Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-04-29@21:57:31 GMT

بهبود یافته ها را رها نکنید

تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۷۶۹۰۳۴۵

بهبود یافته ها را رها نکنید

تهران- ایرنا- روزنامه قانون در گزارشی نوشت: حسن. ط متولد 1371 است. سال‌ها اعتیاد و کارتن خوابی را تجربه کرده و حال نزدیک به سه ماه است که اعتیادش را ترک کرده اما هنوز کارتن خواب است و شب‌ها به خانه نمی‌رود.

در ادامه این گزارش می خوانیم: وقتی از دفتر روزنامه برای مصاحبه با او تماس گرفتیم، نیم ساعت بعد در دفتر حاضر شد تا از مشکلات زندگی‌اش بگوید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سال 88 پدرش به دلیل بدهی ورشکست شد و مادرش بعد از اینکه به وسیله اقوام نزدیک طرد شد، بیماری روحی روانی گرفت و او را به بهزیستی بردند.

برادر کوچکش سال‌ها در بهزیستی است و برادر 16 ساله دیگرش نیز سخت کار می کند تا بتواند قرض‌های پدرش را بدهد. می گوید:« من از بچگی حزب‌اللهی بودم و در بسیج بزرگ شدم. الان دیگر مدت‌هاست که کارت بسیجم را باطل کرده‌اند. پدرم نیز رزمنده دوران جنگ است. حالا من به دفاتر رهبری می روم تا بتوانند برای ما کاری کنند. البته کاری که آن‌ها برای من کردند، این بود که توانستم معافیتم را بگیرم. من با داشتن پدر و مادر توانستم معافی بگیرم که این کار سختی است. من و برادرم در دوره ابتدایی در مدرسه غیرانتفاعی درس می‌خواندیم اما به‌یک‌باره همه چیز عوض شد و زندگی مان برگشت». روایت او را از زندگی‌اش در گفت و گو با «قانون» بخوانید.

**اعتیادم از دبیرستان شروع شد
از بچگی در یک اتاق سه در چهار زندگی می‌کردیم و پدرم با یک پیکان قسطی مسافرکشی می‌کرد. زندگی خوبی نداشتیم. پدرم کم کم وارد شهرداری و در آنجا مشغول به کار شد. او در سال 88 به دلیل ورشکستگی و کلاهبرداری به زندان افتاد، در صورتی که وکیل های پدرم املاک مردم را با مهر شرکت پدرم فروخته بودند. همان وقت‌ها پدرم احساس خطر کرد اما وکیلش گفت به من اعتماد کن و برو چند وقتی تهران نباش. ما 6 ماه به گرگان رفتیم و وقتی برگشتیم، پدرم را بازداشت کردند.

همه اموال‌مان را گرفتند و ما نیز از خانه‌مان به اتاقی رفتیم که عمویم به ما داده بود. اما داستان اعتیاد من از روزهای دبیرستانم شروع شد. از 15سالگی من و دوستانم به مناطق تفریحی نزدیک کرج می‌رفتیم و آنجا سیگار و قلیان می‌کشیدیم. من از اینکه با کشیدن قلیان سرم گیج می‌رفت خوشم می‌آمد و دلم می‌خواست این لذت را تکرار کنم اما هیچ وقت سمت مواد مخدر دیگری نرفتم. تا اینکه در یکی از روزهایی که پدرم در زندان بود و مادرم نیز بیمار و افسرده همراه دو برادرم در خانه بودند، یکی از دوستان پدرم که معماری 40ساله بود، به من گفت برای نظافت یک آپارتمان 24واحدی بروم و برای هر واحد قرار شد به من 80هزار تومان بدهند. قرار بود دوماهه تمام آپارتمان‌ها را تمیز کنیم و تحویل بدهیم. آن معمار اعتیاد داشت و من اولین بار دست او کراک دیدم. وسوسه شدم تا این ماده را مصرف کنم و از روی دروغ به او گفتم که مصرف کننده هستم تا به من مواد بدهد، می‌خواستم ببینم نشئگی‌اش چطور است.

من نزدیک به هفت پک از آن کراک کشیدم و بعد از حال رفتم. معمار نبود و وقتی آمد، دید من نیمه‌جان افتاده‌ام. کبود شده بودم و نزدیک بود سنکوپ کنم. وقتی بیدار شدم دیدم پاهایم در یک تشت آب سرد است. مرفین این طوری است که وقتی مصرف می‌کنی، داخل بدن گرم می‌شود و بیرون بدن سرد است. وقتی بیدار شدم انگار کامپیوتری بودم که ریست شده است. یادم نمی‌آمد شب قبل چه اتفاقی افتاده تا اینکه فیلمش را به من نشان داد و فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است.

فیلم را دیدیم، خندیدیم و شوخی کردیم. خلاصه از آن روز اعتیاد من به شیشه شروع شد. ما روز تا شب در خیابان‌ها می‌چرخیدیم، شب‌ها به آنجا می‌رفتیم و مواد می‌زدیم. آخر سر هم بعد از 6 ماه کار را تحویل دادیم،در حالی که خانه را نصفه و نیمه تمیز کرده بودیم و من اعتیاد شدیدی به شیشه پیدا کرده بودم. البته به جای 80 هزار تومان برای تمیز کردن هر واحد 60 هزارتومان به ما داد.

من نزدیک به دو سال با این آقا بودم و تمام هزینه مصرف شیشه‌ام را تامین می‌کرد. البته مصرف من زیاد بود و روزی یک گرم مصرف می‌کردم. من از کشیدن مواد سیر نمی‌شدم. از بی‌خوابی و فاز غم آن خیلی خوشم می‌آمد اما مگو همین مواد دارد من را بیچاره می‌کند. بارها با خودم گفتم که چرا وقتی به من شیشه را تعارف کردند، آن را کشیدم.

**مادرم آن‌قدر بدحال بود که پدرم را نمی‌توانست ببیند
آن موقع خانه ما در شهرجدید بود و من به خانه نمی‌رفتم و سر نمی‌زدم. مادرم هر بار گریه می‌کرد و ناراحت بود اما من بهانه می‌آوردم که دارم کار پیدا می‌کنم. مادرم آدم خودداری بود و فقط آرام و بی‌صدا از گرسنگی برادرم گریه می کردو اشک می‌ریخت. همه مشکلات را در خودش می ریخت و با کسی حرف نمی‌زد.

حتی بلد نبود به خانه اقوام برود یا با دوستی ارتباط بگیرد، صبح تا شب در خانه می‌نشست و غصه می‌خورد. در یکی از شب‌هایی که خانه بودم، دیدم مادرم نیمه شب از خواب بیدار شد و شروع کرد به نماز خواندن. میانه نمازش در حال گریه با خدا دردودل می‌کرد. مادرم آن‌قدر حالش بد بود که حتی به زندان نمی‌رفت تا پدرم را ببیند، در خانه می‌نشست و جایی را پیدا می‌کرد تا گریه کند.

در این وضعیت من 16 ساله و برادرم حمید 9 ساله بود. یکی از برادرهایم دو ماه قبل از اینکه پدرم به زندان بیفتد، به دنیا آمده بود و مادرم نمی‌توانست دست تنها و با این همه گرفتاری از او مراقبت کند. یادم نمی رود وقتی بچه گریه می کرد، او هم کنارش می نشست و به جای اینکه به او غذا بدهد، گریه می‌کرد. مادرم بیمار شده بود و نمی‌توانست به بچه شیر بدهد. هربار که بچه گرسنه می ماند، مادرم و برادرم با هم گریه می‌کردند.

نمی‌دانستیم چکار باید کنیم. یک شب بچه ساعت یک نیمه شب از خواب بیدار شد و از گرسنگی شروع کرد به گریه کردن. در حالی که یک ریال پول نیز در جیبم نداشتم، به خیابان رفتم و هر کسی را دیدم التماسش کردم که به من پولی بدهد تا برای برادرم شیرخشک بخرم. اما هر کاری کردم، کسی حرفم را قبول نکرد. من از شهرجدید پیاده تا هشتگرد را دنبال شیرخشک دویدم اما پیدا نکردم. آخر سر بعد از یک ساعت و نیم در ساعت سه بعد از نیمه شب با یک شیشه کوچک شیر گاو به خانه رسیدم.

آن شب باعث شد که من به دنبال کار بروم. در یک پیک موتوری مشغول به کار شدم؛ از ساعت 9 صبح تا 11 شب می رفتم و ماهی 270 هزارتومان، آن هم در سال 91 می‌گرفتم. آن موقع 18 سالم بودم. غذایم را آنجا می‌خوردم و بقیه غذاها را هم می‌آوردم خانه تا مادر و برادرم بخورند. من همچنان اعتیاد داشتم اما کسی نمی‌فهمید. مادرم همچنان برای دیدن پدرم نمی‌توانست به زندان برود. تا اینکه یک روز من و برادرم با هم به دیدن او در زندان رجایی شهر رفتیم و پدرم به ما گفت که مادرم یک بار برای دیدن او به زندان رفته و آن‌قدر بدحال شده که دیگر نتوانسته برای دیدنش به زندان برود.

ملاقات‌مان کابینی بود و من و برادرم نیز همین که پدرم را پشت میله‌های زندان و در لباس زندان دیدیم، شروع کردیم به گریه کردن. حکم حبس پدرم این‌طور بود که هر وقت می‌توانست بدهی 700میلیونی را بدهد، آزاد می شد و اگر هم پرداخت نمی کرد، در زندان می‌ماند.

**در فضای سبز شهرداری استخدام شدم
بعد از مدتی دایی مادرم خانه اش را از ما گرفت و ما به خانه مادربزرگم رفتیم. در یک اتاق زندگی می‌کردیم. در این گیر و دار من همچنان دنبال پیدا کردن کار در شهرداری بودم تا اینکه من را در فضای سبز شهرداری با حقوق ماهی 800 تومان و بیمه استخدام کردند. یک روز در هنگام کار به من زنگ زدند و گفتند که مادرت با عمویت درگیر شده است.

رفتم خانه دیدم شیشه های خانه شکسته و چشم مادرم کبود شده است. بعد از این ماجرا یکی از دوستان دوران جنگ پدرم، خانه‌ای در چمنزار نزدیک کرج برای‌مان گرفت و ما به آنجا نقل مکان کردیم. ماهی 150 هزارتومان اجاره می‌دادیم. این همزمان با وقتی شده بود که من مصرف موادم را زیاد کرده بودم و به خانه نمی‌رفتم.

یادم می آید یک بار 9 ماه را به خانه نرفتم و از مادر و برادرهایم خبری نداشتم، یک ساعت به خانه می‌رفتم، می‌نشستم و برمی‌گشتم. بعضی وقت‌ها به خانه می رفتم و مادرم را مجبور کردم تا از پول یارانه به من بدهد تا مواد بخرم. یک روز حالم بد بود و مادرم از من پرسید معتاد شده‌ای؟ من عصبانی شدم و پایپ را از جیبم بیرون آوردم و شروع کردم جلویش به مصرف کردن. آنجا مادرم ضربه شدیدی خورد، شروع کرد به گریه کردن و دیگر با من حرف نزد. تا اینکه یک روز به من زنگ زدند و گفتند که مادرت در خانه نیست. به خانه رفتم. شب که برادرم از سر کار آمد، گفت یک روز مادرم رفته تهران تا از فامیل پول قرض بگیرد.

جلوی خانه عمه ام رفته و 10 هزار تومان پول به او داده و گفته بود دیگر به آنجا نرود. فامیل های ما همه او را طرد کردند تا اینکه دیگر به خانه نمی‌آمد و روزها و شب‌ها همراه با برادر کوچکم در خیابان‌ها بود تا اینکه هر دو را به بهزیستی بردند. برادرم حمید، خانه عمویم می‌رفت و روزها در مکانیکی او کارگری می‌کرد. عمویم او را نگه داشت چون برایش خیلی خوب کار می‌کرد و می‌توانست به جای چندتا کارگر از او استفاده کند و فقط به او جای خواب و غذا می‌داد. من شب‌ها را بیرون از خانه و در خیابان‌ها می ماندم. تا اینکه یک روز در طرح جمع آوری معتادها من را به کمپ اجباری بردند.

آنجا زیر نظر نیروی‌انتظامی بود، ما را کتک می‌زدند و به ما نان خشک و سیب‌زمینی می‌دادند. وقتی من را در مولوی دستگیر کردند، گفتند فردا صبح آزاد می‌شوی اما به کمپ بردند و ضرب و شتم کردند. خواستم از داخل اتوبوس فرار کنم اما موفق نشدم. سه ماه و یک روز در کمپی بودم و به ما سوپی می‌دادند که فقط آب و زردچوبه داشت. ساعت 9شب خاموشی می‌زدند و اگر کسی صدایش درمی‌آمد، می آمدند ما را کتک می‌زدند.

ما روی موکت می‌خوابیدیم اما وقتی خانواده بچه‌ها برای دیدن‌شان می‌آمدند، در یک اتاق دیگر که فرش و تختخواب داشت، منتقل‌شان می کردند تا بگویند ما اینجا زندگی می‌کنیم. ما فقط نیم ساعت در روز می‌توانستیم با یکدیگر حرف بزنیم. در گروه های 10 نفری که رو به‌روی هم بودیم. در بقیه مواقع فقط سرمان را تکان می دادیم و حرف می زدیم.

**بعد از کمپ سریع مواد زدم
من بعد از سه ماه از کمپ بیرون آمدم و اولین کاری که کردم، این بود که به منطقه مولوی رفتم و مواد تهیه کردم تا مصرف کنم. هیچ وقت معتاد با زور و کتک نمی‌تواند مواد را ترک کند، کاری که در کمپ با ما کردند، این بود که بیشتر به مواد کشیدن مشتاق شدیم. آن روز برای پنج ساعت شروع کردم به جمع کردن قوطی‌های رانی در سطل آشغال‌ها و آن را به مغازه‌های ضایعات فروشی بردم و فروختم و با 20هزارتومان مواد می‌خریدم. روزها در خیابان و شب ها زیر پل بودم. شب‌ها کنار آتش، خودمان را گرم می‌کردیم.

من نمی‌خواستم به گرمخانه بروم چون آنجا هم آزارمان می دادند. موقع شام مار ا تحقیر می کردند و سرمان فریاد می‌کشیدند. آدم‌هایی که آنجا بودند، اسم‌شان مددکار بود اما با زور و فریاد و کتک با ما برخورد می‌کردند. آن بچه‌ها آسیب دیده و مددجو هستند و اذیت کردن آن‌ها نیز گناه دارد. 6 ماه پیش از آوارگی در خیابان‌ها خسته شدم و به یکی از مدیران شهرداری منطقه، نامه نوشتم که من را از آن وضعیت نجات دهد. او به من گفت به کمپ برو اما نمی‌خواستم بروم. خلاصه عزمم را جزم کردم که مواد را ترک کنم و این کار رانیز انجام دادم. الان سه ماه است که پاک شده‌ام.

خیلی می‌ترسم که خدای ناکرده مواد مصرف کنم. دیشب از نیمه شب جلوی شهرداری ایستادم تا شهردار را ببینم و مشکلاتم را به او بگویم اما او را نتوانستم ببینم و یکی از محافظ‌هایش آمد و با من صحبت کرد. نامه ام را گرفت و گفت که به مشکلاتت رسیدگی می کنیم.

این اتفاق در دوره آقای قالیباف نیز افتاد. من برای دیدن قالیباف بارها جلوی شهرداری رفتم. او نامه‌ام را امضا کرد اما با رنگ خودکار قرمز. هرجا برای پیگیری نامه را بردم، اقدامی نکردند. بعدها فهمیدم نامه هایی که با رنگ خودکار قرمز امضا می شوند، قابل پیگیری نیستند و آقای قالیباف تنها برای باز کردن قضیه از سرش، آن امضا را انجام داده است.

**حال و روزمان خوب نیست
پدرم نزدیک چند ماه است که از زندان آزاد شده، به سختی توانست قرض هایش را بدهد و الان هنوز زیر بار قرض است. او به بهزیستی رفته بود و مادرم را به خانه آورده است. حال مادرم کمی بهتر شده اما برادر کوچکم هنوز در بهزیستی است و برادر وسطی‌ام در مکانیکی عمویم سخت کار می‌کند تا قرض های پدرم را بدهد. دو سال است که او را ندیده‌ام. من هم نامه‌هایی را به شهرداری می برم و می آورم تا شاید بتوانم کاری پیدا کنم و پولی بگیرم که بتوانم به پدرم کمک کنم. البته آزادی پدرم به صورت رای باز است؛ یعنی اگر نتواند قرض‌هایش را بدهد، دوباره می توانند او را به زندان بیندازند.

*منبع: روزنامه قانون؛ 1396.12.23
**گروه اطلاع رسانی**9370**2002

منبع: ایرنا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۶۹۰۳۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرد

روزنامه اعتماد- بهاره شبانکارئیان- طی چند هفته گذشته خواهر کیومرث پوراحمد در فضای مجازی ادعایی مبنی بر قتل برادرش مطرح کرد. پس از این ادعا سعی کردم با خانواده این کارگردان و فیلمنامه‌نویس مشهور سینمای ایران صحبتی داشته باشم. همسر و خواهر مرحوم پوراحمد حاضر به گفتگو نشدند، اما دخترمرحوم حاضر شد گفت‌وگویی داشته باشد، آن هم پس از پیگیری‌های مکرر و چندین روزه‌ام. لازم به ذکر است که عنوان کنم این گزارش صرفا بر اساس گفته‌های دخترمرحوم کیومرث پوراحمد تنظیم شده است و انتشار آن از سوی روزنامه به معنای تایید یا رد صحبت‌های مصاحبه‌شونده نخواهد بود. همچنین در مورد عنوان این گزارش نیز لازم می‌دانم توضیح دهم که «پرونده باز است» نام آخرین فیلمی است که به کارگردانی و نویسندگی کیومرث پوراحمد ساخته شده و موضوع آن برگرفته از پرونده‌ای جنایی و پرحاشیه در دهه ۸۰ است.

«ما مطمئن هستیم و می‌دانیم پدرم خودکشی نکرده است. پدرم قرار بود برای تدوین فیلم «پرونده باز است» به تهران برگردد و برای آینده برنامه داشت.» اینها بخشی از صحبت‌های دختر کیومرث پوراحمد برای «اعتماد» است. او مدعی است پدرشان خودکشی نکرده است...؛ و این در حالی است که تصویری از حلق‌آویز شدن این کارگردان سینما نیز نشان می‌دهد؛ آثار جراحت روی دو دست او وجود داشته است. همچنین اطلاعات جدیدی به تازگی در مورد ثبت شکایت خانواده شنیده شده که «اعتماد» آن را صد درصد تایید نمی‌کند، اما این اطلاعات حاکی از آن است که خانواده پوراحمد شکایتی با موضوع مرگ مشکوک مرحوم پوراحمد ثبت کردند. ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲ اخباری ضد و نقیض در رسانه‌ها و مجلات هنری منتشر شد. ابتدا برخی رسانه‌ها نوشتند؛ کیومرث پوراحمد، کارگردان و فیلمنامه‌نویس مشهورایرانی در ویلایی در بندر انزلی بر اثر ایست قلبی درگذشت، اما ساعاتی بعد یک مجله هنری دلیل مرگ کیومرث پوراحمد را خودکشی اعلام کرد.

مرکز اطلاع‌رسانی پلیس نیز در اطلاعیه‌ای در مورد مرگ کیومرث پوراحمد اعلام کرد: «در پی اعلام یک فقره خبر فوت مشکوک فردی سالخورده در دهکده ساحلی بندر انزلی به مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ موضوع در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی شهرستان بندر انزلی قرار گرفت. با توجه به اهمیت رخداد، پلیس آگاهی برای بررسی صحت و سقم موضوع در محل حادثه حضور پیدا کردند که با جسد بی‌جان کارگردان نام آشنای کشورمان کیومرث پوراحمد مواجه شدند. یافته‌های پلیس حاکی از آن است که در کنار جسد مرحوم پوراحمد نوشته‌ای کشف شده است که متاسفانه حکایت از اقدام او به خودکشی دارد.»

با این حال و با گذشت یک‌سال از این ماجرا در فروردین ماه ۱۴۰۳، توران پوراحمد؛ خواهر کیومرث پوراحمد در فضای مجازی اعلام کرد که برادر او به قتل رسیده وآثار جراحت بر بدن او مشهود بوده است.

پس از اظهارات خواهر کیومرث پوراحمد «اعتماد» سعی کرد با یکی از اعضای خانواده پوراحمد گفت‌وگویی داشته باشد.


پدرم می‌دانست

چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید

دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه می‌گوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال می‌شناخت ویلا اجاره می‌کرد و به شمال می‌رفت، چون می‌خواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا می‌رفت؛ یعنی اولین‌بار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرار‌های مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبه‌رو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»

او در پاسخ به اینکه آیا مرحوم قبل از مرگ‌شان پیگیر فیلم «پرونده باز است» بوده، نیز می‌گوید: «فیلم «پرونده بازاست»، هنوز تمام نشده بود و تدوین آن مانده بود. همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت می‌خواهد به تهران برود تا بخشی از موزیک‌ها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرار‌های مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم می‌شد، اشاره کردم و از تلفن‌ها و پیام‌هایی که مربوط به همین قرار‌های کاری می‌شد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند. خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود. کتاب‌هایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتاب‌های او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصت‌طلبی بود و ما نمی‌دانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران می‌شناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتاب‌ها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمی‌رسد، چون ایران نیست. حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قرارداد‌ها را برای‌مان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتاب‌های دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتاب‌ها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت می‌خواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که می‌خواست آنها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیه‌کننده برخی سکانس‌ها را حذف کرد و تغییر داد.»

دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز می‌گوید: «عمه‌ام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچ‌وجه درست نیست.» ....


۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲ فلاح میری، دادستان مرکز گیلان در رابطه با نامه کشف شده در محل فوت کیومرث پوراحمد و خبر فوت او اعلام کرد: «نوشته‌ای که همراه مرحوم پوراحمد کشف شده، نوشته‌ای کاملا شخصی، خصوصی و خانوادگی است. مرحوم در انتهای نامه تاکید کرده غیر از خانواده‌اش کسی از محتوای نامه باخبر نشود و با توجه به اینکه خانواده مرحوم از محتوای نامه مطلع هستند در صورت صلاحدید محتوای آن را منتشر خواهند کرد. همچنین به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شد و با بررسی‌های اولیه نظر برخودکشی این کارگردان سینما داشت که واکاوی جزییات، مستلزم رسیدگی دقیق قضایی است. جسد به پزشکی قانونی انتقال داده شد تا علت تامه مرگ بررسی شود و خبر تکمیلی متعاقبا اطلاع‌رسانی می‌شود.»

این در حالی است که تاکنون و با گذشت یک‌سال هنوزخبر تکمیلی مربوط به علت تامه مرگ از سوی ضابطان و مراجع قضایی منتشر نشده است.

۳۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲؛ چهلمین روز درگذشت کیومرث پوراحمد، اکثر خبرگزاری‌ها از جمله اطلاعات آنلاین به یادداشتی در صفحه اینستاگرامی دختر کیومرث پوراحمد اشاره کرد و نوشت: «چهلم شد. چهل روز گذشت از آن روزی که دنیای ما برای همیشه عوض شد. این انسان عاشق ایران بود. عاشق ایران و مردمش بود. از آنها الهام می‌گرفت و در عوض عشقش را توی آثارش تقدیم می‌کرد به مردم پاک و مهربان ایران زمین. همه صحبت‌ها، مسیج‌ها و ویس‌های پدرم در ساعت‌های آخر زندگی شاد و پر از امید بود. در طول دو، سه ساعت تصمیم می‌گیره به زندگی خودش خاتمه بده؟ خودش را با دست و بدن زخمی، کبود و آسیب‌دیده حلق‌آویز کنه؟ ما را که باکی نیست، زمین گرده و خدا بزرگ و مهربون و همیشه هم باهامون.»

پگاه پوراحمد در آخر تاکید کرد: «پرونده باز است.» ...



دیگر خبرها

  • شعری که در فضای مجازی ۱۰ میلیون بازدیدکننده داشت
  • تشکر خانواده شهید الداغی از وحید شمسایی
  • مادرم با هدیه وحید شمسایی روحیه گرفت
  • حال فوتبال خوب است اما باور نکنید!
  • نیو انگلند 1-4 اینتر میامی؛ هیچ‌وقت مسی را عصبانی نکنید!
  • برای خواب خوب مقررات بگذارید
  • قصه عبرت آموز یک دزد!
  • من، مادرم، خواهرم و برادرم را سلاخی کرده‌ام!
  • شاید باور نکنید اما نوشیدن جوش شیرین این خواص را دارد!
  • دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرد