Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری برنا»
2024-05-08@22:07:43 GMT

حنجره ای که سوخت

تاریخ انتشار: ۱۰ فروردین ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۷۸۶۷۲۲۴

حنجره ای که سوخت

به گزارش خبرگزاری برنا از استان زنجان:

گرامیداشت یاد و خاطره  استاد حسین قلی محمدی نمایشنامه نویس ، کارگردان و  کارشناس هنرهای نمایشی استان زنجان و کوچ غم انگیز او.

پاسی از شب گذشته بود. خسته از کار مداوم روزانه راهی خانه بودم که خبری تلخ ، آرام روی پله ای کنار خیابان، زمین گیرم کرد :

(سلام عمو . پدرم درگذشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

...) فرزند دوست دیرینه ام حسین قلی محمدی بود با بغضی در گلو ...

و من که آرام روی پله ای افتادم نا خواسته گفته بودم  یا حسین ...

نه اینکه ادای آدم های رمانتیک را درآورده باشم و نه اینکه یادم افتاده باشد که چند صباحی دیگر نوبت من است ، نه.  به این فکر کردم که چقدر ما آدم ها از هم فاصله گرفته ایم.

سرم را به دیوار پشت سرم تکیه دادم که قطرات آب باران از ناودان کهنه و سوراخش ،صورتم را خیس می کرد. چنین وضعیتی ناخواسته ذهنم رابه سال های دور می شاند که دیگر تبدیل به نوستالوژیای کم رنگی شده بود .

حسین قلی محمدی را 42 سال پیش ،در اولین روزهای سال1354 که برای تحصیل در دانشگاه ، وارد زنجان شدم  می شناختم .

یک سال قبل از آن یعنی سال 1353در تهران با دوستی آشنا شده بودم به نام بهروز بقایی که بعد ها از بازیگران سر شناس سینما و تئاتر کشور شد . سال آخر رشته کارگردانی را در دانشکده هنرهای دراماتیک می خواند ، خیابان ژاله تهران، ایستگاه آب سردار. آن روزها در یکی دو نمایش همراه بهروز بقایی بودم و این انگیزه ای شد تا به زنجان که رسیدم سراغ تئاتر و نمایش را بگیرم .

زنجان مرکز آموزش تاتر ، ساختمانی دو طبقه بود اواسط خیابان استانداری سابق زنجان که همه هنر ها از جمله نمایش در آن تدریس و تمرین می شد .زیر مجموعه اداره فرهنگ و هنر که یک استاد ارمنی به نام هوویان، مدیرکل آن بود .

حسین را من در این مرکز شناختم . چهره ای بسیار صمیمی که مهربانی و دوستی از آن می بارید. مسول این مرکز نمایشی اکبر قدس و پس از او عسگر قدس بود . عسگرقدس تمرین نمایش مرگ در صحنه را که نوشته خودش بود ، تازه شروع کرده بود که حسین به من گفت:

-  نمایش نامه ای بر اساس منطق الطیر عطار نوشتم . میخوام تمرینش رو شروع کنم. هستی ؟

و دستنوشته ای را به طرفم دراز کرد.

- بخونش خوشت اومد کار رو شروع می کنیم .

روی جلدش نوشته شده بود : نمایش نامه اینک عصا اینک ردا . نوشته حسین قلی محمدی.

نمایش به کارگردانی خودش شروع شد. یک گروه از بهترین بازیگران زنجان را دور هم جمع کردیم ولی هنوز یکیکم بود . به ناچار دو نقش را به من داد . چشم بر هم زدیم اداره فرهنگ و هنر مینی بوسی و پولی داد دست دوست فرهیخته بهمن همتیان تا این نمایش را در همه شهرهای شمال غرب کشور به نمایش بگذاریم . بیجار، خوی ، شاهپور، رضاییه، تبریز و بالاخره زنجان شاهد این همایش بزرگ نمایشی شد که تا آن زمان زنجان بخود ندیده بود . و این افتخاری بود که حسین قلی محمدی در آن زمان برای زنجان آفریده بود.

دو ماهی گذشته بود که حسین محمدی نمایشی از پاتیراجا نویسنده هندی را کارگردانی کرد و من یکی از دو بازیگرش بودم .و چند ماهی دیگر نمایش گدای برشت را با من ویکی دیگر از دوستان نمایشی کارگردانی کرد . و این دوستی تا پایان زندگیش بین من و او ادامه داشت و هنوز در من جاریست .

نمیدانم چه شد که ناگهان راهی پایتخت شد . نامهربانی اطرافیان عامی و هنرمند یا انگیزه بزرگتر شدن . انگیزه ای که سید رضا میر کریمی  و فیاض موسوی و حسن معجونی را بزرگتر کرد. در هر صورت رفت و چند سالی از او بی خبر ماندم .

به زنجان که بازگشت حال و روز خوبی نداشت . دلم می گرفت وقتی می دیدم پاسش نمی دارند،او  را که وقتی دانشنامه کارشناسی تئاتر گرفت، بسیاری از آقایان مدعی هنوز به خاک بازی مشغول بودند .

آن زمان لیسانس چیزی نبود که هرکس بتواند بگیرد .کنار کار نمایش در کارگاهی بکار هنرهای چوبی پرداخت با خاک اره و گرد و خاک سرفه های بی امان و حنجره ای که سوخت.

حنجره ای که صدای رسایش صحنه های نمایش دبیرستان شریعتی و سالن نمایش کتابخانه سهروردی زنجان را مسحور خود می نمود.

 اکنون تارهای صوتیش ساز مخالف میزدند و نای سخن گفتن نداشتند تا حسین ناچار باشد پیوسته با میکروفنی در دست که به گلو نزدیک بود، اندک سخنان ضروریش رابه گوش دیگران برساند . شاید اگر نبود نامهربانی های آنانکه در گویش مریدند و در کنش بی تفاوت ، اکنون سرودی دیگر می سرائید. با قامتی افراشته  همچون ، من برتولت برشت.

حسین قلی محمدی نویسنده ای توانا و کارگردانی تحصیلکرده بود با اندوخته های آکادمیک و دراماتیک که در هنگامه خویش، فراتر از ذهن بسیاری از مدعیان بود . آنهم در دهه پنجاه و شصت.

این اواخر که دیدمش نگاهش فریاد می زد که: پس شما کجایید که من این همه تنهایم ؟

 دسته جمعی که به خانه اش رفتیم...بغض گلویم را گرفت چرا که نه فقط خودش بلکه خانواده اش انگار سالهاست انتظار ما را می کشیدند . راستی ما کجا بودیم ؟........پارادکسی بود از اندوه و شادی.

 بعد از شب سوم و هفت ،فرزندش برایم نوشتکه  ،

- پدر همیشه تنها بود . به هر دری زد ، که کاری بکند . ولی نشد که نشد . خیلی اذیت شد.دیروز اصلا باورم نمی شد این همه آدم بیاید برای پدر. خیلی بودند . خیلی.راستی این همه آدم قبلا کجا بودند؟

وقتی برایش نوشتم تو انسان شایسته ای هستی . باید کاری کنی که یاد پدرت زنده بماند ، گفت:

- قول میدم پدر را سربلند کنم  . و من مطمئن بودم که او انگیزه کافی برای سربلندی پدر را دارد .

سرمای سخت نیم شبی که به استخوانم رسید ، مرور این خاطرات تمام شد. قطره های آب باران از ناودان کهنه وکج بالای سر، بر پیشانی تب کرده ام می چکید. خنکای آن داغی تنم را آرام می کرد .  چشمانم راکه بازکردم سکوت بود و  درختان یخ زده و گربه ای کور و مچاله شده آنطرفتر که منتظر بود تا آفتاب بدمد .

و اکنون که نوستالوژیای دوستی من و حسین قلی محمدی در این رهگذر نیم شبی جان گرفته، دلم می خواهد ، از صمیم دلم که سخت گرفته ، در این وانفسای رفاقت و  زمهریر همدلی،  برای تمام ارزشمندی هایش روی این پله سرد،در این شهرِ فراموشکار، لحظاتی را، تمام قد، سکوت کنم .

یاد دوست دیرینه ام حسین قلی محمدی را گرامی می دارم و میدانم که او تنها نیست .من هم.

داود خیری -10 فروردین 1397 - زنجان

 

خبرنگار: داودخیری

نویسنده: داود خیری

منبع: خبرگزاری برنا

کلیدواژه: سوخت چهلمین روز درگذشت استاد حسن قلی محمدی حنجره

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۸۶۷۲۲۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

همیشه به این فکر میکردم که روزی مدال می‌گیرم و افتخارآفرین می‌شوم

خانم نازنین فاطمه عیدیان، دونده جوان و آینده دار کشورمان، در بیستم مرداد 1384در تهران متولد شد. وی از سنین پایین به ورزش علاقه داشته و در ابتدا تکواندو کار می‌کرد، اما در دوران دبیرستان، با تشویق معلم ورزش خود به سمت دو و میدانی کشیده شد و در این رشته استعداد خود را شکوفا کرد. خانم عیدیان در ماده 400 متر با مانع فعالیت می‌کند و تاکنون افتخارات زیادی را کسب کرده است. از جمله‌ی این افتخارات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

کسب مدال طالی قهرمانی نوجوانان آسیا در سال 1401

کسب مدال نقره ی قهرمانی نوجوانان آسیا در سال 1402

کسب مدال طالی قهرمانی جوانان آسیا در سال 1403

کسب مقام اول لیگ جوانان و نوجوانان ایران

از چه زمانی به دو و میدانی عالقه مند شدید و چطور وارد این رشته شدید؟

من داداشم قبلا دو و میدانی کار میکرد و ماده پرتاب دیسک بود و دورادور با این رشته آشنایی داشتم، کلاس هفتم مدرسه که بودم معلم ورزش‌مان میخواستند تیم دو و میدانی تشکیل بدند. قرار شد درون مدرسه‌ای مسابقه بدیم و در گام بعد در منطقه 4 مسابقه بدهیم. من آنجا برای اولین بار دویدم و نمیدانم مقام آوردم یا خیر، در ادامه نزدیک 2 یا 3 سال تکواندو کار کردم و کلاس هشتم که بودم دوباره از طرف مدرسه در منطقه 4 مسابقه دادیم که من در بخش 600 متر دوم شدم. در مسابقات استان تهران، 60 متر با مانع و پرش سه گام مقام آوردم، بعد از 3 ماه با من تماس گرفتند که برای مسابقات کشوری تمرین کنیم و از طرف استان تهران در این مسابقه شرکت کنیم و چون من شایسته نبودم، در آن زمان از تیم خط خوردم و مجدد همان تکواندو را ادامه دادم. حدودا اواخر اسفند بود که آزمون کمربند مشکی تکواندو داشتیم که به خاطر شیوع بیماری کرونا لغو شد و هیچگونه فعالیت ورزشی نکردم. تا اینکه دو سال بعد به برادرم گفتم یک مربی حرفه‌ای برایم پیدا کند و با آقای روغنی آشنا شدم. ابتدا در بخش 100 متر با مانع تمرین می‌کردیم و بعد ایشون در داخل سالن از من رکوردگیری کردند که زمان خیلی خوبی را ثبت کردم و از اون موقع به بعد وارد رشته 400 متر با مانع شدم و فکر می‌کنم با اینکه ریسک بالایی داشت اما بهترین انتخاب بود و این تغییر رشته خیلی توانست به من کمک کند و اگر من اکنون در 100 متر با مانع بودم شاید چهارم یا پنجم کشور بودم یا حتی بدتر، اما در 400 متر با مانع بعد از چند ماه تمرین توانستم در لیگ جوانان و نوجوانان ایران اول بشوم و در سال بعدش، رکورد ملی ایران را زدم و طلای نوجوانان آسیا را به دست آوردم، سال بعد هم به مدال نقره دست پیدا کردم و امسال هم توانستم طلای جوانان آسیا را به دست بیارم.

چه چیزی در رشته دو و میدانی شما را جذب کرد و انگیزه شما برای ادامه‌ی فعالیت در این رشته چیست؟

دو و میدانی رشته سختی است و حمایت‌ها به اندازه کافی وجود ندارد اما من عاشق این رشته هستم و این عشق و علاقه است که مرا هر روز به پیست تمرین می‌کشاند، حتی در عید نوروز هم هر روز تمرین میکردم. فقط یک روز به خاطر استراحت هفتگی تعطیل بودم و این کار برای من خیلی سخت بود. اما به خاطر مسابقات جهانی آسیا و اینکه امسال سال آخر جوانانم بود، انگیزه داشتم که بهترین عملکرد خودم رو به نمایش بگذارم و مدال کسب کنم. خدارو شکر که تلاشم نتیجه داد، معمولا دونده‌های تازه کار و مبتدی خیلی زود دلسرد می‌شوند، اما چیزی که انگیزه من را از اول تا حالا حفظ کرده، علاقه‌ی من به این رشته بوده و حتی فصل زمستان در وسط برف یک تکه را پارو و شروع به تمرین می‌کردم یا مثلا در تابستان که هوا خیلی گرم است، ساعت 2 یا 3 بعد از ظهر به ما وقت تمرین میدادند و ما در آن گرما می‌دویدیم. اما همیشه به این فکر می‌کردم که روزی مدال میگیرم و افتخارآفرین می‌شوم و همین فکر به من انگیزه می‌داد که به تلاش ادامه بدهم.

الگوی ورزشی شما در دوران کودکی و نوجوانی چه کسی بود و چقدر از او الهام گرفته‌اید؟

من خیلی آقای تختی رو دوست دارم. بخاطر دارم زمانی که فیلم ایشون رو دیدم، خیلی گریه کردم همچنین آقای دایی هم که اسطوره‌ی ما هستن، الگوی من بودن. سعی کردم مثل آنها رفتار کنم و از آنها درس بگیرم.

بزرگترین موفقیت ورزشی شما تا به امروز از نظر خودتان چه بوده است؟

بدون شک، کسب مدال طلای قهرمانی جوانان آسیا بزرگترین موفقیت ورزشی من تا به امروز بوده است. این مدال برای من ارزش زیادی دارد، چون نه تنها توانستم مدال آسیا رو کسب کنم، بلکه رکورد ایران را هم پایین آوردم.

کسب مدال طلای مسابقات جوانان آسیا چه حسی داشت؟

اگه فیلم مسابقه رو دیده باشید، متوجه می‌شوید که من در ابتدای مسابقه عقب بودم و بعد از اینکه جلو افتادم، تا آخر مسابقه مطمئن نبودم که اول شدم یا نه. آن لحظه که روی سکو رفتم، یک حس فوق العاده شیرین و وصف نشدنی بود. دوست دارم که همیشه بتوانم این حس رو تجربه کنم، هرچند که میدانم این حس خیلی زودگذر است اما چیزیکه آن لحظه را برایم خیلی خاص‌تر کرد، این بود که وقتی روی سکو رفتم، سرود ملی ایران به احترام من پخش شد و همه تماشاگران برای احترام به سرود بلند شدند. هیچ حسی تا به امروز به اندازه‌ی آن لحظه قشنگ و غرورآفرین نبوده است.

در آن لحظه به چه فکر می‌کردی؟

وقتی روی سکو بودم، فقط خدارو شکر می‌کردم که توانستم به انتظارات همه پاسخ بدهم. چون خیلی‌ها از من انتظار داشتند که مدال طلا را کسب کنم و اگه نقره می‌گرفتم، اصلا ارزشی نداشت، آن مدال طلا نه فقط برای من، بلکه برای کل کشور یک افتخار بزرگ بود و من تمام تلاش خود را می‌کنم تا در آینده هم بتوانم افتخارات بیشتری برای کشورم کسب کنم.

در مسیر رسیدن به موفقیت با چه چالش‌هایی روبرو بودید و چگونه آنها را پشت سر گذاشتید؟

چالش‌های زیادی در این مسیر وجود داشت، متاسفانه حمایت‌ها از دونده‌ها خیلی کم هست برای مثال، ما در لیگ با تیم‌ها قرارداد داریم اما مشخص نیست که پول ما را کی می‌دهند. این موضوع باعث می‌شود که با مشکالتی برای خرید لوازم ضروری مثل کفش روبرو شویم، مثلا قبل از مسابقات،به یک کفش میخی خوب نیاز داشتم، اما به خاطر شرایط مالی نتوانستم یه کفش جدید بخرم. همچنین به ماساژور هم نیاز داشتم، اما باز هم به خاطر مشکل مالی نتوانستم تهیه کنم. یکی دیگه از چالش‌ها این است که ما جمعه‌ها هم تمرین داریم، اما چون جایی برای تمرین نداریم، مجبوریم در پارک تمرین کنیم. در پارک ملت که تمرین می‌کنیم، دائما باید به مردم بگویم که حواسشان باشد که بر روی لاین نیایند و گرما و سرما هم همیشه ما را اذیت می‌کند، اما الان که فصل بهار شده، شرایط برای تمرین بهتره شده است.

-نقش مربیان و خانواده در موفقیت‌های شما تا چه حد بوده است؟

هرچی که دارم، از تلاش‌های مربیم و زحماتی که خانواده‌ام برای من کشیدن است. خانواده من از خیلی چیزها گذشتند تا من به اینجا برسم. مثًال مادرم مدت‌ها است که سفر راحتی نرفته، چون من همیشه سر تمرین بودم ام. حتی اگه جایی هم میرفتند، همش نگران این بودند که من تنها هستم و چه‌کار میکنم. عید نوروز هم که همه مسافرت میروند، ما تمرین میکردیم. مربیم و همسرشون هم همش سر تمرین من بودن، با اینکه می توانستند بگویند که خودم تمرین را انجام بدهم. شاید فقط درصد خیلی کمی از این موفقیت‌ها برای خودم باشد و بخش عمده‌اش به خاطر زحمات مربی و خانواده ام است.

مهم ترین اهداف ورزشی شما در حال حاضر و در آینده چه هستند؟

امسال مسابقات جوانان جهان رو داریم و امیدوارم که فدراسیون ما را اعزام کند، خیلی دوست دارم که در فینال این مسابقات بدوم و شاید بتوانم یک اتفاق خیلی خوب را در آنجا رقم بزنم. همچنین خیلی دوست دارم که در المپیک لس آنجلس حضور داشته باشم.

چه پیامی برای دختران و بانوان ایرانی دارید که به دنبال فعالیت در رشته‌های ورزشی هستند؟

اولین قدم این است که استعداد خودتون رو پیداکنید. امیدوارم خانواده‌ها هم با دخترانشون همکاری کنند. خانواده من از خیلی چیزها گذشتند تا من به اینجا برسم. مثلا سه سال آخر مدرسه ام رو نرفتم و خودم در خانه درس خواندم. با وجود تمام سختی‌ها، خانواده‌ام همیشه پشتم بودن و تمام تالش‌شان رو کردند تا من موفق بشوم. اولین قدم، پیداکردن استعداد است. مطمئن باشید اگه استعدادتان را پیداکنید و برایش تالش کنید، به چیزی که میخواهید می‌رسید.

خیلیها فکر می‌کنند که چون من توی تهران زندگی می کنم، امکانات زیادی دارم، اما اینطور نیست. با اینکه در تهران زندگی می‌کنم، ولی خیلی پول اسنپ دادم تا بتوانم به تمرینات برسم، هزینه‌های تمرین و زندگی خیلی بالا است، اما من سعی می‌کردم تا حد امکان اسنپ نگیرم و با مترو بروم یا از چیزهای دیگر می‌گذشتم تا به تمرین برسم. این چالش ها برای همه وجود دارد و اگر این سختی‌ها نباشد، به آن موفقیتی که میخواهیم نمی‌رسیم امیدوارم همه دخترا بتوانند استعدادشان را پیدا کنند و به چیزی که میخواهند برسند و هم خودشان و هم خانواده شان رو سربلند کنند.

به غیر از دوومیدانی، به چه فعالیتهای دیگری عالقه‌مند هستید؟

فوتبال دیدن رو خیلی دوست دارم و طرفدار تیم استقلال هستم. خیلی خوشحالم که الان تیم استقلال صدر جدول است و امیدوارم همینطور پیش برود و بتوانم در جشن قهرمانی در استادیوم حضور داشته باشم. بیشتر وقتم را صرف تمرین میکنم، بعد از تمرین به خانه میروم و با خانواده و دوستانم وقت میگذرانم.

در اوقات فراغت خود چه کارهایی انجام می دهید؟

بعضی وقتا تمریناتمون خیلی سخته و اون روز استراحت‌مان فقط میتوانم خانه بمانم و استراحت کنم. اما اگر وقت داشته باشم، یک روز در هفته میرم خونه مامان بزرگم یا اینکه با دوستانم بیرون می‌روم و سینما رفتن رو خیلی دوست دارم. در ایام عید نوروز فیلم هایی که از جشنواره فیلم فجر امده بودن را میدیدم. کتاب خواندن را هم خیلی دوست دارم و همیشه در اکثر مسابقاتم یک کتاب همراه خود می‌برم. چه خوانده باشم و چه نه، ولی حتمًا سعی می‌کنم یک کتاب با خودم ببرم.

-آخرین کتابی که خواندید چه بود؟

آخرین کتابی که خواندم، کتاب "دیزی دارکر" بود.

نظر شما در مورد وضعیت کنونی دو و میدانی بانوان ایران چیست و چه پیشنهادی برای پیشرفت این رشته دارید؟

خدارو شکر که دو و میدانی بانوان ایران پیشرفت زیادی داشته و روز به روز بهتر می‌شود هم اینکه خانم فصیحی در المپیک قبلی توانستن شرکت کنند، بعد از چندین سال، خودش یه موفقیت بزرگ است. درکل، دختران ایران خیلی پیشرفت کردن و رکوردها در حال شکستن هستند و سطح مسابقات هم بالا تر می‌رود. امیدوارم که از ما حمایت بشود و اسپانسر پیدا کنیم. ما برای لیگ اسپانسرهای قوی نداشتیم و همان تیم های همیشگی با یه مبلغ کم با ما قرارداد می‌بندند همچنین خیلی وقت است که تیم جدیدی اضافه نشده است.

خبرنگار: علی رازی

انتهای خبر/

کد خبر: 1229974 برچسب‌ها ایسکانیوز

دیگر خبرها

  • همیشه فکر میکردم که روزی مدال گرفته و افتخارآفرین می‌شوم
  • همیشه به این فکر میکردم که روزی مدال می‌گیرم و افتخارآفرین می‌شوم
  • مهمانی جشنواره تئاتر رضوی در ۶ شهر ایران
  • به روز رسانی| هاشمی: قول حضور در جام یونس شکوری را داده بودم
  • چراغ های پانزدهمین جشنواره سراسری بچه های مسجد روشن شد
  • توخل فاش کرد: شیفته این اسطوره رئال بودم
  • پیش‌بینی سردار آزمون از شانس قهرمانی بین پرسپولیس و استقلال
  • یک مصاحبه جذاب با کیلین مورفی درباره فیلم «چیزهای کوچک مانند این»
  • برای نجات خودم شوهرم را کشتم
  • متهم به قتل: برای نجات خودم شوهـرم را کشتم