Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فردا»
2024-04-24@06:05:13 GMT

عکاس جوان مزار شهدا: سریال سیمرغ مرا شیفته شهدا کرد

تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۱۲۴۱۹۱

عکاس جوان مزار شهدا: سریال سیمرغ مرا شیفته شهدا کرد

هر دفعه که به عراق رفتم, همۀ هزینه‌­ها پای خودمان بود؛ برای رفتن پول قرض می‌کردم چون چیزی به ما نمی‌­دادند.

خبرگزاری تسنیم: «محمد اصفهانی» متولد سال ۱۳۶۵ است که در محله «دروس» یکی از محلات بالاشهر تهران به دنیا آمد. او تک فرزند پسر خانواده است؛ زمانی که ۳ سالش شد، جنگ عراق بر علیه ایران تمام شد. چیزی از شهدا و آن دوران را ندیده است، اما در سن ۱۱ سالگی سرنوشت او چنان رقم می‌خورد که یک سریال دفاع مقدسی او را شیفته شهدا کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

پس از آن بود که او دلبسته شهدا شد و پس از آن طی یک حادثه‌ای عکاس سنگ مزار شهدای گلزار شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران می‌شود و به تنهایی در مدت ۶ ماه از ۳۰ هزار سنگ مزار شهید عکس می‌گیرد. سال ۹۴ هم او به جمع مدافعان حرم می‌پیوندد و به عراق می‌رود. برهمین اساس در یکی از روز‌های فصل بهار میزبان او در خبرگزاری تسنیم شدیم تا خاطرات او از وقایع جالبی که بر او گذشته را بشنویم. در ادامه این مصاحبه تفصیلی را بخوانید:

* رابطه شما با شهدا از کجا شروع شد؟

کلاً رابطۀ با شهید اینطوری شد که در سن ۱۱ سالگی به واسطۀ دیدن فیلم سیمرغ که در مورد شهید شیرودی و شهید لشکری، دل‌بسته شهدا شدم.

سریال سیمرغ مرا شیفته شهدا کرد

* در خانواده شهدا کسی هم شهید شده است؟

نه حتی یک رزمنده هم وجود ندارد، کسی که جبهه رفته باشد هم اصلاً وجود ندارد. بعد از اینکه این فیلم را دیدم یک شب خواب دیدم شهید کشوری و شهید شیرودی و حضرت امام (رحمه الله علیه) به خواب من آمدند و من خیلی خوشحال شدم رفتم پیش آن‌ها و آن‌ها به من گفتند «محمد ما از این به بعد با تو هستیم، تو هم با ما و با هم دوست هستیم»، دیگر زمانی که این خواب را برای مادرم تعریف کردم هفته بعد از آن رفتیم بهشت زهرا (سلام الله علیها). سال ۷۵ بود! رفتیم مزار شهید کشوری را پیدا کردیم، شاید از آن زمان به بعد در ماه دو یا یکبار حتماً با مادرم بهشت زهرا، سر مزار شهدا می­‌رفتم، جالب اینجاست وقتی پدربزرگ من سال ۵۸ که فوت می­‌کند او را در قطعه ۲۴ دفن می­‌کنند و قطعه ۲۴ هم قطعه­‌ای است که بیشتر سرداران و فرماندهان شهید آنجا هستند، به واسطۀ پدربزرگم می­‌رفتم آنجا و نوع رفتم جالب بود! سوار اتوبوس می­‌شدیم می­‌رفتیم هفت تیر و بعد توپخانه و بعد هم از آنجا سوار اتوبوس می­‌شدیم و می­‌رفتیم و تنها کسی که در این قضیه هوای من را داشت و خیلی خوشحال بود مادرم بود و بعد شروع شد و همین‌طوری خواب­‌های سریالی از شهدا می­‌دیدم و هر دفعه می­‌گفتند ما مواظب تو هستیم با ما باش و به تو کمک می­‌کنیم مثلاً شهید شیرودی، شهید کشوری، شهید همت، شهید احمد کاظمی.

* یعنی از قبل هیچ قرابتی با این موضوع نداشتی؟

نه آن سریال باعث شد. من از بچگی خیلی به کار‌های نظامی علاقه داشتم و این سریال را هم خیلی دوست داشتم به واسطۀ اینکه دوست داشتم خلبان شوم و این سریال طوری بود که من عاشق آن بودم و یادم است هر چهارشنبه هم پخش می­‌شد، آن شبی که من این خواب را دیدم، شبی بود که سر یک قضیه‌­ای ناراحت بودم و این سریال را ندیدم و با چشم گریان خوابیدم. از سال ۷۵ تا ۸۴ من کارم این بود که مرتب سر مزار شهدا می­‌رفتم و با آن‌ها نجوا می‌کردم.

* زندگی­نامه­ شهدا را هم می‌خواندی؟

بله دقیقاً! خیلی علاقه داشتم حالا آن زمان که اینترنت نبود، داخل اتاقم عکس شهدا را نصب کرده بودم، یکسری کتاب راجع به زندگینامه و وصیت­‌نامه آن‌ها بود می­‌خواندم و خیلی به این موضوع علاقه داشتم. این ارتباط و رفت و آمد تا سال ۸۴ ادامه داشت تا در بهمن ماه همان سال روزی که به بهشت زهرا (س) رفتم، در گلزار شهدا آنجا شخصی به نام سیدمحمد جوزی، رئیس وقت خانه شهید بهشت زهرا (س) آشنا شدم، او به گفت: «اینجا چه می­‌کنی؟» گفتم «هر هفته می­‌آیم اینجا!»، گفت: «بچۀ کجایی؟» گفتم «فلان جا»، جا خورد!، گفت: «بیا داخل با هم صحبت کنیم». وقتی رفتم داخل اتاق و صحبت کردیم، من گفتم «دوست دارم کاری برای شهدا انجام بدهم»، گفت: «قرار است شهرداری بیاید تمام سنگ قبر شهدا را عوض کند، همین کاری که الان با مزار شهدای گمنام کردند قرار بود با کل شهدا بکنند»، گفت: «می­‌خواهیم از این‌ها عکس بگیریم»، گفتم «چقدر است؟» گفت: «۳۰ هزار شهید است، ۴ هزار گمنام و ۲۶ هزار شهید هم شناسایی شدند و ما می­خواهیم عکس مزار این‌ها را داشته باشیم.»

کارم را با یک دوربین پانا­سونیک ۵ مگاپیکسلی شروع کردم

* عکاسی بلد نبودی؟

اصلاً! هیچی نمی­‌دانستم فقط دوربین را داد دست من! من از ۲۰ فروردین سال ۸۵، تاریخ شهادت شهید آوینی کارم را با یک دوربین پانا­سونیک ۵ مگاپیکسلی شروع کردم. یعنی هر روز از خانه به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) می‌رفتم و عکس می‌گرفتم. هر روز صبح­‌ها ساعت ۹ از خانه راه می‌افتادم، ساعت ۱۰ آنجا بودم تا ۱۱:۳۰ کارم را انجام می‌­دادم و ساعت ۱ خانه بودم و با باطری دوربین می­توانستم روزی ۲۰۰ تا ۲۵۰ عکس فقط از سنگ مزار شهدا عکس بگیرم. این عکس گرفتن من ۶ ماه طول کشید، همۀ قطعه‌­ها را عکاسی کردم به غیر از قطعه ۵۰ که سخت­­‌ترین و از لحاظ شکل ظاهری بهم‌­­ریخته‌­ترین قطعه است. الان نیز شهدای مدافع حرم و فاطمیون در این قطعه مدفون هستند.

بعد سال ۸۶ خدمت سربازی رفتم، حدود ۱۸ ماه خدمت بودم که با آقای سلیمیان آشنا شدم، سالروز عملیات بازی دراز بوده که آقای سلیمیان آقای جوزی را می­­‌بیند و می­­‌گوید من می­‌خواهم چنین کاری بکنم و از مزار شهدا عکس بگیرم و می­‌خواهم سایت درست کنم، آقای جوزی به او می­‌گوید ما این عکس­ها را داریم، می­‌گوید چه کسی عکس­ها را گرفته؟ می­‌گوید یک بنده­‌خدایی عکاسی کرده که الان هم سرباز است، او پیگیر می­‌شود ببیند چه کسی بوده، بعد شماره تلفن من را به او می­‌دهند و بعد با هم آشنا می­‌شویم و آقای سیلمیان کار‌های انتقالی من را با زحمات فراوانی انجام می­‌دهد.

زمانی که عکاسی مزار شهدا تمام شد، فهمیدم ۲۰ روز بیشتر خدمت کردم و متوجه نشدم!

بعد، من ادامۀ سربازی آمدم گلزار شهدا. حدود ۲۰ روز من مرخصی استحقاقی داشتم، هیچ کدام را نرفتم! همه را ماندم و قطعۀ ۵۰ را عکاسی کردم. یک روز رفتم آنجا دیدم نمی­‌توانم عکاسی کنم، خیلی ناراحت شدم. سر مزار یک شهیدی اتفاقی نشستم گفتم من نمی­توانم! مزار همۀ شهدا کثیف است، همان شب خواب دیدم یک شهیدی آمد گفت: «تا الان هم هرکاری می­­‌کردی تو نبودی ما بودیم که می­‌آمدیم در وجود تو آن کار را انجام می­‌دادیم! نگران نباش».

خدا را شاهد می­‌گیرم از فردا که رفتم آن کار را انجام دادم با دو دبه ۴ لیتری، نزدیک ۸، ۹ مزار را تنهایی می­‌شستم و عکس می­‌گرفتم و بین آن هم کسانی می­‌آمدند و کمکم می­‌کردند. یکی به نام اسماعیل معروفی که جانباز بود، از لحاظ تکلم مشکل دارد نمی­‌تواند صحبت کند، زمان جنگ هم فرمانده گردان بود، او هم می­‌آمد و کمک من می­‌کرد.

زمانی که عکاسی مزار شهدا تمام شد، من رفتم با سپاه تسویه کنم فهمیدم ۲۰ روز بیشتر خدمت کردم و حواسم نبوده خدمتم تمام شده است و همه می­‌خندیدند می­‌گفتند همه یک ماه جلوتر می­‌آیند دنبال تسویه­‌شان تو ۲۰ روز گذشته تازه الان آمدی!

اصلاً پولی در کار نبود!

* از سختی‌های عکاسی در آن شرایط بگو!

شرایط سختی بود. بعضی وقت‌ها عنکبوت و حشرات آزار می‌دادند یا شاخه درختان روی سرم می‌افتاد یا سرم به آلومینیوم قاب عکس شهدا برخورد می‌کرد,، ولی همۀ این‌ها لذت‌­بخش بود و لذت­‌بخشی آن هم این است که شما می‌­بینید کسی که عاشق شهیدش است نام شهیدش را داخل سایت می‌­زند و نام و عکس شهیدش را برایش می‌­آورد، حالا شاید به ظاهر سنگ مزار باشد، ولی آن شخص با آن سنگ مزار ارتباط برقرار می‌­کند و این خیلی برای ما جالب است.

* شده بود در بعضی قطعات یا مزار شهدا حس‌وحال خاصی برایت به‌وجود بیاید؟

بله! خیلی جالب بود. مثلاً در قطعه ۵۳ که کار می­‌کردم، یک شب خواب دیدم من دارم آنجا کار می­‌کنم آن‌ها برای من چای آوردند و با آن‌ها شروع کردم به چای خوردن، گفتند «بیا خسته شدی با ما چایی بخور!» من از این دست خواب­‌ها زیاد دیدم. مثلاً شهید رامین عبقری که من با او آشنا شدم. یک روز خانه شهید بودم و به آقای جوزی گفتم «این عکس کدام شهید است؟» گفت: «شهید عبقری است اتفاقاً بچه محله­‌تان هم است». این صحبت برای ۸۵/۹/۲۴ است، شهید عبقری ۶۶/۲/۲۶ در ماهوت عراق شهید شده است و از شهدای لشکر ۱۰ و بچه سعادت­‌آباد هم است.

من شب خواب این شهید را دیدم که رفتم خانۀ آن‌ها این شهید از جبهه برگشته است، روی یک کاناپۀ قرمز با لباس خاکی و ریش بلند، دراز کشیده است، من در خانۀ آن‌ها می‌­چرخیدم رفتم داخل اتاقش، یکدفعه از پنجره که به ماه نگاه کردم عکس این شهید را روی ماه دیدم، آمدم این خواب را برای آقای جوزی تعریف کردم گفت: «من فردا که سالگرد اوست می­‌خواهم بروم خانه­‌شان تو هم بیا»، وقتی که وارد خانه­‌شان شدم همان کاناپۀ قرمز را دیدم، وقتی مادر این شهید من را دید طوری با من ارتباط برقرار کرد انگار من رامینم، چون رامین در ۱۹ سالگی شهید شد و من هم دقیقاً آن زمان ۱۹ سالم بود و از لحاظ ظاهری خیلی به هم شبیه هستیم.

بعد از سال ۸۵، ۸۶ به مدت ۱۰، ۱۱ سال است من مادر این شهید را می‌­برم سر مزارش پسر شهیدش و برمی‌­گردانم، چون ۳ پسر بودند، رامین شهید شد، برادر دیگرش رفت کانادا و برادر کوچک او هم زیاد در این وادی نیست. یعنی من دیگر پسر این مادر شدم و خیلی هم من را دوست دارد و می­گوید تو مثل رامینی برای من!

آن زمان من عکس­­ها را گرفتم دادم به آقای سلیمیان و بعد آقای سلیمیان از سال ۹۰ شروع کردند به بارگزاری این عکس­ها و الان هم هر چند وقت یکبار که شهید می‌­آورند من می­‌روم عکس مزار آن شهید را می­‌گیرم و می‌­برم.

* با دید پول اصلاً کار نکردی؟

اصلاً پولی در کار نبود! حتی سال ۸۵ من را فرستادند شهرداری که شهرداری برای من سفر کربلا را فراهم کند که من نرفتم گفتم «اگر قرار باشد با پول شهرداری بروم کربلا نمی­‌روم، می­‌مانم هر وقت نوبتم شد با پول خودم می­‌روم؛» نه پولی در کار نبود، چون برای این نوع کار‌ها اگر به خاطر پول بروی نمی­‌توانی کار کنی و جلوی شما را می­‌گیرند,، اما اگر به دل بروید به شما کمک می­‌کنند. شده بود روز‌هایی که من می­‌خواستم بروم، ولی به من اجازه نداده بودند، روز‌هایی بود که شاید من شبش یک ساعت بیشتر نخوابیده بود و خیلی خسته بودم و خودشان من را می­‌بردند و من کار را انجام می­دادم.

* پس با این اوصاف اولین نفری بودی که سنگ مزار گلزار شهدای تهران را عکاسی کردی!

بله! بعد از آن هم کسی نیامد، بعد هم بنیاد شهید می­‌خواست چنین کاری بکند، نزدیک ۲۰۰ نیرو می­­‌خواستند در گلزار شهدا بگذارند که این کار را انجام بدهند. البته من فقط جسم آنجا بود و روح من وجود داشت به جرات می‌­توانم بگویم روح شهید در من وجود داشت و الان که دارم فکر می­‌کنم می­‌گویم این کار از من بعید بوده است. من آن زمان احساس کردم می­توانم کاری کنم و برای این مملکت موثر باشم و برای خانواده شهدا کاری بکنم. خلاصه هر عکسی که گرفته شد و هر اتفاقی افتاد به واسطۀ کمک شهدا بود و من هیچ نقشی آنجا نداشتم و فقط از لحاظ فیزیکی آنجا حضور داشتم.

مثلاً در این مدت ما مشهد هم عکاسی کردیم و به کمک دوستان این کار را انجام دادیم، ولی گلزار شهدای شهر اصفهان که نامش گلستان شهدا است را خودم عکاسی کردم، نزدیک ۷ هزار شهید دارد، برای این ۷ هزار شهید من سه بار از تهران، صبح از تهران می­‌رفتم و شب برمی­‌گشتم، ساعت ۵ صبح حرکت می­‌کردم و ساعت ۱۰ می­رسیدم، ساعت ۱۲ شروع می­‌کردم تا ساعت ۶ و بعد ۷ هم برمی‌­گشتم تهران و ساعت ۱۲ به خانه می‌رسیدم که یکبار بهمن­‌ماه، یکبار اسفند و یکبار هم فروردین­ که رفتم و از کل شهدا را عکس گرفتم، یعنی از هر سنگ مزار دوبار عکس می­گرفتم یکبار سنگ مزار و یکبار حجله­‌ای که بالای سرش است. نزدیک ۱۳ هزار عکس شد.

* شهرستان­های اطراف تهران چطور؟

مثلاً یک گلزار شهید است سمت غرب تهران به نام «وردیج وواریج» در دل کوه بود، سمت کن سولقان، یکی ۶ تا شهید داشت، یکی ۴ تا شهید شد، آن‌ها را انجام دادم، همه شهرستان­های اطراف تهران تا جایی که توانستم انجام دادم مثلاً در بوستان نهج‌­البلاغه ۵ شهید گمنام هستند که یک نفر از آن‌ها شناسایی شد، من حتی عکس­های آن‌ها را هم گرفتم. تا جایی که در توانم بوده و امکانات هم فراهم بوده عکاسی کردم.

* همۀ تجهیزات عکاسی برای خودت بوده؟

بله! همه وسیلۀ شخصی خودم بود، دوربین خودم بود و در این میان هم آقای سلیمیان تا جایی که می­‌توانست به من کمک می­‌کرد.

* بازخوردهایش چه بوده است؟

یک نمونه­‌اش این مدلی است که وقتی شما وارد سایت شفیق فکه به نشانی www.shafighefakeh.ir که می‌شوید، یک قسمتی دارد به نام «دل­نوشته با شهید» با آن شهید صحبت می­­‌کنند خیلی آمدند تشکر و قدردانی کردند از بابت این کار و خیلی هم گفتند ما شهیدمان را پیدا نکردیم، ما با آن‌ها مکاتبه کردیم یا اشتباه تایپی در وارد کردن نام شهید بوده یا شاید اگر عکس گرفته نشده باشد که احتمالش خیلی کم است، من به خاطر آن یک عکس رفتم بهشت ­زهرا (س) رفتم و عکس را گرفتم بارگذاری کردیم و لینکش را برای آن شخص فرستادیم.

*یک مقدار درباره شفیق فکه و فعالیت‌هایش توضیح بده!

شفیق فکه جایی است که منیت در آن نیست و همه با جان و دل برای شهید کار می‌کنند و البته خود شهدا هم کمک می­‌کنند و بار‌ها به من و آقای سلیمیان ثابت شده است که به ما گفتند شما هیچ کاره هستید، اگر این کار دارد جلو می­‌رود به واسطۀ وجود ماست و ما می­‌خواهیم کار جلو برود، گاهی وقت­‌ها هم کار پیش نمی­رفت و روی زمین می­­‌ماند، ما می­‌گفتیم خدایا چه کنیم شهدا برای شماست، اگر صلاح می­‌دانید کمک کنید و واقعاً کار راه می­‌افتاد!

شخص آقای سلیمیان یک پاسدار بی­‌ادعا، کاربلد و مومن به معنای واقعی است، خیلی آدم دوست­‌داشتنی­‌ای است، در زندگی من برای من مانند پدر بوده و خیلی جا‌ها هوای من را داشته است. شفیق فکه چراغ خاموش است و شاید خیلی آن را نشناسند و خیلی­‌ها شاید بشناسند و نگذارند شناخته شود مثلاً الان بنیاد شهید می­خواسته چنین کاری انجام بدهد نتوانسته است، چرا نتوانسته انجام بدهد؟ به خاطر اینکه عِرقی در کار نبوده، طرف کارمند بوده گفته می­روم عکس می‌گیرم و می­‌روم عشق در کار نبوده، شما وقتی می­‌روید سر مزار یک شهید ممکن است کثیف باشد، من سنگ مزار‌هایی که کثیف بود را می­شستم و شاید ۳ دقیقه زمان می­‌برد و در تابستان که هوا گرم بود هنوز آب نریخته خشک می­‌شد، در گرمای ۴۴ درجه در مرداد ماه! کسی هم اطراف من نبود، من بودم و شهدا و کسی نبود خود سیدمحمد جوزی می­‌گفت: من از این پنجره دارم تو را نگاه می­‌کنم من زیر کولر اینجا وا رفتم، تو چطور آنجا کاری می­کنی؟! گفتم به خدا سید من نیستم! اصلاً برای شهید کار کردن شرایط خاصی است و باید بخواهند.

برای رفتن به عراق به شهدا متوسل شدم

الان بنیاد شهید دیده چنین کاری انجام شده، ولی اصلاً حمایت نمی­‌کند، توی سرمان هم می­زند، ایراد‌های بنی­‌اسرائیلی می­‌گیرد. این کار مانند یک ساختمانی است که ما آمدیم پی آن را ریختیم و ستون­‌هایش را درست کردیم و ساختیم و حالا می‌خواهد زیبا شود بسم­‌الله کسانی که کار بلد هستند باید بیایند، ولی به ما نیرو ندادند من هم تخصصش نداشتم و آقای سلیمیان هم وقتش را نداشت کلاً شفیق فکه یکی خودش بود، یکی خانمش بود که واقعاً خانم آقای سلیمیان خیلی پای شفیق فکه زحمت کشید. این دو نفر بودند و من هم اگر لیاقت داشته باشم و سه نفر بودیم.

* گویا به عنوان مدافع حرم هم به عراق رفته‌ای، در این خصوص برایمان بگو!

سال ۹۴ بود. آن زمان بود که من می‌­خواستم بروم، ولی نمی­‌دانستم چگونه بروم، یکی از کسانی که نمی­‌گذاشت من بروم آقای سلیمیان بود، می‌­گفت «نه تو نباید بروی اینجا بیشتر به درد می­‌خوری»، یادم نمی­‌رود زمانی که داشتم حجله­‌های شهدا را عکاسی می­‌کردم آن‌ها را قسم می­‌دادم می­‌گفتم تو را به قرآن کار من را ردیف کنید بروم، نمی­دانم هیچ کسی را نمی‌­شناسم و واقعاً طوری وسیله‌­اش برای من فراهم شد و رفتم و خیلی چیز‌ها دیدم، دوستان خوبی پیدا کردم و خدا را شکر از آن زمان راهش برای من باز شد. من دو بار رفتم. یکبار برای منطقۀ آزادسازی فلوجه بوده و دومی هم برای آزادسازی حویجه بود. فقط عراق رفتم سوریه نرفتم. رفتن به آمریکا راحت‌­تر از رفتن به سوریه است! یکی از دوستان عمویش در سپاه بدر فرمانده گردان است و من از آن طریق رفتم.

رفتن به آمریکا راحت‌­تر از رفتن به سوریه است!

جالب است هر دفعه که به عراق رفتم، همۀ هزینه ­ها پای خودمان بود، برای رفتن به عراق پول قرض کردم، چون چیزی به ما نمی‌­دادند. فقط می‌­خواستیم به ایران برگردیم ۵۰ هزار دینار که به پول ما صدهزار تومان می‌شد را به عنوان کرایه تاکسی دادند تا با آن به فرودگاه برویم. در آن‌جا هم با شهدایی مانند محمد اسدی آشنا شدم. من خیلی از آن‌ها هم عکس می‌گرفتم.

الان که نگاه می­‌کنم واقعاً یک حسرتی در دلم است که می­‌گویم «خدایا من را در این دنیا آوردی فقط عکس بگیرم، همیشه آرزویم این است و می­‌گویم خدایا یک کسی پیدا شود عکس من را بگیرد!» این همیشه در دلم است و واقعاً به مادرم گفتم، مادرم کلاً با رفتن من هم راضی است، می­‌گوید «برو فدای امام حسین (ع) بشو، من هیچ مشکلی ندارم» با اینکه به من خیلی علاقه دارد، ولی می­‌گوید «چون در این راه هستی من جلوی تو را نمی­‌گیرم، هر چه خدا بخواهد.» شاید قسمت این است که بمانم بار گناهم زیاد شود تا ببینیم چه می­‌شود. شاید باید بمانم و عکس­‌ها را بگیریم و به دیگران نشان بدهیم ان‌شاءالله خدا یک جایگزین برای من پیدا کند و نامۀ من را سریع امضاء کند.

* از اتفاقاتی که آنجا می‌افتاد، بگو!

مثلاً داعش آن روستا‌ها را که می­‌گرفت، زن و دختر را به غنیمت می‌­گرفت و مرد‌ها را هم می­‌کشت، جنازه هم دیدم. مثلاً شاید ۱۰، ۱۵ روز آن جنازه زیر آفتاب بود، ولی مثلاً جایی که ما سال ۹۴ بودیم سمت صقلاویه خانه‌­ای که مقر ما شده بود و ما رفته بودیم وقتی وارد آن شدیم کالسکه بچه دیدم، عروسک و لباس دیدم، حتی کشو‌های تخت­شان که داخلش لباس بود، هنوز آنجا بود. چیزی که خیلی آدم را ناراحت می­‌کرد، این بود که خیانت شده بود و بین مرد عراق همدلی نبود. اگر می­‌ایستادند دفاع می­‌کردند این بلا سرشان نمی­‌آمد.

* در پایان چه توصیه برای کسانی که این راه و مسیر را گم کردند داری؟

من هر چه در زندگی‌­ام دارم از شهدا دارم، یعنی واقعاً بروند بهشت­‌زهرا (س) سر مزار شهدا، بروند ارتباط برقرار بکنند. مطمئن باشند شهید دست رد به سینۀ کسی نمی­‌زد، و چه پسر‌ها و دختر‌هایی که من دیدم آمدند آنجا و واقعاً شهدا را دوست داشتند. برای شهید معرفت و صداقت مهم است، اینکه از دل و جان برای آن‌ها مایه بگذاریم و واقعاً ۱۰ برابر بیشتر از آن جواب می­‌دهد. خیلی جا‌ها دست شما را می­‌گیرند و به شما کمک می­‌کنند! در زندگی من که همین بود. اگر این مسیر را جلو بروید رستگار می­‌شوید همین این دنیا را دارید و همین آن دنیا چیزی که این شهدا به ما دادند آبرو است، شاید خیلی افراد من را بخواهند بزنند زمین، ولی باور کنید همین شهدا نمی‌­گذارند، چون سر مزارشان بودم و عکاسی می‌کردم سرم به جایی می­‌خورد نگاه­شان می­‌کردم، می­گفتم بابا عیب ندارد شما هوای من را داشته باشید، خیلی وقت­ها می­‌دیدم شیر آبی که می­خواستم بروم آب را بیاورم خیلی دور است با دست تمیز می­کردم و بعد عکسش را می­‌گرفتم.

هر کسی هر کاری بکند جوابش را می­‌گیرد، خوبی کنید جواب خوبی را می­‌بینید بدی هم بکنید جواب بدی را می­‌بینید، فقط می­­‌خواهم به هم سن و سال­های خودم بگویم کسانی که روزی شاید صدای من را بشنوند دنبال این شهدا بروید باور کنید این راهِ میانبُر شما را می­‌برند، خوب راهِ میان­بُر را به شما نشان می‌­دهد. چون خودشان ره صد ساله را یک شبه رفتند، این‌ها وقتی رفیق شما شوند، رفیق دست رفیق را می­‌گیرد، نمی­‌گذارد تنها باشید.

لینک کوتاه خبر: farda.fr/003TIC

منبع: فردا

کلیدواژه: شهدا مدافع حرم رزمنده

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۱۲۴۱۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فرماندهی فارغ‌التحصیل از دانشگاه کوچه و بازار

  درواقع، این فیلم قرار است پشتوانه‌ای برای ساخت فیلم سینمایی «چریک» به‌عنوان یک فیلم بلند سینمایی باشد که روایتگر پهلوانی و زندگی این شهید است. این کارگردان به‌‌تازگی سراغ ساخت فیلمی مستند از زندگی سیدابوالفضل کاظمی، فرمانده گردان لات‌های دفاع‌مقدس رفته است. او همچنین در بخشی از صحبت‌هایش به موضوع «عملیات صبح صادق» اشاره و یادآوری می‌کند که حرف‌هایش را در فیلم «آتش و گلستان» در این رابطه گفته و اگر مدیران هوشمندی داشتیم، همین الان باید زمینه‌ها را برای ساخت فیلمی در این رابطه فراهم می‌کردند. رویین‌تن یکی از علل گرایش خود به ساخت کارهایی مرتبط با شهدا را در سال‌های اخیر، برگرفته از اعتقادش می‌داند. به همین بهانه با این کارگردان گفت‌وگو کردیم که در ادامه از نظر می‌گذرانید.

کار ساخت مستند آتش و گلستان درباره شهید ابراهیم هادی به کجا رسید و چه زمانی به مرحله اکران‌می‌رسد؟
در گذشته قرار بود یک پروژه ملی درباره اقبال لاهوری بسازم، اما بعد ترجیح دادم درباره شهید ابراهیم هادی فیلم بسازم و حدود پنج سال درباره این شهید تحقیق مفصل کردم. ما حدود سه ماه کار و فیلمبرداری داشتیم و فکر می‌کنم ۱۵ روز دیگر مراحل تدوین مستند آتش و گلستان به پایان می‌رسد. مجموعه دیگری نیز از فیلم «یاران ابراهیم» که پنج قسمت سریال ۴۵دقیقه‌ای به نام «کوچه زیبا» درآمده و دو قسمت درباره هیأت‌های مذهبی تهران و دو قسمت هم درباره دستمال‌سرخ‌هاست و فکر می‌کنم تمام اینها تا شهریورماه آماده شود. پروانه فیلم چریک که باز هم بر اساس زندگی شهید ابراهیم هادی است، آماده است و فقط منتظر رضایت خانواده شهید هادی هستیم که مقداری این مرحله زمانبر است. 
 
تلاش شما برای ساختن مستندها یا فیلم‌هایی درباره شهدا،ازکجا سرچشمه می‌گیرد و چه ضرورتی را احساس می‌کنید که به سمت این سوژه‌ها می‌روید؟
معتقدم شخصیت آدم‌ها و عیار رفیقان و عزیزان‌مان همیشه سر دوراهی‌ها مشخص می‌شود و گاهی آن‌طور که توقع داریم، نیستند. یک‌سری آدم‌ها، با مردم عهدی بستند و اعتقادی راسخ داشتند که از جان‌شان گذشتند و نسبت به جان‌گذشتگی برای وطن کوچک‌ترین شکی نداشتند. من عاشق این آدم‌ها هستم که رفتند و به فیض رسیدند، اما خانواده‌شان در این طرف تنها ماندند؛ مثل بچه‌ای که از ۹ماهگی به دلیل این‌که پدرش می‌خواست از این آب و خاک دفاع کند، یتیم بزرگ شده است. صادقانه می‌گویم تا هزاران سال دیگر این شهدا حرمت دارند و تا عمرم اجازه دهد، دست به سینه و با افتخار در خدمت خودشان و خانواده‌ آنها هستم. حساب خانواده شهدا از هر سیاست چپ و راستی را همیشه جدا می‌کنم. شهیدان برایم آرمان باوری مملکت هستند یعنی مملکت ما آرمانی دارد که می‌تواند تا ابد به آن ببالد و این است که عده‌ای با افتخار جان‌شان را برای کشور گذاشتند و تا زمانی که این طور است، با افتخار درباره آنها فیلم می‌سازم. 
 
آیا ساخت فیلم «فرمانده لوطی‌ها» که روایتی از زندگی سید ابوالفضل کاظمی، فرمانده گردان لات‌های دفاع‌مقدس است در راستای دیدگاه شما برای تصویر کردن شهید زمینی است؟ چه شد که به سمت چنین قصه‌ای رفتید؟ 
سید ابوالفضل کاظمی خصوصیت غریبی دارد و آدمی از منطقه‌ای است که فقط لات‌‌ها از آن منطقه بیرون می‌آیند و  در آنجا پرورش پیدا می‌کند. او در جنگ با همان لات‌ها حماسه می‌آفریند و برخوردی که آقای چمران با آنها می‌کند و می‌گوید همین‌ها به درد جنگیدن می‌خورند، جاودانه است. سید ابوالفضل کاظمی از منطقه کوچه پس کوچه‌های شوش و کوچه نقاشان که همه آنها معتاد و قاچاقچی هستند به‌عنوان یک عارف برمی‌خیزد. او عارفی است که با زبان مردم صحبت می‌کند و از دانشگاه کوچه و بازار استفاده و ارتزاق کرده و به عبارتی آنچه را می‌داند از کوچه و بازار یاد گرفته است. او از هشت سال جنگ تحمیلی ۸۰‌سال روایت داشت و طوطی شیرین شکنی بود که وقتی پای بحث‌هایش می‌نشستیم، دیوانه می‌شدیم. فرمول کار او بسیار ساده بود و با دعا به نتیجه می‌رسید؛ یعنی او را داخل مهدیه تهران می‌بردند و دعا می‌کرد. دعاهای او فراتر از سیاست است، چون عاشق اهل بیت و مولا‌علی‌(ع) و روایتگر زحمات بچه‌های جنگ هستند. 
 
با توجه به این‌که پیدا کردن چنین اشخاصی سخت است، چطور آنها را پیدا می‌کنید؟
«رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست/می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست». از آنجا که این اشخاص را دوست دارم، دنبال‌شان می‌روم و خداوند هم آنها را سر راهم قرار می‌دهد. سید ابوالفضل کاظمی اولین کسی است که فرهنگ شفاهی جنگ را گسترش داد و با رفتنش فرهنگ شفاهی جنگ مرد. ما دو نفر داریم که خیلی خوب جنگ ایران را روایت می‌کنند؛ یکی سید ابوالفضل کاظمی و دیگری حسین ا... کرم که آقای کاظمی را شاعرانه و آقای ا... کرم را استراتژیک بیان می‌کند. این دو نفر تکرار نشدنی هستند و با رفتن سید ابوالفضل کسی را نداریم که فرهنگ عاشقانه ـــ عارفانه رزمنده‌ها و حال و هوای آنها را به ما منتقل کند. او آمار تمام خانواده شهدا را داشت و می‌رفت و به آنها سر می‌زد و اصلا نمونه آن را نداریم و متأسفانه خیلی‌ها نمی‌دانند که این اشخاص جزو بنیان‌های نظام محسوب می‌شوند و اگر ما به‌عنوان فیلمساز این مسائل را منتقل نکنیم، چه کسی بگوید؟
 
فکر می‌کنید اگر شهدای ما با همان منش و خلق و خوی مردانگی و فتوت، امروز بودند و شاهد «عملیات وعده صادق» بودند، چه واکنشی داشتند؟
درفیلم«آتش و گلستان» دربخش‌هایی این کار را انجام دادیم که اگر شهدا امروز بودند، چه کار می‌کردند و اگر فیلم را ببینید، متوجه می‌شوید اما حمله به اسرائیل بزرگ‌ترین اتفاق قرن بود و ازاین اتفاق خوشحالم. افرادی مثل سید‌ابوالفضل و شهید هادی برای این‌که مردم دیدگاه‌شان نسبت به انقلاب تغییر نکند، به فقرا کمک می‌کردند تا پیش خانواده‌شان شرمنده نشوند اما امروز شرایط تغییر کرده و اختلاس‌ها موجب سلب‌اعتماد مردم شده است. 

به نظر شما رسانه‌ای مثل سینما چطور می‌تواند در این اتفاق جریان‌ساز باشد؟
اگر مدیران هوشمندی داشتیم، باید از تمام اینها تصویربرداری می‌کردند تا به آیندگان نشان دهند و امروز باید چنین فیلمی ساخته شود. همین الان فیلم‌های کمی درباره حاج‌قاسم سلیمانی ساخته شده است و چرا هنوز فیلم‌هایی ساخته نشده که روایتگر جریان نفوذ و خیانت یک بادیگارد باشد که موجب برملا شدن موقعیت سردار سلیمانی شد. آمریکایی‌ها یک سرباز جسیکا دارند که حداقل ۲۰ فیلم درباره‌اش ساخته‌اند اما درباره سردار سلیمانی چنین فیلم‌هایی ساخته نشده است. درباره شهید بهشتی و رجایی فیلم خاصی ساخته نشده است. خیلی جالب است که کابینه یک کشور از بین می‌رود و فردای آن روز همه چیز عادی است و این همان مثال ریزش‌ها و رویش‌هاست. اگر وارد این وادی شدم به این علت است که معتقدم هرکس برای آرمانش شهید شود، حرمت دارد و کار من نمایش این حقایق است. در فیلم آتش و گلستان هم نشان می‌دهیم که شهید ابراهیم هادی اهدافی والاتر از مسائل جزئی روزمره دارند. 

راوی کوچه نقاش‌ها
سیدابوالفضل کاظمی از شناخته‌شده‌ترین رزمندگان وفرماندهان دفاع‌مقدس بودوزمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، تهران را به مقصد جبهه‌ها ترک کرد. کاظمی فرمانده گردان لشکر ۲۷محمد رسول‌ا...(ص)بود و درطول جنگ در چند عملیات به‌صورت نیروی آزاد شرکت داشت و در عملیات کربلای ۵ و ۸ فرمانده گردان عملیاتی میثم بود. او بارهادرعملیات‌های مختلف مقابل تیر و ترکش دشمن بعثی قرار گرفت و دچار مجروحیت‌های سخت و جان‌فرسا شد.او خاطراتش را درکتابی با عنوان «کوچه‌نقاش‌ها» با تنظیم‌ و تدوین راحله‌صبوری بازگو کرده است.دربخشی ازکتاب کوچه‌نقاش‌ها به نقل ازاین شهید نوشته شده:«چمران درساختمان ژاندارمری بود. دستش تیر خورده و باندپیچی شده بود، اما به روی خودش نمی‌آورد. ما را که دید، گفت: برید روی آن ارتفاع، یک درگیری الکی درست کنید تا هلی‌کوپتر بشینه و مهمات و غذا بریزه.طبق دستور دکتر، روی ارتفاع تپه‌مانند مشرف به شهر رفتیم؛ اما هرچه به طرف ضدانقلاب تیراندازی کردیم، هیچ جوابی ندادند. انگار باز منتظر شب بودند تا تلافی‌اش را دربیاورند. سیاهی شب خودش خوف می‌آورد و آنها راحت‌تر و با آزادی بیشتر تو دل شب حمله می‌کردند. ساعت حدود۱۱صبح، یک هلی‌کوپتر ارتش آمد. تیمسار فلاحی، فرمانده نیروی زمینی و چند ارتشی از آن پیاده شدند. چند جعبه غذا و مهمات ریختند پایین. یک نفر، یادداشتی از طرف دکتر آورد و به دست تیمسار داد. تیمسار، دستخط را خواند، سوار شد و رفت. ساعت حدود ۳ بعدازظهر، دو هلی‌کوپتر آمدند، یک دور بالای شهر زدند و پشت بیمارستان نشستند. نیروی کمکی آوردند. یکی از هلی‌کوپتر‌ها وقتی داشت بلند می‌شد، آتش گرفت. ما سوختنش را دیدیم. خلبانش پرید بیرون؛ اما نفهمیدم سرنوشتش چه شد. آن موقع دکتر چمران داشت به اصغر وصالی خط می‌داد و می‌گفت: شما هم بهتره روی ارتفاعات مشرف به شهر مستقر بشید و از ضدانقلاب پهلو بگیرید. چند تا از نیرو‌های اصغر وصالی در آن روز شهید و مجروح شده بودند. در همان حین که آن دو مشغول بحث بودند، یک نفر خبر آورد که گروهی از ضدانقلاب تا نزدیکی پاسگاه ژندارمری آمده‌اند و دستمال‌های سفید تکان می‌دهند و می‌خواهند تسلیم شوند و منتظر جواب هستند. چمران به آیت‌شعبانی، مسئول ژاندارمری که واقعا مردی شجاع ولایق بود و حماسه آفرید، گفت: گول‌ نخورید. این دامه. اینها اهل صلح‌نیستند.تاشعبانی بجنبد وتصمیم بگیرد، نیروهایش رفتند سمت ضدانقلاب؛ به این خیال که از آنها اسیر بگیرند.رفتن سرباز‌ها همان، رگبار ضدانقلاب نامرد به روی بچه‌ها همان، و چند نفر از بهترین نیرو‌های ژاندارمری در آنجا کشته شدند.اماآیت شعبانی باهمکاری ستوان یوسفی، کاررا جمع‌وجور کرد و پاسگاه را با جانفشانی از محاصره‌ ضدانقلاب درآوردند.» متأسفانه در ۲۸ آذر ۱۴۰۱ سیدابوالفضل کاظمی به همرزمان شهیدش پیوست.   

دیگر خبرها

  • گلستان میزبان دومین کنگره چهار هزار شهید استان
  • جنایت در لواسان تهران به سبک سریال مشهور آمریکایی‌
  • فرماندهی فارغ‌التحصیل از دانشگاه کوچه و بازار
  • اختصاص ۵ میلیارد تومان به بنیاد شهید ایلام در سفر اول رییس جمهوری
  • هفته کار و کارگر در البرز با گلباران مزار شهدا آغاز شد
  • شهدای عرصه هویت ملی استان سیستان و بلوچستان
  • (تصاویر) شاسی‌بلند ۲۰ میلیاردی فورد، همه را شیفته خود می‌کند!
  • ۹۵ درصد مزارهای شهدا در زنجان ساماندهی شد
  • قدردانی امیرعبداللهیان از خانواده شهید طهرانی مقدم
  • مروری برچند خبر از گوشه و کنار آذربایجان غربی