ناگفته هایی از شهید «مهدی باکری»
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۷۶۲۹۶۰۰
به گزارش فارس، سردار غلامعلی رشید، از برجسته ترین فرماندهان سال های دفاع مقدس، به سال 1332 در دزفول متولد شد. او در حال حاضر، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا(صلوات الله علیه و آله) و با حفظ سمت، معاون امور دفاعی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی میباشد. آن چه خواهید خواند، روایتی است از شهید «مهدی باکری» آن گونه که سردار «رشید» دیده است:
کمال انسان در این است که مظهر اسماء حسنی خداوند باشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هر کدام از امامان معصوم(علیهم السلام) مظهر اسمی از اسمای خاص الهی در مقام ظهورند - «امام خمینی» بیش از هر چیز به نیابت از «حضرت حسین بن علی»(صلوات الله علیه) شباهت داشت" (حضرت آیت الله جوادی آملی)
سرداران و فرماندهان شهید سپاه در دوران حیات نظامی خود در دهه اول انقلاب و در زمان رهبری امام به ویژه در جنگ و دفاع در برابر ارتش متجاوز صدام، تمام سعی و تلاش و مجاهدت خود را معطوف به این امر میکردند که در عمل شبیه امام و فرمانده خود باشند: عمل برای رضای الهی، اهتمام به رسیدگی به افراد و بسیجیان تحت امر، مقاومت و ایستادگی و سرسختی تا مرز شهادت، مقابله در برابر حملات و فشارهای صدام کافر که امریکا و قدرت های منطقه ای و جهانی به شدت از او حمایت و پشتیبانی می کردند، اخلاق اسلامی، تواضع، داشتن اندیشه و تفکر، پیشرو بودن و بسیاری از خصلت های دیگر که در فرماندهان شهید می توان سراغ گرفت.
«مهدی باکری» در میان تمام فرماندهان و سرداران شهید سپاه، فرمانده لشکری بود که سعی وافر داشت به تاسی از امام، اخلاص در عمل را به حد اعلا رعایت کند. اینجانب تمام فرماندهان شهید را درک کردهام و روزها و ماهها شاهد تلاش و سخت کوشی و مجاهدت شبانه و روزانه آنها در جنگ بودهام. مسئولیت هایی داشتهام که حسب ظاهر و متناسب با روابط و مناسبات دنیایی می بایست قبل از عملیات، به هنگام شناسایی و طرح ریزی و برآوردها، حین عملیات در زیر سخت ترین فشارها و آتش دشمن، و بعد از عملیات به منظور تدارک عملیات بعدی و نیز در ایام پدافندی، دستوراتی به آنان صادر میکردم. حال یا به صورت شفاهی در جلسه، یا کتبی و مستقلا از سوی خودم به عنوان فرمانده قرارگاه، یا با واسطه فرمانده کل سپاه برادر محسن. بنابراین، همواره نظارهگر رفتار و عمل و اندیشه و تاملات آنها در برابر مسایل بودهام و در اوج عملیات با آنان تماس داشتهام. گاه با هم بگو و مگو و داد و فریاد کردهایم و خلاصه همواره سختی های زیادی را که فرمانده لشکرها تحمل میکردند، شاهد بودهام.
با این مقدمه می خواهم «مهدی» را و برخی از فرماندهان شهید را از حیث برجسته ترین خصوصیت و ویژگیهایشان، از نگاه خودم معرفی و بیان کنم. ممکن است دیگر برادران و فرماندهانی که در قید حیات هستند، «مهدی» را با کلمات و ویژگیهای دیگری بیان کنند، ولی من او را آنطور که فهمیدهام و درک کردهام، بیان می کنم
- «مهدی باکری» یعنی سکوت و عمل بدون هیاهو،
- «مهدی باکری» یعنی تفکر و اندیشه
- «مهدی باکری» یعنی اخلاص و تجسم صادقانه و خالصانه عمل،
- «مهدی باکری» یعنی در برابر دشمن و در مقاله ایستادگی و مقاومت کردن تا شهادت،
- «مهدی باکری» یعنی اهل اعتراض و شکایت نبودن و از کمبودها و مشکلات گلایه نکردن،
- «مهدی باکری» یعنی نقطه ثبات دل،
- «مهدی باکری» یعنی عارف مجاهد و مجاهد عارف،
- «حسین خرازی» یعنی زیرکی و سرسختی
- «حسین خرازی» یعنی خدای تاکتیک و نقطه اثبات یا رد طرح ها از زاویه مسایل تاکتیکی،
- «حسین خرازی» یعنی اطمینان و طمانینه و اعتماد به نفس داشتن در برابر دشمن و امید و اعتماد دادن به همه رزمندگان و فرماندهان تحت امر خود،
- «همت» یعنی اعتراض و راضی نبودن به وضع موجود،
- «همت» یعنی جنب و جوش و عمل و فریاد علیه دشمن و نقد دوستان،
- «همت» یعنی تلاش و اندیشه فراتر از لشکر و طرح نو درانداختن،
- «مهدی زین الدین» یعنی شناسایی دقیق دشمن و سرعت عمل در اقدام علیه او،
- «مهدی زین الدین» یعنی تلاش برای فهم عمیق و همه جانبه از موضوعات،
- «احمد کاظمی» یعنی ابتکار و خلاقیت و برجستگی در تاکتیک و استراتژی
- «احمد کاظمی» یعنی خیز برداشتن برای اقدامات بزرگ و زیبا و منزه
- «احمد کاظمی» یعنی ذخیره تجارب همه فرماندهان شهید،
- «احمد متوسلیان» یعنی صلابت و شکوه فرماندهی،
- «احمد متوسلیان» یعنی اراده و مطالبه قاطعانه دستورات از رده پایین،
- «احمد متوسلیان» یعنی با همه خطرات پای به میدان نهادن و اثبات فرمانبری،
- «احمد متوسلیان» یعنی زدودن رعب و هراس از دل ها و آموزش درسهای عملی جنگ به همه
البته ویژگیهایی هم هست که در همه فرماندهان شهید (از جمله «حسن باقری»، «بروجردی»، «احمد کاظمی»، «حسین خرازی»، «مهدی باکری»، «مهدی زین الدین»، «احمد متوسلیان»، «همت») میتوان سراغ گرفت نظیر سعه صدر، ایجاد تعادل و ثبات، جمع کردن پراکندگی ها و سامان دادن به اوضاع، رفع التهاب ها و دلهره ها و هراس ها به هنگام هجوم های سنگین دشمن و در شرایطی که ساختارها و نهادها فرو می پاشند، سکانداری کشتی جنگ در دریای پرتلاطم حملات دشمن و حفظ کشور از آسیب
این فرماندهان آیینه حوادث و دشواری ها و فرود و فراز جنگ بودند. همه آنها - به ویژه «مهدی باکری» - روح بزرگی داشتند و ارادهای آهنین که به تاسی از حماسه سرای بزرگ قرن - «امام خمینی» - و فرمانده سپاه - «محسن رضایی» - از پشت بیسیم و با صدای رساجان های پناه جسته به درگاه احدیت را از عالم خاکی بر می کندند و به لقای حق می رساندند.
«مهدی» بیشتر روزگارش خاموش بود و اگر میگفت بر گویندگان غلبه مینمود و تشنگی پرسندگان را فرو مینشاند": «کان کاده اکثر دهره صامته فان قال بذالقائلین و نقع علیل السائلین»(علی علیه السلام).
«مهدی» ناتوان و افتاده به نظر می رسید و او را ناتوان می پنداشتند و هر گاه زمان کوشش پیش می آمد چون شیر خشمگین و مار پر زهر بیابان بود": کان ضعیفا مستضعفا فان جاء الجد فهو لیث نماد و صل واد(علی علیه السلام).
«مهدی» از دردی شکایت نمی کرد مگر وقتی که بهبودی می یافت کان لا یشکر وجعا الآعند بئه"
شهادت می دهم که «مهدی» "آنچه می گفت به جا می آورد و آنچه نمی کرد نمیگفت": کان یعفل ما یقول ولا یقول ما لا یفعل "علی علیه السلام).
«مهدی» در «عملیات بدر» قول داده و متعهد شده بود که در مقام سردار سرداران و اولین و آخرین لشکر از لشکریان «امام خمینی(ره)» از رودخانه «دجله» عبور کند. و عبور کرد، چون گفته و قول داده بود. و همچون «طارق بن زیاد»، در جنگ با لشکریان صدام در غرب رودخانه دجله آن اقدام را کرد که اعجاب لشکریان صدام را برانگیخت، چندان که فرماندهان دشمن اعتراف کردند که ایرانی ها شجاعانه از «هور» و «دجله» گذشتند و با ما در غرب «دجله» جنگ کردند.
من قبل از آنکه «مهدی» را ببینم، تعریفش را از برادرم «غلام کیانی» شنیده بودم. او در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی از شخصی به نام «مهدی باکری» یاد میکرد و میگفت، در دانشگاه تبریز که بودیم، هرگاه از تسلط و جاهلیت دوره طاغوت و حاکمان جبار و جو پلیسی و امنیتی ساواک دلمان می گرفت، به دیدار «مهدی» میرفتیم. آرامش و صفا و طمانینه «مهدی»، نگاه و سکوت او و حرف زدن عارفانه اش به ما آرامش میداد. بعد از انقلاب مایل بودم «مهدی» را ببینم. خرداد 59 که برادرم «غلام کیانی» - فرماندار شهرستان دزفول - به درخواست «مهدی» و «حمید» تقاضای اعزام نیروی کمکی برای مقابله با ضد انقلاب در ارومیه را کرد، 100 پاسدار دزفولی را در دو دستگاه اتوبوس اعزام کردم و خودم را به ارومیه رساندم. وقتی که رسیدم، به دستور «حمید» و «مهدی»، ما را در ساختمانی مشرف به شهر، بر بلندی یک تپه مستقر کردند و دروازه جنوبی شهر را برای پاسداری به ما محول کردند. دستور دادم بچهها موی سرشان را بتراشند و آماده شوند که تا پای شهادت با ضد انقلاب مبارزه کنند. «حمید»، معاون استانداری آمد نزد ما و دو-سه ساعت اوضاع و احوال شمال غرب را تجزیه و تحلیل کرد. بنابراین، او را دیدم ولی موفق نشدم «مهدی» را زیارت کنم.
برای اولین بار «مهدی» را در بهمن ماه 59، در کنار رودخانه بهمنشیر دیدم. با لنج از راه ماهشهر و خور موسی به چویبده رفته بودم و از آنجا به ایستگاه 7 آبادان تا از جبهه آبادان بازدید کنم. بعد از دیدار با برادر «اسدی» و «قربانی»، از برادران مسئول قبضه های خمپاره 120 میلی متری در ساحل جنوبی رودخانه بهمنشیر بازدید کردم. آنجا «مهدی» را دیدم. «حمید» هم بود. پوتین های لاستیکی به پا داشتند و زمین نرم بود. خمپارهها را با زحمت مهار کرده بودند. پشتیبانی آتش از محور ایستگاه 7 ، برعهده آنها بود. بعدها «مهدی» را به خوبی در عملیات فتح المبین درک کردم. «احمد کاظمی»، او را به جانشینی تیپ 8 نجف اشرف دعوت کرده بود و «مهدی» نیز برادران و دوستان قدیمیاش را از خطه آذربایجان: «تجلایی»، «طریقت»، «حمید»، و ... «مهدی» مسئول محور تنگه دلیجان در کوه میشداغ شد تا دشمن را شب عملیات دور بزند. و چقدر ماهرانه این کار را کرد! شبانه دو گردان نیرو را، 20 کیلومتر در حاشیه غربی کوه میشداغ بین کوه ها و رمل ها به حرکت در آورده و هدایت کرده بود تا شب هنگام دشمن را از عقب، در تنگه رقابیه به محاصره درآورد. وی با این تاکتیک، تیپ 91 پیاده را با تمام نفرات محاصره کرد و اکثر افراد تیپ را به اسارت در آورد. فرمانده تیپ 91، سرهنگ «نزار» را نیز اسیر کرد. سرهنگ «نزار» همیشه میگفت: «احمد و «مهدی» با هلی کوپتر پشت یگان من نیرو پیاده کردند!
در عملیات بیت المقدس، جانشین تیپ8 نجف اشرف بود و در تمام مراحل این عملیات پا به پای «احمد»، دشمن را در هم کوبید. در مرحله نهایی عملیات بیت المقدس، از قرارگاه مشترک فتح - که مسئولیت آن را سپاه برعهده من گذاشته بود - فقط دو یگان سپاهی، تیپ 14 امام حسین(ع) و تیپ 8 نجف اشرف توان ادامه عملیات داشتند و سایر یگان های تحت امر قرارگاه فتح، توان خود را از دست داده بودند. «مهدی» به همراه «حسین» و در کنار «احمد» با رزمندگانشان وارد خرمشهر شدند. آنها فاتحان واقعی خرمشهر بودند.
بعد از فتح خرمشهر، آقامحسن؛ «مهدی» را به سمتِ فرماندهی لشکر 31 عاشورا منصوب کرد. وی در عملیات های بزرگ بعدی همچون خیبر و بدر در سال 62و 63 همچنان فرمانده لشکر31 عاشورا بود و فرماندهان بعد از او در راس لشکر31 عاشورا کوشیدند تا درخشان ترین عملیات های جنگی خود را با تاسی از الگوی فرماندهی «مهدی» اجرا کنند.
در دفترچه خاطراتم در تاریخ ششم اسفند ماه 1362 این طور نوشته ام:
« بعد از ظهر ساعت 4 [منظور ساعت 16] به جزیره مجنون جنوبی رفتم و به شهرکی که در واقع چند کانکس بود برای کارکنان نفتی که در وسط جزیره جنوبی بود، رسیدم. غلامپور را دیدم و حاج آقا بشردوست و حسن دانایی را. سراغ احمد کاظمی را گرفتم و مهدی باکری را. احمد آمد. دیدم انگشت وسط دست راستش را از دست داده است. همان جا شنیدم حمید باکری - برادر مهدی باکری و جانشین لشکر31 عاشورا - شهید شده است. نزدیک پل ارتباطی جزیره جنوبی به نام شحیطاط، عزیز جعفری آمد. مهدی باکری هم آمد. هواپیماها به شدت بمباران می کردند. بچه ها را جمع کردم و از شهرک - که هدف بود - به طرف ضلع شرقی جزیره مجنون جنوبی رفتیم. آنجا یک ساعتی درباره تامین کامل جزایر و کمک به باز کردن جاده طلاییه از جزایر صحبت کردیم. احمد کاظمی دراز کشیده بود، به دلیل ضعف و دنبال نمک میگشت که به انگشت بریده بزند تا عفونت نکند. مهدی باکری گرسنه بود و دنبال چیزی میگشت برای خوردن و بعد از مدتی سیب زمینی پخته در کتری سپاه عراقیها پیدا کرد. در جزیره مجنون هر چه اصرار کردم به مهدی که کاری کند تا جسد حمید را به عقب بیاوریم، قبول نکرد. احمد هم گفت. ماهمه اصرار کردیم ولی مهدی می گفت: من برادر حمید هستم. حمید هم مثل سایر بچه های شهید. باید فرصتی فراهم آید تا همه بچه های شهید را به عقب بیاوریم. همه انتظار دارند از من که فرمانده لشکرم فرقی قائل نشوم. البته آوردن جسد حمید به عقب تلفات داشت و به این آسانی ها هم نبود».
چندین بار نوشته ام در دفترچه ام که «شَیَّبَتْنی» جزایر و چزابه. در 18 اسفند ماه 62 نوشته ام:
«هیچوقت در طول این سی سال عمرم این گونه با مفاهیم دنیا و آخرت و مرگ و شهادت و ترس رو به رو نبوده ام. خداوند بالاخره مرا در جزیره امتحان کرد و من خود را تا اندازه ای شناختم. خدایا شکرت. خدایا رحم کن. من در برابر رزمندگانی همچون حمید و مهدی و بسیجی های دلیر و شجاعی که آن قدر می جنگند تا دشمن از روی جسدشان عبور کند، خجل و شرمنده ام و در برابر عظمت آنها سر خم میکنم.»
در تاریخ ششم اسفند به دستور آقامحسن و آقای هاشمی رفتم جزیره مجنون. بعد از ساماندهی کارهای با برادران، در روزهای هشتم و نهم اسفند ماه قرارگاه کوچکی در ضلع شرقی جزیره مجنون شمالی ایجاد کردم. معلوم بود که دشمن قصد پاتک های سنگینی دارد و در روزهای آینده حمله سنگین او شروع خواهد شد. روز دهم اسفند از جزیره مجنون آمدم به قرارگاه نصرت و گزارش جزیره را به آقا محسن دادم. روز یازدهم مجددا به جزیره برگشتم. روز دوازدهم اسفند مجددا به قرارگاه نصرت آمدم. آقا محسن مرا فرستاد کمک آقا رحیم در طلاییه و به همراه علی اصغر کاظمی رفتیم نزد آقا رحیم و روز بعد برگشتیم به قرارگاه نصرت. روز سیزدهم فرماندهان را صدا زدم ولی آخر شب بود و در قرارگاه خوابیده بودند. روز چهاردهم اسفند ماه در دفترچه ام نوشته ام:
«صبح بچه ها بعد از نماز کم کم جمع شدند. ده نفر از فرماندهان آمده بودند و تعدادی هم غایب بودند. برادر محسن، جلسه را به اینجانب محول کرد. بچه ها را جمع کردم و ربع ساعتی در خصوص عظمت عملیات خیبر و تلاش مجدد برای رسیدن به دجله صحبت کردم. در بین برادران، مهدی باکری لب به سخن گشود و با خلوص و صداقت بی نظیرش گفت: ماخجالت می کشیم که شهید نشدیم و الان اینجا نشسته ایم. اگر با یگان هایی که رفته بودند به شرق دجله، قاطعانه رفتار می شد و راه برگشت و عقب نشینی را بر روی بچه ها می بستند و می جنگیدند، این طور نمیشد....»
روز پانزدهم به همراه باقری سوار قایق شدیم و رفتیم به جزیره مجنون و ساعت 9 شب مستقر شدیم. روزهای شانزدهم و هفدهم و هیجدهم دشمن با حداکثر توان [یعنی آتش انبوه توپخانه و بمباران هوایی یگان های مکانیزه و زرهی و پیاده قصد داشت جزیره مجنون جنوبی را از ما پس بگیرد. در دفترچه ام نوشته ام:
«از صبح ساعت 5/5 آتش انبوه و بی امان و غرش توپخانه های دشمن شروع شد و مگر قطع می شود؟ خداوندا! رحم کن بر بچه های مظلوم ما.»
هواپیماها مرتبا در آسمان پیدا می شدند و بمباران می کردند. عذاب آور بود. دشمن به شدت حمله می کرد. کلمه «شَیَّبَتْنی» را چندین بار زیر صفحات یادداشت هایم نوشته ام. در روز هفدهم نوشته ام:
«امان از این آتش توپخانه، گویی که هزاران دهل زن بر دهل می کوبند. برادر مهدی باکری و احمد کاظمی مثل فرماندهان گردان در خط مقدم، در کنار و پای نیروهای شان ایستاده اند. عراقیها نیز در داخل زره و نفربر و با انبوه آتش، در مقابل نیروهای بسیجی به رزم ذلت وار خودشان - که از سوی همه دنیا حمایت می شوند - ادامه می دهند. وای از این همه نابرابری! خداوندا! ترا به عزتت رحم کن.»
تا ساعت 10 روز هیجدهم اسفند ماه این فشار دشمن ادامه داشت. ولی بچه ها مردانه ایستادند. این نیروها را مهدی باکری ها و احمد کاظمی ها و مهدی زین الدین ها و همت ها و رستگارها فرماندهی می کردند. روز هیجدهم وقتی آتش دشمن کم شد و معلوم شد که مایوس شده است، در بیسیم فریاد زدم که جزایر از آن ماست و دشمن کم آورده است. این را به مهدی و احمد و...هم گفتم. بعد از ظهر روز هیجدهم آمدم به قرارگاه نصرت به همراه آقای باقری و آقای دانایی. جزایر تثبیت شده بود.»
روزهای نوزدهم و بیستم و بیست و یکم اسفند، دشمن فشارهایی وارد کرد که «حاج همت» و «زجاجی» در جزیره مجنون به شهادت رسیدند. در عملیات بدر، نقش «مهدی» و لشکرش آنگاه معلوم شد که سخت ترین و دشوارترین مانور صحنه نبردِ عملیات بزرگ بدر را به او سپردند و او می بایست به عنوان اولین لشکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و لشکر امام خمینی، بعد از عبور از هورالهویزه و پیاده شدن از قایق و عبور از خشکی های شرق دجله، از رودخانه دجله عبور می کرد. در چنین لحظاتی او فقط به سکوت عمیقی فرو می رفت و بیشتر گوش میداد. چندین بار تلاش کردم تا از حاق ذهن «مهدی باکری» و مکنونات قلبی او درباره این ماموریت دشوار با خبر شوم ولی موفق نشدم. حتی یک بار او را تنها به کناری کشیدم و با او حرف زدم ولی جز سکوت چیزی دریافت نکردم. گرچه سکوت «مهدی»، دنیایی حرف بود. در چهره اش می خواندم که تصمیم بزرگ دوران حیات خود را گرفته است و می خواهد از این آزمون دشوار و سخت خداوندسربلند بیرون آید. «مهدی» در عملیات بزرگ بدر با جان و صدق نیت و اخلاص و معامله با رب الارباب؛ صداقت و اخلاص خود را در عمل اثبات کرد و لشکر را از دجله عبور داد و با دشمن - که با بهت و حیرت و ناباوری نظاره گر رزمندگان لشکر 31 عاشورا بود - جنگ کرد و سرانجام به فیض عظیم شهادت نائل آمد. عجیب است، «مهدی باکری» به حرفی که در صبح روز 14 اسفند ماه 1362 در عملیات خیبر زده بود، سال بعد خودش عمل کرد و نه تنها از شرق دجله برنگشت، بلکه از دجله نیز عبور کرد و چنان ایستادگی نشان داد تا به شهادت رسید.
هنوز این بیان شجاعانه اش را به یاد دارم که در عملیات خیبر گفت: «اگر قاطعیت در کار بود ...»
حقا «مهدی باکری» که مصداق فرمایش حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بود که فرمود: کان یفعل ما یقول و لا یقول ما لا یفعل". "آنچه می گفت به جا می آورد و آنچه نمی کرد نمی گفت".
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۶۲۹۶۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مقایسه تاریخی پاسخهای ایران به تهدیدات دشمن
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ الناز رحمت نژاد: رژیم صهیونیستی با حمله هوایی به ساختمان کنسولی سفارت کشورمان در دمشق موجب شهادت فرماندهان عالی رتبه سپاه که به صورت رسمی و قانونی در کشور سوریه حضور داشتند، شده بود. به دنبال این ماجرا تصمیم قطعی کشورمان بر اجرای عملیات انتقامی از رژیم صهیونیستی به صورت رسمی از تریبونهای مختلف اعلام شد.
این سخنان که با پیام مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت فرماندهان سپاه ازجمله سردار شهید محمدرضا زاهدی فرمانده مستشاران نظامی ایران در سوریه و لبنان و سردار حاجی رحیمی و نیز سخنرانی ایشان در خطبههای نماز عید فطر تکمیل و تأیید شد، جنگ روانی علیه رژیم صهیونیستی را به حداکثر رساند.
نهایتاً تصمیم مسؤولان کشور بر این شد که ۷۲ ساعت پیش از حمله، خبر اجرای قطعی عملیات انتقامی کشورمان را به صورت کلی به اطلاع کشورهای منطقه برسانند که طبعاً آمریکاییها و اسراییل هم از آن مطلع شدند و آخرین تحرکات لازم برای مواجهه با عملیات انتقامی ایران را به انجام رساندند و در هریک از این سه روز منتهی به عملیات، با اعلام خبرهایی، زمینه چینی برای مدیریت روانی جبهه خود را صورت میدادند.
بالاخره عملیات ترکیبی موشکی و پهپادی کشورمان توسط نیروی هوافضای سپاه با پرتاب پهپادهای انتحاری شاهد ۱۳۶ در شامگاه ۲۵ فروردین شروع شده و کمی بعد با شلیک موشکهای کروز و نهایتاً با شلیک موشکهای بالستیک دنبال و تکمیل شد.
این عملیات تا حدود ساعت ۵ صبح روز ۲۶ فروردین ادامه یافت. به واسطه فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، در حین اجرای این عملیات فیلمهای مختلفی از حرکت موشکها و پهپادها و همچنین ورود آنها به محدوده سرزمینهای اشغالی و سایر تحولات این عملیات به صورت لحظهای منتشر میشد.
بررسی سابقه حمله رژیم صهیونیستی علیه ایران در حوزه منطقه و داخلی، تفاوت تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در سال ۱۳۵۸ با حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در دمشق، عملیات وعده صادق و پیامدها و تواناییهای ایران در این عملیات و نوع پاسخگویی ایران بهانه خوبی بود تا با شاداب عسگری سرهنگ بازنشسته ارتش، مدرس دانشگاه آزاد و نویسنده و پژوهشگر به گفتوگو بنشینیم.
این گفتوگو در عصر بهاری در خبرگزاری مهر انجام شد. در قسمت اول گفتوگو به بررسی سابقه حمله رژیم صهیونیستی بر علیه ایران در حوزه منطقه و داخلی، تفاوت تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در سال ۱۳۵۸ با حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در دمشق و نوع پاسخگویی ایران پرداختیم.
بررسی عملیات وعده صادق، پیامدهای آن و توانایی ایران در این عملیات نیز در قسمت دوم منتشر خواهد شد.
مشروح قسمت اول این گفتوگو در ادامه میآید؛
* جناب عسگری بحث را با سابقه حملات رژیم صهیونیستی به ایران و کشورهای منطقه شروع کنیم.
بله. حدود بیست و چند سالی است که مورد تهدید، آزار و اذیت رژیم اشغالگر قرار داریم؛ مثلا ویروس استاکس نت را که فرستادند و سیستم ما را در حوزه هستهای بر هم زدند، عملیات خرابکاری که در تاسیسات هستهای داشتند، کوآدکوپترهایی که فرستادند، فروردین ۱۳۹۷ به پایگاه تی ۴ حمله شد که تعدادی از مستشاران نظامی جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسیدند.
صهیونیستها از سال ۱۳۹۸ تا سال ۱۳۹۰ بهترین دانشمندان هستهای ما از جمله اردشیر حسین پور، مجیدشهریاری، مصطفی احمدی روشن، مسعود علیمحمدی و داریوش رضایی نژاد را ترور کردند و به شهادت رساندند. در سال ۱۳۹۹ محسن فخری زاده را به شهادت رساندند. توجه داشته باشیم که ایندرگیریها حالت نیابتی داشت و از طرف ما به همه اینها پاسخ مناسب داده شد. یکنکته دیگر اینکه ما نقش رژیم صهیونیستی در ترور شهید سلیمانی را کمتر از آمریکا نمیدانیم. باور داریم آنها تعیین کننده بودند که این اتفاق افتاد.
* جریان حمله به مستشاران نظامی ایران از چهزمانی شروع شد؟
شهید الله وردی که از فرماندهان نیروی قدس بود اولین مستشار نظامی ما است که بر اساس حمله رژیم اشغالگر در دی ماه ۱۳۹۳ به شهادت رسید.
از ۱۱ آذر ۱۴۰۲ تا ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ اسراییل بهطور مرتب هفتهای یا ده روز یکبار یک عملیات نظامی علیه مستشاران ما انجام میداد، به طوری که در این مدت ۱۹ نفر از این مستشاران به شهادت رسیدند.
روز ۱۳ فروردین قصه خیلی فرق میکرد. ۱۳ فروردین با جشن پوریم مصادف بود. پوریم جشن ایرانی کُشی است. طبق نقل خودشان، دو یهودی که به دربار خشایار شاه نفوذ کرده بودند، خشایار را تحریک میکنند و او دستور قتل تعداد زیادی از ایرانیان را میدهد. اینکه رژیم صهیونیستی در این روز به کنسولگری ایران در دمشق حمله میکند و تعدادی از مستشاران ما را به شهادت میرساند، اصلاً اتفاقی نیست، بلکه عمد و سبقه ای داشته است که توضیحات آن را دادم. در این روز به کنسولگری ما حمله کرد و ۷ نفر از اعضا کنسولگری را به شهادت رساند.
اسراییل نیابتی حمله میکرد، ما هم نیابتی پاسخ میدادیم، ولی وقتی به کنسولگری حمله کردند، دیگر نیابت مطرح نبود، این مطرح بود که به خاک ما حمله کردهاند. رژیم جعلی اسراییل، بچه لوس تو دهنی نخورده بود. سال ۱۹۷۶ عملیات انتبهرا انجام داد. سال ۱۹۸۱ به تاسیسات هستهای عراق حمله کردند. ۶ سپتامبر ۲۰۰۷ عملیاتی به اسم باغ میوه داشتند که به رآکتور هستهای سوریه در دیرالزور حمله شد .۲۴ اکتبر ۲۰۰۹ به عملیات سرب گداخته پرداختند؛ در این عملیات به کارخانه داروسازی یرموت در جنوب سودان حمله شد. اینها بی جواب مانده بود! عادت کرده بودند! حمله میکردند، کسی چیزی نمیگفت!
زمانی که رژیم صهیونیستی به تاسیسات هستهای عراق حمله کرد، مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامهای صادر کرد که در آن تاکید کرده بود: «حمله به تاسیسات هستهای در هر کشور معادل حمله اتمی به آن کشور است.» این خیلی مهم است، یعنی اگر یک زمانی اسراییل بخواهد به تاسیسات هستهای ما حمله بکند، جامعه جهانی حدود ۴۰ سال قبل تصویب کرده است که این حمله به مثابه این است که ما را با بمب اتم زده است.
* اگر کنسولگری خاک کشور ما است، سفارت آمریکا هم سال ۱۳۹۸ تسخیر شد، خاک کشور آمریکا بود، چرا در تسخیر لانه جاسوسی حق داشتیم، اما اینجا اسراییل حق نداشت؟
ماده ۵۱ منشور سازمان ملل صراحت دارد، اگر حمله نظامی که پشتوانه دولتی داشته باشد، اتفاق بیفتد، حق دفاع مشروع دارید. تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در سال ۱۳۵۸ حمله نظامی نبود، پشتوانه دولتی هم نداشت! یک حرکت کاملاً خودجوش از طرف دانشجویان بود. در این اقدام به کسی آسیب نرسید؛ حمله به کنسولگری ایران در دمشق، یک حمله نظامی با پشتوانه دولت بود، ۷ ایرانی و ۵ سوری هم شهید شدند. در چنین حملهای سازمان ملل حق دفاع مشروع داده است. ما هم دفاع مشروع کردیم. از دو هفته قبل اطلاع دادیم اقدامی نشد، قطعنامهای صادر نشد و بر اساس این ماده از خودمان دفاع مشروع کردیم. رهبرمعظم انقلاب هم در سخنانشان در عید سعید فطر حجت را تمام کرده بودند.
سال ۱۹۴۶ به مدت ۱ سال کنسولگری آمریکا در شهر موکدن چین تسخیر شد، در این اقدام هم از بمب اتم و پشتوانه دولت استفاده نشد و به کسی آسیب نرسید.
* کمی هم از نوع پاسخگویی ایران صحبت کنیم.
از سال ۱۹۶۷ تاکنون به مدت ۵۷ سال هیچ کشوری جرات نکرده بود به اسراییل حمله کند، اولین باری بود که یک کشوری به رژیم اشغالگر حمله کرد. عدم پاسخگویی مستقیم و آشکار ما به طور حتم به نفع اسراییل و به ضرر ما بود. اولاً موجب تضعیف جایگاه بین المللی ایران میشد، میگفتند ایران ترسید. ثانیاً جمهوری اسلامی ایران دیگر یک کشور نیست! بلکه زعامت جبهه مقاومت را دارد. اگر در این شرایط که فلسطینیها تحت فشار هستند به صورت مستقیم حمله نمیکردیم، این سوال پیش میآمد که ما جاهل کوچههای خلوت هستیم.
حتی اگر خودمان هم نمیخواستیم به واسطه جایگاهی که در طول ۴۵ سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جهان اسلام ایجاد کردیم، باید جواب مستقیم میدادیم.
ما دو گزینه داشتیم، باید یا به منافع اسراییل در کشور دیگری حمله میکردیم که آمریکاییها این را میخواستند، حاضر بودند راههای بسیاری به ما بدهند تا ما به خاک اسراییل حمله نکنیم. گزینه دیگر ما حمله مستقیم به اسراییل بود. اقتدار و منش ایران این را انتخاب کرد که مستقیم با اسراییل رو در رو بشود. انقلابیون متعهد هم گزینه دوم را محتملتر میدانستند.
اسراییل به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرد، ۷ نفر شهید شدند، قبل از این حمله هم به صورت نیابتی تعداد زیادی را شهید کرده بود، عدهای میخواستند پاسخ ندهیم، یا اگر پاسخ میدهیم، مثلاً یک کشتی بزنیم، ما با اقتدار پاسخ دادیم.
سال ۱۳۴۸ اعراب به مرزهای جنوبی ما حمله میکنند. ارتشبد بهرام آریانا در یک مهمانی رسمی میگوید شاه اجازه بدهد ۴۸ ساعته بغداد را میگیرم. این حرف که به گوش شاه میرسد چنان واهمهای او را میگیرد که آریانا را عوض میکند. ببینید آن روز اندازه ایران چه بود و امروز چه شده است.
یکی از کسانی که که طرفدار این بود که آمریکا و اسراییل به ایران حمله نظامی بکنند، پسر لوس و عقب مانده پهلوی رضا بود. ببینید انعکاس پاسخ ایران، عملیات وعده صادق چه بوده که در خبرها خواندم این آقا که آمریکا را به استفاده از بمب اتم بر علیه ایران تحریک میکرد، مقداری شجاعت پیدا کرده و گفته است ایران خط قرمز من است، نباید به آن حمله شود. آقای رضا پهلوی ۴۵ سال گذشته کجا بودی؟ وقتی ما به عزت رسیدیم حتی او که بَرده و غلام حلقه به گوش اسرائیل بود هم شهامت پیدا کرده است. عزت ایران به همه تسری پیدا کرده است.
ادامه دارد...
کد خبر 6085962 الناز رحمت نژاد