Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-07@06:09:03 GMT

مسابقه ثروت‌اندوزی و کتاب نخواندن

تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۹۹۵۷۸۴

مسابقه ثروت‌اندوزی و کتاب نخواندن

فرهاد کشوری می‌گوید: در جامعه‌ای که سوپرمیلیاردر شدن و مسابقه برای ثروت‌اندوزی فرهنگ غالب باشد، باید شاهد نزول کتاب‌خوانی باشیم.

این داستان‌نویس در گفت‌وگویی با ایسنا از وضعیت کتاب و ادبیات داستانی و مسائل مربوط به آن گفته است که شرح آن در پی می‌آید:

در شرایط فعلی که گفته می‌شود کتاب خوانده نمی‌شود یا خیلی کم خوانده می‌شود، تکلیف ادبیات داستانی چیست؟ مخصوصا این‌که در ایران ادبیات جزو لاینفک و شاید مهمترین عنصر ساخت فرهنگی ما به حساب می‌آید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

ادبیات داستانی خوشبختانه تکلیفی ندارد که بشود برایش معین کرد، والا مدت‌ها پیش کسانی که آن را مزاحم اوقات خود می‌دانستند دودمانش را به باد داده بودند. نویسنده کسی است که احساس می‌کند دنیایش بر وفق مرادش نیست. چیزی سرجای خودش نیست. یا نمی‌تواند حرفش را راحت بزند. یا تبعیض و اجحاف و زور و مسائل دیگری باعث می‌شود دست به قلم ببرد. یا می‌خواهد چیزی را جلو چشم خواننده بیاورد و آشکار کند. یا اصلاً نمی‌تواند ننویسد. به همین علت است که ادبیات بر اساس تکلیف شکل نگرفت و پایان هم نمی‌گیرد. ادبیات در هر شرایطی کار خودش را می‌کند. در جامعه‌ای که سوپرمیلیاردر شدن و مسابقه برای ثروت‌اندوزی فرهنگ غالب باشد، باید شاهد نزول کتاب‌خوانی باشیم.     

ادبیات را چه کسانی می‌سازند؟ منظور این است که ساختار اجتماعی و سیاست‌های حاکمیت و نهادها یا خلاقیت فردی؟ تاثیر این دو بر همدیگر چیست؟

ادبیات داستانی مستقل از هر حکومت و نهاد و چهارچوبی است؛ کاری است فردی و به تأثیر از جمع. نویسنده به تنهایی دست به قلم می‌برد. خواننده هم به تنهایی اثر را می‌خواند. هر فردی خوانش خاص خودش را دارد. به همین علت اثر ادبی بر افراد مختلف تأثیر متفاوتی دارد. نویسنده در خلاء رشد نمی‌کند. او وامدار آثار دیگران و آن‌هایی است که در طول زندگی‌اش بر او اثر گذاشته‌اند. درنهایت وامدار محیط اجتماعی، ادبیات و جامعه‌ بشری است.

حکومت‌ها چنان‌چه خودشان مانعی بر سر راه ادبیات نباشند با در اختیار داشتن نظام آموزشی و رسانه‌ها، به‌ویژه تلویزیون می‌توانند به گسترش کتاب‌خوانی کمک کنند. حکومت‌ها باید با به کار گرفتن کارشناسانی که در عرصه‌ ادبیات داستانی استخوان خرد کرده و تجربه اندوخته‌اند، از مهدکودک تا دانشگاه طوری برنامه‌ریزی کنند که علاقه به خواندن و آموختن برای بسیاری از افراد درونی شود. عکس این هم هست. حکومت اگر گزینشی عمل کند، ادبیات داستانی مستقل را از فضای آموزشی حذف می‌کند. متأسفانه ما هنوز در رشته‌ کارشناسی ادبیات در دانشگاه تنها چند واحد ادبیات معاصر داریم. حکومت‌ها می‌توانند بستر مناسبی برای ادبیات داستانی فراهم کنند، اما هیچ وقت نویسنده و حکومت در کنار هم قرار نمی‌گیرند. نویسنده در هر جامعه‌ای فردی است مستقل، منتقد و معترض.

آرمان یا سقف ادبیات چیست؟

حسن ادبیات نداشتن سقف است، چون اگر سقفی می‌داشت حتما برای ما با فردوسی و حافظ تمام می‌شد. ادبیات چون سروکارش با تخیل است هیچ محدوده و مرزی ندارد.

با وجود ایجاد نهادهای عریض و طویل در حوزه کتاب و نشر و ادبیات، چرا بیشتر فضای ادبیات را نارضایتی شکل داده است؟

علت نارضایتی این است که هیچ چیز سر جای خودش نیست. اگر نویسنده از شرایط زمانه راضی باشد باید قلمش را توی جیبش بگذارد و برود دنبال کار دیگری. نویسنده کارمند اداری نیست که بر اساس مقررات، وظیفه‌اش را انجام بدهد.

 توان ادبیات داستانی در چیست؟ ادبیات چه چیزی را می‌سازد که عده‌ای هنوز از بابت آن در هراسند؟ اصلا آیا هنوز باید از ادبیات ترسید، آن هم با این شمارگان اندک کتاب در ایران؟

هنگام نوشتن، تجربه‌ زیسته و خوانده‌های نویسنده وارد بستر تخیلش می‌شوند که در آن خودآگاه، ناخودآگا، احساسات، عواطف، حافظه، خاطره، یادآوری، نگرش و دغدغه‌های نویسنده به کمکش ‌می‌آیند تا داستانش را بنویسد. توان ادبیات در تخیلی بودنش است که باعث هراس کسانی است که می‌خواهند ادبیات داستانی مقید در چهاچوب‌های‌شان باشد. این ترس ربطی به تیراژ کم و یا زیاد کتاب ندارد. مهم ثبت نوشته‌ها در قالب ماندگاری چون کتاب است. اگر روزی فروغ گفت تنها صداست که می‌ماند، منظورش کلمات نوشته‌شده بود. والا اگر صدا را ثبت یا ضبط نکنند باد آن را می‌برد. ادبیات داستانی نه تنها ترسی ندارد بلکه پناهگاه خوبی در این زمانه کژمدار است. ادبیات داستانی چشم‌انداز خواننده را وسعت می‌دهد و احساس همدردی با دیگری را در او تقویت می‌کند. حد و مرزی نمی‌شناسد و خواننده، کتاب را بر اساس نژاد و دین و نگرش نویسنده انتخاب نمی‌کند. اثر برایش مهم است. خواننده می‌آموزد که اهل تساهل و مدارا باشد. ایده‌ها و افکار را جاده‌ یک‌طرفه‌ای نمی‌داند که در اختیار گروهی خاص باشد. جهان برایش محل تضارب افکار و عقاید است. این‌ها چیزهایی است که ادبیات داستانی دارد و همین‌ها کسانی را می‌ترساند. 

 بخش زیادی از کتاب‌نخوانی را بعضا گردن رسانه‌های جدید و خصوصا شبکه‌های مجازی می‌اندازیم. به اعتقاد برخی از اهل فرهنگ و رسانه تلویزیون می‌توانست نقش مهمی در اقبال مردم به کتاب خواندن ایفا کند، اما در این سال‌ها خلاء ادبیات داستانی در این رسانه مشهود بوده است. آیا اساسا تلویزیون در ایران می‌تواند به ادبیات داستانی کمک کند؟

تلویزیون تا حالا نتوانسته کمکی به گسترش ادبیات داستانی بکند. نشان داده قصد این کمک را هم ندارد. رسانه‌ای می‌تواند به ادبیات داستانی کمک کند که بی‌طرف باشد و گردانندگانش به تأثیر ادبیات داستانی بر فرهنگ‌سازی جامعه باور داشته باشند. خودی و غیر خودی کردن، آسیب مهلکی به جامعه و فرهنگ و ادبیات می‌زند.

نظر شما درباره نبود ویترین کافی برای کتاب، به‌روز نشدن ناشران و تبلیغات کافی برای آثار منتشرشده از سوی ناشر چیست؟

چیز عجیبی که در عرصه‌ نشر و توزیع کتاب وجود دارد نبود تناسب تعداد ناشران و کتاب‌فروشی‌هاست. تعداد ناشران بیش از کتاب‌فروشی‌هاست. گویا کمی بیشتر از کل تعداد ناشران اروپاست. قبل از انقلاب تناسب این دو به‌قاعده بود. کتاب‌فروشی‌ها بیشتر از ناشران بودند. ۲۰ تا ۳۰ تا از ناشران به طور مستمر آثار داستانی چاپ می‌کنند. بعضی‌ها ممکن است بگویند فروش اینترنتی هم هست. شاید کارها را در مواردی راحت‌تر کرده باشد، اما فضای کتاب‌فروشی را از خواننده می‌گیرد. بعضی از شهرها هم کتاب‌فروشی ندارند. کتاب‌فروشی هم اگر هست کتاب‌های کنکور و کمک‌درسی و دانشگاهی و کامپیوتری دارند. به مدت شش سال و نیم محل کارم بندرعباس بود. این شهر یک کتابفروشی نداشت و حالا هم ندارد. منظورم از کتاب‌فروشی جایی است که کتاب‌های علوم انسانی و ادبیات، آن هم به‌روز عرضه شود، نه آثار ۳۰ سال پیش آن هم گم و گور در لابه‌لای کتاب‌های کمک‌درسی و ... وقتی کتاب‌فروشی‌های ما این همه کم باشند، ویترین برای عرضه کتاب هم کم است. فکر می‌کنم آن‌چه جایش خالی است ان.جی.اُ های مستقل کتاب‌خوانی، آن هم به شکل گسترده است.

جوایز ادبی و مربوط به کتاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من در این‌جا از جایزه‌های آثار داستانی حرف می‌زنم. بستگی دارد که چه کس و یا کسانی در رأس این جایزه‌ها باشند و هدف‌شان چه باشد. مهم و بی‌حاشیه بودن جایزه مهرگان از مؤسسش، علیرضا زرگر و داورانش است. مهم بودن جایزه گلشیری هم از وجود فرزانه طاهری است. بعضی جایزه‌ها هم بودند و هستند که داوری‌هاشان گاهی شک و شبهه ایجاد می‌کند. کاش با برطرف کردن اشکال کارشان جای پرسش برای کسی نگذارند.

نظرتان درباره ممیزی و سانسور چیست؟

در فضای باز و بدون سانسور، ادبیات رشد می‌کند و می‌بالد. سانسورِ کتاب یکی از عوامل مهم نارضایتی نویسنده از چرخه‌ نشر است. بلایی است که باعث تقلیل شمارگان کتاب و کاهش استقبال خوانندگان می‌شود. اثر منفی سانسور تنها بر کتاب و کتاب‌خوان و نویسنده نیست، به رشد فرهنگی و روانی آدمی لطمه می‌زند. چون فرد را دچار «خودحذفی» می‌کند، حتی به قیمت کتمان حقیقت. ناچار است گاهی دو چهره داشته باشد. خودش باشد و نباشد. این شیوه‌ زندگی به روان آدمی آسیب می‌زند.

 انتهای پیام

منبع: ایسنا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۹۹۵۷۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه

چه می‌شود که کتابی، در یک نمایشگاه چند روزه خوب دیده می‌شود و خوب می‌فروشد؟ قطعاً دلایل زیادی برای موفقیت کتاب‌ها در رویدادهای این‌چنینی وجود دارد. بخشی از این دلایل به جذابیت خود کتاب برمی‌گردد.

به گزارش مشرق، کتاب «سلام بر ابراهیم» در نمایشگاه مجازی سال گذشته فروش خوبی داشت و البته همیشه یکی از پرطرفدارترین کتاب‌های ادبیات پایداری بوده است، چون تصویری واقعی و ملموس از شهید هادی را نشان‌مان می‌دهد. در این کتاب با مرد جوانی مواجه می‌شویم که سراسر فضایل اخلاقی است، اما پا روی زمین دارد و به‌ظاهر همه کنش و واکنش‌هایش زمینی‌اند. در گذر از همین زندگی عادی، همین حوادث ریز و درشتی که با آن‌ها مواجه می‌شود، فضایل اخلاقی‌اش را نیز بروز می‌دهد. کتاب «سلام بر ابراهیم» در معرفی شهید هادی به اغراق روی نمی‌آورد و فقط حقیقت را، تا حد ممکن به همان شکلی که بوده است روایت می‌کند.

می‌خوانیم: در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد. یکی‌یکی آن‌ها را می‌آورد و می‌گفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و… ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد می‌کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی‌صدا می‌خندید. وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی را می‌آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه!

راوی می‌افزاید: آخر شب می‌خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوان‌های مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که… بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه می‌گفت کسی اهمیت نمی‌داد و… تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرت‌خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچه‌های گروه، با خجالت از ایشان معذرت‌خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه‌اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده‌رو ایستاده و شدید می‌خندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخم‌های جعفر باز شد. او هم خنده‌اش گرفت. خدا را شکر با خنده همه‌چیز تمام شد.

شهادت و حقیقت، خاطراتی از جنس پاکی و مظلومیت

کتاب «من میترا نیستم» نیز در فهرست پرفروش‌های نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ جای گرفته بود. این کتاب که کاری از معصومه رامهرمزی و بازنویسی یکی از آثار قبلی اوست، داستانی از پاکی و معصومیت را روایت می‌کند. داستان دختر نوجوانی به اسم زینت کمایی که به انقلاب دل بست و به سهم خود برای تحقق آرمان‌های آن کوشید، اما به دست دشمنان همین انقلاب به شهادت رسید. زمان شهادت چهارده سال بیشتر نداشت. سرشار از زندگی بود و مسیری طولانی پیش رو داشت. اما در همان نخستین قدم‌ها، قربانی ترور منافقین شد. منافقینی که شرارت را نمایندگی می‌کردند، شرارتی که تاب تحمل پاکی و درستی این دختر نوجوان را نداشت و نه فقط با او یا با انقلاب، که با همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها دشمن بود. آنچه جذابیت این کتاب را بیشتر می‌کند، لحن صمیمی و ساده‌ای است که رامهرمزی برای مرور زندگی شهید کمایی انتخاب کرده است. همین مظلومیت و معصومیت قهرمان داستان است که خواه‌ناخواه خواننده را متأثر می‌کند و به درون روایت می‌برد. معصومیتی که به شهادت ختم شد و مظلومیتی که حتی بعد از این شهادت، ادامه داشت.

در جایی از کتاب، از قول مادرش می‌خوانیم: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد، اسمش را عوض کرد. می‌گفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچه‌ها را به دل می‌کشیدم؛ اما وقتی به دنیا می‌آمدند، ساکت می‌نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آن‌ها اسم بگذارند… بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمی‌خواست میترا باشد. دوست داشت همه‌جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و اراده خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می‌خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.

همچنین باید از «تنها گریه کن» کاری از اکرم اسلامی نام ببریم، کتابی درباره شهید محمد معماریان که زندگی‌اش از زبان مادرش اشرف سادات منتظری مرور می‌شود. «برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روزِ این سه سال، به‌اندازه سی سال کش آمده بود.» اینجا با مادر شهید روبه‌رو هستیم، مادری که از خودش، از خاطراتش، و از پسرش صحبت می‌کند. «آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر می‌کردیم خیلی زود تمام می‌شود. به خیالمان هم نمی‌رسید که هی جوان‌ها بروند و برنگردند، مردها سایه‌شان از سر زن و بچه‌هایشان کم شود و زن‌ها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچه‌های‌شان را دست‌تنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان می‌رسید، پشت کامیون‌ها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعه آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگی‌مان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغض‌مان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم.»

حرف‌های مادر، خواننده را نه فقط درگیر می‌کند، که تکان می‌دهد. خاطراتش را می‌خوانیم و در بخش‌هایی از آن، با حقایقی بزرگ مواجه می‌شویم. «سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشم‌هایم و گفت: مامان جان! می‌دونید شهادت داریم تا شهادت. دلم می‌خواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا می‌کنی برام؟ نمی‌فهمیدم این بچه کجاها را می‌دید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا می‌کردم پسرم با شهادت عاقبت‌به‌خیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمی‌خواست؛ آرزو داشت تا آنجا که می‌شود، شبیه امامش باشد.»

دیگر خبرها

  • تمرکز نشر صاد بر انتشار داستان‌هایی با روایت ایرانی است
  • کتاب‌هایی که اگر فیلم شوند، پرفروش می‌شوند
  • تجمعات در آمریکا از روی انسانیت و عدالت خواهی است
  • داستانی عرفانی با چاشنی فانتزی
  • محمدعلی علومی، نویسنده و طنزپرداز درگذشت
  • محمد علی علومی شاهنامه‌پژوه بمی درگذشت
  • نویسنده سرشناس ایرانی در ۶۳ سالگی درگذشت
  • انتشارات بین‌الملل با ۶۰ عنوان کتاب جدید در نمایشگاه کتاب
  • پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه
  • نویسنده ادبیات نوجوان باید مخاطب را با توانمندی هایش آشنا کند