روایتی از زندگی اهورا مرد کوچک بازمانده زلزله که آرزوهای بزرگی دارد دندانپزشک ده هزارتومانی میشوم!
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۰۲۱۲۴۴
مجله فارس پلاس؛ لیلا شوقی: بچههای شهر سرپل ذهاب عاشق نقاشی هستند، فرقی هم ندارد که دختر باشند و یا پسر، همهشان نقاشی کردن را دوست دارند. بعد از زلزله خانه در نقاشی بچهها جایگاه ویژهای پیدا کرده است. خانهای که چراغش روشن است و همه اعضای خانواده در زیر سقف خانه، لبخند به لب دارند. آرزوی همه بچههای زلزلهزده یک چیز است: «زلزله زودتر تمام شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اینجا همه بچه ها می خواهند دکتر شوند
اهورا تازه شش سالش شده است. مثل بچههای دیگر در فضای خارج از کانکس بازی نمیکند و آرام در خانه پارچهایاش کنار پدرومادرش نشسته است. چشمان درشتی دارد و وقت حرف میزد، دستانش را در سینه جمع میکند. رنگش کمی پریده است. اهورا تازه از بستر بیماری بلند شده است، او بیماری تنگی نفس دارد و البته مثل بیشتر بچهها، آرزویش دکتر شدن است: «بزرگ که شدم میخواهم دندانپزشک بشوم. اگر دندانپزشک شدم، از مردم زیاد پول نمیگیرم. شاید برای درست کردن هر کدام از دندانهایشان فقط دههزار تومان دستمزد بگیرم.»
اهالی کرمانشاه را به مردانگی و فتوت می شناسند. با بازوانی ستبر و دستانی گشاده که وقتی حرف می زنند، می توانی صلابت مردانگی و پهلوانی را در وجودشان ببینی. درست مثل اهورا که مدل کوچکی از مردان کرمانشاهی است. با همان سبک زندگی. اهورا مردانه صحبت میکند. مهمانانش را به داخل چادر دعوت میکند. خودش گوشه چادر مینشیند و مانند یک میزبان به مهمانانش تعارف میکند.
چادر زیاد بود ولی مدیریت توزیع نبود
اهورا حالا یک دوست جوان هم دارد. آقای «ضرغام پرنیان» مسئول گروه جهادی «شهید محسن حججی (مریدان ولایت)» دانشجوی دکتری رشته اندیشه سیاسی و معلم است. او کسی است که برای اولین بار بعد از زلزله، اهورا را در شرایط بدی پیدا کرد: «روز دوم زلزله، ما با یک گروه پزشکی و امدادی از لرستان به منطقه آمدیم. روزهای اول اوضاع شهر خیلی بد بود. صحنههای ویژهای در جادهها خلق شده بود. کامیونها کمکهای مردمی را میرساندند. مردمی که نگران اقوامشان در شهر بودند، به جاده زده بودند. خلاصه فضای خاصی در شهر حاکم بود. بحث اول بعد از وقوع زلزله، تامین مایحتاج و امدادرسانی به زیر آوارماندگان بود. روز سوم و چهارم، ما صحبتهایی را میشنیدیم مبنی بر اینکه با وجود توزیع بیش از تعداد نیاز چادر در مناطق زلزله زده، به خیلی ها هنوز چادر نرسیده است. آمارها نشان میداد که ۳۰ هزار نفر در شهر زندگی میکنند و همین تعداد هم نیاز به چادر داشتهاند. اما ۷۰ هزار چادر اهدا شده بود. این آمار به غیر از آن آماری است که مردم کمک کردهاند. این موضوع نشان از عدم مدیریت را میداد، بنابراین ما به این نتیجه رسیدیم که شبانه گشتی در شهر بزنیم. بهترین زمان برای گشتزنی نیمه شب بود. در گشتزنی مان دیدیم که خیلی ها بدون چادر مانده اند. خیلی از خانوادهها مریض داشتند، خیلیها با بچه شیرخواره از سرما می لرزیدند و راهی هم برای گرم شدن نداشتند.»
پرنیان، اهورا را همان جا پیدا میکند: «در همین گشت شبانه بود که ما به اهورا رسیدیم و اولین دیدار ما با او شکل گرفت. از پدر اهورا پرسیدم که شما چرا چادر ندارید؟ و او جواب داد که به ما چادر نرسید. او گفت که من عمری با عزت زندگی کردهام و کارمند دانشگاه هستم. اصلا سرما را تحمل میکنیم اما اینکه به سمت ماشین امدادرسانی هجوم بیاوریم، برای ما سخت است. بسیاری از خانوادهها مانند پدر اهورا فکر میکردند و عزت نفس دارند و در عین حال کمکی به دستشان نرسیده بود. همان زمان من با اهورا صحبت کردم.»
او توضیح میدهد: «اهورا گفت مدرسهشان خراب شده است. گفت دوست دارم که سه تا پتو داشته باشم که گرمم نشود. به جای اینکه بگوید سردم نشود گفته بود گرمم نشود. آن لحظه من خیلی ناراحت شدم و به او قول دادم که برای او پتو بیاورم. اهورا خیلی شلوغ و شیطان بود بنابراین از او قول گرفتم که او پدرومادرش را اذیت نکند، او هم قول داد و در عوض هم من برای او پتو بیاورم.»
خانواده هایی که اوضاعشان بدتر از اهورا بود
پرنیان ادامه می دهد: « به این فکر کردیم که نباید او را در انتظار بگذاریم و سریع پتو را برای او تامین کردیم. سه تا پتو را که به او دادیم، یادم است که پتوها را ناز میکرد. انگار که کالای با ارزشی به دست او رسیده است. ماجرای اهورا باعث شد متوجه شویم که امثال اهورا خیلی زیادند و شاید خیلیها هنوز پتو هم ندارند. شاید هم از اهورا مشکلات بیشتری داشته باشند . همین هم شد. ما خانوادهای را پیدا کردیم که یک پیرزن و دختر خانواده به همراه بچه ای کوچک بدون هیچ سرپناهی مانده بودند. پدر خانواده مصدوم شده بود و به بیمارستان منتقلش کرده بودند و داماد خانواده هم در زندان بود.»
اهورا هم صاحب یک سقف می شود
او می گوید:« اهورا برای ما تبدیل به نماد شد. نمادی از بچههای زلزلهزده کرمانشاه. اهورا چون خوش کلام بود، ارتباط ما وسیعتر شد. ما دوست داشتیم که کمی از آلام اهورا را کم کنیم، بنابراین او را به عنوان نمادی از کودکان زلزلهزده انتخاب کردیم. هر چند که شاید کودکانی با شرایط بدتر از او در شهر باشند که واقعا هم وجود دارد.» موقع خداحافظی اهورا دوباره قول میدهد که بچه خوبی باشد و پدرومادرش را هم اذیت نکند. خانه اهورا تعمیر شده است و او چند وقت دیگر به همراه خانواده قرار است که به زیر یک سقف برود. آروزی مشترک همه بچههای زلزلهزده شهر، برای اهورا خیلی زود تحقق خواهد یافت.
انتهای پیام/
منبع: فارس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۰۲۱۲۴۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایتی از شهید لشکر فاطمیون + فیلم
مراسم بزرگداشت شهدای لشکر فاطمیون در امامزاده بی بی سکینه ماهدشت برگزار شد.
خبرنگار ما به سراغ شهیدی رفته است که از ابتدای تشکیل این لشکر در عملیات های مختلف آن نیز حضور داشت.
شهید سیدمحمد حسینی 20 آذر سال گذشته در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی باشگاه خبرنگاران جوان افغانستان افغانستان