جایگاهِ زنانِ کارآفرین در حمایت از کالای ایرانی/نهاد مدنی به خاطر سایهی غولوار دولت نباید فلج شود
تاریخ انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۳۷۲۵۱۳
به گزارش خبرنگار ایلنا، «حمایت از کالای ایرانی» برای این که در حد شعار باقی نماند و بتواند نمود عینی و ملموس در فضای اقتصادِ خُرد و کلان داشته باشد، نیاز به پیشفرضها و بسترهایی دارد؛ اینکه چقدر این بسترها میتواند در گفتمانِ «کارآفرینی زنان» تعریف شود و تشکلهای مدنی زنان کارآفرین تا چه میزان میتوانند در این زمینه تاثیرگذار باشند و نقش بازی کنند، محور گفتگوییست با فخرالسادات محتشمیپور (رییس هیات مدیره انجمن زنان مدیر کارآفرین) و اعضای هیات مدیره این انجمن که در میزگردی با موضوعیت کارآفرینی زنان در ایلنا شرکت کردند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
متن کامل گفتگو را در زیر میخوانید:
در ابتدا میخواهیم در ارتباط با مفهوم «حمایت از کالای ایرانی» صحبت کنیم؛ حمایت از کالای ایرانی نیاز به چه زیرساختها و مولفههایی دارد؛ چه فضای کسب و کار و چه بسترهایی مورد نیاز است؛ شما به عنوان زنان کارآفرین چه بسترهایی را برای حمایت از کالای ایرانی ضروری میدانید؟
زهرا رهایی: برای تعریف مفهوم «حمایت» خیلی مهم است که به عنوان تولیدکننده در چه صنعتی فعالیت میکنیم، میزان رقابت در آن صنعت چقدر است و از همه مهمتر اینکه کالای ما چه سهمی از بازار را به خود اختصاص میدهد. من مباحث را در دو قسمت دستهبندی میکنم؛ اولین بخش، متعلق به همه صنایع است و مهمترین مولفه در این بخش، ثبات در فضای کلان اقتصادی است. کارآفرینان معمولا میگویند اگر دولت و کل ساختار حاکمیت ما را به حال خودمان بگذارند، از پسِ مشکلاتمان برمیآییم. در شرایطی که بازار اقتصاد بیثبات است، یعنی دولت به برنامههای توسعهای که ارائه کرده و اهداف این برنامهها، پایبندی ندارد، همه چیز درهمریخته میشود و بنیانهای کسب و کار از بین میرود؛ پس ما کارآفرینان ایجاد ثبات در بازار اقتصاد را یک «حمایت» میدانیم و معتقدیم دولت باید کار خودش را انجام بدهد. نکته دوم که برای تولیدکنندهها اهمیت دارد، بحث تورم و رکود است؛ معمولا آمارهایی که در مورد تورم و رکود ارائه میدهند، شفاف نیستند؛ شفافیت برای تولیدکننده دادههای مورد نیاز برای برنامهریزی را فراهم میکند و نکته بعد که بسیار اهمیت دارد، «ثبات نرخ ارز» است؛ اتفاقاتی که در بازار ارز رخ میدهد فارغ از اینکه از چه آبشخوری نشات گرفته و نقش دولت در بروز آنها چقدر است، مشکلاتی هستند که باید در سطح حاکمیت حل شوند. این مسائل برای کارآفرین بسیار اهیمت دارد ؛ اگر دولت به این نکات توجه کند و وظایف خود را در این قسمت انجام دهد، بخش بزرگی از مشکلات تولید مرتفع میشود.
یعنی شما معتقدید شعار سال که حمایت از کالای ایرانیست، خطاب بیشتر به دولت است تا به مردم؟
زهرا رهایی: در درجه اول به عنوان تولیدکننده و کارآفرین، دولت را مسئول میدانم.
زهرا حسینپور: بحث «حمایت» را باید در دو شاخه ببینیم؛ یکی حمایت دولت از تولید کالاهای ایرانی و دوم وظایف مصرفکنندهاست. در بخش وظایف دولت، باید تا حدی «قیمت تمام شده کالاها» پایین بیاید که دیگر نیازی به واردات آن کالا نباشد. من به عنوان یک تولیدکننده وقتی میبینم قیمت تمام شده کالا در حدی است که نه میتوانم از پس مخارج و دستمزد کارگرم بربیایم و نه خودم سود منطقی داشته باشم، نمیتوانم سر پا بمانم، همانطور که سال گذشته بسیاری از تولیدکنندهها ورشکسته شدند و از دور تولید خارج شدند. حمایت دولت حل مشکل تولیدکننده است؛ بزرگترین مشکل ما تولیدکنندهها «مالیات» است؛ معافیت مالیاتی که قرار بود مشمول برخی بنگاهها بشود، به مرحله اجرا نرسید. خودِ من به عنوان تولیدکننده بارها مراجعه کردم، دوندگی کردم ولی به جایی نرسیدم. طبیعیست که برای فرار از این شرایط، تولیدکننده بخواهد «زیرپلهای» کار کند که حق بیمه و مالیات ندهد. ماحصل اقدامات دولت این است که قیمت تمام شده کالا پایین نمیآید و درنتیجه کالاهای ایرانی نمیتوانند در بازار جای خود را پیدا کنند. در بخش مصرفکننده نیز سهم دولت کم نیست؛ ببینید من به عنوان یک مادر همیشه به فرزندانم میگویم لوازمالتحریر خارجی نباید خرید؛ چند روز پیش با فرزندم به بانک رفتیم، همه کاربران بانک، خودکار خارجی داشتند؛ فرزندم پرسید مگر بانکها دولتی نیستند، پس چرا خودکارهای خارجی «میخرند»؛ اینجا منِ مادر چطور میتوانم به فرزندم پافشاری بر کالای ایرانی را بقبولانم؟
در بین حرفهایتان به «اقتصاد زیرپلهای» اشاره کردید. در سالهای اخیر که قیمت تمام شده کالاها و خدمات بالا رفته، چقدر این نوع کارگاههای مخفی پا گرفتهاند و چه ضررهایی از این ناحیه متوجه اقتصاد و مردم میشود.
زهرا حسین پور: «شون پیتر» به عنوان پدر کارآفرینی دنیا میگوید کارآفرین کسی است که برای پذیرش مخاطرات یک فعالیت اقتصادی متعهد میشود. این یعنی کارآفرین قدرت ریسکپذیری بالایی دارد، میتواند تصمیمات حساس بگیرد و کار را جلو ببرد. اولین حسن کارآفرینی، کمک به دولت با ایجاد اشتغال بدون نیاز به کمک دولت است اما در هرحال نیاز به سطحی از حمایت دولت داریم مثلاً توقع زیادی نیست که قیمت ارز را ثابت نگاه دارند اما در مورد «اقتصاد زیرپلهای» باید بگویم هیچ فرد تحصیل کرده و کارآفرینی دوست ندارد زیرپلهای کار کنند، اما دولت با فشارهایی که سر بیمه و مالیات میآورد کار را برای کارآفرین دشوار میکند.
زهرا رهایی: ببینید وقتی مدلهای توسعهای جهان را نگه میکنیم، میبینیم گذار از اقتصاد غیررسمی به اقتصاد رسمی وقتی صورت گرفته که دولت فواید آن را برای تولیدکننده مهیا کردهاست. متاسفانه «برخورد قهری» تامین اجتماعی و نظام مالیاتی با تولیدکننده باعث میشود که افراد ترجیحشان این باشد که به سمت «اقتصاد غیررسمی» بروند؛ حتی اگر فضای کارشان رسمیست، بخشی از آن را غیررسمی انجام بدهند؛ همین «نظام دو دفتری» برای مالیات و قراردادهای موقت برای کارگران به خصوص برای کارگران زن، متاسفانه محصول همین فشارهای دولت است. الان باتوجه وضعیت مالیات به خصوص مالیات بر ارزش افزوده، هزینههای تامین اجتماعی و رکود و فقدان نقدینگی، ورشکستگی در شرکتها و بنگاههای رسمی بیشتر از بخش غیررسمی است.
مهری شاهمرادی: در حوزه گردشگری هم همین بحثها مطرح است؛ دولت در برنامه ششم بر توسعه گردشگری تاکید میکند و طبیعیست که کارآفرین هم وارد میدان میشود و شروع به کار میکند و ناگهان در وسط کار متوجه میشود که همه چیز به هم ریخته است و اصلاً برنامهای وجود ندارد. خُب در این شرایط کارآفرین چطور باید ادامه بدهد؟ وقتی ثبات اقتصادی نیست و زیرساختها فراهم نشده، دچار مشکل میشویم؛ شما عدم ثبات نرخ ارز را درنظر بگیرید، این بیثباتی در بازار گردشگری تاثیر منفی میگذارد، اگر بخواهیم نرخ ورودی گردشگری را بالا ببریم، باید قیمت ارز ثبات داشته باشد. مسافر خارجی با نوسان نرخ ارز دچار مشکل میشود، نمیتواند دلار و ارز خود را راحت به ریال تبدیل کند و خرج کند؛ پس به همین سادگی فضا متزلزل میشود، بنابراین هم زیرساختها و هم برنامهریزیها و هم چشمانداز باید ثبات داشته باشد تا منِ کارآفرین دچار ضرر و زیان نشوم در غیر این صورت کار پیش نمیرود.
مرسده نادری: من به یک نکته مهم میخواهم اشاره کنم؛ هیچ چیز، دستوری انجام نمی شود و به سرانجام نمیرسد؛ همین «حمایت از کالای ایرانی» با دستور به جایی نمیرسد اما میتواند به عنوان یک «هدف» در دستور کار قرار بگیرد، بعد راههای رسیدن به این هدف، تعریف و نظاممند شود. به نظر من در جامعه ایران سمت و سوی «انتخاب کالای کیفی» وجود دارد و نیاز به دستور و برخورد آمرانه ندارد. پس برای رسیدن به «حمایت ملی» از کالای ایرانی باید به آن کیفیت مورد نظر برسیم که این هم هدفگذاری و برنامهی درازمدت میطلبد. حالا راهکارها چیست؟ یکی ارائه آموزش در زمینه ارتقای کیفی به تولیدکننده است و دیگری انتقال تکنولوژی مدرن است و اینجا یکسری زیرساختها ضروری میشود که در این بین نقش «ثبات اقتصادی» پررنگ میشود. من کارفرما در شرکت تولیدی خودم سالها با اداره مالیات مشکل داشتم که در نهایت بخش تولید را تعطیل کردیم و فقط به واردات ادامه دادیم. دولت خودش پول ندارد، ادارات دارایی و مالیات به شرکتهای خصوصی «بند» میکنند و آویزان میشوند تا برای دولت کسب درآمد کنند؛ حالا در این شرایط بغرنج، دولت به من کارفرما میگوید تولید کن؛ آخر چطور تولید کنم.
فرزانه سلیمانی: در حوزه صنایع دستی و گردشگری، هفتاد درصد شاغلان، زن هستند و این حوزه، میتواند بیشترین حمایت را از فرهنگ و تاریخ ایرانی داشته باشد اما در این بین چالشها و سوالات بسیاری مطرح است؛ اول اینکه چرا تولیدکننده ایرانی به دنبال کیفیت نیست تا بتواند با نمونههای چینی و هندی رقابت کند؛ آیا این یک خصیصه ذاتی تولیدکننده است یا نه، فشارهای بیرونی باعث شده به این سمت برود؟ ماجرا را باید اول از این منظر دید و بعد از آن باید از این زاویه به قضیه نگاه کنیم که چرا مصرفکننده حتی اگر کالای باکیفیت هم ببیند، سراغش نمیرود؛ دوستان در مورد وظایف فراموششدهی دولت بسیار گفتند اما من در کنار همه این انتقادات که کاملاً هم وارد است میخواهم به نقش فرهنگسازی اشاره کنم؛ در زمینه فرهنگ مصرف، بخش الیت جامعه و نهادهای مدنی میتوانند نقش موثری داشته باشند؛ میتوانند در نهادینه کردن «فرهنگ مصرف داخلی» کار زیادی انجام دهند؛ نمونههای بسیاری از این دست در جهان وجود دارد؛ حالا شما اروپا را کنار بگذارید؛ ببینید چطور در همین کره جنوبی در دهههای قبل یک نهضت ملی به راه افتاد و همه یکدست به کالای خارجی «نه» گفتند. من فکر میکنم موضوع، ریشه درونیتر و مردمیتری دارد و به فرهنگ بازمیگردد.
خُب تا اینجا به موانع پیش روی تولیدکنندهها پرداختیم و از مشکلاتی گفتیم که کارآفرین و تولیدکننده، چه زن و چه مرد، با آن درگیر هستند و طبیعیست که بیشترین مسئولیت هم متوجه دولت است که از زیر بار مسئولیتهایش شانه خالی کرده و فرافکنی کرده؛ حالا در این قسمت میخواهیم بدانیم نقش نهادهای مدنی مثل «انجمن زنان کارآفرین» در حمایت از تولید ملی چقدر میتواند پررنگ باشد؟ بهنظر این نقش را به دو بخش میتوان تقسیم کرد؛ اول اینکه به عنوان یک تشکل مدنی از دولت مطالبهگری کنند و صدای رساتری برای درخواستهای جمعی داشته باشند و دوم اینکه میتوانند در «فرهنگسازی» و نهادینه کردن فرهنگ مصرفِ درست، اعمال نقش کنند.
زهرا رهایی: ببینید از منظر یک «زنِ کارآفرین» حمایت به معنای دادن و ستاندن نیست؛ برای یک زن کارآفرین، حمایت، پایبندی دولت به تعهدات و وظایفش است؛ اما در مورد نقش تشکلها، باید گفت با توجه به مدل توسعه پایدار که باید محور قرار داده شود، تشکلها در جای خودشان قرار میگیرند. پس اگر مدلِ توسعه پایدار را بپذیریم و اگر قبول کنیم که در توسعه پایدار باید همه الزامات و بایدها را با هم پذیرفت، آن زمان است که تشکل مردمی یا همان نهاد مدنی میتواند تاثیرگذار باشد و این تاثیر، یکی همان مطالبهگریست و بعدی تقویت ساختارهای مدنیست؛ تبادل تجربه، همافزایی و «شبکهسازی» باعث میشود که قدرت تولیدگری افزایش پیدا کند و در نتیجه پایداری و «تابآوری» در مقابل بیثباتیها بیشتر میشود.
نکته بعدی همانطور که دوستان اشاره کردند این است که تشویق مردم به حمایت از کالای داخلی، «دستوری» و آمرانه به جایی نمیرسد و اینجاست که نقش تشکلهای زنان در سمت تقاضا برجسته میشود. تشکلهای زنان قابلیت این را دارند که یک گفتمان مشترک با خانوادهها به عنوان واحدهای اقتصادیِ محور، پیدا کنند و تغییر نگرش در تفکر مادر خانواده به وجود آورند.
نقش آموزش و پرورش هم اینجا مهم است.
زهرا رهایی: بله میشود از قابلیتهای آموزش و پرورش هم کمک گرفت و این دست تعاملها باعث میشود خشونت دستوری بودن کار و هدف گرفته شود.
اینجا بحث «راهکارها» پیش میآید؛ چه راهکارهایی میتواند این اهداف را محقق کند؛ برای نمونه تولید چطور با همافزایی به قدرت بیشتر میرسد؟
زهرا رهایی: ببینید تجربه ما در انجمن زنان کارآفرین میتواند گویا باشد؛ ما صد زن کارآفرین در شاخههای مختلف داریم که این ارتباط به آنها اجازه میدهد مشکلات هر شاخه را با هم و در کنار هم حل کنند و بحث دیگر «الگوسازی» است که وقتی جامعه میبیند این تعداد زن در کنارهم دارند از طریق هم افزایی و تعامل به موفقیت میرسند، یک الگوی درست قوام میگیرد و نکته بعدی، تعیین اهداف مشترک است که این اهداف، هزینهها را مثلا در کسب اطلاعات کاهش میدهد. برای نمونه، یکی از عوامل بازدارندهی زنان، ترس از شکست است که این انجمنها در کاهش این ترس بسیار موثر هستند.
کمپینهای اعتراضی یا درخواستی خطاب به دولت چطور؛ این دست کنشها را هم در دستور کار دارید؟
زهرا رهایی: بله؛ یکی از نقاط قوت انجمن زنان کارآفرین این است که تواسته به چنان قدرتی در جایگاه یک نهاد مدنی برسد که در پروژههای بزرگ طرف نظرخواهی قرار میگیرد و پیشنهاداتش جدی گرفته میشود. مثلا در یک پروژهای که در دست کار داریم به نام «مستندسازی تجربیات زنان روستایی» قرار است وزارت جهاد کشاورزی از نتیجه این پروژه، یک «الگوی سیاست گذاری» استخراج کند؛ ببینید این نوع کارها، نه کار دولت است و نه بخش خصوصی، فقط کار نهاد مدنیست که میتواند یک بازوی مشورتی و انتقادی برای دولت باشد. این قدرت را «تشکیلات» به زن ها میدهد.
زهرا حسینپور: اعتماد مردم به تشکلهای مردمی بیشتر از اعتمادیست که به دولت دارند و اینجاست که نقش «سمنها» پررنگ میشوند و میتوانند موفقتر از دولت و بخش خصوصی عمل کنند؛ پس تقویت این نهادها میتواند گام بلندی در مسیر توسعه باشد؛ اما در مورد زنان کارآفرین؛ میانگین بازار کار جهانی زنان، 45.5 درصد است، این رقمِ قابل توجهیست اما تقویت نهادها میتواند این ارقام را بالاتر ببرد. بعد از ایجاد و تقویت نهادها و تشکلهای زنان کارآفرین، این نهادها میتوانند با زنان جامعه در یک بستر با ضریب اعتماد بالا در تعامل باشند و فرهنگسازی کنند.
اینجا میتوان به اهمیت رسانههای «مستقل» هم توجه کرد که میتوانند ابزار لازم برای فرهنگسازی را در اختیار این زنان قرار بدهند.
زهرا حسینپور: بله؛ رسانههای مستقل نقش واسطه و تسهیلگر دارند.
مهری شاهمرادی: تشکلهای مدنی میتوانند در بحث تصمیمگیری و سیاستگذاری نقش داشته باشند؛ دولت وقتی میخواهد برنامهریزی و سیاستگذاری کند، حتما باید به نهادهای مدنی اجازه مشارکت و طرح نظر بدهد؛ چراکه این نهادها هستند که رابط مردم و دولت هستند و اینجاست که تشکلهای مدنی باید نقشآفرینی کنند و دولت هم باید گوش بدهد. مثلا وقتی انجمن زنان کارآفرین سالهاست دارد کار میکند و با مشکلات کارفرمایی زنان از نزدیک آشناست، این تجربیات خیلی راحت میتواند بدون تولید سربار، به دولت منتقل شود و در تصمیمسازیها، مبنا قرار بگیرد.
گفتید دولت باید «گوش بدهد». در مدل مطالبهگری برای نهادهای مدنی، دولت را باید «مجبور کنیم» که «گوش بدهد».
مهری شاهمرادی: دقیقاً همینطور است؛ همان صدای رسا که باید تقویت شود، همین کارایی را دارد ؛ ملزم کردن دولت به گوش فرادادن؛ اما مساله بعدی این است که نهادهای مدنی میتوانند نقش مهمی در آموزش و مشاوره داشته باشد و میتوانند به زنان کارآفرینی که به منابع ثروت و قدرت کمتر دسترسی دارند، راهکارها را آموزش بدهند و در زمینه انتقال تجربیات و توانمندسازی اعضا، عملگرایی داشته باشند.
مرسده نادری: نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم، لزوم استفاده از تجربیات و مدلهای جهانیست در کشورهایی که اقتصاد مشابهی در جغرافیای مشابه دارند و میتوان از آنها بهره گرفت. به این ترتیب مجبور نمیشویم دوباره خودمان همه راه را از اول تا آخر طی کنیم. ببینید کره جنوبی و ایران تقریبا تولید را همزمان شروع کردند، اما آنها الان کجا هستند و ما کجا؟
در همین زمینهی الگوسازی و بهرهگیری از تجربیات مشابه، تشکل مدنیِ زنان کارآفرین چه نقشی میتواند داشته باشد؟ میتواند کارآموزشی انجام دهد؟ میتواند با زنان در وضعیت مشابه در کشورهای دیگر تعامل برقرار کند؟
مرسده نادری: به نظرم فضا به اندازه کافی باز نیست؛ اینکه چه «میتوانند» انجام دهند، نامحدود است اما این کار، فضای لازم هم میطلبد. در کشورهای پیشرفته، نهادهای مدنی بار سنگینی بر دوش دارند و بازه فعالیتشان خیلی گسترده است. توانمندی، «قدرت» میخواهد و فضای کار. در همان کره جنوبی، وزارتخانهای خاص، متولی مشارکت اقتصادی زنان است؛ یعنی قضیه را جدی گرفتهاند و واقعاً حضور زنان در اقتصاد را موثر میدانند؛ در ابتدای امر به خانوادهها «سوبسید» دادند تا اجازه بدهند زنان و دختران بیایند و آموزش ببینند، بعد از آن با آموزش زنان و ورود به جامعه، فرهنگسازیها انجام شد و در نهایت، نهادهای مدنی زنان توسط دولت، تقویت شد. در ایران برخلاف خیلی از کشورها، خودِ زنان و خانوادهها تمایل به مشارکت اقتصادی دارند، صلاحیتهای علمی و توانمندی هم در زنان وجود دارد اما فضا توسط دولت ایجاد نشدهاست؛ فضا بسته است و اجازه قدرتمند شدن تشکلهای زنان را نمیدهد. باید با فرهنگسازی مشارکت مردم را طلب کرد، مثل اتفاقی که در زلزله کرمانشاه افتاد و اینجا چون اعتماد به نهادهای مدنی بیشتر از دولت است، این نهادها میتوانند وارد میدان شوند و کار را برعهده بگیرند. اگر دولت علاقهمند به جلب مشارکت مردم است، باید فضای کلان را «شخم بزند».
در مورد فرهنگسازی صحبت کردید؛ نقش تشکلهای زنان کارآفرین در این فرهنگسازی چیست.
فرزانه سلیمانی: تشکلهای مدنی با رویکرد فرهنگسازی پا به عرصه اجتماع میگذارند؛ در ایران تشکلهای مدنی دچار ناپختگی اجرایی هستند و انتظار تاثیرگذاریِ معجزه آسا نمیتوان از این تشکلها داشت اما بازهم نمیشود گفت موثر نیستند. در حال حاضر صدها تشکل مدنی داریم ولی هیچ برنامهی آموزشی برای مدیریت اجرایی تشکلها وجود ندارد. فرهنگ کار مشارکتی باید تقویت شود و در عین حال فرهنگ مطالبهگری باید جا بیفتد. تشکلهای مدنی فعلی در مطالبهگری از دولت بسیار ضعیف هستند و نمیتوانند خوب و بامهارت عمل کنند؛ رفتارها اغلب خام و نپخته است و اینها نیاز به آموزش و بهرهگیری از الگوهای خارجی دارد. الان هند در بحث تشکلهای مدنی بسیار قوی است و میشود از آنها الگوبرداری کرد. میخواهم بگویم نهاد مدنی به خاطر سایهی غولوار دولت نباید فلج شود و یک گوشه بشیند. این «اکوسیستم» با فرایند «همه با هم» به نتیجه میرسد.
بهتر است به تجربههای ملموس «انجمن زنان کارآفرین» بپردازیم؛ اینکه در سالهای گذشته این انجمن چه پروژههایی داشته؛ چه اقداماتی انجام داده و خودش را در راهی که در پیش گرفته، در کجا میبیند؟
فخرالسادات محتشمیپور: ارتباط بین دولت، نهادهای مدنی و رسانهها، اکوسیستمِ کارآفرینی را تشکیل میدهد و تنها در این صورت است که یک انقلاب مثبت در عرصه کارآفرینی شکل میگیرد. ببینید هدف اصلی انجمن زنان کارآفرین، ترویج فرهنگ کارآفرینی در بین زنان و بهطور مشخص دختران فارغالتحصیل دانشگاهی است که اینجا بحث انتقال تجربه است، البته جلوتر که میرویم به صورت اجتنابناپذیر با گروههای مخاطب دیگر هم پیوند میخوریم.؛ بحث بیش از این که عملیاتی باشد، فرهنگی است. باید ابتدا «ذهنیت» کارآفرینی در جامعه جا بیفتد تا درنهایت «عینیت» آن هم مشهود شود. علاوه بر هدف اول، ما در انجمن قصد داریم به توانافزایی دختران فارغالتحصیل و زنان کارآفرین یاری برسانیم و این هدف با تبادل تجربیات محقق میشود که گاهی به کسبوکارهای گروهی جدید منجر میشود؛ ارتباط با دولت را هم داریم، گاهی از «لابیگری» برای بهبود وضعیت زنان بهره میبریم و همینطور با مجلس نیز رایزنی میکنیم و طبیعیست که با بخش خصوصی و نهادهای متناظر خودمان هم در ارتباطیم. همه اعضای انجمن از لحظه ورود، صاحب یک «رسالت» هستند و آن هم انتقال تجربه است، هم به جامعه زنان صاحب کسبوکار و هم به اعضای دیگر انجمن، چون تجربیات، معمولا در بین همسانان مشترک است و میتواند کاربرد داشته باشد اما فرهنگسازی و ارتباط با جامعهی زنان بیشتر از طریق رسانه صورت میگیرد. در این میان، صدا و سیما (البته اگر به رسالت خودش پایبند باشد و «میلی» عمل نکند) و خبرگزاریها مهم هستند و میتوانند نقش ایفا کنند.
فعالیت های اصلی انجمن در سه حوزهی آموزشی، پژوهشی و مشاورهای است؛ فعالیتهای ترویجی از طریق همایشها، نشستها و سفرهای استانی و ارتباط با زنان کارآفرین محلی صورت میگیرد. علاوه بر اینها پروژههای پژوهشی مشترک با دولت و بخش خصوصی هم داریم. برای نمونه در «قلعه حسن خان»، یک پروژه توانمندسازی زنان انجام دادیم و یا در منطقه زلزلهزده کرمانشاه و سرپلذهاب، توانمندسازی زنان و مشاوره به آنها برای ایجاد کسب و کار را انجام دادیم که اتفاقاً در آنجا چندین نهاد مدنی توانمند دیگر را هم پیدا کردیم که با هم ارتباط گرفتیم و مشترک کار کردیم که اینجا دیگر بحث شبکه مطرح میشود و ارتباطات و اتصالات در سطح جامعه مدنی که میتواند همافزایی ایجاد کند. ما در کرمانشاه به این تجربه رسیدیم که اگر در راه رسیدن به یک هدف مشترک، پیوند دولت، بخش خصوصی و نهادهای مدنی به خوبی برقرار شود، نتیجه بسیار مطلوب و رضایتبخش خواهد بود. الان فرمانداری سرپل ذهاب توجیه شده که نهادهای مدنی بایستی در عرصه باشند و اجازه عمل داشته باشند؛ این یک اتفاق مثبت است چراکه در زلزله«ورزقان و اهر» اینگونه نبود، دولتیها اجازه نمیدادند به نهادهای مدنی که فعالیت کنند و حتی حضور داشته باشند. در کرمانشاه با نرخ بالای بیکاری و نرخ پایین اشتغال، زنان بسیار توانمندی هستند که با یک تلنگر کوچک میتوانند در مسیر صحیح بیفتند.
اینجا همان جاییست که نقش شبکهی نهادهای مدنی پررنگ می شود.
فخرالسادات محتشمیپور: بله؛ شبکههای مدنی اینجاست که میتوانند فعالیت مثبت داشته باشند. توانمندسازی، آموزش و تسهیلگری برای زنان میتواند از طریق این شبکهها انجام شود. اینها کارهایی است که دولت «اصلا» نمیتواند انجام دهد؛ دولت باید به بحث مسکن و بازسازی و کارهای این چنینی در منطقه زلزلهزده برسد و باقی کارها برعهدهی نهاد مدنیست.
در اصل 44 قانون اساسی، بخش تعاونی به عنوان یک رکن مهم اقتصاد تعریف شده ولی هیچزمان در عمل جدی گرفته نشده؛ چقدر تعاونی در مناطق کمتر برخوردار میتواند نقش تسهیلگر برای کارآفرینی زنان داشته باشد؟
فخرالسادات محتشمیپور: تعاونی دغدغهی اجتماعیِ انجمن ما هم هست به خصوص در بین زنان روستاییان که در مواردی فارغالتحصیل دانشگاهی هم هستند و البته غالباً سرمایه کافی ندارند؛ باید برای تعاونیهای زنان، «تبعیض مثبت» قایل شد تا بتوانند رونق بگیرند؛ در دوره اصلاحات این اتفاق تا حدودی افتاد؛ اما در هر صورت تعاونیها راهکار بسیار مناسبیست برای کارآفرینی زنان به خصوص در مناطق روستایی و در این میان، نهادهای مدنی میتوانند نقش تسهیلگر داشته باشند. صندوقهای اعتبار خُرد در کنار تعاونیها میتواند در روستاها گارگشا باشد.
اگر بخواهیم در مناطق کمتر برخوردار به کارآفرینی زنان بپردازیم و این بخش را رونق ببخشیم، دولت باید از شعار وارد عمل شود و بهطور عملی و ملموس از کالای ایرانی حمایت کند؛ اینجا نهادهای مدنی علاوه بر توانمندسازی و مشاوره، میتوانند در تعامل با رسانهها، وظایف دولت را به او گوشزد کنند که دولت بداند در مواردی، «ماموریت ویژه» دارد و نمیتواند کنار بایستد.
در نهایت تولید چه مشخصههای زنانهای دارد که نیاز به انجمن خاص برای زنان کارآفرین احساس شده و این انجمن پا گرفته؛ بین کارفرمای مرد و کارفرمای زن چه افتراقهایی وجود دارد؟
زهرا رهایی: ضرورت وجود زنان کارآفرین به سادگی حس نمیشود چون اقتصاد زنانه و مردانه نداریم؛ اما وقتی«اجتماعی» به قضیه نگاه میکنیم یعنی مسالهی «کار» را جدا از فضای اقتصادی که درگیر سود است، در یک فضای اجتماعی-اقتصادی خوانش کنیم، آن زمان نمیتوانیم موانع غیررسمیِ کارآفرینی زنان را نادیده بگیریم؛ مثل نقشهای جنسیتی که به صورت غیررسمی برای اشتغال زنان مشکلساز است؛ برای از بین بردن این فضاهای نابرابر فرهنگی باید کار کرد و موانع را زدود. فرهنگ غالب، برابری جنسیتی را تبلیغ نمیکند کافیست به برنامههای تلویزیون نگاه کنید یا بیلبوردهای شهری را ببینید، در همه اینها «مادر خوب» زن خانهدار است و زن شاغل نمیتواند زندگی خانوادگی موفق داشته باشد؛ اینها موانعی است که سر راه زنان وجود دارد و دقیقاً به همین دلیل است که در کشور ما انجمنهای کارآفرینیِ خاص زنان یک ضرورت اجتماعی- اقتصادی است.
گفتگو: نسرین هزاره مقدم
منبع: ایلنا
کلیدواژه: اشتغال زنان فخرالسادات محتشمی پور زنان کارآفرین حمایت از کالای ایرانی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.ilna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایلنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۳۷۲۵۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟
حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمرهکاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»
او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»
گذشته جامعه مدنی در ایراناو در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»
درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»
این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»
او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»
چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»
طرح مساله اصلیکاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»
او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»
کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»
۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشیناین استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»
او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعتهای کثیر بینام، گمنام، فرمهایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»
بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»
نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم
کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»
سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیکاین استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»
او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»
تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقتکاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»
او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»
وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همهاستاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»
کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»
او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»
آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نوعضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمتهایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»
کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»
همه در یک دادگاه بزرگکاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»
او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »
چکیده پسینیدر آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»