Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خرداد، ایران نوشت: مادر مهسا پراکنده حرف می‌زند. می‌گوید دختر دیگرش را هم درهمین سن و سال شوهر داده و او الآن در خاک سفید زندگی می‌کند و شوهری دارد که خدا نصیب کسی نکند. حتی نمی‌گذارد با آنها تماس بگیرد. لب می‌گزد که مبادا این دختر هم به سرنوشت مهسایش دچار شود...
-می‌خوای من رو با خودت ببری؟
- نه نمی‌برم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

- مهناز رو چی؟ اون رو حتماً می‌خوای با خودت ببری!- نه مهناز رو هم نمی‌برم.اینها سؤالهایی است که میثم دو سال و نیمه با آن لحن بچه گانه‌اش از من می‌پرسد. تقریباً از هرکسی که به خانه‌شان می‌آید، همین سؤال‌ها را می‌پرسد. مددکار همراهم توضیح می‌دهد آنقدر بچه را با خودشان برای گدایی برده‌اند که دائم فکر می‌کند هرکس به خانه‌شان می‌آید موقع رفتن آنها را هم می‌برد گدایی. برای یک روز سخت، گرسنه و تشنه لابد. از چیزهایی می‌ترسد که حتی هیچکدام از ما نمی‌توانیم تصورش را بکنیم. ترس‌های یک کودک دو ساله. کودکی که دو ماه است، مادر 22 ساله‌اش را با خودکشی از دست داده؛ درست جلوی چشمانش.از میثم می‌پرسم دلت نمی‌خواهد با من بیایی برویم گردش؟ صورت کوچکش را درهم می‌کند: «نه من فقط دوست دارم، توی خونه بمونم و بازی کنم.» میثم را در یکی از محلات حاشیه‌ای «بومهن» می‌بینم. با اینکه دو ساله و نیمه است خوب حرف می‌زند. زیر آفتاب کم رمق اردیبهشت ماه توی یک فرغون که با تور و بالش و عروسک تزئین شده نشسته؛ کالسکه دست سازشان. خواهر 4 ساله‌اش دور و برش می‌چرخد. گاهی مثل یک مادر به او سرکشی می‌کند و بقیه وقتش را هم صرف شستن ظرف‌هایی می‌کند که می‌گوید ظرف‌های مادرش مهساست. کاسه و بشقاب‌های چینی را زیر آب می‌برد، می‌سابد و می‌گوید اینها برای مامانم است.هر دو این روزها پیش مادربزرگشان زندگی می‌کنند، دریک اتاق کوچک و بهم ریخته. گوشه و کنار اتاق، ظرف و لباس ریخته. همه جا آشفته است. زن ضجه می‌زند و از مرگ دخترش می‌گوید. دختری که 12 سالگی شوهر داد و 22 سالگی به خاک سپرد: «وای وای از دست رفت. نمی‌دونی برای اینکه بچه اولش دختر بود، چه بلایی سرش آوردند. آنقدر که بچه‌ام با بیل کوبید توی شکم خودش که کارش رسید به بیمارستان. آخرش هم عاقبتمان شد این. این دو تا را برای من گذاشت و رفت. میثم، مهناز بیایید داستان مرگ مامان مهسا رو برای خاله بگین؟»از زن می‌خواهم بچه‌ها را رها کند از گفتن این داستان دردناک. می‌گوید:«همه چیز جلوی چشم خودشون اتفاق افتاد. هر روز چند بارتعریفش می‌کنند...» مهناز4 ساله از راه می‌رسد: «الان عکس مامانم رو نشونتون می‌دم تا دق کنین!» عکس چهره جوان مهسا را قابی آبی رنگ دربرگرفته. کودک چنان چسبیده به قاب عکس و خیره شده به نگاه مادرش که به سختی قاب عکس را نشانم می‌دهد. چند ثانیه‌ای به لبخند مهسا زل می‌زنم. شناسنامه‌اش را هم می‌آورند. شناسنامه پاره پوره زنی که قبل ازعید نوروز امسال به زندگی‌اش پایان داد؛ که خسته بود از زندگی با همسری معتاد، که باعث اعتیادش او بود، که زندگی خودش و دو بچه‌اش را سیاه کرده بود.مادر مهسا پراکنده حرف می‌زند. می‌گوید دختر دیگرش را هم درهمین سن و سال شوهر داده و او الآن در خاک سفید زندگی می‌کند و شوهری دارد که خدا نصیب کسی نکند. حتی نمی‌گذارد با آنها تماس بگیرد. لب می‌گزد که مبادا این دختر هم به سرنوشت مهسایش دچار شود... می‌گوید دختر با خوردن قرص به زندگی‌اش پایان داده. روز قبل از مرگش او را دیده بود: «وای وای که چقدر آن روز قشنگ شده بود. گفتم مامان می‌دونی از کی غذا نخوردم؟ دلم برنج و مرغ می‌خواد. هوس غذا کردم. بچه‌ام رفت برنج آورد، برنج و مرغ برایم درست کرد. فرداش وقتی آمد، نفهمیدم چرا آنقدر حالش بده. خرخر می‌کرد و چشماش کج شده بود...» مهناز میان حرفهایمان می‌دود: «مامانم مرد. خودش را کشت...» احمد 10 ساله برادر مهسا بقیه داستان تلخ را برایم تکمیل می‌کند سه بچه دائم از مرگ سخن می‌گویند... عروسکی روی دیوار چسبانده‌اند. مهسا به بچه‌ها و مادرش سپرده هر وقت دلشان تنگ شد، به این عروسک نگاه کنند. عروسکی که معتقد بود به قشنگی خود اوست.دوباره به حیاط خانه پا می‌گذارم.عروسک پلنگ صورتی را می‌بینم که بچه‌ها از درختی آویزانش کرده‌اند. پلنگ را دار زده‌اند. بچه‌ها حالا به خاطر گرفتن چند آبنبات سر هم داد می‌زنند، موهای هم را می‌کشند، جیغ می‌زنند. میثم دو سال و نیمه به مادربزرگش حمله می‌کند. موهای سرش را می‌کشد. لگدش می‌زند... مادربزرگ به ما نگاه می‌کند: «وای که با این یتیم مانده‌ها چه کنم؟» پدر بچه‌ها معتاد است و اگر هم گاه گاهی سراغی از بچه‌ها می‌گیرد برای این است که آنها را به گدایی ببرد. مادر مهسا اعتمادی به او ندارد همان که زندگی دخترش را به آتش کشید.عاقبت بچه‌ها چه خواهد شد؟»مددکار همراهم برایم توضیح می‌دهد که چطور بومهن از توابع شهرستان پردیس در 50 کیلومتری تهران جایی است که انگار فراموش شده. متعجب است که چرا کسی این همه آسیب اجتماعی را در این شهر کوچک نمی‌بیند. نمی‌خواهد ببیند. این شهر شده محل عبور مسافران خوشحالی که از آن می‌گذرند و به نظرشان ییلاق خوش آب و هوایی می‌آید. شهری تاریخی که حالا پر است از محلات حاشیه‌ای و فقر و اعتیاد در آن بیداد می‌کند. کودکان بی‌شناسنامه، کودکان معتاد، ازدواج کودکان که نتیجه‌اش زندگی مهسا ومهساهاست. او که در 12 سالگی لباس سفید عروسی پوشید و در 22 سالگی کفن سفید.از خیابان‌های بومهن می‌گذریم. دیوارهای رنگی سمت راست یکی از گذرگاه‌های اصلی بومهن نظرم را جلب می‌کند. دیوارها یکی در میان نارنجی، قرمز و زرد شده‌اند. می‌گویند شهرداری برای زیباسازی محیط این طرح را داده. محله «تپه عبدوس» یا همان خیابان سبزواری. محله‌های حاشیه‌ای بومهن اما در سمت مقابل‌مان قرار گرفته. محله «غربت» در انتهای بلوار چمران و «اوزون تپه» در سمت دیگرش. نام محله غربت برایم آشناست، همان محله‌ای که علی نوزاد معتاد را در آن پیدا کردند. بچه از شدت درد و خماری ناله می‌کرد که داوطلبان جمعیت امام علی (ع) نجاتش دادند. علی درمان شد و الآن دو سال و نیمه است و در بهزیستی زندگی می‌کند. اما علی، رؤیا، میثم و مهنازهای زیادی درهمین حاشیه‌ها یا در خطر اعتیادند یا از خماری به خود می‌پیچند. بیشتر خانه‌های محله روی بلندی بنا شده‌اند. یکی از آلونک‌ها که یک اتاق 12 متری است محل زندگی خانواده‌ای است که از فروش ضایعات و زباله، روزگار می‌گذراند.جلوی در ورودی پر است از آشغال. چند اردک رها در زباله‌ها می‌چرخند. زن هر روز با وانت‌ زباله جمع می‌کند. مرد چند سالی است تصادف کرده و خانه‌نشین شده. کنار اتاق چمباتمه نشسته؛ خمیده، مچاله، زرد و زار. می‌گوید ماهی 500 هزار تومان به شهرداری می‌دهد تا اجازه دهند ضایعات جمع کنند. به قول زن کد می‌دهند که کارشان را قانونی کنند. اما درآمدشان از روزی 20 -30 هزار تومان بیشتر نمی‌شود، گاهی هم از آن کمتر. بیشتر زباله‌ها را از رودهن جمع‌آوری می‌کنند.در گوشه‌ای از اتاق وسایل خانه را با کارتن روی هم چیده‌اند؛ جهیزیه دخترشان نگار. نگار 14 ساله که دو سال است به عقد پسر یکی از اقوام نزدیک‌شان درآمده. نمی‌دانم چرا تا اسم ازدواج در این سن و سال را می‌شنوم چهره مهسا جلوی چشمانم سبز می‌شود، در آن قاب آبی با لبخند محزونش. رو به زن می‌پرسم چرا دخترت را در این سن و سال شوهر دادی که به جای زن، مرد خانه پاسخم را می‌دهد:«داماد هم بدبخت سن و سالی ندارد.17 ساله است. من هم راضی نبودم اما امان از این فامیل ما. می‌گویند، دختر 15 - 16ساله دیگه پلاسیده. همه توی این سن بچه دارند.»زن هم کلافه است. برای اینکه دختر عقد کرده‌اش را به شهر دیگری فرستاده و فامیل داماد مدام گلایه می‌کنند که چرا دختربچه خانه‌داری بلد نیست و چرا بلد نیست غذا بپزد و یکسره اذیتش می‌کنند. زن در جوابشان می‌گوید که دخترش تا همین چند وقت پیش عروسک بازی می‌کرده. کلاس ششم بوده وعاشق درس و مشقش. خودش 29 ساله است و قسم می‌خورد که دختر دیگرش را تا 20 سالگی شوهر ندهد.از وضعیت آب و برق محله هم گلایه دارند. آب و برقی که به قول زن قاچاقی است: «ما حموم هم نداریم. نمی‌دونی با چه مصیبتی زمینش را خریدیم و این اتاق را ساختیم. نمی‌تونستیم مدام از اینجا به آنجا بریم و مستأجری کنیم، دیگه نمی‌شد. گاز هم که نداریم و زمستونها خودش مصیبتی یه.»انتهای مسیر خانه‌شان چند اتاق سوله مانند می‌بینی که چهار سگ مقابل شان بسته شده. سگها چنان پارس می‌کنند و بالا و پایین می‌پرند که پای هر آدم شجاعی را هم سست می‌کند. یک زن و سه فرزندش آنجا زندگی می‌کنند. آشپزخانه شیشه مرد یا همدستانش چندی پیش لو رفته. مرد زندانی است و حالا زن و سه بچه‌اش تنها مانده‌اند. بچه‌ها هیچکدام مدرسه نمی‌روند. کوچکترین بچه یک سال و نیم بیشتر ندارد. مددکار همراهم می‌گوید وضعیت این سه بچه و زن واقعاً نگران کننده است و ممکن است بچه‌ها هم مواد فروشی کنند. زن می‌نالد: «چه کنم؟ پایم را از خانه بیرون نمی‌گذارم. همین سگ‌ها مراقبند. اصلاً گل بگیرند زندگی را که مرد بالای سرش نباشه. هفته‌ای یک بار می‌ریم ملاقاتش.»زن از مدرسه‌های محله هم گلایه دارد؛ اینکه معلم‌ها با بچه‌ها بدرفتاری می‌کنند و با خشونت بچه‌ها را نسبت به تحصیل دلسرد می‌کنند. صدای پارس سگ‌ها دوباره مرا به خود می‌آورد. بچه‌ها تقریباً از محدوده تعیین شده خودشان پا بیرون نمی‌گذارند.خانه دیگری که به آن می‌رویم بر یک بلندی قرار گرفته. اتاقکی دود گرفته پر از آدم و مادربزرگی که از چند بچه نگهداری می‌کند. مردها اعتیاد دارند. زنها از شوهران‌ پر از خشونت‌شان جدا شده‌اند و بچه‌ها رها و بدون شناسنامه در این آلونک بدون هیچ امکانی زندگی می‌کنند. دختر بچه دلش می‌خواهد مدرسه برود اما شناسنامه ندارد. مادرش هم بی‌شناسنامه است و عقد رسمی نشده. پسر بچه هفت ساله هم بی‌شناسنامه. مادربزرگ آنها را زیر سقفی جمع کرده و بچه‌ها با جمع کردن زباله و تکدی گری و... روزگار می‌گذرانند. بچه‌های بی‌پناه از صبح تا شب در خیابان‌ها سرگردانند. حالا همه اعضای خانواده با داد و فریاد حرف می‌زنند. مادری آمده پسرکش را ببیند. شوهرسابق زن از راه می‌رسد و جیغ و فریاد راه می‌اندازد که زن حق دیدن بچه‌اش را ندارد. مردی که خودش بارها با افتخار می‌گوید سه زن دارد، میانه‌داری می‌کند. از زن اول و دومش می‌گوید که در تهران ساکنند واعتیاد دارند. زن سوم همراه اوست. اوهم اعتیاد دارد و امیدوار است مرد بالاخره زن‌های اول و دومش را رها کند و با او زندگی کند. خیره به دعوا و مرافعه‌شان نگاه می‌کنیم. بچه‌های بی‌گناه هم مجبورند به این حرفها گوش ‌دهند. صداها درهم می‌پیچد، بلندتر می‌شود، دیگرهیچ صدایی نمی‌شنوم. درست مثل صحنه یک نمایشنامه تراژیک باورنکردنی.به محله‌ای با دیوارهای رنگی برمی‌گردیم، محله‌ای آرام و با بافت سنتی. لابد همان تصویری که باید ازهمه محلات بومهن در ذهن داشت اما واقعیت چیزی دیگری است. واقعیتی زیر لایه‌های زیرین شهر.
بهنام زنگی، فعال اجتماعی و مشاور اجتماعی و فرهنگی شورا و شهرداری بومهن با بیان اینکه این شهر 90 هزار نفر جمعیت دارد اما تنها 10تا 20 درصد این جمعیت بومی است می‌گوید این وضعیت هم فرصت است هم تهدید: «بسیاری از شهرهای ایران به صورت غیر طبیعی رشد کرده‌اند و این مسئله باعث ناهنجاری‌های زیادی شده. بومهن یک شهر مهاجرپذیر است و هویت واحد و یکپارچه ندارد. این بافت ناهمگون علت اصلی رشد آسیب‌های اجتماعی است. افرادی که به قانون تمکین ندارند و مشارکت‌پذیری اجتماعی‌شان پایین است.»به گفته این استاد دانشگاه تربیت مدرس، مهاجرت‌های زیاد به این شهر و تشکیل کلونی‌های جمعیتی این مهاجران در نقاط مختلف موجب شده نابسامانی و آشفتگی اجتماعی در این شهر موج بزند و بافت یکپارچه آن را تحت تاثیر قرار دهد و فرصتهای برابر را از ساکنان این شهر بگیرد.80 درصد مهاجران برای پیدا کردن شغل به این شهر آمده‌اند؛ برخی موفق به پیدا کردن شغل شده‌اند و برخی هم بیکارند و به رشد حاشیه نشینی و اعتیاد در شهر دامن زده‌اند. شاید به همین دلیل اکنون بومهن یکی از مراکز اصلی بازپروری معتادان است و در هر خیابان چند مرکز بازپروی دیده می‌شود.با این همه دکترزنگی تاکید می‌کند از شرایط طبیعی، انسانی و گردشگری این شهر باید برای ساماندهی شرایطش استفاده کرد: «بومهن باغات و زمین‌های کشاورزی خوبی دارد و در شاهراه اصلی عبور و مرور تهران و مازندران است. همین ظرفیت می‌تواند به مقصد گردشگری تبدیل شود و ریه تنفسی برای تهران باشد. بومهن به دلیل مهاجرت از نقاط مختلف کشور و تنوع قومیت در آن به عنوان «بوم شهر اقوام ایرانی» نامگذاری شده و بخشی از این پروژه هم اجرا شده است. یعنی تلاش شده یک تهدید به فرصت تبدیل شود.ماهم سعی می‌کنیم امکان تعامل و گفت‌وگو بین اقوام را فراهم کنیم. طرح «بوم شهر اقوام ایرانی» در صورت اجرا، می‌تواند بومهن را به الگویی برای شهرهای مهاجرپذیر کشور تبدیل کند که عامل تنوع قومیتی را به عنوان سرمایه اجتماعی و فرهنگی به کار گرفته و از آن برای اشتهار و توسعه فرهنگی شهر استفاده کرده است. برچسب ها: کودکان کار ، فقر ، حاشیه نشینی

منبع: خرداد

کلیدواژه: کودکان کار فقر حاشیه نشینی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khordad.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خرداد» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۵۵۳۶۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

۴ دهه زندگی مهدی نصیری؛ از کیهان تا بی‌بی‌سی

مهدی نصیری؛ انقلابی سفت و سخت دیروز، به منتقد سفت و سخت امروز تبدیل شده است؛ منتقدی که البته از نظر منتقدان امروزش، آن زمان تندرو نبوده ولی الان تندرو شده است یا از منظر منتقدان دیروزش، امروز تندرو نیست و آن زمان تندرو بوده است.

به گزارش خبرآنلاین، «تو بااستعداد هستی ولی مواظب باش گرفتار جریان‌های سیاسی نشوی»؛ آن روزی که محمد غرضی در حاشیه یک نماز جمعه در اواخر دهه ۷۰ این جمله را به مهدی نصیری گفت، شاید تصور نمی‌کرد مخاطبش روزی آهنگ «تاجزاده تا شاهزاده» را بنوازد؛ کسی که روزگاری نظرات تند و تیزی در آن سوی بام داشت.

افراطی دیروز یا افراطی امروز؟

برخی از نصیری به عنوان «افراطی دیروز» یاد می‌کنند و برخی هم با عنوان «افراطی امروز»؛ مدیرمسئول اسبق روزنامه کیهان، که چند سال است از چهره‌های منتقد نظام و مقامات ارشد آن شده است.

سخنان او و نواختن آهنگ «تاجزاده تا شاهزاده» در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی فارسی باعث شده تا برخی به او بتازند و برخی دیگر از آن استقبال کنند؛ سخنانی که انگار محافظه‌کاران تندرو منتظرش بودند تا بتوانند از این راه آتش خود را بر سر اصلاح‌طلبان بریزند و بگویند که این حرف دل آن‌هاست که از زبان نصیری بیان می‌شود؛ حال آنکه اصلاح‌طلبان همان‌هایی هستند که در دهه ۶۰ تا حدی با نصیری قرابت فکری داشتند اما در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ او تندترین حملات را نسبت به آن‌ها داشت.

موعد انتقام رسید؟

شاید از همین بابت باشد که حالا نوبت تلافی اصلاح‌طلبان است و بابت «تاجزاده تا شاهزاده» به سختی به او می‌تازند؛ تا هم انتقام آن سال‌ها را گرفته باشند و هم دست اخوت به سمت نظام دراز کرده باشند تا بگویند ما آنچه که نصیری می‌گوید، نیستیم.

مسیر مهدی نصیری به کیهان افتاد

مهدی نصیری متولد ۱۳۴۲ در دامغان است. پدری مازندرانی و مادری دامغانی دارد؛ از همین بابت پسوند «لَلَردی» که نام یک روستا در مازندران است، نام خانوادگی «نصیری» را کامل می‌کند.

۱۳ سالگی راهی حوزه علمیه‌ای شد که پدرش مدیریت آنجا را بر عهده داشت. پدر او از روحانیون سرشناس دامغان بوده و در بین روحانیون سری در سرها داشته است. تا ۱۶ سالگی یعنی ۱۳۵۸ در حوزه علمیه دامغان، مقدمات و ادبیات را خواند و بعد از انقلاب برای ادامه تحصیل در علوم دینی به قم رفت و در آنجا ماندگار شد.

اسفند ۱۳۶۴ وقتی آیت‌الله شاهچراغی در سانحه هوایی به «شهادت» رسید، مهدی نصیری به سبب آشنایی خانوادگی با شاهچراغی، برای چهلم او مقاله‌ای در ویژه‌نامه کیهان نوشت. آن زمان محمد خاتمی، به عنوان نماینده ولی فقیه در این موسسه، فعالیت داشت.

پس از این مقاله، به قول خودش به عنوان «نماینده فرهنگی موسسه کیهان در قم» حضور داشت. او یک سال را در همین وضعیت گذراند تا سال ۱۳۶۶ که برای کار در کیهان، به تهران دعوت شد. بعد از آن به گفته خودش، «سلسله مقالات زمینه‌های صدور فتاوی امام را در نقد نوشته‌های آیت الله آذری قمی و مواضع روزنامه رسالت در کیهان منتشر کردم که با استقبال فراوانی مواجه شد».

او از ۱۳۶۷ سردبیر کیهان شد. در این زمان اختلافات میان گردانندگان موسسه کیهان کم‌کم در حال پررنگ شدن بود. یکی از این چالش‌ها انتخاب مدیرمسئول بود. سرانجام اردیبهشت ۱۳۶۹ زمانی که سیدمحمد خاتمی نماینده ولی‌فقیه در موسسه کیهان، به آفریقا سفر کرده بود، مهدی نصیری به عنوان مدیرمسئول کیهان منصوب شد و بعد از استعفای خاتمی، با حکم مقام رهبری، سید محمد اصغری به عنوان نماینده ولی‌فقیه در کیهان به این موسسه رفت.

شریعتمداری آمد، نصیری رفت!

این وضعیت تا نیمه‌های سال ۱۳۷۳ ادامه داشت؛ همان ایامی که حسین شریعتمداری بجای اصغری، نماینده ولی‌فقیه در کیهان شد. وقتی حسین شریعتمداری برای این سمت پیشنهاد شد، نصیری هم موافق بود؛ اما ۳-۴ ماه بعد از این انتصاب، نصیری از مدیرمسئولی و سردبیری کیهان استعفا کرد و به صورت کامل از این موسسه خارج شد. به گفته نصیری، شریعتمداری پیش از آنکه به کیهان بیاید، «در دفتر سیاسی سپاه بود و گاهی برای روزنامه ما مقالاتی با اسم مستعار «ابوالفضل. ش» می‌نوشت».

سال ۱۳۸۱ حسین شریعتمداری مدیر مسئول کیهان در گفت‌وگویی با «ایسنا» درباره خروج نصیری از کیهان گفته بود «وقتی ما آمدیم، آقای نصیری گفتند همیشه نظرم این بود که سرپرست و مدیرمسئول روزنامه باید یکی باشد ولی این‌که من می‌ماندم به خاطر این بود که بین خودم و سرپرستی خیلی همخوانی نمی‌دیدم.

حالا که شما آمدی، این مشکل حل شده است و من هم دوست دارم که یک نشریه‌ی جداگانه راه بیندازم». شریعتمداری در ادامه از مقاومتش برابر جدا شدن نصیری از کیهان می‌گوید: «من با ایشان خیلی کلنجار رفتم و مدت زیادی این نظر را نپذیرفتم. بالاخره خیلی اصرار کرد اما نمی‌پذیرفتم؛ چون از برادران بسیار کارآزموده، بسیار مومن و کارشناس بود.

به هر حال با اصرار زیاد ایشان و فرستادن واسطه‌ها، قبول کردم ولی گفتم که حداقل در سردبیری باش. ایشان این را پذیرفت ولی بعد از یک مدتی گفت که من می‌خواهم یک نشریه دربیاورم و آن نشریه هم همین دیدگاه را پیش می‌برد. نهایتا من با این خواسته موافقت کردم و ایشان نشریه‌ی صبح را درآوردند. الان هم با آقای نصیری ارتباط داریم. البته ایشان در قم هم علوم حوزوی تحصیل می‌کنند و هم به تحقیقات می‌پردازند ولی هیچ مشکلی با ایشان نداشته و نداریم.»

اما خود مهدی نصیری در گفت‌وگویی که دی ماه ۱۴۰۲ با «شرق» داشته روایتی دیگر درباره چرایی استعفا از کیهان دارد: «یک ماه با آقای شریعتمداری به‌عنوان سردبیر کار کردم. یک روز با دوستمان حاج آقا معلا (عضو شورای سردبیری کیهان) بودیم، گفتم هوس زیارت مشهد کردم و می‌خواهم سه، چهار روز برای زیارت بروم. بیایید برویم طبقه بالا آقای شریعتمداری را ببینیم ضمنا من هم از ایشان مرخصی بگیرم.

به آقای شریعتمداری گفتم با اجازه‌تان می‌خواهم چند روزی به مشهد بروم. گفت خوشا به سعادتتان. بلند شد و ما را همراهی کرد و گفت ما را هم دعا کنید. فردایش به مشهد رفتم و چند روز بعد که برگشتم آقای معلا به من گفت آقای حجازی از دفتر رهبری تماس گرفته و گفته آقای شریعتمداری از فلانی گله کرده که مشهد رفته و از من اجازه نگرفته. من بهت‌زده شدم و گفتم آقای معلا مگر خودتان شاهد نبودید که با هم رفتیم و اجازه گرفتیم؟ چرا آقای شریعتمداری این‌طور گفته؟ گفت من هم نمی‌دانم چرا. گفتم آقای معلا! دیگر جای من اینجا نیست، با این وضعیت هر اتهامی ممکن است به من زده شود».

نتیجه آن شد که همان روز استعفا را نوشت و از کیهان رفت. نصیری در ادامه از تحویل امکانات موسسه کیهان می‌گوید؛ امکاناتی نظیر خودرو و منازل سازمانی: «پیکان مدل ۶۴ را که دستم بود، تحویل دادم و کشوهای میزم را خالی کردم و رفتم. ما در خانه‌های سازمانی کیهان زندگی می‌کردیم. سر خیابان ملک یک مجموعه ۱۰ واحدی را کیهان خریده و به مدیرانش داده بود و من هم چند سال آنجا ساکن بودم. از همان روز دنبال خانه گشتم و در بلوار ابوذر، در خیابان پیروزی خانه‌ای را اجاره کردم. یک ماه بعد خانه کیهان را تحویل دادم و رفتم».

منتقد هاشمی رفسنجانی

به هر طریق با خروج از کیهان، نصیری از اسفند ۱۳۷۳ اقدام به انتشار نشریه «صبح» کرد. او بعد از ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی، از منتقدان جدی او در حوزه فرهنگ و اقتصاد شد؛ هم در روزنامه کیهان و بعد از آن در نشریه صبح به صورتی جدی‌تر و گزنده‌تر از رئیس‌جمهوری وقت انتقاد می‌کرد.

در زمان فعالیت در روزنامه کیهان، آنچه خودش «پروژه مبارزه با شرکت‌های مضاربه‌ای» می‌خواند را پیش می‌برد؛ او معتقد بود که این شرکت‌ها آثار زیان‌باری برای اقتصاد دارند. بعد از راه‌اندازی نشریه صبح، بی‌پرواتر به دولت حمله می‌کرد.

یکی از حملاتی که در این نشریه نسبت به دولت هاشمی انجام داد، اتهام بریز و بپاش و فساد مالی در دو وزارتخانه پست و تلگراف و نیرو بود؛ یعنی محمد غرضی و بیژن زنگنه هدف حملات او بودند. ادامه فعالیت نشریه صبح بعد از این دست اقدامات علیه دولت، در روزگاری که با منتقدان برخوردهایی غیر از تحمل انجام می‌شد، نشاندهنده جایگاه مستحکم نصیری و جریانی است که او به آن منتسب می‌شود؛ جایگاهی مستحکم در نظام و پیوندهایی قوی برای مصون ماندن از برخوردهای خارج از دایره تحمل و مدارا.

سال ۱۳۷۷ او زندگی‌اش را جمع و جور کرد و از خیابان ابوذر تهران دوباره به قم بازگشت؛ همزمان قصد داشت تا نشریه صبح را هم تعطیل کند؛ او برای تعطیل کردن صبح دلایل خودش را داشت: «بی نتیجه بودن تلاش‌های صبح برای مقابله با مفاسد اقتصادی که از سال ۷۰ به این سو هر روز ابعاد گسترده‌تری می‌یافت و نیز توجه جدی‌ام به موضوع نظری اسلام و تجدد که خلا این بحث را در فضای فکری کشور به خصوص در حوزه‌های علمیه بسیار زیان‌بار یافتم و علاقه شخصی به پی گیری این موضوع». همزمان با انتشار «صبح» جلساتی با نام «غرب‌شناسی» هم برگزار می‌کرد و در آن مباحث مرتبط با این موضوع را برای مخاطبانش مورد واکاوی قرار می‌داد.

روزنامه صبح از نصیری تا ده نمکی

در زمانی که نصیری قصد تعطیلی صبح را داشت، با وارد شدن «مسعود ده نمکی» به ماجرا، تعطیلی این نشریه منتفی شد و بنا بر این شد که این چهره جنجالی که تا آن زمان نشریات «شلمچه» و «جبهه» را منتشر می‌کرده، از این پس مدیرمسئولی و سردبیری صبح را بر عهده داشته باشد. نصیری آذر ماه ۱۳۷۹ اعلام کرد که او تنها صاحب امتیاز این نشریه خواهد بود. او تاکید داشت که «مواضع ده‌نمکی با آنچه در هفته‌نامه صبح اعمال می‌شود، منافاتی ندارد، اما به هر حال اگر مواضع فکری، نظری و جهت‌گیری صبح با مدیر مسؤولی ده‌نمکی به روال فعلی ادامه یابد، به لحاظ تیراژ و مسایل مالی با مشکل مواجه می‌شود». این سخنان یک هفته پس از آن بود که نخستین شماره نشریه صبح با مدیریت جدید منتشر شده بود.

او اما اعترافی از رویگردانی مخاطبان نیز پس از آغاز دولت اصلاحات داشت: «صبح و برخی دیگر از نشریات سیاسی طی دو سه سال اخیر، به موازات افزایش مطبوعات سیاسی اکشن و جنجالی، با افت تیراژ مواجه شدند».

نصیری در نخستین شماره «صبح» به سردبیری ده‌نمکی، گفت‌وگویی با این نشریه داشت که در آن انتقادات تندی از وزارت ارشاد و مطبوعات دوره اصلاحات داشت: «ظاهرا فعلا تقدیر چنین است که مخالفان و بعضا عناصر متمایل به دشمنان، میدان و امکانات بیشتری داشته باشند و ما هم چون از آغاز انقلاب-بنا بر مصلحت زمانه یا از سر عقیده-تصمیم به چمع دموکراسی و اسلام در کشور داشته‌ایم و اکنون هم داریم و این دو را قابل جمع و واجب‌الجمع می‌دانیم، نمی‌توانیم کاری کنیم و باید بسازیم».

او در ادامه افزوده که «بالاخره دموکراسی و پارلمانتاریسم، اقتضا می‌کند که وزیری یا وزارتخانه‌ای بتواند در یک مملکت، سازی کوک کند که ارکانی از نظام و حتی رهبری، آن را صریحا نفی و رد می‌کنند و اعلام نارضایتی می‌نمایند و آقای وزیر بتواند بودجه‌های هنگفتی را در خدمت فعالیت‌های فرهنگی و مطبوعاتی قرار دهد که بعضا قصد براندازی را دارند و علنا به احکام و شریعت اسلام هجمه می‌کنند.

بالاخره سرگردانی بین اسلام و دموکراسی و اسلام و غرب ادامه پیدا خواهد کرد تا سرانجام یکی، دیگری را از میدان به در کند و یا آن که شرایطی بی‌ثبات و پیوسته متزلزل و متشنج را بر کشور تحمیل خواهد کرد؛ همانگونه که تا حدودی کرده است».

در آخرین روزهایی که نصیری مدیرمسئول صبح بود، در یک مصاحبه به موضوع فسادهای مالی و اداری در کشور پرداخت. او در این گفت‌وگو جهت‌گیری‌های تند و تیزش را یک بار دیگر به رخ کشید و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را «مبدا بروز فسادهای مالی واداری» دانست.

او باز هم به هاشمی رفسنجانی اما بدون بردن نام حمله کرد: «پس از جنگ ظهور و غلبه برخی گرایش‌ها ودیدگاهها، از سوی نهادها و قوای سه‌گانه نظام در جامعه، جهت حرکت انقلاب از معنویات و آرمان‌گرایی وخدامحوری را به سمت دنیاخواهی وکامجویی و سپس توسعه، سوق داد. از نتایج این افول و تغییر جهت، غلبه فکری واجرایی جریان توسعه‌مدارتکنوکرات وغربگرا بر بخش‌های گسترده‌ای از مقدرات کشور بود. کم‌اعتنایی به عدالت علوی وعدم برخورد جدی با مظالم ومفاسد اقتصادی، از ویژگیهای فکری و خصلتی چنین جریانی بود.»

او به دولت خاتمی هم حمله‌ای تند کرد و گفت: «حضور وزرای دولت قبلی در کابینه آقای خاتمی و سپردن وزارتخانه‌های مهمتر به برخی وزیرانی که در وزارتخانه‌شان بیشترین حجم فساد مالی رخ داده بود، نشان داد هنوز عزم جدی برای برخورد با این مساله به وجود نیامده است. توسعه‌مداری و گرایش به ارزش‌های غربی در دولت جدید ابعاد تازه‌ای یافته ومقوله توسعه‌سیاسی، دموکراسی و نسبیت‌اندیشی نیز به آن افزوده شده‌اند».

نشریه صبح به چه کسی واگذار شد؟

این همان خطی بود که نصیری در زمان کیهان و سه سال ابتدایی نشریه صبح درباره دولت هاشمی رفسنجانی پی می‌گرفت؛ و البته از ۷۶ تا ۷۹ همزمان درباره دولت اصلاحات و سازندگی داشت. او طرز فکری با گرایش‌های چپ‌گرایانه اقتصادی و محافظه‌کارانه سیاسی را همزمان پیگیری می‌کرد.

سال ۱۳۸۰ نهایتا امتیاز نشریه صبح را هم واگذار کرد و به عنوان آخرین سنگر در صبح را هم تحویل داد. او آذر ماه آن سال اعلام کرد که امتیاز «صبح» را به «فروز رجایی‌فر» از تسخیرکنندگان سفارت آمریکا در تهران منتقل کرد. البته که از اردیبهشت ماه ۱۳۸۰ نشریه صبح به دلیل «مشکلات مالی» انتشارش را متوقف کرده بود.

او سال ۸۰ به عنوان معاونت سیاسی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه سراسر کشور تا سال ۱۳۸۴ مشغول به کار بود؛ از این سمت به امارات متحده عربی رفت؛ به عنوان «معاونت فرهنگی دفتر نمایندگی رهبر جمهوری اسلامی». سال ۱۳۸۸ به قم بازگشت و در آنجا برای مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما، ماهنامه «سیاحت غرب» را مدیریت و منتشر کرد.

مدتی بعد فصلنامه‌ای «معرفتی-اعتقادی» با نام «سمات» را منتشر کرد؛ این بار هم در نقش مدیر مسئول و صاحب امتیاز. این نشریه از سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۱ جمعا هفت شماره منتشر شد.

سال ۱۳۹۱ وارد هیات داوران جشنواره فیلم عمار شد. در آن سال‌ها اما انگار او در حال تغییر بود؛ تغییراتی بزرگ که بسیاری را به تعجب واداشت. خودش درباره چگونگی تغییر نگاهش به روزنامه «شرق» گفته «من مثل خیلی‌های دیگر شیفته آیت‌الله خمینی بودم، ولی به خاطر روحیه طلبگی همیشه به استقلال فکری قائل بودم. یعنی می‌گفتیم ما با آقای خمینی اتفاق نظر داریم. همان‌طور که او می‌بیند، ما هم می‌بینیم.

اگر جاهایی احساس می‌کردیم الان من غیر از ایشان می‌فهمم، ممکن بود علنی در روزنامه کیهان نگویم چون کیهان باید مشی ایشان را دنبال می‌کرد، اما فکر خودم را هم تخطئه نمی‌کردم و نمی‌گفتم تو طور دیگری فکر نکن. من هیچ‌وقت این‌طور نبودم. همین یک روزنه برای نجات کافی بود؛ یعنی اینکه بگویی من هم باید فکر کنم. حالا ممکن است خیلی جاها اشتباه فکر کنی. مثلا مقطعی من وارد مباحث کلامی و اعتقادی شدم. نزاعی بین متکلمان مسلمان با فلاسفه مسلمان هست.»

نتیجه این نگاه او، کتابی با نام «عصر حیات» شد که در آن به موضوع «امکان یاعدم امکان تمدن اسلامی تراز در عصر غیبت» می‌پردازد؛ البته که این کتاب هیچگاه راهی برای انتشار نیافت و سرانجام پس از چندین سال نسخه الکترونیکی آن در اختیار مخاطبانش قرار گرفت.

اما این کتاب او برای عامه مردم نمی‌توانست تغییرات مهدی نصیری دهه ۷۰ و ۸۰ خورشیدی را به خوبی نشان دهد.

دهه متفاوت در زندگی نصیری

او این مسیر را کم‌کم در حال طی کردن بود؛ دهه ۹۰ خورشیدی همان دهه‌ی تغییر برای نصیری بود. او انگار می‌خواست نقطه‌ای برای رونمایی از تغییرات جدید و عقاید به‌روزرسانی شده‌اش بیابد؛ نقطه‌ای که برای نصیری «عطف» بود و برای مخاطبانش «شگفت‌آور».

آن نقطه، روزهای پس از اعتراضات به گران شدن بنزین در آبان ۱۳۹۸ بود؛ نصیری آنجا را همان نقطه‌ای یافت که می‌باید آن تغییرات را عمومی می‌کرد. البته که او در ارتباط با برخی مسائل آن روحیات ناشی از تفکرات تندروانه‌ی محافظه‌کاری همچنان داشت.

اما در برهه زمانی اعتراضات آبان ۹۸، بر خلاف گفتمان حاکم درباره معترضین، نصیری کشته‌شدگان آن اعتراضات را نه اغتشاشگر که «جوانانی از خانواده‌های مستضعف» معرفی کرد که «از فقر و فلاکت» به ستوه آمده‌اند و «به خیابان ریختند». او موکدا تاکید داشت که هیچ «منافق» و «از خارج آمده‌ای» در صف معترضان نبود و همگی همین «مردم عادی» بوده‌اند.

با این وجود چند ماه بعد وقتی برای سه معترض آبان حکم اعدام صادر شد، او در توییترش خواستارعدم اجرای احکام اعدام شد: «با درایت و تعهدی که از آقای رییسی و دوران جدید قوه قضاییه سراغ داریم حکم اعدام سه جوان آشوبگر که مرتکب قتل نشده و مسلح نبوده اند، اجرا نخواهد شد».

اما آنچه تغییر نظرات نصیری را شگفت‌انگیز کرد، نظراتش پیرامون حجاب بود؛ شهریور ۱۳۹۹ او در یک مناظره تلویزیونی در شبکه چهار صدا و سیما شرکت کرد و برای نخستین بار از نظرات جدیدش در ارتباط با حجاب پرده برداشت: «الزام به حجاب بی‌هزینه نبوده است، یکی ممکن است بگوید که عیبی ندارد، ما قبول داریم که الزام موفق نبوده اما حداقل اینکه الزام باعث می‌شود که سالی یکی دو درصد فقط ما افت حجاب داشته باشیم و سیر فاصله‌گیری از حجاب تدریجی باشید، خود همین یک دستاورد است. در پاسخ باید گفت که خیر، چنین امری برای جامعه ما خیلی هزینه‌بردار بوده است.

چند مثال می‌زنم؛ همانطور که عرض کردم ما با این الزام یک دوقطبی ایجاد کردیم، دوقطبی نظری و فکری تا زمانی که در مقام اظهارنظر و گفت‌وگو است عیبی ندارد اما این دوقطبی در عرصه عملکرد اجتماعی می‌آید. براساس پیمایشی که وزارت ارشاد در سال ۱۳۹۴ داشته است، بیشتر از ۷۰ درصد جامعه ایرانی با الزام حجاب موافق نیست. اما در برابر این هفتاد درصد چه اتفاقی می‌افتد…».

از یک سو این حرف‌ها از سوی چهره‌ای مانند نصیری برای آن‌هایی که می‌شناختندش تعجب‌برانگیز بود؛ از سوی دیگر بیان این نظرات از برنامه‌ای زنده از تلویزیون جمهوری اسلامی.

با این نظرات، او آماج حملات هم‌سنگران سابقش قرار گرفت؛ خبرگزاری فارس در یادداشتی نسبت به اظهارات نصیری معترض شد: «روشن است دچار چه اشتباه فاحشی شده‌اند. الزام قانون در جمهوریت پشتوانه رای مردمی دارد، نه قلدری یک دیکتاتور. آقای نصیری گفته‌اند الزام حجاب ثمر نداشته است. از کجا فهمیدند؟ اینکه وضع حجاب بدتر شده یعنی الزام ثمر نداشته است؟ بازهم دچار اشتباه عجیب شدند. جامعه ما در یک مبارزه است. اساسا مقایسه نقطه‌ای در فهم رفتار جامعه در حال مبارزه غلط است. سوال این است که اگر الزام حجاب نبود وضع بدتر بود یا بهتر؟».

با این وجود هنوز او مغضوب کامل محافظه‌کاران نشده بود؛ هر چه زمان می‌گذشت و نصیری بیشتر سخن می‌گفت، این حملات بیشتر می‌شدند. بعد از جانباختن مهسا امینی در روزهای پایانی شهریور ۱۴۰۱، نصیری نسبت به عملکرد گشت ارشاد به تندی سخن می‌گفت و بعد از برخوردها با اعتراضات مردم، تندی‌اش افزون شد.

مخالفان نصیری چند دسته اند؟

طرفه آنکه انتقادات او دیگر تنها در سطح وزیر و نماینده و سران قوا محدود نمی‌شد و بی‌پروا نسبت به همه مقامات در جمهوری اسلامی زبان به انتقاد می‌گشود و عملکرد آن‌ها را زیر علامت سوال قرار داد.

مخالفانش تشکیل شده از دو طیف هستند؛ نخست آن‌ها که سابقا طرفدارانش بودند و دوم، «انقلابی‌های توییتری خارج‌نشین» که از هزاران فرسنگ دورتر از ایران، از بریتانیا و آمریکا و اتحادیه اروپا، برای مردم نسخه می‌پیچند؛ همه و همه، به همان نسبتی که انتقادات نصیری از نظام تندتر می‌شد و می‌شود، ادبیاتشان هم نسبت به نصیری تندتر و تندتر می‌شد و می‌شود.

با این همه او هنوز میدان را خالی نکرده است و به انتقاداتش ادامه می‌دهد. شاید او می‌خواهد جبران مافات آن‌ها دو سه دهه‌ای را کند که تفکراتی تندروانه داشته است؛ دهه‌هایی واسطه عملکردش، خود می‌گوید، از «روشنفکران، سینماگران، نویسندگان، خیلی از مطبوعاتی‌هایی که آن روزها با آن‌ها درگیر می‌شدیم»، باید «عذرخواهی» کنم.

مواضع دیروز یا امروز نصیری، چه به مذاق خوش بیاید و چه نیاید، هرچه که باشد، امروزش با دیروزش زمین تا آسمان تغییر کرده؛ چه تفکرش و چه راه گذراندن معاش؛ قبلا با شهریه حوزه و حقوق کیهان و درآمد از صبح گذران زندگی می‌کرد؛ اما امروز شهریه حوزه‌اش قطع شده و با پس‌انداز و کار در اسنپ.

حالا انقلابی سفت و سخت دیروز، به منتقد سفت و سخت امروز تبدیل شده است؛ منتقدی که البته از نظر منتقدان امروزش، آن زمان تندرو نبوده ولی الان تندرو شده است یا از منظر منتقدان دیروزش، امروز تندرو نیست و آن زمان تندرو بوده است.

دیگر خبرها

  • برزیل به تهران می‌آید و کل فوتسال را تکان می‌دهد!
  • برندگان پولیتزر ۲۰۲۴ در بخش روزنامه‌نگاری و کتابمعرفی
  • عکس‌های تکان‌دهنده از سردر یک باشگاه لیگ برتری؛ بافت فرسوده یا ساختمان باشگاه صنعت نفت آبادان؟
  • ۴ دهه زندگی مهدی نصیری؛ از کیهان تا بی‌بی‌سی
  • ببینید | ادعای تکان‌دهنده میرسلیم درباره ترفند افراد صادق خلخالی برای ریختن داخل خانه‌ها؛ پرت کردن مواد مخدر!
  • چگونگی و مراحل رأی دادن در انتخابات الکترونیک
  • اعترافات تکان‌دهنده؛ ۳ جنایت خانوادگی در ۲۴ ساعت
  • اعترافات تکان‌دهنده همسرکُش‌ها / ۳ جنایت خانوادگی در ۲۴ ساعت
  • اعلام وضعیت انسانی اضطراری در سودان / مردم از گرسنگی علف می خورند/ گزارش های تکان دهنده از تعرض جنسی به آوارگان
  • اعترافات تکان‌دهنده همسرکُش‌ها | ۳ جنایت خانوادگی در ۲۴ ساعت رخ داد + تصاویر قاتلان و صحنه‌های قتل