در آستانه کودتای سوم اسفند رضاخانی؛ احمد شاه قاجار چگونه از سلطنت عزل شد؟
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۷۲۸۵۴۳۵
خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: از احمدشاه قاجار به عنوان پایبندترین پادشاه قاجار و ایران به قانون، مشروطهخواهی و دموکراسی یاد شده است! پایبندی وی به قانون مشروطه چه از موضع ضعف ناشی از بیم دچارشدن به سرنوشت محمد علی شاه پدر بوده باشد و یا اعتقاد قلبی به قانون مشروطه و آرمانهای آن، فرصتی را فراهم آورده بود تا مگر گشایشی در کار فروبسته جامعه حاصل شود؛ اما هرج و مرجهای بهوجود آمده و ظهور رضاخان در سحرگاه اسفند 1299 یک بار دیگر در نهایت شگفتی، متجددین و حتی برخی از افراد خوشنام آن روزگار را واداشت تا دگرباره به اراده یا اجبار و یا با ترویج اندیشه استبداد منور، رای به ترجیح امنیت بر آزادی دهند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با این وجود سادهاندیشانه خواهد بود اگر عزل احمدشاه را از سلطنت در آبان ماه 1304 توسط مجلس شورای ملی نقطه پایان سلطنت قاجارها در ایران ارزیابی کنیم چرا که نقطه پایان سلطنت قاجار در ایران در سحرگاه سوم اسفند 1299 به فرماندهی نظامی رضاخان میرپنج به عنوان فرمانده قزاقها گذاشته شد.
اقتدار و ابهت سلطنت قاجارها در ایران، پیش از این در پایان استبداد صغیر، فتح تهران و برکناری محمدعلیشاه قاجار به وسیله فاتحین شکسته شده بود، اگرچه شیرازه سلطنت قاجارها با آغاز سلطنت مظفرالدین میرزای بیمار و در ادامه، گردن نهادن وی به مشروطهخواهان سست شده بود.
آخرین تلاشهای مهم برای تثبیت اقتدار قاجارها در ایران به وسیله محمدعلیشاه برداشته شد، اما زیادهروی وی و شتابآلود بودن او به یکباره آخرین امیدهای اقتدارطلبان و سلطنتطلبان را برای تثبیت حکومت قاجارها بر باد داد.
با کودتای سوم اسفند در حقیقت فرماندهی کل قوا که تنها وسیله و آخرین اهرم نگهدارنده و اقتدار سلطنت قاجارها بود، از این تبار گرفته شد.
اگرچه مجلس در 25 بهمن 1303 با تصویب نمایندگان، فرماندهی کل قوا را به صورت قانونی از احمدشاه گرفت و رضاخان به فرماندهی کل قوای ایران، منصوب شد،1 اما در حقیقت از همان روزی که احمدشاه به همراه ولیعهد خود از کاخ گریخت و از ترس مهاجمان در کاخ فرحآباد پناه گرفت، فرماندهی کل قوا از وی ستانده شده بود.
رضاخان برخلاف سیدضیاء که بنای نخوت با احمدشاه را گذاشته بود از همان روز نخست کودتا تا آخرین ساعتهای حضور احمدشاه در ایران با وی بنای مماشات گذاشت، اما از همان آغاز، تبلیغات گستردهای برای آمادهسازی افکاری عمومی برای ناکارآمد و غیرملی جلوه دادن سلطنت قاجارها در ایران آغاز شد.
آنچه امروز درباره شخصیت احمدشاه قاجار و اعمال او در میان عموم شایع است ــ درست یا نادرست ــ بیشتر حاصل تبلیغات طرفداران پهلوی به هنگام تغییر سلطنت، قبل و بعد از استقرار پهلویها در ایران است.
حسین مکی درباره تأثیر این تبلیغات مینویسد: «بسیاری از اشخاص تصور میکنند، احمدشاه، مردی عیاش و لاابالی بود، عمده این تصور ناشی از تبلیغات شدیدی است که بههنگام تغییر سلطنت و مدتی قبل از آن بهعمل آمد و لکن حقیقت غیر از آن است و این پادشاه مشروطهخواه مردی بود که تا زمانی که بر تخت سلطنت استقرار داشت مراقب حفظ شئون پادشاهی و خانوادگی خویش بوده است».2
یکی از مسائلی که در خصوص احمدشاه مطرح شده بیعلاقگی وی به ادامه سلطنت در ایران است، اما شواهد نشان میدهد که احمدشاه هرگز از بازگشت به ایران و ادامه سلطنت ناامید نبوده و حتی در پاسخ به فرستاده مدرس و ولیعهد به فرانسه که به شاه توصیه کرده بود، در صورت بیعلاقگی به ادامه سلطنت، وظایف سلطنت و یا نیابت آن را به ولیعهد واگذار نماید، پایداری میکند و سلطنت در ایران را حق طبیعی خود ارزیابی میکند: «من حق ندارم ملت ایران را از شراکتی که در سلطنت و فرمانروایی دارد محروم گردانم و ملت ایران نیز نمیتواند مرا از حق سلطنت محروم کند».3
احمدشاه که در زمان اقامت در فرانسه، به تحصیل حقوق در نزد علمای برجسته فرانسه میپرداخت، با تکیه بر دانش حقوق خود، قدرت رضاخان را نامشروع میپندارد: «تشبثات او (رضاخان) و همراهانش تماماً نامشروع است و نزد همه مسلم است... سردار سپه با این تشبثات و اقداماتی که میکند، هیچگاه نخواهد توانست، تخت و تاج و سلطنت را از قاجارها برباید».4
احمدشاه بهدرستی بر غلبه قدرت رقیب پس از کودتای سوم اسفند واقعگرایانه اشاره دارد و در برابر تهمت ضعف اراده خود که از سوی دشمنانش پراکنده میشد میگوید: «اراده قوی است و اما دشمنان قویترند و ملت من جاهل و فریبخوار است و معدودی شیاد جاهطلب... میتوانند اینگونه ملتها را بهقدری بازی دهند و با زرق و برق و ریاکاری گمراه سازند که درست نقطه مقابل منافع اجتماعی خود حرکت نمایند».5
از دیگر دلایلی که میتوان از ردّ بیعلاقگی احمدشاه به سلطنت در ایران از آن یاد کرد ماجرای ملاقات ذکاءالملک فروغی و تقاضای خرید استعفانامه احمدشاه است که پیشنهاد می کند در قبال آن استعفانامه مبلغ یک میلیون لیره دریافت نماید.
رضاخان در پی آن بود تا با دریافت استعفانامه بر مشروعیت حکومت خود بیفزاید و به افکار عمومی بقبولاند که احمدشاه حاضر به بازگشت به ایران و ادامه سلطنت نیست و زندگی آرام و خوشگذرانی در اروپا را بر مملکتداری و پذیرش زحمات و خطرات آن ترجیح میدهد اما سخن احمدشاه ضمن ردّ درخواست فروغی بسیار قابل تأمل است:«من حاضر نیستم حتی به هزار برابر این مبلغ هم [استعفانامه را] بفروشم. و تو به ارباب خود از قول من بگو که این خیال باطلی است که کردهای زیرا من پیش وجدان خود در مقابل نسلهای آینده ایران سرافرازم که حاضر شدم از سلطنت برکنار شوم ولی خیانت نکردم و جز به وظیفهای که به من محول شده کار دیگری انجام ندادم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که من برخلاف اراده ملت ایران از سلطنت برکنار شدهام. بنابراین اگر استعفا نمایم مثل این است که من رضایت دادهام و سلطنت را حق خود ندانستهام، لذا اگر تمام دنیا را به من بدهند استعفا نخواهم داد».6
مسئول اوضاع آشفته کشور چه کسی بود؟
احمدشاه قاجار در حالی عملاً با رفتن ناصرالملک و تاجگذاری، مسئولیت را به عهده گرفت که جنگ جهانی با رعایت نکردن بیطرفی ایران توسط عثمانی، روسها و انگلیسیها به داخل ایران کشیده شد. مجلس که مهمترین نماد مشروطیت و قانونگذاری بود چهار سال بهوسیله نایبالسلطنه تعطیل شده بود، رقابت روس و انگلیس در ایران به بالاترین حد خود رسیده بود، مشروطهخواهان سرخورده بودند، شمال ایران زیر سلطه روس و جنوب تحت سیطره انگلیس بود، نیروی نظامی ایران که باید تحت فرماندهی فرمانده کل قوا یعنی پادشاه ایران باشد، بیشتر رنگ و بوی روس و انگلیس به خود گرفته بود و آن ساختار سنتی از سیطره حکومت مرکزی خارج شده بود که نمونه بارز آن قوای قزاق بود که رضاخان برخاسته از چنین نیرویی بود، شورشها و قیامهای ایالات، مانع تسلط دولت مرکزی بر کل کشور میشد.
در چنین شرایطی انگشت اشاره همه اتهامات به سوی سلطنت قاجار و در رأس آن احمدشاهی نشانه رفته بود که تمامی ساختارهای سنتی و حافظ سلطنت قاجار را با روی کار آمدن مشروطه و مجلس و قانون از دست داده بود و تنها دل به قانون و مجلس و نظام مشروطهای بسته بود که سالها قبل در هنگام تصویب متمم قانون اساسی از روی اجبار و به سبب راضی کردن محمدعلیشاه به موجب یک ماده به پدرش متعهد شده بود، که بقای سلطنت در خانواده او تثبیت گردد.7
حسین مکی درباره تأثیر این تبلیغات مینویسد: «بسیاری از اشخاص تصور میکنند، احمدشاه، مردی عیاش و لاابالی بود، عمده این تصور ناشی از تبلیغات شدیدی است که بههنگام تغییر سلطنت و مدتی قبل از آن بهعمل آمد و لکن حقیقت غیر از آن است و این پادشاه مشروطهخواه مردی بود که تا زمانی که بر تخت سلطنت استقرار داشت مراقب حفظ شئون پادشاهی و خانوادگی خویش بوده است».
بدین ترتیب مجلس و نخبگان دانشآموخته طرفدار مشروطه که روزی همه توان خود را بهکار گرفته بودند تا با برپایی پارلمان و نظام مشروطه، شاه و قاجارها را براساس قانون ــ چنانچه در نظامهای مشروطه اروپا از جمله انگلستان رایج است ــ عاملی غیرمؤثر در فرآیند زمامداری بنمایند، مشکلات بیسامانی کشور را به بیکفایتی آنها مربوط ساخته و کنارهگیری احمدشاه از دخالت در امور را به بیعلاقگی وی به سلطنت نسبت دادند.
این دقیقاً به این میماند که پارلمان انگلستان و دولت آن نتواند از هرج و مرج و نابسامانی اقتصادی و جنگ داخلی جلوگیری کند ولی انگشت اتهام را بهطرف ملکه الیزابت گرفته و او را از سلطنت خلع نماید.
مجلس ایران اگر استقلال کامل داشت میتوانست به جای خلع احمدشاه قاجار، نظام انتخاب رئیس دولت یا نخستوزیر را خود بهدست گرفته و فرد مقتدری را بهعنوان نخستوزیر برای ایجاد نظم امور بر اوضاع مسلط نماید و با تغییر شرایط سراغ نخستوزیر کاردانی در عرصه اقتصاد، فرهنگ و سیاست برود.
برای یک نظام مشروطه سلطنتی چه بهتر که یک شاه بیعلاقه به دخالت در همه شئون مملکت در رأس نظام سلطنتی قرار گیرد! اینگونه در صورت آغاز غلتیدن رئیسالوزرا به ورطه دیکتاتوری میتوانست وی را خلع و فرد مقتدر دیگری را بر اوضاع حاکم نماید.
به هر حال نخستین تقابل رسمی مجلس و احمدشاه زمانی رخ داد که احمدشاه طی تلگرامی به مجلس چهارم، خواستار عزل رضاخان شد. با استعفای رضاخان و رها کردن امور، نمایندگان حزب تجدد، مجلس چهارم، به رهبری سیدمحمد تدین، که حامی یک حکومت مقتدر بودند، طی بیانیه تندی با حمایت از نخستویزر مستعفی مدعی شدند که با رفتن رضاخان کشور از دست خواهد رفت.
در ادامه، جراید کشور نیز با مجلس همآوا گردیده و در حمایت از رضاشاه و ذکر محاسن او و ضعف احمدشاه قاجار قلمفرسایی کردند.8
با این وجود هنوز مجلس چهارم آن پتانسیل لازم را برای تبدیل رئیسالوزرا به پادشاه مشروطه در خود نمیدید، چرا که این مجلس، اندکی پس از قدرتگیری سردارسپه تشکیل شده بود و به دلیل کمتجربگی سردارسپه در امور سیاست از دخالتهای احتمالی وی مصون بود.
بنابراین میبایست مجلس پنجم بهگونهای شکل میگرفت که آن کار عظیم یعنی الغای سلطنت قاجار را برعهده گیرد! با شرایط تازه بهوجود آمده حدود 270 نماینده مجلس، از طرفداران رئیسالوزراء از آب درآمدند. هیئت رئیسه و افراد مشهوری همچون تیمورتاش، رفیع، تجدد و تدین از هواداران رضاخان بودند. در این میان مخالفانی هم بودند که سیدحسن تقیزاده، مصدق، حسین علا و یحیی دولتآبادی از مشهورترین آنان بودند.9
در برابر استدلال موافقان تغییر سلطنت مبنی بر ناکارآمدی قاجارها، که داور در رأس آنان بود، مصدق و دولتآبادی دلایل حقوقی و قانونی (همان که احمدشاه به آن دل بسته بود) را دستمایه مخالفت خود قرار دادند. ماده 36 متمم قانون اساسی مهمترین نکته بود. مصدق معتقد بود، تغییر قانون اساسی باعث تزلزل در قانون اساسی شده و ممکن است مملکت را به خرابی بکشاند. مصدق بر این باور بود که این گونه تغییرات ممکن است به یک رویه تبدیل گردد: «این طور تغییر دادن قانون اساسی یک سابقهای میشود که قانون اساسی را به کلی سست و متزلزل میکند که هر ساعت یک نفر بیاید این اصولی را که بنده برای شما خواندم این اصولی که همه چیز ما را تأمین میکند، تغییر دهد».10
در این میان کسانی نیز بودند که علاوه بر آن معتقد بودند تغییر سلطنت علاوه بر ظهور دوباره استبداد موجبات بههم ریختن نظم اجتماعی را فراهم خواهد آورد. نظمی که قوام و نگهداری ملت را در طول قرنها تضمین کرده است. به عنوان مثال مدرس معتقد بود: «تغییر رژیم ایران در حال حاضر مفهومش اختلال مبانی دوام و بقای جامعه ایرانی است».11
اشتباهات احمدشاه
خروج احمدشاه از ایران در یازدهم آبان 1302 چه دلیل صیانت از نفس داشته باشد و یا فرار از مسئولیت، از اشتباهات سیاسی بزرگ وی بود. کاری که باعث شد از یک سو، محدود هواداران وی در جامعه و نیز مجلس شورای ملی دلگرمی و قدرت لازم را برای دفاع از سلطنت وی از دست داده و از سوی دیگر دشمنان سلطنت وی از پادشاه بی تاج و تخت آن روزگار ایران یعنی سردارسپه حمایت نمایند.
موضعگیری نکردن احمدشاه در برخی از حوادث مهم و تأثیرگذار آن دوران نیز از اشتباهات وی بود. در ماجرای قرارداد 1919 که وثوقالدوله آن را به ثمر رسانده بود، شاه برای فرار از موضعگیری صریح از ایران خارج شده و اظهار امیدواری میکند که تا زمان بازگشت سروصدای ماجرا خوابیده و ختم به خیر شود! این موضعگیری احمدشاه ممکن است پس از آشکار شدن رویههای استعماری قرارداد و در پی ابراز مخالفت رقبای انگلستان از جمله آمریکا و روسها رخ داده باشد، چرا که منتقدان احمدشاه بر این باورند که وی پیش از آن در جریان قرارداد بوده و «شفاها» بر آن مهر تأیید زده است!
اگرچه احمدشاه هرگز حاضر به تأیید رسمی آن نشد و در لندن در برابر اصرارهای مکرر ناصرالملک و رجال دیگر که به او هشدار داده بودند در صورت تأیید نکردن قرارداد در سخنرانی و ضیافت دربار الیزابت ممکن است برای همیشه تاج و تخت خود را از دست دهد، خشمگین شده و میگوید «ممکن نیست من این جمله را در نطق خود بگنجانم، جهنم! هرچه میشود، بشود، اگر انگلیسیها مایل نیستند من الساعه جامهدانم را برداشته و از ایران خارج میشوم».12
ممکن است احتراز شدید احمدشاه از امضای قرارداد یا گنجاندن تأیید آن در متن سخنرانی از روی شرافت و یا وطنپرستی هم تعبیر شود اما شفافیت نداشتن مواضع وی نشان میدهد که او درصدد آن بود که ماجرا از سوی نخبگان دیگر از جمله مجلس شورای ملی، دولت یا افکار عمومی حل و فصل شود، در حالی که رضاخان به محض قدرت یابی برای بهرهبرداری از افکار عمومی و جلب حمایت نخبگان همواره علیه آن موضع میگیرد. این در حالی است که قرارداد در زمان مشیرالدوله جانشین وثوقالدوله عملاً ملغی اعلام شده بود.
اقلیت مجلس از جمله مدرس از نظر مالی قدرت مقابله با طرفداران و تبلیغات پردامنه سردار سپه را، که از سوی وی حمایت مالی میشد، نداشتند به حدی که مدرس با گسیل کردن «رحیمزاده صفوی» یک از رجال مؤثر آن روزگار از شاه تقاضای بازگشت و یا دست کم حمایت از اقلیت هوادار خود (احمدشاه) را نموده و از زبان ولیعهد پیغام میدهد که اگر شاه حاضر به بازگشت نیست لااقل سلطنت یا نیابت آن را به ولیعهد خود واگذارد که این درخواست او و محمدحسن قاجار برادر و ولیعهد وی بیپاسخ میماند!
منتقدین احمدشاه بر این باورند که وی در میهمانی شام لرد کرزن وزیرخارجه انگلستان به صراحت قرارداد 1919 را تأیید میکند و تمایل نداشتن به تایید آن در لندن را دارای ریشه مالی میدانند! دشمنان احمدشاه از یک سو وی را به دریافت صریح رشوه از انگلستان متهم میکنند و از سوی دیگر عدم تأیید آن در لندن را به مسائل مالی ربط میدهند! اما اگر تنها یک انتقاد قابل تأمل در جریان عقد قرارداد را بتوان به احمدشاه قایل شد شفافیت نداشتن در ردّ قرارداد 1919 بود آن هم زمانی که ریشههای استعماری آن در افکار عمومی آشکار شده بود.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
انتهای پیام/
منبع: فارس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۲۸۵۴۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
احمد مسجدجامعی: در اوایل انقلاب، بسیاری از مهمترین مشاغل از جمله ریاستجمهوری، نخستوزیری و نمایندگی مجلس و استانداری بحق در اختیار معلمان بود/ از اقدامات نابخشودنی سالهای اخیر، تغییر نام دانشگاه تربیت معلم است
به گزارش جماران؛ احمد مسجدجامعی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات با عنوان «آقای مدرسی» نوشت:
از اقدامات نابخشودنی سالهای اخیر، تغییر نام دانشگاه تربیت معلم یا در آغاز، دارالمعلمین مرکزی و دارالمعلمات تهران است که سابقۀ تأسیس آن به ریاست ابوالحسنخان فروغی، نزدیک به دو دهه پیش از راهاندازی دانشگاه تهران میرسد و بزرگانی چون عیسی صدیقاعلم، ملکالشعرای بهار، عباس اقبال آشتیانی، علیاکبر سیاسی، سید محمدکاظم عصار، فاضل تونی، بدیعالزمان فروزانفر، محمدحسن گنجی و ... و بعدها شکوه نوابینژاد و سید محمد موسوی بجنوردی آنجا تدریس میکردند و استادان زندهیاد مجتبی مینوی، حبیب یغمایی، عبدالحسین زرینکوب، محمد معین، سید فخرالدین شادمان، محمود نجمآبادی، حمید عنایت، محمدامین ریاحی و ... و بعدها مرحوم رجایی فارغالتحصیل آنجا بودند. طرفه اینکه همزمان با تحولات ناشی از جنگ جهانی اول در پیرامون ایران از جمله تجزیۀ امپراتوری عثمانی و انقلاب بلشویکی در روسیه، اندیشمندان ایرانی به فکر آموزشوپرورش بودند تا با گسترش علم و معارف به توسعه و پیشرفت کشورشان کمک کنند. بههرحال، کمتر کسی از شخصیتهای نامآور علم و مفاخر فرهنگ در تاریخ معاصر است که گذارش به این نهاد علمی نیفتاده باشد؛ هرچند جز استادان، فارغالتحصیلان و همکاران این دانشگاه و بنا و عمارت آنجا نیز بخشی از حافظۀ تاریخی پایتخت است.
زمانی من نیز در هیأتامنای آنجا عضویت داشتم و در همان دوره، ساختمان قدیم و محوطههای پیرامونش را، که مارکف، معمار برجستۀ روستبار و همکاران ایرانیاش پدیدآورندۀ آنند، با کمک مدیریتهای شهری و فرهنگی و آموزشی و میراثی، بازسازی و بازپیرایی و تکمیل و تجهیز کردیم تا به مناسبت صدمین سال راهاندازی این مرکز علمی به موزۀ تربیت معلم تبدیل شود که البته، چنین نشد و بخش اداری را در آن مستقر کردند. این عمارت در شمال دانشکدۀ تربیت معلم دیروز و خوارزمی امروز در تقاطع خیابان عباسآبادِ پیشترها و روزولت پیشین و شهید مفتح کنونی با خیابان خندق ناصری پریروز، شاهرضای دیروز و انقلاب اسلامی امروز قرار دارد. بخشی ویژه به شخصیت و آثار و رسالهها و پایاننامهها و ترجمهها و مقالات دربارۀ خانواده، شخصیت و آثار پروین اعتصامی اختصاص یافت که در کنارش، دیگر مدرسان، فارغالتحصیلان و بانوان معلم در این مجموعه معرفی شوند که از آن همه فقط تالاری با این نام باقی ماند. همچنین، سفارش ساخت سردیس پنج تن از شخصیتهای برجستۀ این دانشگاه در دستور کار قرار گرفت و ساخته شد: خانم پروین اعتصامی، کتابدار و شاعر؛ آقایان مصاحب، بنیادگذار دانشنامهنویسی جدید؛ عبدالعظیمخان قریب، مصصح و تدوینگر نخست دستور زبان فارسی؛ عبدالکریم قریب، از پیشگامان رشتۀ زمینشناسی و محمدعلی رجایی، وزیر و نخستوزیر و رئیسجمهوری و قرار بود این کار ادامه یابد که چنین نشد: برای محمدباقر هوشیار، استاد برجستۀ تعلیم و تربیت و روانشناسی؛ غلامحسین صدیقی، استاد پرآوازۀ فلسفه و پدر جامعهشناسی و وزیر کشور دکتر مصدق و غلامحسین شکوهی، استاد برجسته و پدر تعلیم و تربیت امروز و نخستین وزیر آموزشوپرورش پس از انقلاب، که سخن او فراموش نمیشود: «معلم قلب آموزشوپرورش است.»
در همان سالها، کلنگ بنای مسجدی را در محوطۀ آنجا به یاد شهدای نامدار و گمنام معلم به زمین زدیم. همانجا گفتم اضافهکردن این بنا در هماهنگی با عمارت پیشین باشد و پیشنهاد دادم نام آن را مسجد معلم بگذاریم. پیشترها، اتوبوسهای شرکت واحد هنگام توقف روبهروی این دانشگاه، میگفتند: ایستگاه معلم؛ اما هماکنون ایستگاه متروی آنجا به این نام خوانده نمیشود.
نمیدانم تربیت یا معلم، کدامیک مشکل دارد که بایستی نام قدیمترین نهاد آموزش عالی کشور با آن همه سابقه و فارغالتحصیلان تأثیرگذار و دانشمندان صاحبنام تاریخ علم تغییر کند و احداث موزهاش با آن همه برنامهریزی و سرمایهگذاری به فراموشی سپرده شود. بههرحال، آموزش و شغل معلمی جایگاهی رفیع در فرهنگ و آیین ما داشته و دارد؛ تا جایی که در زمان جنگهای جهانی نیز این کار رها نشده است؛ برای نمونه، درست در همان دورۀ اشغال تهران در شهریور 1320 به دست نیروهای متفقین، مردم پایتخت از فرهنگ غافل نبوده و مدرسهای در حوالی میدان شوش دایر کردند که هماکنون نیز فعال است و در تهرانگردی آنجا را شناسایی کردیم. در اهمیت معلم همین بس که به ارسطو معلم اول و به ابونصر فارابی معلم ثانی گفتهاند. بین معاصران هم بسیاری از بزرگان خود را با عنوان معلم معرفی کردهاند؛ حتی اگر برجستهترین و ممتازترین استادان دانشگاهی و حوزوی بودهاند، کسانی همچون سید محمد فرزان، زرینکوب، باستانی پاریزی، مطهری و شفیعی کدکنی و برخی این شغل و سمت را بر استادی دانشگاه ترجیح دادهاند؛ همچون سید محمد محیط طباطبایی. در روزگار ما در تاجیکستان، به شخصیتهای مهم معلم میگویند.
در اوایل انقلاب، بسیاری از مهمترین مشاغل ازجمله ریاستجمهوری، نخستوزیری و نمایندگی مجلس و استانداری بحق در اختیار معلمان بود؛ معلمانی که در مسیر طبیعی آموزش و پرورش جایگاه واقعی خود را مییافتند و ازنظر اعتماد اجتماعی، بالاترین رتبه را در نظرسنجیها داشتند. باید روز معلم را هم مغتنم شمرد تا به اهمیت این شغل شریف بیش از پیش، تأکید و حرمت طبقۀ معلم پاس داشته شود؛ نهتنها ازنظر مالی، که البته، آن هم بسیار ضروری است؛ بلکه ازنظر معنوی که اجازۀ اظهارنظر، دستکم در امور مربوط به آموزشوپرورش و مسائل دانشآموزان و معلمان و کتابهای درسی و برنامههای آموزشی را داشته باشند.
در سالهایی که محصل مدرسۀ علوی بودم، آقای علی مدرسی، نوۀ دختری مرحوم آیتالله سید حسن مدرس نمایندۀ علمای نجف در مجلس شورای ملی و بعدها نمایندۀ مردم اصفهان و تهران در همان مجلس، معلم انشای ما بود. صورت و قامت بلند او با تصاویر جدش شباهت داشت و در رفتار او تفاوتی آشکار با دیگر آموزگاران دیده میشد. به روال آن سالها، بیشتر معلمان با کت و شلوار و کراوات و صورت اصلاحشده سر کلاس حاضر میشدند. دفتر معلمان در کنار اتاق مدیریت بود. اتاق مشدی محمد، خدمتگزار مدرسه نیز در گوشۀ حیاط قرار داشت که هم برای معلمان چای میبرد و هم غذای دانشآموزان را گرم میکرد. در زنگ تفریح، آقای مدرسی کنار پنجرۀ بستۀ آن اتاق و روبهروی پرچم برافراشتۀ ایران میایستاد و ازآنجاکه قدی بلند داشت، پای چپش را تا میکرد و کف کفشش را به دیوار پشت سر تکیه میداد. دیگر معلمانی که در حیاط کنار او میایستادند، آقایان فیض دبیر علوم اجتماعی، حاجفرج (سروش امروزی) داروساز و معلم شیمی و مهندس مجمریان دبیر جبر و مثلثات بودند. آقای مدرسی در مدرسه و هنرستان بزرگ صادق اسبق، رضاشاه سابق و امام جعفر صادق(ع) کنونی، روبهروی ایستگاه قدیم ماشین دودی در خیابان «گار ماشین» دیروز و ری امروز با آن بنای رفیع و زیبای قاجاری که خوشبختانه تخریب نشدهاست؛ نیز تدریس میکرد؛ البته نه انشا، بلکه علوم فنی و مهندسی و من یکبار، به محوطۀ هفتهکتاری آنجا که با صدها درخت چنار تناور و بناهای کارگاهی و کلاسها و تالارهای و زمینهای متعدد ورزشی و غیرورزشی به دست مهندسان اتریشی ساخته شده بود، رفتم و در تهرانگردی سالهای اخیر دوباره ازآنجا دیدار داشتم.
در همان سالها، با کمک ایشان و دیگر معلمان، نخستین روزنامۀ دیواری و سپس نشریهای به نام «پیوند» در قطع پالتویی و بعد رقعی و آخر سر هم 4آ منتشر میکردیم که انتشار آن تا سال سوم دبیرستان، سیکل اول، دوام آورد و گروهی همنام با نشریه داشتیم و آقای مدرسی نیز دربارۀ آن سرود: «تا به راه دوستیها سختپیوندیم ما/ چهرۀ زیبای هستی را چو لبخندیم ما// کشتی اخلاق را در بحر طوفانزای غم/ ناخدایی بس دلآرام و خردمندیم ما».
در آن زمان، آقای مدرسی به آقای روزبه، مدیر مدرسه، گفته بود که ما این همه دکتر و مهندس تحویل داده، اما یک نویسنده تربیت نکردهایم و از او خواسته بود که رشتۀ ادبی را راهاندازی کند. آقای روزبه پاسخ داده بود که اگر شمار داوطلبان به هشت تن برسد، چنین میکند و چنین شد؛ هرچند بیش از یک سال دوام نیاورد و فضا و مدیریت مدرسه با چنان تفکری همراهی نداشت.
در همان یک سال رشتۀ ادبی، نشریهای به نام «شبنم» البته فقط یک شماره منتشر کرد که عملاً میتوانست مانع کار نشریۀ پیوند باشد و شعری هم در صفحۀ اول آن آمده بود: «اشک گل شبنم شد و این را سرود/ دردها شد جان من خود را نمود»؛ پسازآن، همان گروه نشریۀ «چکاد» را داد که آن هم یک شماره بیشتر دوام نیاورد و مشاور هردو نشریه معلم راهنمای آن دوره سید کمال خرازی بود که نام وی در شناسنامۀ اثر میآمد.
آقای مدرسی یکبار انشای من را که سالپایینتری بودم، به کلاس آنها برد. در آن سالها، از آثار آقای محمدرضا حکیمی بهویژه کتاب «سرود جهشها» تأثیر میپذیرفتم: «سرودی است خواستیمش خواندن ... ». در آن انشا، عبارات انقلابی از اینگونه آورده بودم: «هنگامی که اشک یتیمان و خون شهیدان به صورت زیور تاج شاهان درآید، این شما جوانانید که ... ».
آقای علامه، مدیر ما، دفتر صدبرگ جلدچرمی انشایم را که در آن اشعاری از اخوان و آزرم و فروغ و ... آورده بودم، گرفت و به من گفت: «شما دیگر انشا ننویسید.» آقای مدرسی هم گفت: «عیب ندارد، شما کتاب بنویسید» و من شروع کردم به خواندن کتاب «تاریخ چیست؟» ای. اچ. کار ترجمۀ حسن کامشاد، که با طرح جلدی ساده و زیبا در انتشارات خوارزمی چاپ شده بود و نوشتن مطلبی را آغاز کردم؛ شبیه چنین چیزی که اگر کسی به تنهایی در جزیرهای به سر ببرد، هیچگاه تاریخ شکل نخواهد گرفت؛ تاریخ محصول اجتماع و روابط جمعی است و نوشتههایم را به آقای مدرسی دادم و او در کنارش نوشت: «شما خوب مینویسی/ شما خوب مینوشتی/ چرا حالا افتادهای؟!» و من اینطور احساس کردم که آن لحن و ادبیات ممنوعه را بیشتر میپسندید. سرانجام در سالهای بالاتر، هم زنگ انشا و هم رشتۀ ادبی برچیده شد و ما هم بر همان روال مدرسه به
رشتۀ ریاضیات پیوستیم.
آقای مدرسی در سالهای مدرسه، کتابهایی هم برای مطالعه به ما میداد؛ ازجمله «بازیگران عصر طلایی» ابراهیم خواجهنوری که آن وقتها در بازار نبود و خودش هم دربارۀ مرحوم مدرس کتابی مفصل نوشته بود با عنوان «قهرمان ملی ایران». آقای مدرسی میگفت که جدش طبعی لطیف داشت. در آن سالها، تصویری از سردار سپه در کتیبۀ قاب بیضیشکل سردر باغ ملی قرار داشت. اوایل انقلاب، به گفتۀ همکارانم در شورای شهر، آقای خلخالی به این دلیل میخواست سردر این بنا را ویران کند؛ اما پرسنل آتشنشانی مرکز در میدان حسنآباد همکاری نکردند و گفتند نردبان سیار خراب است. بههرحال، سردارسپه با مقدماتی دربارۀ ساخت آن عمارت، نظر مدرس را میپرسد و او میگوید: «سردر خوب است؛ اما آن تصویر دوروست.» واقعاً هم دو تصویر بود؛ یکی رو به خیابان مریضخانۀ پریروز یا سپه دیروز یا امام خمینی امروز و دیگری رو به محوطۀ باغ ملی. اینگونه به خاطر دارم که آقای مدرسی میگفت اثری به نام شوخیهای مدرس یا چیزی شبیه به آن پیشترها انتشار یافته است.
اختلاف مدرس با دیگران بر سر حفظ اصول مشروطیت بود؛ یعنی چندان کاری به مسائل شخصی این و آن نداشت. با رضاشاه مخالف بود؛ چون هم برآمدن و هم مشی و رفتارش را در چهارچوب قانون اساسی مشروطه نمیدانست، هرچند با رئیسالوزرایی او مشکل نداشت؛ برای نمونه جایی از بلدیه نام میبرد و آن را به بلدیۀ مشروطه و بلدیۀ استبداد تقسیمبندی میکند. درواقع، کار بلدیه که روشن است؛ اما اینکه بر کدام پایه استوار باشد، مسألۀ مدرس بود.
زمانی مصوبهای را در شورای شهر گذراندیم که خانۀ تاریخی مدرس در عودلاجان، که انبار کتابهای انتشارات اسلامیه قدیمترین ناشر تهران بود، خریداری و نگهداری شود. دربارۀ مکان درست این خانه ابهاماتی وجود داشت. از آقای مدرسی کمک خواستیم. او با اطلاعات وسیعی که داشت، درستی انتخاب ما را تأیید کرد و آن محوطه و بنا را کسی خرید و بازسازی کرد. در روزی که با سخنرانی رئیس مجلس وقت، آقای دکتر لاریجانی و من آنجا بازگشایی شد، باز هم فراوان به سخنان و اشارات آقای مدرسی استناد کردیم.
در همان ابتدای راهروی بیرونی خانۀ مدرس، اتاقی است که خدمتکارش در آنجا بود و در را به روی این و آن میگشود و بساط چای و قلیان را برپا میکرد و مورد احترام بود؛ اما ضد مدرس، خبرچینی میکرد. وقتی به آنجا رفتم، بیاختیار یاد بیتی افتادم که معلم ما پس از نقل چنین رویدادهایی میخواند: «کس نیاموخت علم تیر از من/ که مرا عاقبت نشانه نساخت».
باری این سالها دهمین دهه از زندگی این شمع فروزان تعلیم و تربیت است. عمر و عزتش پایدار باد.
روز معلم مبارک.