پیله کردن به پاساژی که پروانه است
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۷۶۳۰۷۴۴
جمعهها برای کاسبان قیامت است و صبح جمعهها جهنم. این قانون بازارهای دایمی است. بازاری که همیشه همه چیز سر جای خودش است. هم کاسبش، هم مشتریاش. اما در بازارهای غیر دایمی قانون چیز دیگری است و شاید هم هیچ قانونی نیست. بازارهای غیر دایمی جاذبههای دیگری برای عاشقانش چه خریداران و چه فروشندگان دارند. در میان بازارهای غیر دایمی بازاری است که فروشنده و خریدار واقعی نمیتوانند از قرارشان بگذرند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایران آنلاین /محبوبه مصرقانی
جمعهها برای کاسبان قیامت است و صبح جمعهها جهنم. این قانون بازارهای دایمی است. بازاری که همیشه همه چیز سر جای خودش است. هم کاسبش، هم مشتریاش. اما در بازارهای غیر دایمی قانون چیز دیگری است و شاید هم هیچ قانونی نیست. بازارهای غیر دایمی جاذبههای دیگری برای عاشقانش چه خریداران و چه فروشندگان دارند. در میان بازارهای غیر دایمی بازاری است که فروشنده و خریدار واقعی نمیتوانند از قرارشان بگذرند. بازاری که روز جمعه فروشنده و مشتری را از رختخواب بیرون بکشد بازار واقعی است. کارآفرین هم که بازار شناس! میداند که اگر بخواهد روزی بازار را تسخیر کند باید از بازارهای کوچک آغاز کند چه بازار سنتی و چه بازارهای مدرن. یکی از این بازارها جمعه بازار پروانه است چرا پروانه؟ کسی نمیداند شاید به این خاطر که مردم روزهای جمعه پیله کردهاند به این بازار، اینجا در مرکز تهران یک پارکینگ سه طبقه است. پارکینگی که بهجای آنکه پایین برود رو به بالا آغاز میشود. بازاری بیقانون پر از اجناس از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. فروشندگان این بازار خاصاند عدهای بهخود میبالند و عدهای هم از بقیه مینالند. عدهای لوازم خودشان را میفروشند عدهای هم به چشم سرگرمی و گذران وقت نگاهش میکنند.
اگر نخستین بار است که وارد این بازار میشوید حقیقتاً نمیتوانید بفهمید از کجا باید آغاز کنید یا از کدام طرف باید بروید مثل گیر افتادن در یک هزارتو میماند. پس به ناچار خود را به جریان انسانی که دائماً در شریانهای اصلی جاری هستند میسپارید. هر کجا جلویی شما توقف کرد شما هم اندکی مکث میکنید و حتی اگر فضول هم نباشید میفهمید که او تبر میخواهد یا تشت مسی. اگر هم تقاضایی نداشتید صبر میکنید او بخرد و با الگو گرفتن از خریدش شاید شما هم بخرید. در ابتدای طبقه اول این شاهراه که میان فروشندگان کشته مرده زیاد دارد تابلوهای نقاشی علی نعمتی فر نگاهها را میدزدد و پاها را میخکوب میکند. او 40 سال است قلم به رنگ میبرد و هشت سال است که هر جمعه در این بازار حاضر میشود: من بیشتر برای اینکه دیگران آثارم را ببینند میآیم. اینجا برایم حکم نمایشگاه را دارد. همین که رهگذاران نگاهی به آثارم میکنند و هنرم و حرفم را از کارهایم میگیرند کافی است. این بازار مشتریانی دارد که زیاد متمول نیستند و نمیتوانند برای چنین آثاری پولی بدهند. من مشتریان اصلیام را خارج از اینجا دارم. همچنین دوستانی اینجا پیدا کردهام که با هم کار میکنیم.
کمی جلوتر میروم. در حال حل شدن میان جمعیت هستم که چشمم به میز زهرا آراسته میخورد. او 22 ساله است و خانه دار. میزش پر است از صنایع دستی. سنجاق سینه، گیره سر، گردنبند و... صدای زهرا را در میان همهمه این بازار میشنوم: تمام اینها کار دست خودم است. من بتازگی با این بازار آشنا شدهام آن هم از طریق خواهر شوهرم. تربیت بدنی خواندهام اما از آنجا که موقتاً شغلی ندارم بد ندیدم از هنرم استفاده و کسب درآمد کنم. دومین جمعه است که به اینجا میآیم. متأسفانه فقط پول میزم را درآوردم. البته برایم مهم نیست چون چیزهای ارزشمندتری آموختم، مثلاً فهمیدم برای جذب مشتری باید چه چیزهایی بگویم و چه چیزهایی نگویم. شما با 20 تومان میتوانید در اینجا میز اجاره کنید. به نظر من 20 هزار تومان ارزش درسهایی که طی این دو جلسه آموختم را داشت. من هرگز فکر نمیکردم اعتماد به نفس عرضه محصولاتم را پیدا کنم اما اینجا همه مثل خودم هستند. از وقتی به اینجا میآیم چیزهایی که درست میکنم در نظرم زیباتر از قبل میکند. شاید به خاطر همان اعتماد به نفسی است که گفتم.
جوشکاری که مجسمههای فلزی میسازد
در این بازار خیلی چیزها از دستتان در میرود چون پشت سری شما مثل یک افسر راهنمایی عصبانی هی گوشزد میکند حرکت کن. با پیچ بازار میپیچم و چشمانم به مجسمههای «خان» میافتد. این نامی است که صاحب مجسمههای فلزی برای خود انتخاب کرده است. خان هم با علی نعمتی فر هم عقیده است که افراد در این بازار پول خوبی به صنایع دستی این چنینی نمیدهند: تقریباً 16 سال است که مجسمهسازی میکنم. 6- 5 سالی هم است که به این بازار میآیم. یکی از دلایلی که اینجا هستم این است که بهسمت گالریها رفتم و کارم را قبول نکردند. ادعایشان هم این بود که کارهای شما مناسب فضای ما نیست. به نظر من فضایی که آنها میخواهند فضای سفارش هاست. منظورم از سفارش توصیه استادان دانشگاهی است. این فضا برای دانشجویانِ خودشان خوب است نه یک هنرمند خودآموخته. شغل اصلی من جوشکاری است و بعد از ظهرها و روزهای تعطیلم را صرف ساخت مجسمههای فلزی میکنم. متأسفانه در کشور ما به هنرهای اینچنینی بها داده نشده، چون از نگاه آنها فقط کسی که در دانشگاه هنر خوانده هنرمند است. من اینقدر در این هنر تلاش کردم و خواندم و تمرین کردم که حالا خودم را صاحب مهارت میدانم و حتی آموزش هم میدهم. کارهایی که روی میزم میبینید حکم اِتد را دارد و کارهای اصلیام را سفارش میگیرم. البته من در این بازار برای دلم حضور دارم وگرنه گذران زندگی اینگونه مقدور نیست.
پیرمرد 400 کیلومتر آمده است که اینجا بساط پهن کند
پس از شنیدن حرفهای خان قصد عکس انداختن از راهرو دوم در طبقه اول را دارم که پیرمردی که نه من میدانم چرا و نه احتمالاً خودش میدانست چرا فریاد زد و گفت عکس ننداز. با دیدن انگشترهای چوبی و زیبایش داد و فریاد چند لحظه پیش را فراموش کردم. فروشنده مشتریان را دور خود جمع کرده و با لحنی آرام و با حوصله درباره محصولاتش توضیح میدهد. حسن شیبانی فروشنده این محصولات در میان صحبتهایش گفت که از اصفهان میآید و برای رسیدن به این بازار پنجشنبه شبها از اصفهان حرکت میکند تا جمعه صبحها بساطش را بگشاید. ایده انگشترهای چوبی آن هم با چوبهای مختلف به نظرم خیلی جالب آمد و حداقل برای من خیلی نو بود: ایده این کار ایده نویی نیست اما پیادهسازی آن به این صورت کاری کاملاً جدید است. ما سه نفر هستیم و به نظرمان آمد این بازار برای شروع خیلی مساعد است. البته ما در اصفهان بازار خودمان را داریم و فقط برای گسترش کار و آشنایی با سلیقه مشتریان جدید در این بازار شرکت میکنیم. کار ما از نوع جدید است که سعی میکنیم از حداقل چوب برای ساخت محصولات استفاده کنیم. همانطور که میدانید در کار چوب پرتی زیاد است و در نظرمان حیف بود که این چوبها هدر برود. اغلب این چوبها سوزانده میشوند. شاید بتوان گفت ما کارآفرینانی هستیم که دوست دار طبیعتیم یا کارآفرینان سبز که چندی است بحثش در محافل علمی باز شده. کارهایمان را هم از چوبهای مختلف تهیه میکنیم. به امید خدا بزودی در اینجا شناخته میشویم و بازار صنایع دستی چوبی را نصیب خودمان میکنیم. خدا را شکر فروشمان در این بازار خیلی خوب است و قطعاً بهتر خواهد شد. از آنجا که همه جور آدمی به اینجا میآید خیلی خوب میتوانیم از مشتری بازخورد بگیریم و کارمان را اصلاح کنیم. در حرفه ما حرف اول را سلیقه مشتری میزند.
ملیله کاغذهای حکیمه، مهاجر افغانی
این راهرو انگار محفل دوستداران طبیعت بود. کمی جلوتر از انگشترهای چوبی تابلوهای قاب شده کوچک و بزرگ بر سر میز حکیمه قنبری قرار دارد. در این تابلوها کاغذ بهصورت لوله شده به اشکال مختلف درآمده است. چیزی که تا به حال ندیده بودم. حکیمه قنبری از اتباع افغان است. مدتها معلم کودکان افغان بوده اما پس از بچه دار شدن دیگر نتوانسته معلمی کند. اسم هنر او ملیله کاغذ است. هنری که با حالت دادن کاغذ به اشکال مختلف پیادهسازی میشود: این هنر در کشورهای دیگر سالهاست وجود دارد و چند سالی است که به ایران نیز وارد شده. من کاملاً اتفاقی با این رشته آشنا شدم، آموزش دیدم و سپس شروع به کار کردم. البته تشویق اطرافیان خیلی در این راه به کمکم آمد. این هنر واقعاً لطیف است. همه به کاغذ به چشم یک چیز بیارزش نگاه میکنند اما همین شی بیارزش میتواند خلق ثروت کند و از همه مهمتر هدر نرود. این همه درخت حیف میشود تا کاغذ تولید شود و پس از یک بار نوشتن به هدر میرود. ملیله کاغذ به کاغذ نگاه یک شیء ارزشمند را دارد و نمیگذارد بیهوده هدر برود. من از این بازار واقعاً راضی هستم البته غیر از این بازار در نمایشگاهها و بازارچهها هم شرکت میکنم. البته من قبلاً در طبقات بالاتر بودم که بازارش مثل طبقه اول نیست. مشتریانم را واقعاً دوست دارم چرا که وقتی حرف هنر به میان میآید تفاوتها از بین میرود.
شوهر من سرباز است ما از روز با هم بودنمان میزنیم
زمان از دستم در میرود و اصلاً نمیدانم کدام طبقه هستم و باید بهکدام سمت بروم. دنبال جریان میگردم اما در نقطهای جمعیت به هم گره خوردهاند، گویا رقابت هم در این بازار بالاست. آنطور که جلویی از جلوییترش شنیده دو کاسب بر سر قیمت در حال دعوا هستند. البته اینقدر شلوغ است که حتی فضایی برای دست به یقه شدن هم وجود ندارد. جلوتر میروم و با زن و شوهری که شلوار میفروشند صحبت میکنم. شوهر لیلا سرباز است و جمعهها مرخصی میگیرد تا بتوانند در آمدی از این بازار کسب کنند. گویا لیلا از سه بساط آن ورتر ناراحت است که بیجهت قیمت را پایینتر میدهد. او جنس را از بازار تهران میخرد و به نظرش قیمتی که آن بساطی میدهد غیر منطقی میآید: من نمیدانستم که دقیقاً چند غرفه آن طرفتر یکی مانند شلوارهای من را دارد. از صبح هر کس از من قیمت میپرسد تا جواب را میشوند میگوید آنجا ارزانتر میدهد، حتی چند مورد شلواری که فروخته بودم پس آوردند. قیمت من واقعاً با احتساب هزینههایم تعیین شده. جالب اینکه صبح وقتی آمدیم من دیدم آنها هم شلوارهایی شبیه من دارند. رفتم و قیمت کردم که دیدم هم قیمت من میفروشند اما در عرض دو ساعت قیمت را کاهش دادند چون مشتری، اول بساط من را میبیند، این کار درستی نیست شوهر من سرباز است ما از روز با هم بودنمان میزنیم و به اینجا میآییم. من نمیگویم بازارش را خراب کند اما حرفم این است ما که یک قیمت میدهیم چرا مشتریان مرا برمی گرداند. هر کس روزی خودش را دارد. این رسم کاسبی نیست.
شعبده بازی فروشندگی در روز روشن
اما کم کم حس خستگی و هجمه صحبتهای افراد نه تنها در من بلکه در این جریان انسانی نیز تأثیر گذاشت و این شریان هرچه بالاتر رفت باریکتر شد. در فکر راه خروج بودم که چشمم به بساطی افتاد که در نگاه اول نمیشد نامی روی آنها بگذاری. اگر بخواهم درست توصیف کنم برشهایی از فرشهای قدیمی را در نظر بگیرید که تار و پودش بیرون زده باشد. آنها چنین چیز عجیبی میفروختند. با خود گفتم مردم چه چیزهایی میفروشند. اصلاً کسی هست که همچین چیزی را بخرد. نزدیک بساطی شدم که پسری مرا دقیقاً به جلوی فروشنده هدایت کرد و گویی مسئول صفی فرضی برای فروش این محصول بود. هر دویشان کت و شلوار یک مدل پوشیده بودند. فروشنده در حال توضیحی جامع درباره ریشههای سنتی فرش بود. از او پرسیدم اینها به چه کاری میآیند که شروع کرد از قدمت کهنه فرشچهها گفتن و حرفهایی که اصلاً سؤال اصلی را از ذهنم خارج کرد. کم کم داشت باورم میشد که این تکه فرشهای کهنه به حفظ سلامت قلب هم کمک میکند. به او گفتم خبرنگارم و پرسیدم ایده فروش چنین محصولی چگونه به ذهنشان رسیده. اشارهای کرد به شخص دوم که گویی برادرش بود و بساط را به او سپرد. مرا به گوشهای برد گویی نمیخواست جلوی مشتریانش با من صحبت کند. مهدی محبی متولد 69 و مهارتش فروشندگی است: من و برادرم مسعود هر دو فروشنده هستیم دوره دیدهایم و در این کار مهارت کسب کردیم و در حال حاضر فروشندگان یک برند معروف لباس در تهران هستیم که بهصورت پورسانتی با آنها همکاری میکنیم. اینکه پرسیدی کسی هست که چنین چیزی را بخرد؟ بله هست. محصول در فرآیند فروش تأثیر دارد اما حرف اصلی را چگونه فروختن میزند. از آنجا که جمعه صبحها تعطیلیم هم برای تفریح هم برای کسب سود محصولی را انتخاب میکنیم و برای فروش به اینجا میآوریم. هرچه محصولمان عجیبتر باشد چالش فروش برایمان جذابتر است. در این بازار همه چیز میتوان فروخت البته اگر بلد باشی. دقت کرده باشی برادرم مشتریان را تور و من آنها را صید میکنم.
از او مجدد درباره ایده فروش محصولش پرسیدم: به گفتههایم دقت نکردی برای من ایده مهم نیست. ما فروشنده هستیم، کارآفرین نیستیم. خیلیها فروشندگی را شغل خفیفی میدانند اما یک جورهایی حیات یک کسب و کار به ما بستگی دارد. بله شاید روزی دست بهکار آفرینی بزنم اما در حال حاضر به فروشندگیام عشق میورزم. برای من فرش ریش ریش با کاسه روحی فرقی ندارد، من هنرم فروش است. کاری که خیلیها بلد نیستند. اگر به همسایه بساطم دقت کنی لوازم تزیینی فلزی میفروشد اما از صبح یک فروش بیشتر نداشته. حالا فرض کن او کارآفرین است چون مدعی است محصولاتش دست ساز است. خب چنین محصولی فروشش خیلی راحت از چیزی است که من میفروشم. او اخلاق ندارد و اصلاً نمیداند با خریدار چگونه رفتار کند. البته چیزی که من میفروشم فرش خانه مادر بزرگم است که تکه تکه کردیم چون حال نداشتیم برویم بازار و جنسی بخریم. همه فکر میکنند فروشنده باید زبان خوبی داشته باشد که بله این درست است اما قبل از آن باید گوش خوبی برای شنیدن داشته باشد. من معتقدم مشتری بیشتر از اینکه به یک روانشناس اعتماد کند به فروشنده اعتماد میکند.
پس از پایان صحبتهایش از من پرسید برای کجا کار میکنم. گفتم روزنامه. گفت کسی دیگر روزنامه نمیخواند. کمی عصبانی شدم و گفتم وقتی ریشه فرش میخرند روزنامه هم میخرند. خندید و گفت: گفتم نمیخوانند، نگفتم نمیخرند، حتی اگر نخوانند هم میخرند. البته اگر عادت کنند بخرند عادت هم میکنند بخوانند. به فکر فرو رفته بودم و دور خودم میچرخیدم تا راه خروج را پیدا کنم. دلم میخواست محصولی را پیدا کنم و بفروشم.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۶۳۰۷۴۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
متعصبترین استقلالی لیگ اینجا است (عکس)
به گزارش "ورزش سه"، تیم فوتبال استقلال تهران تمرینات خود برای دیدار حساس مقابل تراکتور در هفته بیست و پنجم رقابت های لیگ برتر فوتبال ایران را در حالی از سر گرفته که حضور پررنگ ستاره فرانسوی در تمرینات این تیم محسوس است.
کوین یامگا، بازیکن محبوب هواداران استقلال، که پس از مصدومیت شدید از ناحیه چشم ارکان مختلف فوتبال ایران و به خصوص دوستداران این تیم را نگران کرده بود، حالا با چشم بسته در تمرینات تیمش حضور دارد.
یامگا در تمرینات آمادگی جسمانی تیمی پا به پای سایر بازیکنان تمرین می کند تا از آمادگی لازم برای دنبال کردن فوتبال جا نماند و به محض فراهم شدن شرایط بازی در فصل آینده بتواند بدون از دست دادن زمان اضافه تر، برای استقلال به میدان برود.