با قطار و از وسط جنگل به شمال سفر کنید
تاریخ انتشار: ۶ اسفند ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۷۳۸۵۱۶۰
تیننیوز | از تهران به ساری، مسیر راهآهنی وجود دارد که بیشک زیباترین مسیر ریلی ایران است. مسیری پر پیچ و خم که از میان رشتهکوه البرز و از روی پلهای تاریخی ورسک و سه خط طلا میگذرد و به جنگلهای شمال میرسد.
به گزارش تیننیوز، شهرهای شمالی کشور برای بسیاری از ما پایتختنشینها، جذاب ترین مقصد برای سفرهای کوتاه بشمار می رود زیرا می توان با پیمودن سه تا ۴ ساعت، به یکی از شهرهای سرسبز و بسیار زیبای شمال کشور رسید و از چشماندازهای ساحل و جنگل به طور یکجا لذت برد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تقریبا بیشتر مسافران با ماشین های شخصی خود یا تاکسی های کرایه ای و اتوبوس این مسیر را طی می کنند. اما شاید بد نباشد بدانید که از تهران به ساری، مسیر راهآهنی وجود دارد که بیشک زیباترین مسیر ریلی ایران است. مسیری پر پیچ و خم که از میان رشتهکوه البرز و از روی پلهای تاریخی ورسک و سه خط طلا میگذرد و به جنگلهای شمال میرسد.
چشماندازهای زیبا و عبور از میان درهها، رودخانهها، درهها و تونلها، این مسیر را به تنهایی به مقصدی برای گردشگری تبدیل کرده است. گفتنی است که این مسیر ۹۵ تونل دارد و تونل «گدوک» در مرتفعترین نقطه با ۲۸۸۷ متر طول یکی از طولانیترین تونلهای مسیر بشمار می رود.
این مسیر همچنین حدود ۱۵۰۰ پل دارد که بزرگترین و معروفترین پل این مسیر، پل «ورسک»است. سه پل موازی معروف به سه خط طلا هم در مسیر راه آهن تهران به گرگان واقع شده است.
باید بدانید که برای لذت بردن از زیبایی های این مسیر لازم است در طول روز سفر کنید. البته، سفر با قطارهای اتوبوسی حدود ۷ ساعت به طول خواهد انجامید. نخستین ایستگاه اصلی پس از تهران ورامین است. از ورامین به بعد قطار وارد کویر میشود و تا گرمسار از حاشیه شمالی کویر مرکزی ایران عبور میکند. چشماندازهای این مسیر کویری و نیمهکویری هستند. در ایستگاه گرمسار، مسیر ریلی مشهد و مازندران از هم جدا میشود.
از گرمسار به بعد مسیر قطار رو به شمال است و از کنار حبله رود بالا میرود. ایستگاه «سیمیندشت» در نزدیکی روستایی به همین نام، سومین ایستگاه بعد از گرمسار است. اگر میخواهید به دریاچه زیبای «آهَنَک» صعود کنید یا از غار اسپهبد خورشید دیدن نمایید در این ایستگاه پیاده شوید.
از ایستگاه گدوک به بعد، کوههای البرز قابل مشاهده است که کاملا سرسبز و پر از درخت، رود و چشمه هستند. فاصله میان فیروزکوه تا ورسک را می توان زیباترین بخش مسیر این سفر دانست.
«سه خط طلا»ی معروف راهآهن ایران در همینجا یعنی در فاصله فیروزکوه تا ورسک قایب مشاهده است. خطوط راهآهن در فاصله ایستگاههای گدوک و ورسک کوه را دور میزند و از بالای سر هم رد میشود و از دور شبیه سه خط موازی به نظر میآیند.
پس از عبور از سه خط طلا، قطار به ورسک می رسد. پل معروف ورسک روی دره ورسک در منطقه سوادکوه ساخته شده است. پل با دهانهای به طول ۶۶ متر و ارتفاع ۱۱۰ متر از ته دره، توسط مهندسان آلمانی و اتریشی و با تضمین ۷۰ ساله ساخته شد و در زمان جنگ جهانی دوم به پل پیروزی معروف شد. بیشتر از ۷۰ سال است که هر روز قطارهای خط تهران-شمال از روی این پل ۸۶ متری عبور میکنند. پل ورسک در سال ۱۳۵۶ به ثبت ملی رسید و در کتاب گینس نیز در بخش پلهایی با ارتفاع بیش از ۶۰ متر ثبت شده است.
خط آهن بعد از ورسک وارد منطقه سوادکوه میشود. کوهها جنگلیتر و پوشش گیاهی فشردهتر میشوند. پس از عبور از پل زیبای دوآب، به ایستگاه سوادکوه میرسد. قلعه کنگلو در روستایی به همین نام، در نزدیکی این ایستگاه و بر فراز تپهای قرار دارد.
دوآب (سوادکوه)
ایستگاه بعدی «پل سفید» است. اگر قصد دارید به دریاچه شورمست بروید باید در این ایستگاه از قطار پیاده شوید. شورمست یکی از زیباترین دریاچههای االبرز است که در میان جنگل محصور شده است.
ایستگاه بعدی «زیرآب» است و اگر در این ایستگاه پیاده شوید میتوانید به یکی از مقاصد پارک جنگلی «جوارم»، دریاچه سد البرز، برج «لاجیم» و آبشار«ولیلا» بروید.
ایستگاه بعدی «شیرگاه» است و هرچه جلوتر بروید جنگلها فشردهتر میشوند. در شیرگاه هم از روی یکی از پلهای معروف راهآهن خواهید گذشت. «پل سرتپه»، در محله سرتپه شیرگاه قرار گرفته و مانند پل ورسک به ثبت ملی هم رسیده است. شیرگاه را که رد کنید به قائمشهر میرسید و از قائمشهر تا ساری نیز راه زیادی نیست.
خرید آنلاین بلیط قطار
امروزه با فراهم شدن امکان خرید اینترنتی بلیط قطار، مسافران میتوانند با مقایسهی قیمت بلیط، ساعت حرکت و نوع قطار، بهترین گزینه را برای سفر خود انتخاب کنند و بخشی از دغدغه های سفرهای خانوادگی یا کاری خود را از میان بردارند. برای این منظور، توصیه ما این است که به سامانههای معتبر خرید آنلاین بلیط همچون سامانهی علی بابا مراجعه کنید و از مجموعه متنوع قطارها شامل قطار رجا، قطار فدک، قطار سفیر، قطار سبز، قطار غزال، قطار بنیاد و دیگر کارگزارن سفر ریلی در ایران، گزینه دلخواه خود را در سریعترین و آسانترین روش تهیه و خریداری نمایید.
منبع: تین نیوز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tinn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تین نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۳۸۵۱۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عادی سازی هولناک جنایت در «منطقه مورد علاقه»/ قطاری از ایستگاهِ تاریخ برمیگردد
امید بی نیاز: جاناتان گلیزر؛ یک رویکرد محوری؛ و چند شگردِ جزئیتر را در پیش میگیرد! رویکرد محوریش؛ دوری از ساختِ دو جهان موازی است! بیگمان؛ ما با دو دنیایِ کنار هم، روبهرو هستم! نخست؛ اردوگاه نازیهاست؛ دوم؛ محیطِ زندگی خانوادههای نازی؛ در کنار همین مکان است. ایدهی محوری کارگردان؛ تمرکز بر یکی از این مکانهاست! او دوربیناش را برمیدارد؛ و صرفاً روی زندگی خانوادهی رئیس اردوگاه (رودولف هوس) فوکوس میکند. گریز از توصیف اردوگاه؛ بهخاطر ترس از کلیشهسازی نیست! هدفش عمدی است؛ و توجیهِ تکنیکی دارد.
بنابراین گیلزر؛ خیلی به جزئیاتِ اردوگاه نمیپردازد. گاهی؛ شلیک گلولهای، نعرهی شکنجهگری، نالهی یک زندانی؛ یا صدای مرگآگین قطاری، به گوش میرسد. او گاهی؛ در پی استفاده از تکنیک کلیدی؛ «صدای خارج از قاب» در بیانِ اینگونه صحنههاست. صد البته؛ این بُعدی از هدفِ اوست. همزمان؛ «صدای زمینه»؛ یا حتی «صدای تفسیری» در ذهن ما، ساخته میشود. چون؛ در گفتمانی کلی؛ فیلم در بطنِ همان «فتوپُلی روانشناسانه مانستربرگ»، قرار دارد؛ به بیانی ساده؛ اگر اردوگاه را با جزئیاتش نمیسازد، ذهن تماشاگر؛ خودش، آن را خواهد ساخت! این ساختارِ ذاتی- روانشناختی انسان (گشتالت) است. صد البته؛ فیلسوف نئوکانتی (مانستربرگ) به شکلی حیاتی؛ ضرورتش را در سینما، کشف کرد، بهدرخشانی واژگانش، آن را در قالب نظریه، ساخت؛ و به ژرفی، پرداخت. بنابراین؛ ذهن ما (تماشاگر) در این زاویه دید (گشتالتی) خود بهخود؛ پیکربندی (Configuration) را کامل میکند. چون؛ نیروی ذهن در درکِ فضا؛ از تکنولژی، جلوتر است. یعنی؛ در تصورِ جزء به جزء محیط اردوگاه؛ بهمراتب قویتر از خودِ دوربین، عمل میکند.
اما کارگردان؛ از این رویکرد؛ هدف دومی را هم، دنبال میکند. این مسئله؛ کُدگذاری، برای گسترش داستان است؛ اگرچه؛ کدگشاییِ عناصر، غافلگیرکننده، باورناپذیر؛ و گاهی، بهشدت، وحشتناک است. مثلاً الهمان قطار؛ در دیالوگها، کُدگشایی میشود؛ یا فردِ اعدامی در نهایت؛ با کفشی بیصاحب، تجسم میبابد؛ کوهی از کفشهای افراد مرده که حجمی هولناک از کشتار جمعی؛ را نشان میدهند. موردِ قطار؛ جای تاملِ ویژه دارد. این عنصر دینامیکی؛ درست در کنگره حزب نازی؛ و دیالوگی از رودولف هوس، مطرح میشود. او میگوید: «روزی چهار قطار ۳۰ هزار نفره؛ از نواحی شرقی و مجارستان میآیند؛ و ۱۲۰ هزار نفر را با خود؛ به اردوگاه میآورند! ۲۵ درصد؛ از این افراد، برای کار اجباری؛ ۲۰ درصد؛ برای کار در مجموعهی اردوگاه و... درنظر گرفته میشوند!»
لابد؛ درصد باقیمانده هم؛ با کفشهای بیصاحب، سرنوشتی مشترک دارند! کاگردان؛ با این رویکردِ مینیمالیستی؛ تصور و تجسم بصری؛ اردوگاه را به ما میدهد. انگار سوت قطاری؛ در تاریخ میپیچد. اما این؛ صوتی کذرا نیست. صدای مستندِ تاریخ است که از سرنوشت مردم بیچاره مجارستان، میگوید. بیآنکه به سکانسهای آمد و رفتِ قطار؛ یا حضور هزاران سیاهی لشکر، نیاز باشد!
تصور این حجم از وحشت ذهنی؛ در مقایسه با آن سوی دیوار، چیزی نیست! باغی زیبا؛ و رودخانهای آرام، نمایان است. خانواده رودولف؛ زندگی لاکچری و خوشبخت خود را سپری میکنند! هیولای اردوگاه؛ اینجا، تنها پدری مهربان است. او؛ مردِ خوب خانواده، بهشمار میرود. روزها با بچههایش، به قایقسواری روی رودخانه میرود. شبها؛ برای دختر کوچولوهایش، قصه میخواند؛ تا پلکهایشان برهم افتد؛ و به رویا روند!
مادر خانواده هم؛ دستِکمی، از او ندارد. زن دلسوز و مهربان؛ هر روز؛ با عشق و علاقه، کار میکند؛ نظارت دارد؛ خانه را با خدمه و کارگرهایش مدیریت میکند. باغچه میسازد! دَه نوع گل؛ و هفت گونه گیاه، پرورش میدهد؛ از ساخت استخر و فضای تفریحی باغ؛ با لذت صحبت میکند. مادرش را که برای مهمانی؛ به خانهشان آمده؛ غرق در شگفتی و تحسین میکند! آنگونه که پیرزن؛ با تعجب و تحسین؛ به او میگوید؛ انتظار نداشتم؛ که تا این حد در زندگیت؛ زن موفقی باشی! او هم؛ با غرور؛ و جدیت نهفته در کلامش، جواب میدهد؛ بله! رودولف هم؛ اسمم را گذاشته؛ ملکه آشویتس!
اینجاست؛ که سراسر وجودِ آدم سرد، میشود. همه چیز بهتدریج؛ از «معنا» تهی میگردد؛ پدر، مادر، انسان؛ از مفهوم، خالی میشوند؛ حتی؛ طبیعت؛ باغ، رودخانه، گل، گیاه، سبزیجات، سنگ، اجسام و اشیاء؛ به بیمعنایی محض، میرسند! وحشتی که اینورِ دیوارِ اردوگاه، هست؛ درونی است. اما، توحشِ آن ور؛ در مقابلش، صفر است. انسان؛ را از درون میپوساند، روح؛ را اسقاط میکند، معنا؛ را فاسد میسازد. هرآنچه؛ را به حقیقیت ربط دارد؛ وارونهسازی میکند! عمق فاجعه را باید؛ در لحظهای دید؛ که مادربزرگ خانواده، مفقود میشود. احتمالاً پیرزن؛ پا به فرار گذاشته است. خواه، ناخواه؛ از نسل قدیمی؛ و دوران «پیشا هیتلری» است!
فیلم در نگاهِ اول؛ یادآورِ جُستار مشهورِ «ابتذالِ شر» است؛ هانا آرنت؛ در بازخوانی گونهی سیستماتیک فاشیسم (نازیسم) به این نظریه رسید! لُب کلامش یک چیز است؛ چگونه اعمالِ جنایتکارانه؛ به رفتار عادی، تبدیل میشوند. تحلیلش؛ بر محورِ عادیسازی؛ و معمولی جلوهدادنِ جنایت است. این نوعِ نگاه؛ صد در صد؛ در شخصیتپردازی؛ و جهان ذهنی آدمهای فیلم، آمده است. اما این آدمهای هولناک، کل فاجعه نیستند، آنها، مصداق کوهِ یخِ زیگموند فروید، هستند؛ یعنی نوکِ قله پیداست، اما خودِ کوه در زیر آب است. بنابراین؛ خودِ این کوه؛ را شاید میتوان؛ در جستار «فاشیسم دلربا» سوزان سانتاگ دید. یا آن را کتابِ «اراده معطوف به قدرت» نیچه دانست؛ یا حتی «ارادهی معطوف به زندگی» شوپنهاور نامید!
جاناتان گلیزر؛ با این درام هولناک؛ و چند لایه؛ تازه به اعتبار میرسد. او در سینمای آوانگارد بریتانیا؛ چندان برجسته نیست. کُلِ اعتبارش؛ با «منطقه مورد علاقه»؛ و جایزه اسکار جدید است. قبلاً سه فیلم ساخته؛ که هیچکدام؛ در حد و اندازهی فیلم جدید، نیست. منابع انگلیسی زبان؛ او را کارگردان تخصصی کلیپ، موزیک ویدئو؛ و فیلمهای تبلیغاتی میدانند. کارهای مختلفی؛ برای شرکتهای کداک، سونی، نایکی و... ساخته است! سوای این؛ فارغالتحصیل رشته تئاتر؛ با گرایش طراحی صحنه؛ از دانشگاه ناتینگهام است. تحصیلاتی؛ که شاید، بیش از آثار گذشته؛ در فیلم جدید، نمود دارد. گویی؛ از وفادارنِ مکتب لندن است. این مکتب؛ در مقایسه با مکتب پاریس (سبک آندره آنتوان) میآید. پاریسیها؛ با پیشینهی دکور ناتورالیستی، گره خوردهاند؛ درحالیکه مکتب لندن؛ میلِ به مستندگرایی بیشتری دارد. حتی این تمایل؛ در سبک شخصیِ؛ جورج دوم «دوک ساکس ماینینگن» شدیدتر است. او پسردایی ملکه ویکتوریا؛ و پدر تئاتر نوین قاره اروپاست. مردی که برای طراحی صحنهاش؛ انواع و اقسامِ گالریها، موزهها؛ حتی سمساریها را میگشت. چراکه؛ به هارمونی زمان نمایش؛ و قدمتِ اشیاء و اشکالِ صحنه؛ باورِ تام و تمام داشت.
جاناتان گلیزر از این میراثهای هنری، وام میگیرد. او در «منطقه مورد علاقه»؛ از نور طبیعی استفاده کرد؛ همچنین؛ ۵ دوربین ثابت و ۳۰ میکروفن را مخفیانه؛ در لوکیشن فیلم، کار گذاشت. هدفش؛ کاستن از لحنِ نمایشی؛ به نفعِ واقعگرایی طبیعی است. بسیاری از صحنههای؛ بکر و کنش طبیعی جذاب؛ از حافظهی همین دوربینها، به تدوین اضافه شد. وی حتی؛ به رسمِ جورج دوم؛ به ملاقاتِ یک بانوی ۹۰ ساله؛ و بازمانده از جنگ جهانی دوم رفت.
این بانو؛ شخصیت واقعیِ همان؛ دختر ۱۲ ساله فیلم است. وی آن زمان؛ عضو حزب مقاومت لهستان بود؛ و هر روز با دوچرخهاش؛ به اردوگاه میرفت؛ و برای زندانیان، سیب میبرد. گلیزر؛ پیراهن نوجوانی و دوچرخهی ۸۰ ساله این بانو؛ را قرض گرفت؛ و در فیلمش استفاده کرد. همین تجربهها؛ او را به فردیت؛ و سبک شخصیاش، نزدیک کرده است. بیشک دور جدید سینمای او؛ تازه آغاز خواهد شد.
۵۷۵۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1884987