اعترافات تکاندهنده دختر 17 ساله درباره قتل پسر بچه ماهشهری
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۲۴۷۵۵۲
رویداد۲۴-دختر نوجوان که پس از تصادف با پسر بچه ماهشهری از ترس لو رفتن، جسد را به خرمشهر برده و سوزانده بود برای معاینات روانی به پزشکی قانونی منتقل شد.بهگزارش خبرنگار جنایی «ایران»، سهشنبه 15 خرداد جسد سوخته یک کودک در شهرستان خرمشهر و میان بوتهها کشف شد. با اعلام موضوع به بازپرس شعبه دوم دادسرای انقلاب خرمشهر و تیم تحقیق مشخص شد که جسد متعلق به پسر بچهای 7 ساله است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اظهارات تنها شاهد ماجرا، نخستین سرنخ را به دست تیم جنایی داد. پس از شناسایی هویت بچه در ادامه بررسیها نیز مشخص شد که همسایه امیرعلی - مقتول- با آنها اختلافاتی جزئی داشته و حتی تیم تحقیق به بررسی خانه همسایه پرداخته اما هیچ سرنخی از پسرک بهدست نیاورده بودند.باتوجه به اینکه محل کشف جسد خرمشهر بود مأموران آگاهی با نیابت قضایی راهی ماهشهر شده و در ادامه تحقیقات باتوجه به اینکه همسایه امیرعلی با آنها اختلاف داشته و خودروی 405 نوک مدادی داشت این احتمال قوت گرفت که جنایت از سوی این خانواده رخ داده است. بدین ترتیب با هماهنگیهای قضایی خودروی 405 همسایه مقتول مورد بازبینی قرار گرفت و با پیدا شدن لکه خون در خودرو بلافاصله صاحب خودرو که زن میانسالی بهنام فتانه بود بازداشت شد.
فتانه برای تحقیقات به شعبه دوم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب خرمشهر منتقل شد اما منکر جنایت بود.دادستان خرمشهر در این رابطه به خبرنگار «ایران» گفت: دو روز پس از بازداشت فتانه دختر17 سالهاش لب به اعتراف گشود. وی در بازجوییها به تصادف با امیرعلی و آتش زدن جسد او اعتراف کرد. وی که در کلاس سوم دبیرستان تحصیل میکند برای بررسی صحت روانی به پزشکی قانونی منتقل شد و بزودی به بازسازی صحنه تصادف و جنایت میپردازد.
اعترافات متهم
سمیرا، 17 ساله ساکن بندر امام خمینی استان خوزستان است. او در گفتوگویی از روز حادثه و انگیزهاش برای آتش زدن جسد پسر 7 ساله میگوید.
اختلافاتتان با خانواده امیر علی سر چه بود؟
مسائل معمولی که همسایهها باهم دارند. امیر علی 6 خواهر داشت و ماهم دو دختر بودیم و از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. اختلاف پیش میآمد بین همسایهها و این اختلافات در این حد نبود که بخواهیم کسی را به قتل برسانیم.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
مادرم با ماشین 405 مسافرکشی میکند. روز حادثه از من خواست تا ماشین را از پارکینگ بیرون بیاورم و در کنار خیابان در سایه پارک کنم. با آنکه گواهینامه ندارم اما معمولاً پشت فرمان خودروی مادرم مینشینم. آن روز هم همین کار را کردم و زمانی که دنده عقب گرفتم تا از پارکینگ بیرون بیایم حس کردم که با چیزی برخورد کردم. ماشین را که پارک کردم با بدن نیمه جان امیرعلی مواجه شدم. وحشت زده بودم و استرس زیادی گرفتم. ساعت 5 بعد از ظهر بود برای همین کسی آن زمان در خیابان نبود تا شاهد ماجرا باشد.
به کسی این ماجرا را نگفتی؟
به مادرم گفتم و او گفت بیچاره شدیم. ما با خانواده امیرعلی اختلاف داشتیم و مادرم گفت خانوادهاش باورشان نمیشود که یک حادثه بوده است. بچه را از روی زمین بلند کردم و روی صندلی عقب گذاشتم.
بچه آن زمان زنده بود؟
بله، نفس میکشید. اول میخواستم بچه را در گوشه خیابان یکی از شهرستانهای اطراف رها کنم اما ترسیدیم که لو برویم. نمیدانستم با بچه چکار باید بکنم و برای همین تصمیم گرفتم که جسد را آتش بزنم.
پیشنهاد آتش زدن جسد را تو دادی؟
بله. به سمت آبادان حرکت کردیم. اصلاً حال خوبی نداشتم. در گوشهای توقف کردم و مادرم پشت فرمان نشست و من روی صندلی عقب کنار امیرعلی نشستم. داخل ماشین ساکی بود که وسایلمان را داخل آن قرار میدادیم. امیرعلی آن زمان نفس میکشید، ساک را روی صورت او گذاشتم اما بعد از چند لحظه متوجه شدم امیرعلی دیگر نفس نمیکشد و صورتش سیاه شده است. چارهای جز سر به نیست کردن جسد امیرعلی نداشتیم. جسد را از داخل ماشین بیرون آوردم و با بنزین آن را آتش زدم. چشمم به جسد شعله ور که افتاد پشیمان شدم و خواستم آتش را خاموش کنم اما دیدم مردم جمع شدهاند و ترسیدم که لو برویم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
بعداز رها کردن جسد و هنگامی که در آبادان بودیم و داشتیم به خانه برمی گشتیم خواهرم زنگ زد و گفت پلیس در رابطه با ناپدید شدن امیرعلی به ما شک کرده و خانه را بازرسی کرده است.
با این حساب چرا خودت را معرفی نکردی؟
با خودم گفتم صبر میکنم تا مرا دستگیر کنند. از مجازات میترسیدم.
عذاب وجدان داشتی؟
یک لحظه هم آرام ندارم. نمیدانم آن لحظه چطور این تصمیم اشتباه را گرفتم.
منبع: رویداد24
کلیدواژه: رویداد24 حوادث قتل ماهشهر رویداد24
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rouydad24.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رویداد24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۲۴۷۵۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسبها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران