Web Analytics Made Easy - Statcounter

رکنا: "مهتاب" جونم، عزیز دلم، باور کن تو اولین و آخرین عشق زندگی من هستی. آنقدر دوستت دارم که حاضرم حتی جونم رو هم فدای تو کنم. مهتاب جان... مهتاب نازنین من...تو درست تو شرایطی که من از همه مایوس و ناامید بودم و از همه آدمای دنیا متنفر، سر راهم قرار گرفتی و شدی همه دنیای من! اگه صدای گرمت رو نمی شنیدم همه زندگی ام ویرون می شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مهتاب جونم... عکس خوشگلتو که برام فرستاده بودی دیدم و حالا صد برابر عاشق شدم و تشنه دیدنت. تو رو خدا یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم...

برای "خشایار" با لحنی عاشقانه ادا کردن این جملات کاری نداشت. او روی تختش دراز کشیده بود و با خونسردی کامل فیلم بازی می کرد. مهتاب اما آن سوی خط، با شنیدن صدای خشایار که از شوریدگی درونش خبر می داد، قند در دلش آب می شد. او که شانزده سال بیشتر نداشت، چند ماه قبل از طریق اینترنت با خشایار آشنا شده بود و بعد از مدتی چت کردن، شماره تلفن بینشان رد و بدل شده و حالا خشایار بی تاب دیدن او بود. مهتاب که صدای ضربان قلبش را می شنید، آب دهانش را قورت داد وگفت: "منم دوست دارم تو رو از نزدیک ببینم خشایار اما..." خشایار حرف مهتاب را قطع کرد و با لحنی ناراحت گفت:
" اماچی مهتاب؟ تو به من اعتماد نداری؟ نمی بینی چطوری دارم واسه دیدنت بال بال می زنم؟ واقعا که خیلی سنگدلی !"
مهتاب همه وجودش گر گرفته بود و از شوق می لرزید. تا به حال این جملات زیبا را از دهان کسی نشنیده بود. حس قشنگی است که بدانی کسی برای دیدنت بال بال می زند! مهتاب که در خانواده ای متعصب بزرگ شده و به جز سلام و احوالپرسی حق هیچ صحبتی حتی با پسرهای فامیل را هم نداشت، می ترسید.
می ترسید از این که کسی از این دیدار با خبر شود، می ترسید از ای نکنه اتفاقی برایش بیفتد و تا آخر عمر پشیمان شود. خشایار هنگامی که سکوت مهتاب را که دید، گفت: "عیبی نداره، حتما تو هنوز به من اعتماد نداری. پس منم مجبورت نمی کنم کاری رو انجام بدی که دوست نداری. برای همیشه خداحافظ!" و گوشی را گذاشت.
مهتاب انتظار چنین واکنشی را نداشت. به سرعت شماره موبایل خشایار را گرفت و خشایار رد تماس داد. مهتاب دست و پایش را گم کرده بود و با خودش می گفت: " اگه خشایار رابطه رو قطع کنه چی؟" چند بار دیگر هم شماره خشایار را گرفت. بالاخره بعد از هفت، هشت بار تماس، خشایار موبایلش را جواب داد.
دیگه چیه مهتاب؟! وقتی به من اعتماد نداری چرا بهم تلفن می زنی؟! تو تنها دختری هستی که من وقت گذاشتم و باهاش چت کردم و شمار مو بهش دادم. هر چی بهت می گم عاشقت شدم حرفمو باور نمی کنی. آخه چرا اذیتم می کنی؟
صدای خشایار هنگام ادا کردن این جملات بغض آلود بود و مهتاب بسیار دلش برایش می سوخت! او نیز در این مدت آشنایی بسیاربه خشایار وابسته شده بود و او را دوست می داشت و دیگر طاقت جدا شدن از او را نداشت. طاقت نداشت که حتی یک روز صدایش را نشود.
عکس خشایار که برایش ایمیل کرده بود را هر شب می دید و به خودش افتخار می کرد که پسری به این زیبایی صادقانه عاشقش شده است. در نظر او خشایار با آن چهره معصومش، هیچگاه نامرد نبود. خشایار مرد رویاهای مهتاب بود که دلش می خواست هر چه زودتر او را ببیند و با او زندگی کند. مهتاب تردید را کنار گذاشت، صدایش را صاف کرد و گفت: " هر جا تو بگی میام خشایار..." و خشایار که با ترفندهای همیشگی اش سرانجام موفق به راضی کردن مهتاب شده بود، خنده ای کرد و گفت: "همین پنجشنبه، خونه دوستم یه مهمونی هست. دوست دارم برای اولین بار اونجا ببینمت و به همه دوستام نشونت بدم و بگم خوشگل ترین دختر دنیا نصیبم شده!" خشایار همچنان می گفت و وجود مهتاب با شنیدن حرفهای او داغ می شد، خشایار از عشق و دوست داشتن حرف می زد و مهتاب نمی دید برق نگاه شیطانی او را!
خشایار، من تا حالا چنین جایی نبودم. اینجا همه دخترا و پسرا مست و بی حیا هستند. من خجالت می کشم خشایار، کاش جای دیگه ایی با هم قرار می گذاشتیم!
مهتاب راست می گفت، او تا به حال در چنین پارتی هایی حضور نیافته بود. خانواده اش حتی اجازه نمی دادند او به جشن تولد دوستانش برود. آن روز بعدازظهر هم به بهانه کلاس فوق العاده از خانه بیرون زده بود و با لباسی ساده در آن مجلس که همه نیمه برهنه بودند کنار خشایار نشسته بود. خشایار اما، خیلی راحت و آسوده ؛ به قول خودش "ریلکس" بود و پاسخ دوستانش را که کنار گوشش می گفتند:" این دختر زیبا رو از کجا پیدا کردی؟" با لبخند می داد.
مهتاب نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت:" باید برم خشایار، می ترسم دیرم بشه. اگه بابام بفهمه اومدم همچین جایی، سرمو گوش تا گوش می بره!" خشایار با چشمان خمارش به چشمان معصوم مهتاب نگاه کرد و گفت: " به این زودی می خوای بری عزیزم؟ هنوز یک ساعت هم نشده که اومدی. یه کم دیگه هم بمون مهتاب جان. من قول می دم تا دم در خونه تون برسونمت."
مهتاب لبخندی زد و سپس لیوان آب پرتقالی که خشایار به سمتش گرفته بود را سر کشید. لحظاتی که گذشت، پلک هایش سنگین شد. سرش گیج می رفت و در آن شلوغی فقط خشایار را می دید که دستش را گرفت و از جایش بلندش کرد و گفت: " بیا بریم بالا عزیزم. اونجا خلوته و می تونی استراحت کنی." مهتاب همچون بره یی مطیع و رام، همراه خشایار به سمت اتاق طبقه بالا رفت و آنقدر خوابش می آمد که دیگر چیزی نفهمید...
ساعت از نه شب گذشته بود که مهتاب چشمانش را گشود. هنوز صدای موزیک و همهمه میهمانها از طبقه پائین می آمد. آنجا به نظرش ناآشنا می آمد اما دقایقی که گذشت هه چیز یادش آمد؛ خشایار، میهمانی و آن اتفاقی که برایش افتاده بود. بغض داشت خفه اش می کرد.
ترسی واضح همه تنش را می لرزاند. با خودش گفت: " اگه خشایار بزنه زیر قولش و دیگه نخواد باهام ازدواج کنه چی؟!" مهتاب حالا بغضش ترکیده بود و دیگرنمی توانست جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد. به سرعت از جایش بلند شد و لباس هایش را پوشید و آماده رفتن شد.
خشایار طبقه پائین کنار دختر جوانی نشسته بود و مشروب می خورد و می گفت و می خندید. مهتاب را که دید از جایش بلند شد و به سمتش رفت و با لبخند گفت: " به به، خانم خانما... بالاخره بیدار شدی؟ می دونستم دیرت شده اما دلم نیومد بیدارت کنم. الانم راه بیفت تا دیرت نشده ببرم بذارمت دم خونه تون."
پاهای مهتاب قدرت راه رفتن نداشت. همان جا و در همان هیاهو زل زد به چشمان خشایار و گفت: " تو باهام ازدواج می کنی دیگه؟" خشایار خنده بلندی سر داد و گفت:" پس چی عزیزم؟ فکر کردی من یه نامردم و تو رو رها می کنم؟ نه عزیز دلم، من تازه تو رو پیدا کردم!"
خشایار آن شب مهتاب را تا جلوی در خانه شان رساند و مهتاب چاره یی نداشت جز این که به پدرش بگوید: " بعد از کلاس رفتم خونه دوستم و سرمون گرم درس خوندن شد!" و بعد از خوردن کتکی مفصل، به پدرش قول داد که دیگر بدون اجازه او و مادرش جایی نرود و از فردای آن شب بود که خشایار جواب تلفن های مهتاب را نمی داد و تنها برایش یک ایمیل فرستاد که: " من هیچ وقت با دخترای احمقی مثل تو که خودشونو راحت و نشناخته در اختیار من و امثال من قرار می دن، هیچگاه ازدواج نمی کنم. حالا هم خودت هر کاری دوست داشتی بکن، اگر دوست داشتی خانواده ت رو در جریان بذار و برید از من شکایت کنید! "
خشایار چون می دانست که مهتاب به او گفته بود که پدر و مادری متعصب دارد و هرگز جرات گفتن حقیقت را به آنها پیدا نخواهد کرد، به این ترتیب خیالش از پنهان ماندن حقیقت راحت راحت بود و به همین دلیل نیزنهایت نامردی را در حق دخترک نوجوان به جا آورد و رفت سراغ بدبخت کردن دختری دیگر و آن سوی این ماجرای شوم تنها مهتاب با دلواپسی از فاش شدن رازش ماند!
اگر خانواده اش می فهمیدند دخترشان چه دسته گلی به آب داده، بی معطلی او را می کشتند. مهتاب که دختر شاداب و سرحالی بود حالا به شدت افسرده و منزوی شده بود و بعد از چند شب تا صبح بیدار بودن و گریه کردن، تصمیمش را گرفت. مهتاب در یک غروب دلگیر پائیزی، ناباورانه داروهای اعصاب پدربزرگش را که با آنها زندگی می کرد ، یک جا بلعید و خودکشی کرد.
سر مزار مهتاب همه گریه می کردند و پدر و مادرش مردد مانده بودند که اگر کسی از آنها پرسید مهتاب چرا خودکشی کرد؟! چه بگویند!
مهتاب خودکشی کرد بی آنکه خشایار حتی از مردن او خبردار شود. مهتاب خودکشی کرد و ای کاش بود خشایار تا می شنید نفرین های مادر او را که سر نمازش زار می زد: " خدایا، عادل نیستی اگر انتقام دختر بیچاره ام رو از کسی که فکر این کار رو انداخت تو سرش، نگیری!" خشایار اما نفرین مادرانی که دخترشان توسط او بی آبرو شده را نمی شنید، او چنان از فریب دادن دختران نوجوان لذت می برد و چنان در گناه غرق شده بود که دیگر گویی خدا را نیز فراموش کرده بود!

نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مدد کاری اجتماعی:
یکی از قوانین مهم جهان که قرآن کریم آن را بیان کرده، قانون پژواک عمل انسان ها است. اکثر مردم چنین می پندارند که وقتی کاری انجام می دهند، دیگر هیچ گونه رابطه ای با عمل خود ندارند و همه چیز تمام می شود و حداکثر در قیامت به پاداش و کیفر عمل خویش می رسند. حال آنکه اینگونه نیست. بازتاب عمل، به ما بر می گردد و بر اساس قوانینی که خداوند متعال بر جهان هستی حکم فرما کرده، کار بد و نیک ما در همین جهان بر ما تأثیر می گذارد.
این یک سنت همیشگی است، نیکی‌ها و بدیها سرانجام به خود انسان باز می‌گردد، هر ضربه‌ای که انسان می‌زند بر پیکر خویشتن زده است، و هر خدمتی به دیگری می‌کند در حقیقت به خود خدمت کرده است.
همچنین نیز باید توجه داشت که مطابق آیات و روایات و بررسی‌های به عمل آمده، گرفتاری‌های مختلفی که در دنیا به سراغ انسان‌های مختلف می‌آید، برای بعضی مکافات عمل، برای بعضی امتحان، برای بعضی مایه تربیت و بازگشت، برای بعضی مایه افزایش درجه، برای بعضی مایه کراهت و مقام و برای بعضی جبران کمبودهای سابق است و با این بیان نمی‌توان گفت که هر گرفتاری و رنجی کیفر گناه است، البته همیشه ایام باید به یاد داشته باشیم که مکافات عمل بد دیر یا زود گریبان گیر فرد گناهکار خواهد شد و هیچگاه راه گریزی از آن نیست.
"سید مجتبی میری هزاوه" اداره اطّلاع رسانی معاونت اجتماعی استان مرکزی

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

جزییات فرار بن سلمان از کاخ با بدنی خون آلود

جوان 18 ساله که روی طناب دار مُرده بود زنده شد / در چابکسر رخ داد

این ستاره های خانم و آقا رفتارهای زشتی دارند + عکس و جزییات

رفتارهای خونسردانه مردی با چاقویی فرو رفته در سرش + فیلم عجیب

فیلم / وحید مرادی امروز در خانه حسین گودرزی قتل را بازسازی کرد + اختصاصی

جزییات مرگ یک زندانی با شوکر برقی در زندان بیرجند + عکس و سند

اعترافات شوکه کننده یک زن/ شوهرم پدر نوه دختری ام است ! + عکس

نامه تکاندهنده شهناز به شوهرش از اقدام بی شرمانه یک مرد

حمید صفت از زندان آزاد می‌شود / این خواننده اعدام نخواهد شد!

قتل عاطفه 9 ساله برای دزدیدن کلیه هایش ! / قاتل جسد را آتش زد + عکس دختربچه

پیدا شدن اجساد خلبان هواپیمای یاسوج ، رییس هیات والیبال و مادر 2 برادر

این شیاد را می شناسید؟! او به زنان تهرانی پیشنهاد ازدواج می داد + عکس

این 3 زندانی شکارچیان شب های تهران بودند + عکس بدون پوشش

آخرین خبر از جنجال خوردن گربه ها در روستاهای فقیر سیستان و بلوچستان + عکس

ناصر ملک مطیعی ستاره ماندگار سینمای ایران درگذشت + آخرین مصاحبه

این 2 دزد مهربان را می شناسید! / درخواست قاضی از مردم تهران+فیلم گفتگو وعکس

 

منبع: رکنا

کلیدواژه: سلامت ماه رمضان مهم ترین های 24 ساعت اخبار حوادث عشق عکس دنیا وحشتناک پارتی عکس حوادث فیلم انتشار ایرانی دختر ایران آزار و اذیت جوان مردم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۷۸۴۲۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

افشاگریِ وحیدِ نون‌خ: در چابهار چندین بار بیهوش شدیم

چند هفته‌ای است که مخاطبان شبکه یک حدود ساعت۲۲ به تماشای فصل پنجم سریال دیدنی «نون‌خ» می‌نشینند و با ماجرا‌های نورالدین خانزاده و همشهری‌هایش همراه می‌شوند. شخصیت‌هایی که در این سریال حضور دارند طی این پنج فصل به کاراکتر‌های دوست داشتنی و محبوبی تبدیل شده‌اند و هرکدام طرفدارانی برای خود پیدا کرده‌اند.

به گزارش جام جم، یکی از این شخصیت‌ها وحید با بازی سید حسین موسوی است که در سری جدید حضور پررنگ‌تری به نسبت فصل‌های قبلی دارد و با آن گویش شیرین کردی مدام سر به سر عمو کاووس می‌گذارد و با موقعیت‌های طنزی که ایجاد می‌کنند، زوج خوبی را تشکیل داده‌اند. موسوی متولد کردستان است و ازسال۱۳۸۳ وارد عرصه بازیگری شده وتئاتر را اززادگاهش شروع کرده است. با نمایش‌های بسیاری روی صحنه رفته، اما یکباره با بازی در نقش وحید در مجموعه نون‌خ درخشید و مورد توجه قرار گرفت. وحید درفصل جدید با نورالدین وسایر همشهری‌هایش از غرب تا جنوب کشور همسفر شده و قصه‌های جذابی را در سریال خلق کرده‌اند.

معرفی ظرفیت‌های استان

از موسوی می‌پرسیم، شما از دهه ۸۰ وارد عرصه بازیگری شدید و به واسطه تئاتر‌های بسیاری روی صحنه بودید، اما با سریال نون‌خ به مخاطبان تلویزیون معرفی شدید. البته این اتفاق برای خیلی از بازیگران اصلی این سریال افتاد و یکباره به چهره‌های محبوب و مشهوری تبدیل شدند.

نون‌خ چه ویژگی‌هایی دارد که باعث دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن بازیگرانش می‌شود. وی پاسخ می‌دهد: به نظرم مهم‌ترین ویژگی این سریال این است که از فضای آپارتمانی خارج شده، چون به هر حال سال‌های بسیاری بود که سریال‌های طنز در یک فضای بسته آپارتمانی ساخته می‌شد، اما سعید آقاخانی با این سریال طبیعت زیبای کردستان، ویژگی‌ها و جاذبه‌های بسیاری از این اقلیم را به مخاطب نشان داد.

من فکر می‌کنم همین موضوع باعث شد توریست‌ها و گردشگر‌ها به این استان سفر کنند، چون آقای آقاخانی با این سریال ظرفیت‌های بسیاری از این استان را به مخاطب معرفی کرد که باعث جذب توریست می‌شود. این‌که سریال نون‌خ در بحث گردشگری و آشنایی مخاطبان با اقلیم کردستان چقدرنقش داشته، موضوع دیگری است که از این بازیگر می‌پرسیم و او تصریح می‌کند: تا جایی که می‌دانم این سریال توانست تاثیرات خوبی در این زمینه داشته باشد.

به‌خصوص در فصل پنجم که به شهر‌ها و استان‌های دیگر هم سفر کردیم و مخاطب تصاویر زیبایی از طبیعت و جاده در این سریال دید که کار بسیار سختی بود، اما به قدری این سریال مورد توجه قرار گرفت و دیده شد که واکنش‌های مثبت و خوبی را در پی داشت، چون ما همیشه دوست داشتیم سریالی درباره قومیت‌ها به‌ویژه اقوام کرد ساخته شود که بسیار مهمان‌نواز هستند و منابع بسیاری در آنجا وجود دارد که برای سرمایه‌گذاری مناسب است.

این موارد در سریال نون‌خ وجود داشت و برای استان ما اتفاق خوبی است و باعث شد دیده شود و مردم به این استان بیشتر سفر کنند.

تضاد کاووس و وحید

وی درباره ویژگی‌های شخصیتی وحید و تقابل او با عموکاووس توضیح می‌دهد: فکر می‌کنم از همان ابتدا آقای امیر وفایی خیلی هوشمندانه بین وحید و عمو کاووس تضادی ایجاد کرد که این تضاد و تنش که بین این دو نفر هست، موقعیت‌های کمدی خلق کرد که مردم دوست دارند.

البته این اتفاق در سری جدید بیشتر شد که باز هم از هوشمندی نویسنده و کارگردان بود. همین ویژگی باعث شد وحید بازیگوش‌تر شده و شیطنتش هم بیشتر شود که همین موضوع جای کار را برای بازی در این نقش هم بیشتر می‌کند. در کل من شخصیت وحید را دوست دارم.

نکته مهم‌تر این‌که در عین شیطنت‌هایی که می‌کند، ویژگی‌ای دارد که من خیلی این ویژگی را دوست دارم؛ وحید احترام بزرگ‌تر‌ها را همیشه نگه می‌دارد و هیچ بی‌ادبی به آن‌ها به خصوص عمو کاووس نمی‌کند. در ادامه داستان و در سکانس‌هایی هم می‌بینید همین وحید که سر به سر عمو کاووس می‌گذارد، از یک جایی به بعد تنها مونس او می‌شود و به او کمک می‌کند و این تحولی که در شخصیت وحید در طول داستان به وجود می‌آید، برای من خیلی جذاب بود.

بی‌هوشی از شدت گرما

نون‌خ در سری جدید سفر جاده‌ای را از غرب به جنوب آغاز کرده است و قطعا چنین سفری به نقاط مختلف ایران می‌تواند سختی‌هایی را در پی داشته و همچنین جذابیت‌هایی را هم برای بازیگر به همراه داشته باشد. موسوی در این خصوص بیان می‌کند: از آنجا که اغلب بچه‌ها از مناطق کوهستانی آمده بودند، در سفری که به چابهار داشتیم، یک‌باره به جایی می‌آمدیم که هوای گرم و مرطوبی داشت.

آن هم حدود ۱۱ ساعت در فضای بسته مینی‌بوس که یک مینی‌بوس قدیمی بود و هیچ وسیله تهویه‌ای هم نداشت. شیشه‌ها هم باید بسته می‌بود تا صدای خارج از ماشین مزاحمتی برای فیلمبرداری نداشته باشد. یکی از اتفاقاتی که در این سکانس‌ها می‌افتاد این بود که ما مدام به خواب می‌رفتیم. یعنی وسط فیلمبرداری یکی از بازیگران به خواب می‌رفت و بقیه او را بیدار می‌کردند تا دیالوگ بگوید.

این اتفاق برای ما خیلی عجیب بود. تا این‌که یکی از بچه‌های چابهار گفت که شما بیهوش می‌شدید، نه این‌که بخوابید! چون به خاطر گرمای زیاد برای لحظاتی خون به مغزتان نمی‌رسید. ما دو ماه این وضعیت را داشتیم و برای هر کدام از ما تکرار می‌شد. این، یکی از اتفاقات و سختی‌های کار برای ما بود. این بازیگر در سریال «راز بقا» هم با آقای آقاخانی همکاری داشت.

او درباره تعامل با آقاخانی برای ایفای نقش می‌گوید: یکی از ویژگی‌های آقای آقاخانی همین مسأله است که فضا را برای تعامل و خلاقیت بازیگر ایجاد می‌کند. من بار‌ها موقع فیلمبرداری دیدم که چطور درباره ایده بچه‌ها و طنز موقعیت با همدیگر صحبت می‌کردند و این ایده‌ها خیلی به طنز موقعیت صحنه‌ها کمک می‌کرد. یعنی بچه‌ها در طنز، موقعیت‌هایی که ایجاد می‌شد همگی نقش داشتند و به نظرم این تعامل و اتفاق خوبی بود.

یکی از نکاتی که در طنز بازیگران سریال به چشم می‌خورد این است که در عین اصالتی که در گفتار و رفتارشان دارند، شوخی‌های‌شان خیلی به روز است. به عنوان مثال از اصطلاحات بازی مافیا خیلی استفاده می‌کنند. می‌توان گفت این به روز بودن، ارتباط شخصیت‌ها و داستان را با مخاطب بیشتر و عمیق‌تر کرده است. موسوی در این باره توضیح می‌دهد: این اتفاق برای من به عنوان بازیگر خیلی جذاب بود.

فکر می‌کنم همین شوخی‌ها و اتفاقات به روز سریال باعث می‌شود مخاطبان از رده‌های سنی مختلف با شخصیت‌ها و ماجرا‌ها ارتباط بگیرند. مردم هم خیلی این شوخی‌ها و دیالوگ‌ها را دوست داشتند. این را از بازخوردی که در فضای مجازی از مردم می‌گیرم، می‌گویم. یا حتی نکاتی که درباره سریال «مختار» می‌گوییم و درباره آن صحبت می‌کنیم، به دل مخاطب نشسته است.

دیگر خبرها

  • افشاگریِ وحیدِ نون‌خ: در چابهار چندین بار بیهوش شدیم
  • بارها گفته‌ام مخالف هرگونه رابطه ناسالم و پارتی‌بازی در همه ادارات هستیم
  • غرق شدن دختر ۱۷ ساله در رودخانه بشار
  • کشف جسد دختر ۱۷ ساله در رودخانه بشار + جزییات ماجرا
  •  دختر نوجوان قربانی بازی کودکانه خواهرزاده‌اش شد
  • عاملان تعرض به ۲ دختر دانش آموز به اعدام محکوم شدند
  • سه بیمار شیرازی با اهدای عضو دختر ۱۸ ساله تربت جامی جان دوباره گرفتند
  • حکم اعدام برای آزارگران ۲ دختر دانش‌آموز | ما را به بیابان‌های ورامین بردند و...
  • اعدام و حبس برای عاملان تعرض به ۲ دختر دانش آموز
  • حکم عاملان تعرض به ۲ دختر دانش آموز اعلام شد