Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «همشهری آنلاین»
2024-05-05@04:15:18 GMT

پنج روایت از پنجره‏‌ها با غلط‌های دیکته‌ای

تاریخ انتشار: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۳۳۲۳۵۰

پنج روایت از پنجره‏‌ها با غلط‌های دیکته‌ای

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - داستان > پری رضوی:
خانواده‌ی قلاده‌ای

پنجره‏‌ی اتاق من رو به خیابان است. نصف‌‌شب با صدای سگ‏‌ها از خواب بیدار می‏‌شوم و از پنجره‏‌ی اتاق، خیابان را نگاه می‏‌کنم. سگ‌‏ها ساعت دو به بعد توی خیابان پیدایشان می‌‏شود.

برعکس من که حق ندارم بعد از تاريك‌شدن هوا بيرون بروم. مامان مي‏‌گويد: «حق نداري از ساعت شش و هفت به بعد بري تو کوچه.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

..»

سگ‏‌ها پنج‌شش نفر هستند. مامان مي‏‌گويد آن‌ها خانواده‌اند. يك‌بار پرسيدم: «يعني مادر و پدر و چهار نفر بچه؟»

مامان با خنده گفت: «پسر، تعداد شمارش سگ‌ها نفر نيست. مگه آدم‌اند؟ واحد شمارش اون‌ها قلّاده است.»

راست هم مي‌‏گفت. تازه يادم افتاد كه يک‌بار همين سؤال، توي مسابقه‌اي تلويزيوني طرح شده بود.

بعضي‌وقت‌ها دلم به حال سگ‌ها مي‌سوزد، ولي نصف‌‌شب وقتي تماشايشان مي‏کنم، مي‌بينم خوب با مادرشان دنبال‌بازي مي‏‌کنند. بچه‏‌ها خيلي زرنگ‌اند. با کوچک‌ترين صداي ماشين توي بلوار، پشت درختان قايم مي‏‌شوند.

 با خودم فكر مي‌كنم اگر خانه‌ي ما ديوار نداشت، ديوارهاي خانه در نداشت و اتاقمان پنجره نداشت، سگ‏‌هاي بيدار نصف‌‌شب با ما چه‌کار مي‏‌کردند؟

پنجره‏‌ي اتاق من مستطيلي‌شکل و رنگ همه‌ي پنجره‌‏هاي خانه‏‌مان هم بنفش است. پدرم عاشق رنگ قرمز است و مامان، عاشق آبي آسماني. اما با اين‌که مي‏‌دانستند من عاشق خورشيدم، موقع رنگ‌کردن پنجره‌‏ها از من سؤالي نکردند. نقاش براي اين‌که دعوا نشود، دو رنگ آبي و قرمز را مخلوط کرد و پنجره‏‌ها را بنفش رنگ زد.

 

پنجره‌ي زنبيلي

هم‌سايه‏‌ي بالايي خانه‏‌مان پيرزن بامزه‌‏اي است. او از تنهايي مي‌‏ترسد و مادر به هواي اين‌که زياد تنها نباشد، بعضي شب‏‌ها مرا به خانه‏‌ي او مي‏‌فرستد. او براي اين‌که من حوصله‏‌ام سر نرود، قصه‏‌هاي گرم و قديمي برايم تعريف مي‏‌کند و من خيلي گرمم مي‏‌شود.

بيچاره نمي‏‌داند من عاشق عنکبوت پرنده هستم. موقعي که از قصه حوصله‏‌ام سر مي‏‌رود، خودم را به خواب مي‏‌زنم. آن‏وقت به مادرم زنگ مي‏‌زند تا پدرم را بالا بفرستد. پدرم به جاي در زدن، هميشه سرفه مي‏‌کند. پيرزن هميشه از بابا خواهش مي‏‌کند که بنشيند و چايي بخورد. ولي بابا با تکان‌دادن سرش تشکر مي‏‌کند. بيچاره پيرزن نمي‏‌داند که بابا از پيرزن‏‌ها خوشش نمي‏‌آيد.

پنجره‏‌هاي خانه‌ي پيرزن پرده ندارد. او زياد از پنجره‏‌هايش استفاده مي‏‌کند. مثلاً موقعي که سبزي يا نان لازم دارد، طناب را به دسته‏‌ي زنبيل مي‏‌بندد و پول را تويش مي‏‌گذارد و از کساني که از زير پنجره رد مي‏‌شوند، خواهش مي‏‌کند برايش سبزي يا نان بخرند.

پيرزن تازگي‏‌ها به غريبه‏‌ها اعتماد نمي‏‌کند. چون بعضي از آن‌ها نه‌ تنها برايش سبزي يا نان نمي‏‌خرند كه پولش را هم با زنبيل مي‏‌برند.

پنجره‏‌هاي خانه‌ي پيرزن يک اندازه نيستند. پنجره‏‌ي آويزان‌کردن زنبيل، از همه کوتاه‏‌تر است. پيرزن موقعي که طناب را به زنبيل مي‏‌بندد، تا کمر خم مي‏‌شود و زنبيلش را پايين مي‏‌فرستد. اما پنجره‌اي که از آن هم‌سايه‏‌ها و مردم را يواشکي مي‏‌بيند، ديوارش كمي بلندتر است و پيرزن زير پايش بالش نرمي مي‏‌گذارد تا قدش به پنجره برسد.

بابا مي‏‌گويد: «پيرزن فضول.»

مامان ناراحت مي‏‌شود و مي‏‌گويد: «بيچاره از تنهايي اين کار رو مي‏‌کنه.»

 بابا مي‏‌پرسد: «پس چرا مادر من كه تنهاست، اين‌طور فضول نيست؟»

مامان فوري جواب مي‏‌دهد: «براي اين‌که خانه‌‌ش به بيرون پنجره‏‌اي نداره.»

مامان راست مي‏‌گويد. تنها پنجره‏‌اي که خانه‌ي مادربزرگ دارد، پنجره‏‌ي بلندي رو به حيات است. مادربزرگ از آن‌جا حيات خانه‏‌اش را مي‏‌بيند. وقتي گربه‏‌ي سياه از ديوار حيات پايين مي‏‌پرد تا به آشپزخانه برود، مادربزرگ دست راستش که انگشتر بزرگ دارد به شيشه مي‏‌کوبد تا گربه را بترساند.

 

پسري كه از دست رفت؟

پنجره‏‌هاي اتاق دخترعمه‏‌ام به هيچ دردي نمي‏‌خورند. عمه هفته‏‌ي پيش از بابا خواسته بود پنجره‏‌هاي خانه‌شان را قفل بزند. عمه خيلي ناراحت بود...

آخر پسرعمه از پنجره، دختر همسايه‏‌ي روبه‌رويي را ديده بود و عاشق او شد. عمه مي‏‌گفت: «پسرم از دست رفت.»

ولي بابا مي‏‌گفت: «چرا از دست رفت؟ ازدواج کرد و رفت.»

مامان يواشکي مي‏‌خنديد.

اما آخر سر، به اسرار عمه، بابا پنجره‌هاي خانه‌شان را قفل زد و شيشه‏‌ها را هم رنگي کرد.

 

پنجره‌هاي بي‌تقصير

پنجره‏‌هاي مدرسه‏‌ي ما را ميله‏‌بندي کرده‏‌اند؛ مثل قفس حيوانات. اما بچه‏‌ها از اين پنجره‏‌ها خيلي استفاده مي‏‌کنند. بعضي از آن‌ها، ‌از پنجره دوستانشان را صدا مي‏‌کنند. بعضي وسايل لازم دوستانشان را برايشان، از پنجره بيرون مي‏‌اندازند و بعضي هم خبرهاي مهم مدرسه را از پنجره به هم مي‏‌گويند.

مردم از پنجره‌هاي رو به خيابان مدرسه‌مان نارازي‌اند. بعضي از بچه‌ها حرف‏‌هاي بد به مردم مي‏‌زنند و در مدرسه قايم مي‏‌شوند. يک‌بار هم يکي از بچه‏‌ها آشغال تخمه روي سر يک نفر کچل ريخته بود.

همان موقع خانم مدير دستور داد: «همه‏‌ي پنجره‏‌هاي مدرسه تا يک هفته بسته بمونن، حتي اگه همه خفه بشن.»

وقتي ماجراي پنجره‏‌هاي مدرسه را براي مادر تعريف مي‏‌کردم، خنديد و گفت: «پنجره‏‌ها تقصيري ندارن. ولي اي ‏کاش بچه‏‌ها مردم رو اذيت نمي‏‌کردن!»

 

پنجره‌شناس محل

من از پنجره‏‌ي سر خيابان مي‏‌ترسم. درست بالاي مغازه‏‌ي دوچرخه‏‌سازي است. زني از آن بالا خيلي بد نگاهم مي‏‌کند. هردفعه که به جلوي مغازه‏‌ي دوچرخه‏‌سازي مي‏‌رسم، فکر مي‏‌کنم اين زن از آن بالا روي سرم مي‏‌افتد. هيچ‌وقت از زير آن پنجره رد نمي‏‌شوم. از خيابان رد مي‏‌شوم. شايد در خيابان با ماشين تصادف کنم.

پنجره‏‌ي اتاق من فقط براي ديدن سگ‏‌ها نيست. هميشه از آن‌جا به پنجره‏‌اي نگاه مي‏‌کنم که روزها پرده‏‌اش کنار مي‏‌رود و شب‏‌ها چراغش روشن مي‏‌شود. سايه‏‌ي مردي از پشت پنجره به چپ و راست حرکت مي‏‌کند. سايه‏‌اش در تاريکي شب معلوم مي‏‌شود، اما هيچ‌وقت پنجره را باز نمي‌كند.

مامان مي‏‌گويد: «پنجره‏‌اي که باز نشه به درد نمي‏‌خوره و با ديوار فرقي نداره. بايد گِل گرفت. مثل چشمِ کوره.»

بابا مي‏‌گويد: «هر چي کشيديم از همين چشم‏‌ها بوده که نذاشتن خوب فکر کنيم و خوب تصميم بگيريم. عقلمون به چشممونه.»

آن‌شب پنجره‏‌ها باعث دعواي مفصلي در خانه‌ي ‌ما شدند. چند شب بعدش سر و صداي هم‌سايه‏‌ي روبه‌رويي که با پسرش سر حيات دعوا مي‏‌کردند، ما را كشاند لب پنجره. بابا مامان را براي بهتر ديدن كمك كرد تا قدش به لبه‏‌ي پنجره برسد.

من چون کوچک‌تر بودم، روي لبه‏‌ي پنجره ايستادم. مامان مي‏‌توانست ته کوچه را هم ببيند. خواهرش براي کمک‌آوردن پسرهاي برادرش به ته کوچه رفته بود.

چندوقت بعد يادداشت‌هاي پنجره‌اي را پيدا كردم و از زنده‌‌شدن خاطره‌هاي پنجره‌اي خنده‌ام گرفت. يادداشت‌ها را دادم به مامان كه آن‌ها را بخواند.

مامان وقت خواندن يادداشت‌ها لبخند مي‌زد، اما بعد، سرِ نوشتن حيات به جاي حياط و چند تا غلط ديكته‌اي ديگر و نوشتن نفر به جاي قلاده، آرام با کف دست به سرم زد و گفت: «تو هنوز توي نوشتن اين همه غلط داري؟»

البته من درستِ حياط را مي‌دانستم و فقط به خاطر اين‌که «ط» را دوست نداشتم، بعضي‌وقت‌ها از آن استفاده نمي‏‌کردم.

مامان يادداشت‌هايم را به بابا هم داد كه او هم آن‌ها را بخواند و گفت: «چشمت روشن! فکر کنم بچه‌مون مي‏‌خواد پنجره‏‌شناس بشه...»

بفرماييد اين همه از فوايد و مزاياي يادداشت‌ روزانه‌نويسي به ما مي‌گويند، اما نمي‌دانم آخر و عاقبت يادداشت‌هاي روزانه‌ي پنجره‌اي من به كجا مي‌رسد؟!

 

 

تصويرگري: زهرا رشيد

در همین زمینه: سال تحویل شد مأموریت ساحلی خواب کال

منبع: همشهری آنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۳۳۲۳۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کشف ۱۰۳ گرم طلا مسروقه از مخفیگاه مالخر/ برملا شدن راز قتل پیرزن با سرقت طلاجات

فرمانده انتظامی استان فارس گفت: با دستگیری سارقین به عنف، راز قتل پیرزن ۸۲ ساله در شهرستان آباده برملا شد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا و به نقل از پایگاه خبری پلیس فارس، رهام بخش حبیبی در تشریح جزئیات این خبر اظهار کرد: در دوم اردیبهشت ماه سال جاری در پی وقوع یک فقره سرقت به عنف طلاجات در منزلی واقع در یکی از محلات شهر آباده که منجر به قتل پیرزن ۸۲ ساله گردید، پیگیری و بررسی موضوع جهت شناسایی و دستگیری قاتل و سارقان در دستور کار پلیس قرار گرفت.

وی افزود: مأموران پلیس آگاهی استان تحقیقات خود را آغاز و موفق شدند در کمتر از ۱۰ روز سارق و همدستش را شناسایی کنند.

فرمانده انتظامی استان فارس ادامه داد: کارآگاهان پلیس آگاهی استان و شهرستان‌های خرمبید و آباده با هماهنگی قضائی و اقدامات فنی موفق شدند سارق به عنف و همدستش را در ورودی شیراز دستگیر کنند.

سردار حبیبی تصریح کرد: متهمین پس از انتقال به پلیس آگاهی و در بازجویی اولیه به سرقت به عنف همراه با قتل پیرزن ۸۲ ساله در شهرستان آباده اقرار کردند.

این مقام انتظامی خاطر نشان کرد: قاتل و همدست وی که از سارقین حرفه‌ای بودند در بازجویی تخصصی به شش فقره سرقت به عنف دیگر در شهرستان‌های خرمبید و آباده نیز اقرار کردند.

حبیبی با بیان اینکه در این خصوص یک نفر مالخر نیز شناسایی و دستگیر شد، تصریح کرد: متهمان برای سیر مراحل قانونی روانه دادسرا شدند.

فرمانده انتظامی استان فارس با اشاره به اینکه در بازرسی از مخفیگاه مالخر ۱۰۳ گرم طلاجات مسروقه به ارزش سه میلیارد و ۶۴۰ میلیون ریال کشف شد، از شهروندان درخواست کرد از نگهداری طلاجات و وجوه نقد به مقدار زیاد در منزل و خودرو پرهیز کرده و توصیه‌های پلیس در خصوص پیشگیری از سرقت را جدی بگیرند.

کد خبر 750117

دیگر خبرها

  • روایت شهادت بانوی پاسدار و فرزندش توسط منافقین
  • ذکی زاده: امنا مخالف دیکته شدن ریاست مجلس از سوی جریانات بیرونی است/ همه نمایندگان باید در اداره مجلس نقش داشته باشند
  • برملا شدن راز قتل پیرزن با سرقت ۱۰۳ گرملاجات
  • شباهت در اسم و چهره؛ پدر مهران غفوریان افسر ساواک بود؟ | ماجرای فیلم جنجالی
  • (ویدئو) تصاویر جنجالی؛ پدر مهران غفوریان افسر ساواک بود؟!
  • جلسه ویژه برای ستاره ناراضی رئال: بمانم یا بروم
  • کشف ۱۰۳ گرم طلا مسروقه از مخفیگاه مالخر/ برملا شدن راز قتل پیرزن با سرقت طلاجات
  • «دیکتاتوری با اخلاق سگی» به نمایشگاه کتاب می‌آید
  • راز قتل پیرزن ۸۲ ساله در فارس برملا شد
  • لزوم الصاق پیوست‌های فرهنگی و امنیتی در طرح تفصیلی شهری