Web Analytics Made Easy - Statcounter

هرگوشه از خاک ایران زمین تاریخی برای خود دارد، گواه آن تاریخ انسان‎هایی هستند که از خودگذشتن را برای خاک مشق کردند. آن‌ها بیشتر از آنکه به خود بیندیشند به دیگران می‌اندیشیدند و در افق امروز؛ فرداها را می‌دیدند که یکی از این نمونه‌ها شهید اسماعیل توکلی است.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مشهد پیام؛ در جریان شکل گیری انقلاب اسلامی ایران انسان های آزاده بسیار یافت می شود؛ چه آن هایی که در بهبوهه انقلاب رخت شهادت برتن و چه آن هایی که در جریان جنگ تحمیلی جامه رزم به تن و سینه سپر کردند در مقابل دشمن متجاوز.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

..

 

این روزها، به بهانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، به گفت و گو نشسته ایم با خانواده یکی از شهدای شاخص انقلاب مشهد. آنچه در ادامه خواهید خواند خلاصله ای است از ساعت ها هم نشینی با خانواده و دوستان شهید بزرگوار سید محمداسماعیل توکلی...

 

این لحظه هرچند در متن گنجانده شده است؛ اما پر بود از اشک ها و لبخندها و گاهی هم گلایه ها و شکایت ها که هیچ کدام صراحتا برزبان نیامد؛ اما در بتن صحبت ها اگر دقیق و عمیق وارد شوی تک تک آن ها را خواهی یافت... بسم الله...

 

(مصاحبه‌شونده‌ها: صدیقه رجایی؛ مادر شهید، سیدمحمد علوی؛ دوست و همسایه شهید و سیدکاظم علوی؛ دوست و همسایه شهید)

 

در روستای عبدل‌آبادِ تربت‌جام به‌ دنیا آمد

 

صدیقه رجایی، مادر شهید: محمداسماعیل، فرزند سوم ما بود که در تاریخ پنجم فروردین ماه سال 35 در روستای عبدل‌آبادِ تربت‌جام به‌ دنیا آمد. فرزند دوممان البته قبل از یکسالگی از دنیارفته‌بود. هنوز اسماعیل، مدرسه نمی‌رفت که ما به مشهد کوچ‌کردیم و در خیابان تهران آن زمان (امام‌رضای فعلی)، ساکن‌شدیم. آن زمان اسم کوچه‌مان اعتماد بود و الان به نام برادران شهید توکلی تغییر کرده‌است.

 

پدرشوهرم و پدر خودم با هم دوست بودند و ازدواج من و شوهرم، به واسطه دوستی آن‌ها اتفاق افتاد.

 

پدرم روحانی بود و در روستای عبدل‌آباد تربت‌جام، محضر ازدواج داشت. ما اصالتا مشهدی هستیم و به واسطه شغل پدرم، آنجا ساکن بودیم. او پیش یک طلبه درس‌خوانده‌ و اهل کتاب بود. یادم هست که مادر پدرم، به مردم نمازخواندن یادمی‌داد. پدر شوهرم هم، اهل مطالعه بود. شب‌ها همسایه‌ها به خانه‌اش می‌آمدند و او برای‌شان، کتاب می‌خواند. کودکی‌های اسماعیل در کنار آنان و در این فضاها گذشت و رفتار آنان روی تربیت شهید تاثیرداشت.

 

به حضرت ابالفضل متوسل‌شدیم

 

وقتی اسماعیل سه یا چهار ساله بود، سرخک گرفت و دیگر حرف‌نزد. آن‌زمان بچه‌ها این مریضی را که می‌گرفتند، می‌مردند. پدرم بالای سر اسماعیل آمد. خیلی دوستش داشت، چون پسر باادبی‌بود و بیشتر مواقع، به دفتر محضر پدرم می‌رفت. هرچه صدایش کرد، جواب نداد. وضعیتش را که دید، گفت: «این بچه اصلا حالش خوب نیست.» و رفت.

 

دیگر کاری از دست‌مان برنمی‌آمد، به حضرت ابوالفضل متوسل‌شدیم و من به نیت خوب‌شدن اسماعیل، نذر کردم. بعد خانمی از همان روستاییانِ عبدل‌آباد آمد و گفت: «حالا که این بچه دارد می‌میرد، بگذار ما هم کاری بکنیم. بعد داروی گیاهی درست‌کرد و آن را به پهلوهای اسماعیل بست. این بچه، یک چرت خوابید. بعد یکدفعه دیدم صدایش درآمد و زبانش بازشد. اسماعیل خوب‌شد دیگر.»

 

روزه کله‌گنجشکی می‌گرفتند

 

همسرم( در سال 76 فوت شد) مغازه داشت و همه‌چیز می‌فروخت. مغازه‌های قدیم مثل حالا نبود. همه‌چیز داشتند. پارچه، خواروبار، کفش، گوشت وغیره، او اهل عبادت و نمازشب بود. بچه‎‌های‌مان را صبح زود برای خواندن نماز بیدارمی‌کرد. می‌گفتم: «برای بیدارشدن‌شان عجله‌نکنید.»  

 

می‌گفت: «نه، اگر حالا نمازخوان نشوند، فردا که بزرگتر شدند، دیگر تنبلی‌شان می‌کند، نماز بخوانند.» بچه‌های‌مان هنوز به سن تکلیف نرسیده‌بودند، روزه کله‌گنجشکی می‌گرفتند. با همین تربیت بود که اسماعیل بزرگ‌شد و نماز و روزه‌اش هیچ‌وقت ترک‌نشد.

 

همه بچه‌هایم را دوست‌دارم؛ اما اسماعیل، بین آن‌ها جور دیگری بود. خیلی تقوا داشت. از همان کودکی، خیلی مرتب و ساکت ‌بود.

 

وقتی به مشهد کوچ‌کردیم؛ قبل از اینکه مدرسه برود، مثل بقیه فرزندانمان او را مدرسه مرحوم‌عابدزاده فرستادیم تا قرآن‌خواندن را یادبگیرد. خیلی مراقب بودم با بچه هر خانواده‌ای همبازی نشود. خودم پای منبرهای آقای کافی می‌رفتم و اسماعیل و فرزندان دیگرم را با خودم می‌بردم. از همان اول که بچه‌هایم کوچک بودند، در همین تکیه‌های خیابان تهران، روضه می‌رفتم و آن‌ها را با خودم می‌بردم و همیشه می‌گفتم خدایا این‌ها عاقبت‌بخیر، باایمان و باتقوا شوند.

 

اسماعیل از بچگی سرکار می‌رفت

 

وقت مدرسه‌اش که رسید، او را به مدرسه دولتی نفرستادیم؛ چون کتاب‌های شاهنشاهی داشت. در دبستان نقویه که متعلق به مرحوم عابدزاده بود، ثبت‌نامش کردیم. وضع مالی ما چندان خوب نبود؛ به‌همین خاطر، اسماعیل از بچگی سرکار می‌رفت. کارهای زیادی را تجربه‌کرد. شیرینی‌فروشی، بقالی، تریکوفروشی و حتی نانوایی.

 

تریکوفروشی که می‌رفت، وقتی خانه می‌آمد؛ می‌گفت: «مامان خیلی ناراحتم. سروکارم با زن‌هاست. وقتی برای خرید لباس می‌آیند، معذب هستم.» به‌خاطر همین زیاد سر این کارنماند و بیرون آمد. سرکار هم که می‌رفت، همیشه دوست‌داشت برای دیگران، به‌خصوص برای خواهر کوچکش و بچه‌های همشیره‌اش، کادو بخرد.

 

همسرم کتاب‌های قدیمی تاریخی و دینی زیادی داشت. اهل مطالعه بود و برای بچه‌های‌مان از مطالب کتاب‌هایی که می‌خواند، می‌گفت. خیلی از مواقع، صبح زود، برای زیارت به حرم می‌رفت. اهل عبادت بود و اعتقادداشت باید نان حلال به خانه آورد. شوخ‌طبع بود و به خاطر تربیت درست ایشان بود که بچه‎‌های‌مان از جمله اسماعیل، صالح بارآمدند.

 

شاید خواب شهادت دیده‌بود

 

صبح 9 دی 57، همه از خواب بیدارشدیم، قراربود راهپیمایی برویم. من تندتند چای و صبحانه بچه‌ها را آماده‌‌کردم. می‌دانستم تا ظهر باید در خیابان باشیم. اسماعیل لباس‌های خوبی پوشید. نمی‌دانم شاید خواب شهادت دیده‌بود و چیزهایی می‌دانست.

 

قبلا به من گفته‌بود که من شهیدمی‌شوم. برایم شیرینی پخش‌کنید. لباس مشکی نپوشید. «مادر گریه‌نکنی که دشمن خوشحال‌می‌شود. درخت انقلاب خشک‌شده، ما باید خون بدهیم. »

 

به‌نظرم آن روز صبح هم می‌خواست چیزی بگوید؛ اما نگفت. صبحانه بچه‌ها را دادم و داشتیم می‌رفتیم که اسماعیل گفت: «مادر! شما تا آخر راهپیمایی نایستید. برای سخنرانی نمانید. بیایید خانه چای و ناهار آماده‌کنید. بچه‌ها و دامادمان از راهپیمایی برمی‌گردند، خسته‌اند. ثواب‌دارد.»

 

به مدرسه دولتی رفت

سیدمحمد علوی، دوست شهید: من از اسماعیل، سه سال کوچکتر بودم و آشنایی ما به همان دوران کودکی و دبستان برمی‌گردد. هر دوی ما به دبستان نقویه می‌رفتیم که متعلق به مرحوم عابدزاده بود؛ اما اسماعیل بعد از چند سال، به خاطر سختگیری‌هایی که در این مدرسه بود، از آنجا بیرون آمد و به مدرسه دولتی رفت. ما از همان کودکی، با هم، هفت‌سنگ، والیبال و فوتبال بازی‌می‌کردیم. مثل همه بچه‌ها گاهی با هم بحثمان می‌شد و از هم دلخور می‌‎شدیم؛ اما به یادندارم که با هم قهرکرده‌ و یا با هم درگیر شده‌باشیم.

 

من از سیداسماعیل یک سال بزرگتر بودم. منزل ما و آ‌ن‌ها یک خانه با هم فاصله داشت و به‌طور طبیعی، من و برادرم سیدمحمد، از کودکی با او در کوچه همبازی بودیم و به خانه هم رفت‌وآمد داشتیم؛ البته من رفیق سیدابراهیم، برادر بزرگتر سیداسماعیل بودم که همان اول انقلاب در حادثه تصادف، فوت‌کردند. ما از دوران کودکی، همدیگر را می‌شناختیم و با هم بزرگ شدیم. حدودا در فاصله سال‌های 50 تا 56 که ابراهیم به خاطر شغلش، به تهران رفت، نشست‌وبرخاست ما با اسماعیل بیشتر شد.

 

بعد از اینکه کوچه‌مان آسفالت‌شد، ما بچه‌ها یک قوطی رنگ و یک چرتکه خریدیم و خطوط زمین را کشیدیم و با توپ پلاستیکی، بازی می‌کردیم. چون در آن زمان، زمینه ملی‌گرایی حاکم‌بود، اسم تیم‌مان را داریوش گذاشتیم؛ اما بعد از آن، نامش را تغییر دادیم. یادم نیست چه اسمی برایش انتخاب‌کردیم؛ اماکمی انقلابی‌اش کردیم. در آن دوران که اواخر سن کودکی بود، جای اسماعیل، بین ما خالی‌بود. چون وضع معیشتی خانواده‌اش، مناسب‌نبود و اسماعیل مجبوربود روزها کارکند و شب‌ها درس‌بخواند. پدرش اطراف خیابان عنصری، مغازه داشت و خود اسماعیل هم کارمی‌کرد. فقط جمعه‌ها که با بچه‌ها تفریح‌می‌رفتیم، با ما می‌آمد. دوست داشت در کتابفروشی کارکند؛ اما هیچ‌وقت موقعیتش فراهم‌نشد.

 

کار ضبط و تکثیر نوارها را برعهده‌داشتیم

 

سال 51 و در همان سن نوجوانی ما بود که مرحوم برادر بزرگم، موسسه فرهنگی ولی‌عصر را راه‌انداخت.  برادر دیگرم، سیدکاظم، کارهای فنی موسسه را انجام‌می‌داد، من و اسماعیل هم کار ضبط و تکثیر نوارها را برعهده‌داشتیم. درواقع، موسسه ما، بورس نوارهای مذهبی‌بود. مثل نوارهای سخنرانی مرحوم کافی و مداحان آن زمان.

 

جرقه‌های انقلابی از سال 53 و با رفتن به ورزش باستانی در ما شکل گرفت

 

ضبط صوت‌هایی داشتیم که با استفاده از آن‌ها، نوارهای مذهبی را ضبط و بعد هم تکثیرمی‌کردیم. اسماعیل آنجا کارمی‌کرد و حقوقی هم می‌گرفت. از همین‌جا بود که ارتباط ما با آدم های معروف انقلابی شکل‌گرفت.

 

موسسه را تا سال 53 داشتیم و بعد هم سراغ ورزش باستانی رفتیم. سال  53 من و برادرم و سیداسماعیل، در باشگاه توس، ورزش باستانی انجام‌می‌دادیم. آنجا آقای سیدهادی خامنه‌ای می‌آمد و در انتهای ورزش، دعامی‌کرد؛ آن‌هم دعاهای تند انقلابی؛ به‌طوری که ما وحشت‌می‌کردیم و می‌گفتیم الان است که ساواک بریزد و ما را بگیرد. آن‌موقع متوجه شرایط جامعه بودیم. نوارهای امام‌خمینی را گوش‌می‌کردیم، صدای‌ ایشان را می‌شناختیم و می‌دانستیم رساله ایشان، ممنوع است. درحقیقت می‌توان گفت جرقه‌های سیاسی، در سال 53 با رفتن به ورزش باستانی در ذهن ما زده‌شد.

 

سال 54 تیم فوتبال دهداری تشکیل‌شد. برادرم سیدمحمد، سرمربی تیم بود و به‌خاطراینکه اسماعیل طراحی بلد بود، لوگوی تیم را پشت پیراهن‌ها و شماره‌های بازیکنان را جلوی لباس‌های ورزشی با مداد، اتود می‌زد و بعد رنگ می‌کرد تا مجبورنباشیم پول خرج‌کنیم.

 

یکی دیگر از کارهایی که شهید توکلی با ذوق و استعداد هنری خود انجام می‌داد، این بود که تابلو نقاشی بزرگی را حدودا با ابعاد دو و نیم در شش متر، برای تیم ابومسلم کشید که یک ضلع ورزشگاه تختی را پرمی‌کرد. «ابومسلم» با یک دست، به سمتی اشاره کرده‌بود و در دست دیگرش، شمشیرداشت و از قول او نوشته شده‌بود که «یاران من حمله‌کنید». این نقاشی خیلی معروف‌شد. مطبوعات از آن عکس‌می‌گرفتند و به عنوان کار یکی از طرفداران ابومسلم، چاپ می‌‌کردند.

 

سال 57، که مشهد هم بعد از واقعه شهدای قم، تبریز و یزد شلوغ‌شد، هنوز اسماعیل دائم سرکارمی‌رفت و برای خانواده‌اش، امرارمعاش می‌کرد، ضمن اینکه درگیر کارهای انقلابی هم بود. کم‌کم او از کارش می‌زد و من هم از درسم. تا می‌فهمیدیم فلان مسجد، آقای خامنه‌ای صحبت دارند، می‌رفتیم. یا در سخنرانی‌‌های شهید هاشمی‌نژاد شرکت‌می‌کردیم. صبح تا شب، کارمان همین بود. صبحانه می‌خوردیم، می‌رفتیم تظاهرات، نماز می‌خواندیم، ناهار می‌خوردیم و دوباره می‌چرخیدیم. شب نمازمان را می‌خواندیم و تا آخر شب، دوباره دنبال سخنرانی‌ها می‌رفتیم. حدود 10 ماه کار ما همین بود تا زمانی که انقلاب به اوج خود رسید.

 

لبش کج‌شده‌بود

 

بعد از چهلم جمال فریدزاده، یک‌شب تا صبح بیداربود و عکس جمال را می‌کشید که لبش کج‌شده‌بود. ناراحت‌بود و می‌گفت: «باید این را درست‌کنم.» یک شب دیگر را تا صبح نخوابید‌ و دوباره چهره جمال را کشید که این بار طراحی خوبی از کاردرآمد.

 

وقتی آذر ماه سربازها به فرمان امام‌خمینی از پادگان‌ها فرارکردند، خیلی‌ها گفتند که خوب است جوان‌ها موهای‌شان را کوتاه‌کنند تا سربازها شناخته‌نشوند. طبق مد آن روز، ما موی بلند داشتیم و دلمان‌نمی‌آمد آن‌ها را کوتاه‌کنیم؛ اما یکدفعه دیدیم اسماعیل موهایش را که مثل ما بلندبود، با نمره چهار زده و برای این کار، اصلا تردید نکرده‌ بود.

 

سرانجام 9 دی 57 شد. یک روز تاریخی برای مشهد. قرار ما و بچه‌ها ساعت هشت بود تا همه با هم به راهپیمایی برویم. ساعت هشت و نیم بود که اسماعیل سرقرار آمد. هرچه ما می‌پرسیدیم چرا دیرآمدی، فقط می‌خندید. مفصل خوابیده‌بود، صبحانه‌اش را خورده بود و لباس مناسب پوشیده‌بود. خیلی آرام بود. به او گفتم همه کارهایت را کردی دیگر؟ فقط خندید. یادم نمی‌آید حرفی‌ زده‌باشد. انگار چیزهایی به او الهام شده‌بود.

 

ساواک آن‌ها را به رگبار بسته‌بود؛ از جمله اسماعیل را

 

ما سرکوچه آمدیم و در ادامه تظاهرات قرارگرفتیم. مسیر راهپیمایی به سمت خیابان بهار و استانداری بود و مقام معظم‌رهبری، آن روز قرار بود در استانداری صحبت‌کنند. ما از فلکه برق، به سمت چهارراه لشکر رفتیم. پیش از ظهر، یک دفعه بین جمعیت سروصدا بلندشد که: ارتش به مردم پیوسته...

 

در شلوغی تظاهرات 9 دی، کمی که گذشت، مردم فهمیدند ارتش خیانت‌کرده‌است و آمدن تانک‎ها به داخل جمعیت، برای این بوده که جمعیت را بشکافد و دستور تیردارد. آخرین لحظه‌ای که من و اسماعیل، از هم جداشدیم، لحظه‌ای بود که رگبار به سمت مردم، بسته‌شد. اسماعیل به سمت جلورفت و من خودم را به سمت جوی پرت‌کردم. تیراندازی شد و چندنفری شهیدشدند. وقتی از داخل جوی بلندشدم، جمعیت داشتند متفرق‌می‌‌شدند.

 

تظاهرات به‌‌هم‌ریخته‌بود و ما دیگر اسماعیل را ندیدیم. آنچه بعد، از طریق دوستان شنیدیم، این بود که اسماعیل و چند نفر دیگر، از همان جا حرکت‌کرده و به سمت فروشگاه لشکر رفته‌بودند. چون این مکان، مظهر ارتش بود، مردم آنجا را به‌هم‌ریخته و آتش زده‌بودند. بعد هم به سمت ساختمان انجمن ایران و آمریکا حرکت‌کرده‌بودند و وقتی درحال بالارفتن از دیوار انجمن بودند تا آنجا را تسخیرکنند، ساواک آن‌ها را به رگبار بسته‌بود؛ از جمله اسماعیل را.

 

با او در کوچه همبازی بودیم

 

سیدکاظم علوی، دوست شهید: من از سیداسماعیل یک سال بزرگتر بودم. منزل ما و آ‌ن‌ها یک خانه با هم فاصله داشت و به‌طور طبیعی، من و برادرم سیدمحمد، از کودکی با او در کوچه همبازی بودیم و به خانه هم رفت‌وآمد داشتیم؛ البته من رفیق سیدابراهیم، برادر بزرگتر سیداسماعیل بودم که همان اول انقلاب در حادثه تصادف، فوت‌کردند. ما از دوران کودکی، همدیگر را می‌شناختیم و با هم بزرگ شدیم. حدودا در فاصله سال‌های 50 تا 56 که ابراهیم به خاطر شغلش، به تهران رفت، نشست‌وبرخاست ما با اسماعیل بیشتر شد.

 

پدرم  آیت‌ الله سیدحسین علوی، امام‌جماعت مسجد جفایی در همان خیابان تهران بود. منبر داشت و کارهای تبلیغی می‌کرد؛ به همین خاطر، من نسبت به همسالان خودم، آگاه تر بودم و فهم سیاسی بیشتری داشتم. سال 53 که حزب رستاخیز تشکیل‌شد، ما در دوران دبیرستان بودیم. طرحی فراگیربود که همه می‌بایست ثبت‌نام‌می‌کردند. در مدرسه، دفتری می‌آوردند و از دانش‌آموزان امضا‌می‌گرفتند. در آن شرایط، تمام تلاش ما این بود که عضو نشویم و از همان‌زمان بود که ارتباط من و برادران توکلی جدی‌ترشد.

 

کم‌کم شاخک‌های ساواک جنبید

 

شروع فعالیت‌های گروهی ما در سال 54 با تشکیل تیم فوتبال «دهداری» بود. این تیم فوتبال، هنوز هم هست. پرویز دهداری، ‌آن موقع سرمربی تیم‌ملی بود و بین ورزشکاران، الگوی ورزشی و اخلاقی به‌‌حساب‌می‌آید. به همین خاطر، فامیل او را برای تیم انتخاب‌کردیم.

 

به عنوان مربی تیم دهداری، یکی از کارهایی که انجام‌می‌دادم، آموزش احکام به بازیکنان بود. ما زمین افتاده‌ای، نرسیده به میدان آزادی و پارک ملت داشتیم که البته آن زمان، نامش پارک آریامهر بود، تمرینات تیم را آنجا انجام‌می‌دادیم. ساختمان نیمه‌سازی کنار این زمین بود که قبل از شروع تمرین، به طبقه دوم این ساختمان می‌رفتیم. آنجا تخته سیاهی گذاشته بودم و به بچه‌ها احکام و خواندن صحیح نماز را یادمی‌دادم و خیلی جدی درباره اصول دین صحبت و بحث می‌کردیم.

 

آن‌موقع، تیم ما هنوز وارد فضای سیاسی نشده‌بود. محور جلسات‌مان، موضوعات اخلاقی و مذهبی بود و سعی‌مان این بود که افراد بیشتری را به جمع‌مان اضافه کنیم. این را هم بگویم که در شرایط جامعه آن‌زمان، ترس زیادی بر مردم حاکم‌بود و ساواک به هر تجمعی مشکوک می‌شد. واقعا مردم جرات نداشتند حتی در خانه‌های‌شان، حرف سیاسی بزنند. با اینکه شروع فعالیت‌های ما ربطی به سیاست نداشت، کم‌کم شاخک‌های ساواک جنبید و کنجکاو شدند تا بفهمند ما داخل این تیم چه کاری انجام می‌دهیم.

 

با حادثه 17 دی سال56 و تظاهرات زنان خراسان، راهپیمایی‌ها شروع شد و از آنجا به بعد بود که بچه‌های تیم، جسته گریخته وارد فعالیت‌های انقلابی شدند. ما این برنامه‌ها را داشتیم تا که در واقعه 17 شهریور سال 57 که آیت‌الله قمی از تبعید برگشتند. در جریان تظاهرات آن روز، جمال فریدزاده شهید شد و از همان موقع، حالات اسماعیل تغییرکرد.

 

پخش اعلامیه هم جزو برنامه‌‌های‌مان بود. یادم هست تعداد دو، سه یا چهار تا اعلامیه را می‌بردیم و با زحمت، لای قرآن‌های حرم می‌گذاشتیم و بعد هم فرارمی‌کردیم. در کار تکثیر نوار، جدی بودیم و بخش عمده‌ای از تکثیر نوارهای صوت امام را که از فرانسه می‌آمد، اسماعیل انجام‌می‌داد. به مسجد کرامت هم رفت‌وآمد داشتیم و بعضی سخنرانی‌هایی را که آنجا انجام‌می‌شد، ضبط‌می‌کردیم.

 

با بازگشت آیت الله قمی، رفت‌وآمد ما  به بیت ایشان و بیت مرحوم آیت‌الله شیرازی شروع‌شد که در حادثه 9 دی، به شهادت اسماعیل انجامید. او بعد از رفتن جمال، مدام به من می‌گفت: «داداشم رفت، داداشم شهید شد، من هم باید بروم.

 

تیم را منحل کردیم

 

اواخر سال 56 که همه مردم به میدان آمدند ما دیگر تیم را منحل کردیم تا به بقیه ملحق شویم. دلیل منحل‌کردن هم، این بود که در تشکیلات ساواک، برای ما پرونده درست‌کرده‎‌بودند و تیم‌مان برای آن‌ها شناخته‌شده بود. ما تیم را تعطیل‌کردیم تا در ظاهر مشخص نباشد که با هم هستیم و چه کارهایی انجام‌می‌دهیم؛ وگرنه مثل بقیه تشکل‌ها، ما را تحت فشار قرارمی‌دادند.

 

انتهای پیام/

 

 

منبع: دانا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۰۷۲۱۹۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

قیمت جهانی طلا امروز ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

قیمت هر اونس طلا امروز با ۰.۲۴ درصد افزایش به ۲۳۳۷ دلار و ۹۶ سنت رسید. - اخبار اقتصادی -

به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از رویترز، قیمت طلا برای سومین روز پیاپی افزایش یافته و تا حدود 2340 دلار بالا رفته است. بالا رفتن ارزش دلار آمریکا مانع افزایش بیش از حد قیمت طلا می‌شود، چون خرید آن را برای دارندگان سایر ارزهای دنیا گرانتر می‌کند. اما هنوز هم عامل تاثیرگذار بر قیمت فلزات گرانبها سیاست‌های سختگیرانه پولی فدرال رزرو آمریکاست.

قیمت هر اونس طلا امروز با 0.24 درصد افزایش به 2337 دلار و 96 سنت رسید. قیمت معاملات آتی طلا در بازار کامکس نیویورک هم با یک افزایش 0.20 درصدی به 2347 دلار و 20 سنت رسیده است.

وزارت بازرگانی آمریکا در روز پنجشنبه اعلام کرد تورم در این کشور بیش از حد انتظار در سه ماهه اول سال جاری میلادی افزایش یافته است. این به معنای بالا رفتن احتمال به تعویق افتادن کاهش نرخ بهره فدرال رزرو است.

قیمت جهانی طلا امروز 1403/02/07

نرخ بالای بهره هزینه نگهداری طلا به عنوان یک سرمایه غیر سودده را افزایش داده و تمایل برای خرید آن را پایین می‌آورد.

طبق گزارش وزارت بازرگانی آمریکا، بزرگترین اقتصاد دنیا 1.6 درصد در سه ماهه اول نسبت به سال گذشته رشد داشته که ضعیف‌ترین رشد اقتصاد از اواسط 2022 است. نرخ تورم هم در سه ماهه اول 3.7 درصد بوده که بالاتر از هدف 2 درصد بانک مرکزی است و باعث می‌شود فدرال رزرو نرخ بهره را برای مدت طولانی‌تری بالا نگه دارد.

سود اوراق قرضه 10 ساله خزانه‌داری آمریکا هم به بالاترین رقم طی 5 ماه گذشته رسیده است که می‌تواند مانع بالا رفتن قیمت طلا شود.

این عوامل به همراه تشدید تنش‌ها در خاورمیانه، تمایل برای خرید طلا به عنوان یک پشتوانه ایمن را پایین آورده و مانع افزایش بیش از حد قیمت آن می‌شود.

در میان سایر فلزات گرانبها، قیمت نقره با 0.35 کاهش به 27 دلار و 54 سنت رسید و پلاتین با یک کاهش 0.20 درصدی 917 دلار و 4 سنت معامله می‌شود.

انتهای پیام/52

دیگر خبرها

  • اجتماع دانشگاهیان دانشگاه یزد در حمایت از خیزش دانشجویان جهان
  • حمایت دانشجویان استان قزوین از خیزش سراسری دانشجویان در دانشگاه‌های آمریکا
  • تجمع دانشجویان قزوینی در حمایت از دانشجویان آمریکایی
  • مواظب مصرف داروهای خواب آور باشید
  • نوید فردایی آکنده از ظلم ستیزی از دانشگاه‌های آمریکا به گوش می‌رسد
  • قیمت نفت از نردبان عوامل مثبت بالا رفت
  • چاپ جعبه مقوایی اختصاصی در تیراژ بالا از کجا بخریم
  • وجدان بیدار دانشگاهیان جهان در مقابل نسل کشی غزه خروشید
  • قیمت جهانی طلا امروز ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
  • تجمع دانشگاهیان دانشگاه تهران در حمایت از خیزش دانشجویان بیدار دانشگاه‌های آمریکا