصیسازی،
پ. مسئله نظام دانش و طبقاتی شدن آن،
ت. مسئله کارگران و زیر ضرب رفتن آنها و فقدان توان چانهزنی مؤثر این قشر،
ث. مسائل نظام درمان و تعرفهها،
ج. مسئله شهر و الگوی دفرمه توسعه آن،
چ. مسئله تبعیض مضاعف در تحرکهای عمودی در بوروکراسی خاصه در مورد زنان و نیروهای مستقل و صاحب فکر، و…
کوششی درخور، جهت فهم مسئله و تجویز راهحل صورت نمیپذیرد یا اگر هم تلاشی صورت میگیرد، ارتباط مؤثری با جامعه هدف برقرار نمیکند. به عبارتی جریانی که سابقاً دارای تصویری کلان از نظام اداره عمومی کشور بود، اینک فاقد آن تصویر شده است. به اینها اضافه کنیم مواردی که به سیاستهای کلی نظام راجع است و اساساً باب گفتوگو دربارهشان بسته است؛ خواه بهعلت محافظهکاری، خواه بهدلیل فقدان تئوری منسجم و منطبق با واقعیت، و خواه بهسبب انذارها و محدودیتها.
این وضعیت ترسیم شده سه پیامد را بهدنبال دارد. نخست آنکه کارویژه اصلاحطلبان- که همان دیوار حائل (بالشتک ضربهگیر) میان جامعه و حکومت بود، از میان میرود. یعنی حاکمیت صرفاً خود را در برابر توده مردم میبیند و طبعاً «قهر» را بر سایر ابزارها رجحان میدهد. دوم آنکه، جامعه بهسوی نوعی خودبسندگی هدایت میشود و بیپشتوانه و بدون تئوری و پیوستگی تاریخی به وادی عمل وارد میشود و بهشکل اقتضایی عمل میکند. نام این وضعیت را میتوان «تسطیح سیاست» نهاد، بدین معنا که تصادم دولت و جامعه بهغایت افزایش پیدا میکند و مردم مستمراً متحمل هزینههای گزاف میشوند. ضربهناپذیری- یا ضربهپذیری حداقلی- مردم بهشکل تودهای در دولت اصلاحات میتواند مؤید این تحلیل و اهمیت این کارویژه اساسی باشد؛ چنانکه در تمامی ادوار دولت در جمهوری اسلامی جز دولت اصلاحات ضربهپذیری تودهای، چه برآمده از اعتراض و چه برخاسته از شورش وجود داشت و دولت نتوانست بهعنوان ضربهگیر از وارد آمدن خسارت به مردم بکاهد.
سوم آنکه متعاقب این روند نوعی تصویرسازی دفرمه به نظام تحلیلی اصلاحطلبان تحمیل میشود. نخستین مرحله این تصویرسازی، اختلال در نظام مسئلهیابی است. این اختلال، که شاید در پزشکی نیز شایع باشد، با تشخیص نادرست بیماری و تجویز نادرست دارو همراه است. مرتبط کردن سنگاندازیها در پروسههای اصلاحی، و برگشتپذیری آنها به مؤلفههایی چون «لحن»، «ادبیات تحریکآمیز» و… جزئی از این نظام اختلالی است؛ حال آنکه میتوان فهرستی از لحنهای آرام، و ادبیات غیرتحریکآمیز را بر آفتاب فکند و این فرضیه را ابطال کرد. دومین مرحله این تصویرسازی «برساختن خصم» است. چنانکه اختلال در نظام مسئلهیابی به هسته مرکزی یک تفکر بدل شود، ناخودآگاه آن تفکر به برساختن خصم رهنمون میشود. بدین معنا که آگاهانه یا از سر خطای تحلیلی صرفاً به بخشی از صحنه سیاست نور تابانده و خصمِ جدید علتالعلل مسائل معرفی میشود. حال آنکه اساساً منطق اصلاحات، نه خصمپرور است و نه حذفمحور.
در بخشهای بعدی این یادداشت، تلاش خواهم کرد به طرح پیشنهادها و تجویزهایی ناظر به آینده جریان اصلاحات بپردازم.