Web Analytics Made Easy - Statcounter

برادر شهید دوران انقلاب گفت: شهید "محسن میرزایی" فردی مومن و معتقد بود که راهش را انتخاب کرده و صددرصد به راه و هدفش باور و اطمینان داشت و در پیمودن مسیر تا رسیدن به هدف نهایی مصمم بود.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین، دهه فجر یادآور مجاهدت‌ها، رشادت‌ها و از جان گذشتگی مردان و زنانی است که برای رهایی از طاغوت زمان، از جان و مال خود در راه خدا گذشتند تا این انقلاب به رهبری امام راحل، به نتیجه برسد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

یکی از کسانی‌که تنها به فاصله چند روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به شهادت رسید، شهید محسن میرزایی است.

حسین میرزایی برادر این شهید بزرگوار در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین با اشاره به نحوه دستگیری شهید محسن میرزایی اظهار کرد: محسن میرزایی محصل و سال آخر دبیرستان بود که به دلیل داشتن فعالیت‌های سیاسی او را رد کردند.  وی افزود: سال بعد متفرقه درس می‌خواند که در کتابخانه عمومی خیابان هلال احمر وقتی که با دوستش شهید محمود گروسی بود؛ دستگیر شد و بعد ماموران به خانه ما آمدند و کتابخانه او را گشتند که عکس و اعلامیه از امام راحل را پیدا کردند. 

برادر شهید عنوان کرد: شهید محسن میرزایی سال 52 در سن 18 سالگی به دلیل انجام فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی، توسط ساواک دستگیر و به مدت 2 سال زندانی شد. 

میرزایی بیان کرد: وقتی او در سال 52 دستگیر شد به مدت سه ماه اصلا نمی‌دانستیم که او کجاست؛ که بعدا از طریق یکی از آشنایان که در شهربانی وقت کار می‌کرد؛ متوجه شدیم 22 روز در قزوین بوده و بعد به تهران منتقل شده است. 

وی ادامه داد: ما نیز برای پیدا کردن او به هر زندانی که می‌رفتیم و سراغش را می‌گرفتیم؛ می‌گفتند که اینجا نیست، او را با آقای جباران و جارچی دستگیر کرده بودند؛ بعد از گذشت 3 ماه متوجه شدیم که در زندان قزل‌قلعه، زندانی است. 

برادر شهید بیان کرد: پس از اینکه متوجه شدیم در کدام زندان است برای دیدنش به زندان می‌رفتیم؛ اما با او فقط ملاقات نامه‎ای داشتیم یعنی ما نامه می‌نوشتیم توسط ماموران زندان به دست شهید محسن میرزایی در داخل زندان می‌رسید و بعد او جواب می‌داد و جوابش را به ما می‌دادند تا سه ماه هم وضعیت بدین شکل ادامه داشت. 

وی عنوان کرد: بعد از گذشت 6 ماه آقای جباران آزاد شد ما نیز به منزل او رفته و حال برادرمان را از او جویا شدیم که گفت، امروز ما را به زندان قصر منتقل کردند که مرا آزاد کردند؛ اما او به دو سال زندان محکوم شد. 

میرزایی گفت: تا پایان این دو سال محکومیت، شهید میرزایی در زندان قصر بود که ما به ملاقاتش می‌رفتیم؛ که پس از آزادی از زندان به خدمت سربازی رفت که با شروع مبارزات انقلابی با رژیم پهلوی، دوران سربازی‌اش تمام شد و مبارزات سیاسی خویش را ادامه داد. 

وی اضافه کرد: شهید محسن میرزایی از مبارزان مسلح بود و همراه با دیگر اعضای گروه به شیوه مسلحانه با نیروهای رژیم مبارزه می‌کردند. 

برادر شهید بیان کرد: این شهید بزرگوار سال 56 پس از اتمام دوران سربازی در کنار پدرم به شغل نجاری مشغول شد و در ادامه ازدواج کرد که دو ماه پس از ازدواجش در سال 57 در تشییع جنازه شهید محمودیان مورد اصابت تیر ماموران رژیم ستمشاهی قرار گرفت. 

وی در ادامه با اشاره به نحوه زخمی شدن شهید توضیح داد: شهید محسن میرزایی همراه با شهید محمد خدایاوران برای مقابله با ماموران رژیم شاهنشاهی، مواد منفجره درست کرده و در تظاهرات استفاده می‌کردند که دی ماه سال 57 در تشییع جنازه شهید محمودیان در خیابان سپه وقتی که از پشت بام یکی از مغازه‌های اطراف این خیابان نارنجک‌های دست ساز در میان ارتشیان انداختند، ماموران او را دیده و به سمتش تیراندازی کردند که از ناحیه گردن مورد اصابت تیر قرار گرفت و قطع نخاع شد. 

برادر شهید توضیح داد: من در آن زمان 20 سالم بود و به برادرم در پخش اعلامیه کمک می‌کردم؛ زمانی هم که او تیر خورد ما مشغول جمع‌آوری کمکهای اولیه همچون ملحفه و پنبه از درب منازل مردم برای بیمارستان‌ها بودیم، در بین راه که بیمارستان می‌رفتم از طریق دوستان به من خبر رسید که برادرم تیرخورده است.  میرزایی تصریح کرد: به دلیل اصابت تیر به گردن، برادرم از ناحیه گردن به پایین فلج شد؛ همچنین تارهای صوتی او نیز آسیب دید که برای مداوا با مرحوم حکیم جوادی او را به بیمارستان شریعتی تهران بردند؛ اما به دلیل شدت جراحت در همان روز نخست که مورد معاینه پزشک قرار گرفت؛ عنوان شد که او مدت زمان زیادی زنده نمی‌ماند که همین طور هم شد. 

وی عنوان کرد: نوع برخورد و رفتار شهید محسن میرزایی در بیمارستان به اندازه‌ای خوب و پسندیده بود که همه پرسنل بیمارستان و بیماران شیفته اخلاق و کردار او بودند، که در نهایت چند روزی در بیمارستان بستری شد تا اینکه در 11 بهمن ماه 57 در سن 24 سالگی به فیض شهادت نائل آمد. 

برادر شهید خاطرنشان کرد: از آنجا که شهید محسن میرزایی در زندان قصر با مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی هم بند بود، پس از بستری شدن در بیمارستان، این شخصیت‌ها به ملاقاتش می‌آمدند؛ البته او به دلیل آسیبی که به تارهای صوتی‌اش وارد شده بود، نمی‌توانست صحبت کند؛ اما یقینا تحت نظر بود چراکه سال 57 در مبارزات مسلحانه شرکت داشت. 

وی بیان کرد: به دلیل حسن خُلقِ شهید و محبوبیتش در بین بیماران و پرسنل بیمارستان، وقتی که شهید محسن میرزایی که در طبقه دوم بیمارستان بستری بود؛ به شهادت رسید با حضور همه افراد حاضر در بیمارستان که تعداد زیادی بودند تشییع جنازه عظیمی تا محل سردخانه انجام شد. 

میرزایی ادامه داد: با توجه به اینکه انتقال جنازه ممنوع بود؛ تعدادی از دوستان شهید با ماشین پژو استیشن، شهید را به قزوین منتقل کردند؛ ما هم اعلام کرده بودیم که ساعت 2 بعدازظهر از مسجد مهدیه خیابان خیام قزوین؛ تشییع جنازه برگزار می‌شود که در این بین ماموران هم همواره مراقب اوضاع بودند؛ اما جنازه شهید هنوز نیامده بود.  وی بیان کرد: ما نیز نمی‌دانستیم که چرا پیکر شهید هنوز نرسیده و منتظر آمدن پیکر شهید بودیم که دوستان شهید به ما به پیغام دادند؛ شما مراسم را شروع کنید تا پیکر شهید برسد.

برادر شهید گفت: بعدا متوجه شدیم که پیکر شهید را به منزل شهید حاج رفیعیها در خیابان بلاغی بردند که وقتی مراسم تشییع از خیابان خیام شروع شد و ما به خیابان بلاغی رسیدیم، پیکر شهید را از خانه بیرون آوردند و باتوجه به خیل عظیم جمعیت، کسی نمی‌توانست مانع برگزاری مراسم و حضور و حرکت مردم باشد که در نهایت شهید محسن میرزایی در حیاط امامزاده حسین(ع) قزوین به خاک سپرده شد. 

وی تصریح کرد: شهید محسن میرزایی که 7 دی سال 57 مورد اصابت تیر قرار گرفت، 11 بهمن همان سال به شهادت رسید، او خیلی دوست داشت که ورود امام خمینی(ره) به ایران را ببیند اما تقدیر چیزی دیگری بود و وقتی امام راحل 12 بهمن وارد کشور شد مراسم صباح مزار این شهید بود. 

میرزایی با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی شهید محسن میرزایی گفت: او فردی مومن و معتقد بود که راهش را انتخاب کرده و صددرصد به راه و هدفش باور و اطمینان داشت و در پیمودن مسیر تا رسیدن به هدف نهایی مصمم بود؛ همچنین به نماز اول وقت اهمیت زیادی قائل بود به طوریکه یادم است؛ وقتی شهید محمد خدایاوران به منزل ما می‌آمدند دو نفری با هم نماز جماعت می‌خواندند.

وی ادامه داد: قزوین نیز همچون سایر شهرهای کشور در آن روزها حال و هوای خاصی داشت و مردم همواره در صحنه بودند و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند.
برادر شهید عنوان کرد: در آن زمان رهبری و هدایت مردم را روحانیون برعهده داشتند که از جمله آنها مرحوم آیت‌الله باریک بین، آیت الله سیدعباس ابوترابی، حجت الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی و حجت الاسلام سیدمحمدحسن ابوترابی بودند.

وی با اشاره به ضرورت حفظ انقلاب گفت: معتقدم انقلاب اسلامی ایران، وابسته به اسلام است و اگر اسلام در کنارش نبود انقلاب به پیروزی نمی‌رسید؛ اکنون نیز با وجود همه مشکلات و تنگناهای اقتصادی همین اسلام است که انقلاب را نگه داشته است.

میرزایی خاطرنشان کرد: مردم در طول سال‌های پس از انقلاب به خاطر خدا، دین و اسلام در مقابل همه مشکلات و تحریم‌ها ایستادگی کردند؛ همچنین اعتقاد به رهبری مدبرانه و حکیمانه مقام معظم رهبری عامل پشتیبانی مردم از انقلاب و نظام است. 

انتهای پیام/

منبع: دانا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۱۶۱۵۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّ­الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانواده­اش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانه‌­ای شصت­‌متری و وقفی بزرگ کرد.

خانه‌­ای که هر وقت پنجره­‌اش را باز می‌­کرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیه­‌السلام گره می­‌خورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگی­شان می‌­شد.

فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه­ تعلیم در حوزه­ علمیه‌ نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت می‌کنند و همان­جا ماندگار می‌شوند.

فخرالسادات در نجف به دنیا می‌­آید و در سن سیزده سالگی با آیت‌­الله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج می‌­کند. آن­ها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیه‌­السلام زندگی­شان را با عشق آغاز می­‌کنند و حاصل این ازدواج می‌­شود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آن­ها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت­ الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنت­‌الهدی صدر درس می­‌خواندند.

در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت ­الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین ­بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می‌شد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات می­‌کند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را می­دهد.

بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه­ زندان شد. به دلیل فعالیت‌­های سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال­ ونیم در زندان حزب بعث به سر می‌بردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.

ام علاء در طول زندگی متحمل رنج‌­ها و سختی‌­های زیادی شد. ولی هیچ‌­گاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر می‌برد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی می­‌کرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش می­‌آمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمی­داشت.

او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کار‌های شخصی­‌اش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام می‌­داد.

همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه می‌­کرد. به آن­ها می‌­گفت: اگر همه­ی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمی­‌شوم؛ بلکه افتخار می­‌کنم و بدانید خون فرزندان من رنگین‌­تر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.

در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبه‌روی مامه و هر دو با هم گریه می‌کردند و روضه می‌خواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام‌البنین چهار پسر فدا کردی.»

شاید می‌خواست با این کلمات، دل مادر داغ‌دیده‌ام را آرام کند.

مامه دستی به صورتش کشید و میان هق‌هق گریه‌هایش گفت: «من کجا، ام‌البنین کجا ابوعلاء؟ ام‌البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.

این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.

علاقه‌مندان برای مشاهده و تهیه این کتاب می‌توانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • تعهد و تقوای سیاسی از شاخصه های نماینده در تراز انقلاب است
  • محسن رضایی در جلسه شورای مرکزی شورای وحدت
  • بازداشت عامل قتل هولناک در بوستان ولایت
  • اوباش عامل درگیری در بیمارستان بهشهر دستگیر شدند
  • جنایت زندان دوله‌تو + تصاویر | خود مشاهده کردم که آنان را جلوی کاروان‌های عروسی سر می‌بریدند...
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • تشییع و خاکسپاری شهید گمنام در سازمان زندان‌‎ها
  • تشییع شهید گمنام دفاع مقدس در سازمان زندان‌‎ها
  • برگزاری مراسم بزرگداشت آیت الله رئوفی
  • برای حفظ اسلام روحانیون در میدان باشند و با جان خود دفاع کنند