Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «بسیج نیوز»
2024-05-06@22:45:45 GMT

آیا همیشه در کنار همسر بودن خوب است؟

تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۲۸۷۰۷۷

به گزارش خبرگزاري بسيج استان مركزي ؛ آيا شما هم بعد از ازدواج ، با دوستان دوران مجردی‌تان قطع رابطه کرده‌اید؟ برخی از خانم‌ها یا آقایان که به تازگی ازدواج کرده‌اند این کار را می‌کنند. آنها احساس می‌کنند که چون وارد مرحله جدیدی از زندگی شده‌اند باید هر گونه ارتباط خود را با زندگی مجردی قطع کرده و روابط‌شان را به خانواده و همسرشان محدود کنند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

زن و شوهر یا دوقلوهای به‌هم‌چسبیده
بحث روابط با دوستان، به طور کلی مربوط به زندگی قبل از ازدواج و بعد از ازدواج و تغییراتی که در زندگی افراد ایجاد می‌شود، برمی‌گردد. بگذارید ابتدا یک نکته مهم را یادآوری کنم؛ نگاه به ازدواج باید طوری باشد که چیزی را به انسان اضافه کند نه اینکه چیزی را از او بگیرد. هر چیزی که قبل از ازدواج خوب بوده و نیاز به حساب می‌آمده است اگر بعد از ازدواج حذف شود، خوب نیست. ازدواج نباید این کار را با فرد بکند.

بعضی افراد اعتقاد دارند که زن و شوهر همیشه باید پیش هم باشند، باید همه جا با هم بروند و نباید کسی به تنهایی جایی برود یا کاری بکند. اما این باور نادرستی است که مخصوصا خانم‌ها نسبت به همسرشان یا حتی خودشان دارند! آنها نباید تنهایی‌شان را از دست بدهند و نباید همسرشان را نیز وادار به این کار کنند بلکه باید بتوانند گاهی در اختیار خودشان باشند و حتی بدون همسر و با دوستانشان وقت بگذرانند.

اگر خانم‌ها فکر کنند حالا که همسر وارد زندگی شده است پس همه چیز را با او داشته باشند و تمام خلاهای عاطفی‌شان را به وسیله او پر کنند، اشتباه است. این طرز فکر در نهایت منجر به ناراحتی و سرخوردگی‌شان می‌شود چون توقعات‌شان بالاتر از حد توان مرد است و به دنبال آن نارضایتی دائمی از همسر خود پیدا می‌کنند چراکه او نمی‌تواند تمام این نیازها را پاسخگو باشد.

گول دوران نامزدی را نخورید
ریشه این اشتباه در دوران نامزدی و آشنایی قبل از ازدواج شکل می‌گیرد. این دوران که دوران طلایی زندگی مشترک زوج‌هاست از هر لحاظ ایده‌آل است. زن و مرد رابطه خیلی صمیمی و عاشقانه‌ای در این دوران دارند، تمام وقت و انرژی را برای یکدیگر صرف می‌کنند و در تفریح و گشت‌وگذار هستند و جاهایی می‌روند که ممکن است بعدها نروند یا کارهایی بکنند که بعدها وقتی برای آنها نداشته باشند.

خانم که فکر می‌کند قرار است زندگی همیشه همین طور باشد، پایه برخی چیزها را بر همین اساس در این زمان می‌گذارد! به همین دلیل وقتی بعد از ازدواج زندگی به روال معمول خود بازمی‌گردد خانم نگران می‌شود و حس می‌کند که همه چیز یکدفعه عوض شده است و در ذهنش سوالات و مشغله‌هایی شکل می‌گیرد که نکند زندگی‌اش دچار مشکل شده یا همسرش دیگر دوستش ندارد و... .

در حالی که اشتباه او این بوده است که زندگی دوران نامزدی را به تمام زندگی تعمیم داده و آن را پایه و اساس زندگی قرار داده است. وقتی در دوران نامزدی می‌بینند که همسرشان برایشان همه چیز هست، احساس می‌کنند که به شخص دیگری احتیاج ندارند اما در زندگی واقعیت‌هایی وجود دارد که نمی‌توان این طور احساسی به مسائل نگاه کرد. وقتی زندگی چهره واقعی‌اش را نشان دهد و از بار عاطفی و احساسی آن کم می‌شود، با واقعیت زندگی مواجه می‌شویم و می‌فهمیم که انسان به روابط دوستی هم نیاز دارد و باید دوستان دوران مجردی را برای خود حفظ کند.

اسباب‌بازی جدیدی به نام شوهر
بگذارید یک مثال بزنم تا ماجرا را بیشتر برای‌تان روشن کنم: حال برخی از زنان قبل از ازدواج مثل کودکی است که اسباب‌بازی جدیدی می‌خواهد اما مادرش با او شرط می‌کند که اگر آن را برایش بخرد باید بقیه اسباب‌بازی‌هایش را به او بدهد. کودک قبول می‌کند چون آنقدر آن اسباب‌بازی خاص را با تمام وجود می‌خواهد و تمام دنیایش داشتن آن شده که حاضر است برای آن از همه چیز بگذرد. اما وقتی صاحب آن اسباب‌بازی شد از قولی که داده پشیمان می‌شود و دلش می‌خواهد بقیه اسباب‌بازی‌هایش را حفظ کند. چون تازه می‌فهمد که همه آنها را در کنار هم لازم دارد و یکی نمی‌تواند جای بقیه را بگیرد.

منبع : تبيان

منبع: بسیج نیوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت basijnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «بسیج نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۲۸۷۰۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند: 

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح».

من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست می‌دادم. از جمع کردن خودم در مکان‌ها خسته شدم. یادم می‌آید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم وسط راه ایستادم؛ دلم می‌خواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش این‌همه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار می‌شد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است.»

درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزه

جنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگ‌های آب و غذا و جابه‌جایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا می‌خوردم تأثیری روی من نداشت اما سخت‌ترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانواده‌ام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده می‌کردیم!

این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب می‌خوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه می‌داشتم، که آن را هم بعدها تیمم می‌کردم.

ما در جنگ همه‌چیز را بازیافت می‌کنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه می‌داریم و مقداری آب به آن اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را می‌جوشانیم و می‌خوریم. آبِ شستن لباس‌ها و مایع ظرفشویی را نگه می‌داریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ

استفاده کنیم. پاکت‌های پنیر و لیوان‌های مقوایی را نگه می‌داریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطری‌های شامپو و صابون را نگه می‌داریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباس‌ها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده می‌کنیم. پردۀ درمانگاه را به‌عنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده‌ ها، خیمه درست کردیم.

دنیا اینگونه و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.

کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش می‌آید که به یک دلیل هم می‌خندم و هم گریه می‌کنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشک‌هایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه می‌خوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبه‌ای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران می‌بارید.

من هربار می‌خواستم بخوابم به آن زل می‌زدم و از سادگی این ایده می‌خندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم می‌آمد به چه دلیل اینجا خوابیده‌ام می‌زدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمه‌ام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزاده‌ام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشک‌ها برای برادرزاده‌ام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها می‌توانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خنده‌ام می‌شد، همان به گریه‌ام می‌انداخت. 

چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم می‌کردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانوایی‌ها نان می‌خریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم. 

یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست می‌شد. من اول مجبور بودم هیچ‌چیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانت‌بارم آنجا بودم خجالت می‌کشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز می‌کردم.

یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمی‌توانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که می‌خواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان می‌آمدند و از آنجا بیرونمان می‌کردند و به اتاق دیگر می‌فرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بی‌سابقه‌ای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.

در پناهگاه یک بار یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که می‌دیدمش. خودم را از نگاهش می‌دزدیدم چون خجالت می‌کشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمی‌توانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان می‌دادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون می‌خواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالی‌که در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث می‌شد حس کنیم کمی تسلی پیدا کرده‌ایم! نمی‌دانم. 

با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست می‌کردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبح‌ها زود بیدار می‌شدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم و هروقت خواستم توالت می‌روم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمی‌دهم. 

همین‌طور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفته‌ام تا اینجا بخوانم با این‌حال خسته و ترسیده‌ام. می‌ترسم از اینکه این، زندگی‌ام بشود. می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (18 اردیبهشت)
  • بلینگام: رئال مادرید تمام زندگی من است؛ کاش خاطرات بارسلونا را دوباره زنده کنم
  • طلاق از شوهر به‌خاطر خیلی خوب‌بودن!
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (17 اردیبهشت)
  • نرخ جمعیت در قزوین بحرانی است/ روند کاهشی در مرکز استان
  • نرخ جمعیت در قزوین بحرانی است / کاهش جمعیت در مرکز استان
  • می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
  • دوران رویس و دورتموند باید در فینال ومبلی تمام شود!
  • عیادت از جورج شکور؛ خالقِ سه گانهِ حماسه های ماندگار …
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (16 اردیبهشت)