بیت اللطف، مکانی که بعد از انقلاب به بوستان تبدیل شد
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۰۴۰۷۹۸
خسرو معتضد در برنامه «تاریخ تماشایی» از تاریخچه محله ای به نام بیت اللطف سخن گفت که بعد از انقلاب آن را آتش زدند و تبدیل آن به بوستان کردند.
به گزارش خبرنگار مهر، این کارشناس تاریخی در ابتدای برنامه اش در سایت اشتراک گذاری ویدئو تماشا با اشاره به کتاب «رستم التواریخ» گفت: عده ای بی سواد می گویند که این کتاب جعلی است و در قرن نوزدهم نوشته شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
معتضد ادامه داد: فردی به نام ولادیمر مینورسکی که روسی است و بر گردن تاریخ ایران حق دارد، مدتی در ایران زندگی و تحقیق کرد. بعد از سر کار آمدن حکومت شوروی به لندن رفت و کتاب «تذکرة الملوک» را که از استانبول به کتابخانه انگلستان منتقل شد، پیدا کرد و به زبان فرانسه و انگیسی ترجمه کرد.
ماجرای کتابی که به سفارش محمود افغان نوشته شد
وی با تاکید بر اینکه «تذکرة الملوک» کتاب بسیار خوبی است و تمام جزئیات دوره صفوی را در خود دارد، افزود: این کتاب به سفارش محمود افغان نوشته شد. او وقتی ایران را تحت سلطه خود گرفت از کشورمان چیزی نمی دانست، برای همین دستور داد یکی از منشی ها تاریخ ایران، اداراتش و تشکیلات صفویه را برایش بگوید. اینکه ما چند تا بیگلر بیگی داریم، چندتا والی داریم، درآمدمان از چیست، ارتش مان چیست و...
این مورخ بیان کرد: همین محمود افغان بی سواد دنبال این چیزها بود. گرچه مرد و نتوانست این کتاب را بخواند. یک نسخه از این کتاب در همدان بود که عثمانی ها وقتی همدان، کرمانشاه، بروجرد، خرم آباد و غرب ایران را گرفتند این کتاب را پیدا کردند و با خود بردند.
ساخت بیت اللطف برای سربازان تا مزاحم نوامیس مردم نشوند
وی اظهار کرد: «رستم التواریخ» می گوید که در زمان صفویه برای اینکه سربازان مزاحم نوامیس مردم نشوند محلی برایشان ایجاد شد. این کتاب به زمان کریم خان زند اشاره می کند و نام تمامی این محله را آورده است. به این مکان بیت اللطف می گفتند. ما نمی توانیم بگوییم این خوب یا بد است، چیزی است که در تاریخ اتفاق افتاده است.
معتضد به هزار زن فتحعلی شاه از جمله جوالی، کنیز و کلفت از تمام طبقات مردم در حرمسرایش اشاره کرد که هر کدام از اینها کلفت و نوکر داشتند. بعد از مرگ فتحعلی شاه، جانشینش پسر عباس میرزا است که نامش محمدشاه است. محمدشاه حرمسرا نداشت و چهار پنج زن داشت. یکی از این زن ها کرد بود.
نگهداری تصاویری از فتحعلی شاه در موزه آرمیتاژ
وی تصاویری از فتحعلی شاه و پسرش نشان داد که به دلیل علاقه فتحعلی شاه به تهیه نقاشی از خودش، توسط نقاشان کشیده شده است و در موزه آرمیتاژ نگهداری می شود. این تصاویر هدیه دکتر ابراهیم تیموری از سفرهایش برای ما است.
معتضد ادامه داد: محمدشاه مریض بود و مدام پا درد داشت. سالتیکوف می گوید او در ۳۳ سالگی نمی توانست راه برود. محمدشاه نقرس شدید داشت. ناصرالدین شاه و عباس میرزا ملک آرا و چندتای دیگر پسران او هستند. یکی از پسرانش هم جد خانواده سالور است.
اخراج زن های فتحعلی شاه به محله ای که بدنام می شود
نویسنده «اشرف از سرای سنگلج تا سریر سلطنت» یادآور شد: فتحعلی شاه عده ای از این زنان را اخراج می کند و محله ای به نام قجرها در جنوب شرق تهران را به آنها می دهند. بعد می گویند نام قجر برای این مکان که زنان سلطنتی به آنجا رفته اند بد است. محله قجر سال ها وجود داشت و چاقوکش ها و اراذل و اوباش به آنجا می رفتند و مردم از این مکان شکایت داشتند.
وی اضافه کرد: در زمان نخست وزیری میرزا حسن مشیرالدوله پیرنیا این زنان به جنوب غرب تهران منتقل می شوند که آن موقع این محله از تهران فاصله داشت. در این محله می مانند و تعدادی از این قمه کش ها و شوشکه کش ها و اراذل به اینجا می آیند. چندبار این افراد را تبعید می کنند ولی می بینند فایده ای ندارد که در نهایت همین جا می مانند.
شکایت اهالی گمرک از چاقوکشی و لات بازی
معتضد با تاکید بر اینکه در این مکان چاقوکشی و اراذل و لات بازی زیاد می شد و مردم گمرک از این محله شکایت داشتند، تاکید کرد: اتفاقات زیادی در اینجا می افتاد. اگر روزنامه ها به خصوص روزنامه های بعد از شهریور ۱۳۲۰ را بخوانید می بینید شبی نیست که در آنجا اتفاقی نیفتد.
وی داستان صادق چوبک درباره وضعیت این مکان را مورد توجه قرار داد و ادامه داد: این افراد را بدهکار می کردند یعنی برایشان انگشتری می گرفتند یا لباسی می خریدند یا پولی بهشان می دادند و این بود که همیشه بدبخت و بیچاره بودند.
وی تصریح کرد: این زنان اخراج شده کجا باید می رفتند؟ خانواده عده ای از اینها شهرستان بودند و سال ها از جدایی این زنان از خانواده شان می گذشت. کتاب های سالور و دکتر فوقلیه را بخوانید. نویسنده روسی لوبینسکی با تمسخر نوشته است در هر سفری که شاه می رفت تعدادی زن به ملکه های ایران اضافه می شد.
معتضد در پایان این قسمت از برنامه «تاریخ تماشایی» سایت اشتراک گذاری ویدئو تماشا گفت: این محله تحمیل طبقه حاکم بر طبقه پایین مردم بود. این زگیل نباید منفجر شود و همه جا را بپوشاند. باید یک فکر عقلایی کرد تا این مسئله حل شود.
معتضد به روایتی از رضاخان اشاره کرد که در جواب مستوفی الممالک که چرا بعضی از این وزرا را اخراج می کنید پاسخ داده بود که این افراد هم از این کارها در این محله ها می کنند. زمانی هم که صحبت از استقراض برای راه آهن شد رضاشاه به رسم این محله اشاره کرد که خارجی ها هم این کار را می کنند یعنی قرض می دهند تا فرد را بدهکار کنند. رضاشاه در اوایل سلطنتش که هنوز خودکامه و مستبد نشده بود از این حرف ها می زد.
بیمار شدن سربازان و ضرر خوردن مملکت
وی ادامه داد: دلال هایی در اطراف سربازخانه ها بودند که سربازهای وظیفه ارتش را به این محله می فرستادند. این سربازها در اینجا دچار بیماری های آمیزشی می شدند و ضرر زیادی به مملکت می زد. در مجله بهداشتی تندرست که در سال های بعد از شهریور ۱۳۲۰ چاپ می شد نمونه هایی از اینجا می گفت.
فریب دختران معصوم و تحویل دادن آنها به دلالان
نویسنده «سیاست، زن و حرمسرا» تصریح کرد: عده ای از راننده های کامیون یا سواری به نقاط دورافتاده می رفتند و دختران معصوم و چشم و گوش بسته را با وعده ازدواج تحویل این دلال ها می دادند. دولت هم هیچ کاری نمی توانست بکند زیرا پارتی های قوی داشتند.
وی یادآور شد: در جنگ جهانی، متفقین به سراغ این محله می روند. مشکلات زیادی برای مملکت ایجاد شده بود و فساد اخلاقی و مطالبی که در بعضی نشریات نوشته می شد حالت عجیبی در مملکت ایجاد کرده بود. نویسنده ای به نام هدایت الله حکیم الهی، رفت دو ماه در این مکان خوابید و مونوگرافی قشنگی از بدبختی و بیچارگی این افراد و از کثافت و میکروب در این مکان نوشت. اصلا مکان بد نامی بود.
نمایش تمثیلی در «معمای شاه»
معتضد با اشاره به سریال «معمای شاه» تاکید کرد: در این فیلم باغی نشان داده می شود که در تلویزیون نمی توانست بگوید چیست. این باغ در واقع همین مکان است که عده ای گدایان و اراذل و اوباش و روسپی ها در آن هستند. شهرت اینجا زیاد شده بود و باعث ننگ مملکت بود و متاسفانه راه چاره ای هم نبود.
مجری برنامه «پلی به گذشته» افزود: حکیم الهی دو جلد کتاب به نام «با من به آن محله بیایید» نوشت و این کتاب در سال های ۲۷ و ۲۸ مانند توپ صدا کرد و در مردم اثر زیادی گذاشت. معلوم شد خیلی از این زن ها بدبخت هستند و فریب خورده اند. اینها زن هایی روستایی و شهرستانی بودند و حتی زنان مطلقه تهرانی که هیچ گونه حمایتی ازشان نمی شد. آن موقع چیزی به نام مهریه و نفقه به این صورت نبود و زنان مجبور می شدند به اینجا پناه ببرند.
برگزاری کلاسهای آموزشی و سوادآموزی برای زنان فریب خورده
معتضد بیان کرد: شنیده ام حدود ۱۰ یا ۱۵ هزار نفر در این محله بوده اند. از سال ۱۳۳۷ به بعد اتفاق خوبی افتاد. عده ای از زنان باشرف و انسان دوست در اینجا کلاس آموزشی و سوادآموزی گذاشتند. شهربانی هم پلیس گذاشت، از وزارت بهداری پزشک گذاشتند که این افراد را مانند شهرهای دیگر دنیا کنترل می کردند. این کنترل کردن، بیماری هایی مثل سیفلیس و سوزاک را کم کرد.
وی با تاکید بر اینکه این افراد هرچه باسوادتر می شدند خجل تر می شدند گفت: در سال ۱۳۵۰ وزارت بهداری بررسی بر روی این افراد کرد و معلوم شد تحصیلات ۹۰ درصد اینها زیر دوم ابتدایی یا بیسواد است. پلیس هم سختگیری می کرد. هرکس می خواست وارد این محله بشود باید شناسنامه نشان می داد. جلوی متاهل ها و افراد زیر ۱۶ سال را می گرفتند.
آتش زدن بیت اللطف بعد از انقلاب و تبدیل آن به بوستان
معتضد اضافه کرد: این افراد فقط در این محله نبودند و به جاهای دیگر هم می رفتند. این بود که بعد از انقلاب عده ای از روی احساسات زیاد، این مکان را آتش زدند و ویران کردند. انقلاب، گروهی را مسئول رسیدگی به این محله کرد. برای عده ای از اینها کارهایی مثل دوزندگی درست کردند و بعضی هایشان ساکت شدند. بعد هم این مکان با خاک یکسان و تبدیل به بوستان شد.
وی سرگذشت این محله را سرگذشت مشئومی دانست و گفت: قهرمان میرزا سالور که برادرزاده ناصرالدین شاه است ۱۰ جلد کتاب فوق العاده نوشته که در پایان جلد دومش آمده است که زن های حرمسرا را با کنیز و کلفت هایشان اخراج کردند زیرا وقتی مظفرالدین شاه با زن هایش از تبریز می آید دیگر مکانی برای زنان ناصرالدین شاه باقی نمی ماند.
معتضد ادامه داد: عده ای از این زنان هم می میرند مانند انیس الدوله که دو سه ماه بعد بر اثر بیماری هپاتیت ب یا یرقان شدید فوت می کند. یکی از شاهزادگان قاجار نوشته است که وقتی حقوق ماهیانه سیصد چهارصد تومانی ملکه را برایش آورده بودند و عکس ناصرالدین شاه را در اسکناس چاپ لندن می بیند غش کرده و فوت می کند. ما اسنادش را دیدیم که دکتر گواهی داده است که او بر اثر یرقان مرده است.
منبع: مهر
کلیدواژه: بوستان رازی خسرو معتضد قاجار شهرداری تهران شورای شهر تهران محمد علی نجفی شهر تهران وزارت آموزش و پرورش ترافیک پلیس راهور روز طبیعت نیروی انتظامی بیمه آلودگی هوا حیات وحش سرهنگ نادر رحمانی سید محمد بطحایی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۰۴۰۷۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نقنقنویسی داستان اجتماعی نیست
این رمان توانسته است با روایتی جذاب و توجه به جزئیات، مخاطب را به خوبی با حال و هوای سالهای پیش از انقلاب آشنا کند. فصل توتهای سفید از انتشارات شهرستان ادب بهعنوان رمان برگزیده سومین دوره جایزه کتاب سال شهید اندرزگو و یکی از آثار مرحله پایانی جایزه ادبی جلال آل احمد و از کتابهای موفق سال گذشته بود. سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب در این گفتوگو درباره کتابش و چند و چون نگارش آن صحبت کرده است.
با توجه به اینکه در پایان کتاب تاریخهایی درباره نگارش و بازنگارش کتاب ذکر کردهاید، لطفا از فرآیند رسیدن به این داستان و نهایی شدن کتاب بگویید.
راستش زمانی که تاریخها را ثبت میکردم، هرگز فکر نمیکردم اینقدر درباره آنها در معرض پرسش قرار بگیرم. حقیقت این است که هدفم از ذکر آنها ماندن در تاریخ (اگر ماندنی اتفاق بیفتد) بود و اینکه مخاطب را متوجه کنم که نوشتن «فصل توتهای سفید»، چه زمانی دغدغه من بوده و حاصل چه زمانی از زندگی من است. مسأله این است که نسخه اولیه این اثر از تابستان تا زمستان ۱۳۹۳ نگارش یافت، ولی پیش آمدن برنامههایی در زندگی شخصی و اشتغال به نگارش آثار دیگر، باعث شد تا فصل توتهای سفید کمی از مرکز توجهم دور شود. در سالهای ۹۴ تا ۹۶ مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بودم و تا زمان انتشار این اثر، دو رمان نوجوان از من منتشر شد. پس از فراغت از تحصیل، فرصتی فراهم شد تا دوباره به فصل توتهای سفید رجوع و آن را بازنویسی کنم، ولی روند کند انتشار، موجب شد تا کتاب در بهمن ۱۴۰۱ منتشر شود.
داستان سوژه ملتهبی دارد. نوشتن درباره موضوعی مثل «شهر نو» که نوعی تابوست و حتی نویسندگان روشنفکر کمتر جسارت نوشتن از آن را دارند، شجاعت میخواهد. چرا بهدنبال این سوژه پردردسر رفتید؟
میتوانم فرمایش شما را به خود بگیرم و بگویم که برای نوشتن این داستان، شجاعت و شهامت به خرج دادهام، ولی اگر بخواهم صادقانه برخورد کنم، میگویم شجاعتی در کار نبوده و من فقط به تعهد حرفهای خود عمل کردهام. شهر نو برای من بستری برای روایتگری و قصهگویی بود. قرار بر رفتن به شهر نو و باقی ماندن در آن نبود. من قصد نداشتم بهواسطه ایجاد جاذبههای کاذب، مخاطب خود را سرگرم و بهعبارتی دستبهسر کنم. قصد نداشتم یک داستان زرد و تاریخمصرفدار بنویسم. همچنین باید بپذیریم که شهر نو بخشی از ساختار اجتماعی ما در جغرافیای پیش از بهمن ۵۷ بود که در فرآیند انقلاب دستخوش تحول شد و نسبت به آن واکنش نشان داد. نادیده گرفتن و بیتوجهی به پدیدههایی از این دست، بیفایده است.
ضمن اینکه تجربه سالها نوشتن به من آموخته چطور بنویسم که به ورطه پردهدری نیفتم؛ حرمت کلمه را نشکنم و آن را به ابتذال نکشانم. بنابراین واهمهای از نوشتن داستان خود نداشتم.
راستش را بخواهید خیلی دنبال پیدا کردن اشتباهات تاریخی و فضاسازی بودم، ولی چیزی نیافتم. این نشان میدهد برای نوشتن داستان، پژوهش خوبی کردهاید. از فرآیند پژوهش و از سختیهای آن در داستاننویسی بگویید. خوشحالم که این اتفاق افتاده و برداشت شما از مطالعه کتاب چنین است. این نکته برایم خوشحالکننده است و مرا در مسیر خود مصممتر میکند. مسأله این است که پژوهش بخشی از فرآیند نوشتن است. هر اثری فارغ از گونه و موضوع، نیاز به یک پیشینه مطالعاتی و پژوهشی دارد ولی این پیشینه و بازه زمانی لازم برای اثری که به تاریخ پرداخته، گستردهتر است.یک اثر تاریخی به دو نوع پژوهش نیاز دارد؛ پژوهشی پیش از نگارش اثر و پژوهشی حین نگارش اثر. مطالعه آثار پژوهشی، تاریخ شفاهی، رجوع به مستندها، انجام مصاحبه، قرار گرفتن در مکانهای مرتبط با موضوع داستان و مطالعه رمانها و داستانهایی که با آن موضوع نوشته شدهاند، میتواند بسیار کمککننده و راهگشا باشد که البته بسیار زمانبر است و انجام آن کار سادهای نیست. من هم برای نوشتن این اثر، ساعتها مطالعه و تحقیق کرده و تلاش کردهام تا جایی که ممکن است به موضوع نزدیک شوم. تا آنجاکه نزدیکتر شدن بیشتر به موضوع برایم مقدور نبوده. برای درک بهتر واقعه ۱۷شهریور، جز مطالعه تاریخ، بخشی از خاطرات شاهدان آن حادثه و روزهای پس از آن را رصد کردم و برای شناخت مؤثرتر شهرنو و ماجرای حضور لهستانیها در ایران، به مستندهایی که در قالب فیلم، عکس، کتاب و مصاحبه تهیه و منتشر شده بود، رجوع کردم و به قبرستان مسیحیان در دولاب تهران رفتم.
قبول دارید که آپارتمانی شدن بسیاری از داستانهای امروز نویسندگان بهدلیل فرار از پژوهش و وقت گذاشتن برای ساختن جهان داستانی است؟
حقیقت این است که همواره شمار ورودیها به مسیر نویسندگی بسیار زیاد است و افراد زیادی هستند که مایلند اقبال خود را در راه نوشتن محک بزنند ولی درصد کسانی که در این مسیر میمانند، بسیار کمتر است چون اساسا نوشتن و خلق کلمه، کار سادهای نیست و اصلا مبتنی بر شانس نیست. شاید پاسخم به پرسش قبل شما تا حدود زیادی روشن کند که چرا تعداد نویسندگان رمانها و داستانهای تاریخی مانند داستانهای آپارتمانی که داعیه داستانهای اجتماعی را دارند، زیاد نیست. برخی تصور میکنند با نشستن در پشت رایانه و ثبت غرنالهها و نقنقهایی که گوش فلک از آنها پر است، یک داستان روشنفکرانه بهروز و امروزی نوشتهاند ولی این داستانها نه اجتماعیاند، نه روانشناسانه زیرا در سطح باقی ماندهاند و گاهی حتی از حقیقت اجتماع دورند.
کتاب درمورد دوران پیش از انقلاب اسلامی است، ضرورت ویژهای برای نوشتن درباره این دوره تاریخی احساس میکردید؟
نخستین دلیلم برای پرداختن به این موضوع، خودخواهانه است. موضوع این است که به تاریخ علاقهمندم و همواره از خواندن آن لذت بردهام، بنابراین نوشتن از آن نیز برایم دلپذیرتر است ولی فارغ از این مسأله، آنچه مرا واداشت تا به حوادث دهههای ۴۰ و ۵۰ ایران و نیز وقایع پس از جنگ جهانی دوم بپردازم، این است که احساس کردم در این برهه از تاریخ، دستم برای قصهپردازی بازتر است. داستانهایی وجود دارد که نویسندگان نسبت به آنها غافل بودهاند، کمتر به آنها پرداختهاند و نخنما و کلیشهای نشدهاند. اساسا تاریخ ایران سرشار از ناگفتههاست و شاید همان سختی نوشتن داستان تاریخی یا داستان انقلابی موجب شده نویسندگان در برابر آنها سکوت کنند. بنابراین زمینه برای نوشتن هر نویسنده، دغدغهمندی فراهم است.نکته دیگر این است که من خود را در برابر پرداختن به موضوع انقلاب، متعهد و مسئول میدانم و از بیان آن هیچ ابایی ندارم. تصورم این است که بخشی از سهم خود در برابر انقلاب را با نوشتن میپردازم، هرچند ناچیز باشد. شاید این حرف از نظر برخی شعار باشد، ولی من از این تصور هم ابایی ندارم. نادر ابراهیمی در یک عاشقانه آرام میگوید: «شعاردادن و شعارها را برنامه کاری قرار دادن، دوای تمام دردهای ماست. آنها که شعار نمیدهند، فقط بهخاطر آن است که میترسند پای شعارهایشان بمانند و نسبت به شعارهای خود وظیفهمند شوند. هر شعار اخلاقی، یک تعهد است نسبت به جهان. بزدلها و معتادان جرأت نمیکنند هیچ تعهدی را نسبت به جهان بپذیرند و به همین علت هم شعاردهندگان را مورد بیحرمتی قرار میدهند.»ادبیات در ماندگار کردن ارزشها و اندیشهها سهم بزرگی بر دوش دارد و در این میان داستان و رمان از جایگاه ویژهای برخوردار است. شاید برای اینکه داستان برشی از زندگی است و مخاطب میتواند آنچه را که بر شخصیت اصلی و قهرمان داستان رفته است، در خیال تجربه کند. بنابراین امکان بسیار مناسبی است تا فرد (نویسنده) بتواند آرمان، اندیشه و نوع نگاهش به هستی را با او به اشتراک بگذارد.
برخلاف بسیاری از کتابهایی که درباره دوران قبل از انقلاب نوشته شده، داستان شما سیاسی نیست و به روابط میان گروههای سیاسی، مبارزات و خطکشیهای مبارزان قبل از انقلاب نپرداخته است. چه شد که ترجیح دادید وارد این فضا نشوید؟
مساله من در اینجا انتخاب میان ورود یا وارد نشدن به سیاست و خطکشیهای سیاسی نبود. فروغ هیچ نسبتی با سیاست ندارد. او یک مبارز با آرمانهای بلند انقلابی، سیاسی، دینی و اجتماعی نیست. او یک قربانی است. بااینحال فردی منفعل و واداده نیست تا دست روزگار او را به هر طرف که میخواهد بکشد. امیر نیز نماینده مردم انقلابی در معنای عام خودش است. او متعلق به هیچ دسته و گروهی نیست. بنابراین داستان درگیر خطکشیهای سیاسی نمیشود.
داستان شما تصویری عریان، تلخ و درعینحال باورپذیر از فقر در برابر چشم مخاطب میآورد؛ درصورتیکه شاید در ذهن برخی مخاطبان که دوران قبل از انقلاب را ندیدهاند، آن زمان دوران رفاه اقتصادی تصویر شده است. آیا از نشاندادن این فقر و آسیبهایش تعمدی داشتهاید؟
تاریخ، زمین بازی مستبدان وقدرتهای استعمارگراست. منفعت ایشان در قطع رابطه ملتها با تاریخ و «انهدام هویت تاریخی»شان است. آنها نخست حافظه تاریخی ملتها را پاک میکنند و سپس آنچه را که مایلند و میپسندند، مینویسند. درواقع تاریخ را جعل میکنند و با بزک کردن چهره ظالمان و جنایتکاران، صورت دیگری از آنها تصویر میکنند. دلیل تصور عدهای درباره رفاه اقتصادی در دوران پهلوی دقیقا همین است.البته نمیتوان نادیده گرفت که بخشی از تصور اشتباه مردم به تصویر فانتزی و کاریکاتوریای برمیگردد که در فیلمها و سریالها از گذشته ارائه شده است. معتقدم که اطلاع ناآگاهان از تاریخ، درک آنها را از گذشته و حال و دیدشان را درباره آینده اصلاح میکند. گزاف نیست اگر ادعا کنم که برای هر گزارهای که در فصل توتهای سفید مطرح کردهام، «بودک» تاریخی دارم. من در برابر آنچه که مربوط به تاریخ است، عمیقا صادق بوده و برای کشف حقیقت ساعتها مطالعه کردهام. حقیقت این است که فقر و بیچارگی مردم در سالهای جنگ جهانی دوم و پس از آن بههیچوجه انکارپذیر نیست. من برای ساخت عقبه فروغ و حال مادر و ماجان، ناگزیر از پرداخت به آن برهه تاریخی بودم و بخشی از این تاریخ، فقر و فلاکت فراگیر ملت ایران بود، وگرنه قصد انتقامکشی از کسی یا تلخکردن کام مخاطب را نداشتم.
داستان از نظر من با وجود اینکه تاریخی است و از عشق و مبارزه سخن میگوید، درونمایهای به نام انتخاب دارد. جایی که فروغ از خانه دوستش فرار میکند، به نظر من نقطه اوج داستان است. خودتان با این برداشت چقدر موافقید؟ بهنظر خودتان درونمایه اصلی داستان چیست؟
بهنظرم برداشت درستی داشتهاید. نقطه عمل فروغ برای خارج شدن از انفعال همین جاست. فروغ باید یکجا آن انرژی ذخیره شده در وجودش را بیرون میریخت و خود را نجات میداد وگرنه میتوانست مانند آنیا و زری و تمام زنهای شهر نو که خود را دستبسته و ناچار میدانستند، در آن چاه بمانند و یکی از آنها شود. بهانهاش را هم داشت ولی انتخاب فروغ، آزادگی بود.
نظر شما درباره مخاطبان داستان امروز چیست؟ از دیده شدن و خوانده شدن داستانتان چقدر راضی هستید و فکر میکنید برای افزایش مخاطبان چه باید کرد؟
باید بپذیریم که در ایران، خرید کتاب و بهدنبال آن مطالعه، جزو اولویتهای اول مردم نیست. کتاب در سبد خرید خانوارها جایگاه کوچکی دارد و این موضوع برای نویسندگان که گاهی سالها از عمر خود را صرف نوشتن کتاب کردهاند، راضیکننده نیست.
نکته دیگر این است که نویسنده یک وظیفه دارد و وابستگان به صنعت چاپ و سپس فروش و بازار کتاب، یک وظیفه. قرار نیست نویسنده هم نوشتن داشته باشد، هم چاپ و هم دغدغه فروش ولی میبینیم که برخی نویسندگان ناچارند بار تبلیغ کتاب را خودشان به دوش بکشند و آن را به جامعه معرفی کنند. این چرخه معیوب است. متولیان امر باید به وظیفه خود واقف شده و از طریق رسانههای مختلف به تبلیغ و معرفی کتاب بپردازند تا کتاب خوب جایگاه خود را بین مخاطبان بیابد.
مهمترین تأثیر جایزههای ادبی
برگزیده شدن در جوایز ادبی، بخش عمدهای از تأثیر خود را درپرداخت منتقدان به اثروانتشار یادداشت ومعرفی کتاب،ساخت رسانههای تصویری و نیز انجام مصاحبههای گوناگون نشان داد.همچنین در میان گروههایی جمعخوانی و بررسی شد. برخی از مخاطبان از طریق فضای مجازی و گاهی رودررو احساس خود درباره کتاب را به اشتراک میگذارند که اتفاق خوشایندی است. بیشتر منتظر دیده شدن کتاب در نمایشگاه کتاب امسال هستم.هر جایزه زمانی که بتواند با انتخابهای درست، اعتماد مخاطبان را به خود جلب کند، میتواند جریانساز باشد. وقتی مخاطبان -چه نویسندگان و چه خوانندگان- ببینند اثری که برگزیده شده واجد امتیازات قابلتوجه و قابلدفاع است، ترغیب میشوند از آن حمایت کرده و تأثیر بپذیرند. اگر جایزهای بتواند بهخوبی به معرفی و حمایت از آثار ارزشمند و برگزیده بپردازد، نویسندگان تشویق به خلق آثار همراستا با اهداف جشنواره میشوند. به مرور این اتفاق باعث ارتقای سطح کیفی آثار و از طرف دیگر رضایت مخاطبان میشود. بهنظرم مؤثرترین کار در این زمینه، تقویت پشتوانه علمی و ادبی جشنوارهها و جایزههای ادبی و انتخاب آثار خوب در یک بستر استاندارد است.
آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر