Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری فارس- حوزه پژوهش- فاطمه تذری؛ جریان فعال در تحول علوم‌انسانی با رویکرد اسلامی جریانی است نوپا که عناصر اصلی آن دائماً در حال رشد و بالندگی است.

این نوپایی در بخش‌های مختلف من‌جمله در تعریفی روشن، مستدل و قابل دفاع از علوم انسانی اسلامی ظهور می‌یابد.

گروه‌های مختلف با سطوح فکری و عقیدتی متنوع  در این مسیر حرکت می‌کنند و علی رغم تفاوت در تعریفی واحد برای «علوم انسانی اسلامی» در یک‌ امر اتفاق نظر دارند و آن ضرورت تغییر در ریل علوم انسانی مرسوم است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

گروه علمی و دانشگاهی خبرگزاری فارس در پرونده‌ای با عنوان «گذار از علوم انسانی غربی چرا و چگونه؟» به بررسی جنبه‌های مغفول در حوزه تحول در علوم انسانی غربی پرداخته است.

نخستین بخش از این پرونده با عنوان «مدیران ما علوم انسانی ِ اسلامی را باور ندارند/ در دوره رضاخان مدرن نشدیم» گفتگویی با «مرتضی جوانعلی آذر» عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق بود که معتقد است مشکل ما تنها تولیدِ علوم انسانی ـ اسلامی نیست، مشکل ما این است آیا کسانی هستند که این علوم را باور داشته و اجرا کنند؟ و در حال حاضر عملِ مسئولان از میزانِ دانشِ اسلامی‌ که در حوزۀ حکمرانی داریم عقب‌تر است.

«سید محمدتقی چاووشی» دکتری فلسفه‌ی غرب از انجمن حکمت و فلسفه‌ی ایران را دارد و عضو هیات علمی پژوهشکده علوم وحیانی معارج است.

مقالاتی چون «بنیاد تاریخ در تفکر هگل»، «نسبت نقد و تفکر ؛ وضع نقد در دیار ما»، «علم تراژیک  و وضعیت کمیک»، «تحدید دین به نقل»، «اندیشه‌ی مفهومی، اندیشه‌ی انضمامی»، «اسفار اربعه، تاریخ ادب انسانی-شیعی» تاکنون از وی به چاپ رسیده است.

آنچه در ذیل می‌خوانید گفتگوی تفصیلی خبرگزاری فارس با این استاد و پژوهشگر حوزه و دانشگاه پیرامون لزوم تحول در علوم انسانی، چگونگی ایجاد بسترهای مناسب و نقش فلسفه در سایر علوم انسانی است:  

فارس: بسیاری از علوم انسانی ما از جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، علوم سیاسی، روانشناسی و ...... در صد سال اخیر  ترجمه علوم غربی است و در کانسپت جامعه آنها نوشته شده است. اساساً اعتقاد دارید که می‌توان این چرخه را تغییر داد و ما پتانسیل بومی سازی و یا اسلامی سازی علوم انسانی را داریم ؟

چاوشی: من تا این اواخر باورم این بود  که به دشواری بتوانیم علوم انسانی اسلامی داشته باشیم یا حتی تردید داشتم بتوان چنین علمی داشت.

«علوم انسانی»، بنا بر قول مشهور با ایده پیشرفت « The idea of progress» یا به تعبیر دیگر با «تاریخی شدن سوژه» و «نگاه انسان به خود» شکل گرفت و پیدا شد - اکثراً این باور را دارند که پیدایش «علوم انسانی» به نگاه تاریخی انسان به حیات «آگاهی» و «خودآگاهی» خود باز می‌گردد- اما در مقابل این سخن بحث دیگری را می‌توانیم مطرح کنیم و آن اینکه علوم انسانی با «کانت» و نه با این نگاه تاریخی که از آن صحبت شد،‌شکل گرفت. یعنی با «کانت» امکان تحقق علوم انسانی رخ داد.

فارس: برخلاف نظر برخی که معتقدند در «هیوم» سوژه شکل گرفت؟

چاوشی: در کانت «سوژه» متولد شد. برای نخستین بار کانت بود که در نقد اول و در ضمن بحث از «حکم تالیفی ماتقدم» و به خصوص ضمن بحث از «متافیزیک» توانست نشان دهد که «سوژه» چگونه ساخته می‌شود.

 در نقد اول برخلاف نقد دوم، بحث از تعیّن اوبژه است و نهایتاً به «objectivism» یعنی به فرآیند تعیّن اوبژه(عینی شدن اوبژه) می‌رسیم و نه ساخت اوبژه، اما در همین روند «سوژه» ساخته می‌شود.سوژه پی می‌برد که تاکنون به عنوان «جوهر» خود را در تاریخ می‌شناخت اما از این زمان به بعد پی می‌برد که هویت واقعی‌اش چیست و به این نحو سوژه متولد می‌شود.

تولد سوژه امکان تحقق «علوم انسانی» را فراهم می‌کند. این موضوع هنوز نیاز به بسط تاریخی دارد اما امکانش اینجا رخ می‌دهد.

فارس: همین جا بحث فلسفه اسلامی را مطرح کنیم؛ آیا می‌توان در صدرا، میرداماد، ابن‌سینا یا شیخ اشراق و نظایر اینها ما تولد «سوژه» را نشان دهیم تا بتوانیم از علوم انسانی با قید اسلامی صحبت کنیم؟

چاوشی: من قبل از پاسخ به این سوال مطلبی را عرض کنم و آن اینکه این دو(فلسفه انسانی-اسلامی) تفکیک جدی از هم ندارند. مثلا فوکو می‌گوید: با پیدایش نگاه تاریخیِ انسان در واقع امکان تحقق علوم انسانی رخ داد و این نگاه تاریخی از آن سوژهِ تاریخ‌مند است.

فوکو در کتاب «تبارشناسی دانش» این مطلب را تصریح می‌کند که با «هگل» علوم انسانی شکل گرفت یا زمینه تحقق آن فراهم آمد و حتی امکان تحقق جهان‌بینی‌ها فراهم شد اما من می‌گویم در کانت این اتفاق می‌افتد.

فارس:‌ شما می‌گویید اگر «سوژه» وجود داشته باشد علوم انسانی مرتبط با آن هم پدیدار می‌شود؟

چاوشی: علوم انسانی و این انسانی که به کار می‌بریم با نگاه «انسان» به خود چونان سوژه شکل گرفته است، می‌خواهم بگویم علوم انسانی در واقع اینطور نبود که با تشکیک مساعی چند فیلسوف و دانشمند پدیدار شده باشد و بگویند از حالا به بعد می‌خواهیم علوم انسانی تولید کنیم - سخنانی که در ما شیوع دارد- بحث اینجا نیست. نگاه انسان به خود از اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 شکل گرفت. نگاه انسان به خود، عالم و خدا همین شد.

فیلسوف کاری جز توصیف این نگاه نمی‌کند. آن هم به نحو بنیادین. چون پرسش فیلسوف پرسش از بنیادِ فرهنگ در شکل بنیادین خود است. از اینجا به بعد سوژه شکل گرفت. نه اینکه در تاریخ سوژه نبود، بود. اما «سوژه» خود را چونان «جوهر» می‌فهمید.

انسان به لحاظ آگاهی و معرفت نسبت به این امور وارد دوره‌ای از حیات خود می‌شود که متوجه می‌شود  آنچه به خود به عنوان «جوهر» نسبت  می‌داده در واقع شکل واقعی خود نیست بلکه «سوژه» است که در طول تاریخ چونان «جوهر» ظهور پیدا کرده است و حال از پشت نقابی که داشته بیرون می‌آید و خود سوژه می‌شود -این را تولد سوژه می‌گوییم.

 حال برمی‌گردیم به پرسش پاسخ شما در این خصوص که آیا می‌توان در صدرا، میرداماد، ابن‌سینا، شیخ اشراق و نظایر اینها ما تولد «سوژه» را نشان دهیم تا بتوانیم از علوم انسانی با قید اسلامی صحبت کنیم؟ بنده قبلاً بر این باور بودم که در فضای فرهنگی ما جایی بحثی از «سوژه» مطرح نشده و این رهزن بود و باورم این بود که ما علوم انسانی نداریم و پیامد آن نمی‌توانیم علوم انسانی،اسلامی داشته باشیم - من قید اسلامی را همانطور که فلسفه اسلامی داریم، فهم می‌کنم نه اینکه متون دینی و آیات و روایات -
 اما وقتی با دقت بیشتری به موضوع نگاه می‌کنم می‌بینم در اندیشه صدرالمتالهین «سوبژکتیویته»، «اومانیسم» و«نهیلیسم» قابل نشان دادن است. گرچه بحثی از «سوژه» با این عنوان به میان نمی‌آید اما روح تفکر صدرا نشان دهنده این است که چرخشی در ساحت فکر ما وجود دارد و می‌توانیم در بسط تاریخی تفکر صدرا به عنوان تحقق «سوبژکتیویته» و تولد «سوژه» از آن صحبت کنیم.

بنابراین به عنوان پاسخ اجمالی به پرسشی که مطرح کردید باید بگویم باورم این است شما نمی توانید از صدرای 975 تا 1050 قمری علوم انسانی دربیاورید و به آن نسبت دهید اما در بسط تاریخی تفکر صدرا تا تحقق کامل انقلاب مشروطه در این 200-300 سال و به خصوص بسط تفکر صدرا از طریق مکتب تهران (نه قم، شیراز،اصفهان) و در نهایت رسیدن به انقلاب مشروطه، می‌توانیم تولد «سوژه» و بسط آن را ببینیم و مدعی شویم که اینک در آستانه تحقق علوم انسانی، اسلامی ایستاده‌ایم.

فارس: بنابراین پاسخ شما به اینکه آیا سخن گفتن از علوم انسانی اسلامی یا بومی‌سازی علوم انسانی صحیح است، پاسخی مثبت است.

چاوشی: بله، معتقدم علوم انسانی از درون فلسفه صدرا امکان تحقق پیدا می‌کند. حال چطور متحقق می‌شوند من نمی‌دانم. این کار من نیست.

 فارس: کار کیست؟

چاووشی: کار دانشمندی است که در این زمینه فعالیت می‌کند. کار جامعه‌شناس است. من می‌گویم امکان تحقق در فرهنگ ما وجود دارد و اینکه اساساً نمی‌شود تفکری وارد شود که حالا بخواهیم آن را بومی کنیم یا نکنیم.

فارس: به نظرم موضوع را کمی انتزاعی می‌کنید که می‌گویید نمی‌شود تفکر را وارد کرد. مسلماً ترجمه علوم انسانی غربی سالهاست وارد کشور شده و تقریبا در جامعه ما نهادینه شده است. در این شک دارید؟

چاوشی: بله. اگر ما چیز به اسم علوم انسانی داریم -که بنده باورم این است نداریم- نشان دهنده این است که از درون خود این فرهنگ شکل گرفته است. تفکر نمی‌تواند امری وارداتی باشد. شما در نهایت می‌توانید ثمرات تکنولوژی را از غرب وارد می‌کنید.

فارس: چرا تفکر نمی تواند امر وارداتی باشد؟ در حال حاضر چقدر کتب ترجمه شده غربی داریم که سالهاست تدریس می شود. همین امور تفکر را شکل نمی دهد؟

چاوشی: ولی روانشناس،مردم‌شناس وجامعه شناس نداریم.

فارس: ما روانشناسان وجامعه‌شناسان و مردم‌شناسانی داریم که آموزه‌های غربی در آنها نهادینه شده و تمام آن اصول را تدریس و تجویز می‌کنند

چاوشی: بله ما کسانی را داریم که می‌توانیم بگوییم دلباخته علوم غرب هستند و یا اینکه مسلط هستند و این علوم را تدریس می‌کنند اما این بدان معنا نیست که به حدی رسیده‌ایم که می‌توانیم علوم انسانی پایه داشته باشیم. فقط می‌توانیم بگوییم اساتید و شارحان خوبی در علوم انسانی داریم اما نمی‌توانیم مدعی شویم کسانی را داریم که در علوم انسانی صاحب نظر و دیدگاه هستند.

 فارس: از نظر حضرتعالی چه شرایطی باعث شد که برخی  به این نتیجه برسند که علوم انسانی وارداتی از غرب به کار جهانِ فکری جامعه ما نمی‌آید و بنابراین باید تکانی به آن داد؟ اساساً چه نیازی به تحول؟ و چرا نمی‌شود تفکری از بیرون وارد شود؟

چاوشی: اگر از بنده بپرسید چرا علوم انسانی و تفکر نمی‌تواند از بیرون وارد شود باید بگویم هر فکری یک بستر تحقق می‌خواهد و تا امکان تحقق چیزی وجود نداشته باشد شما نمی‌توانید خود آن را داشته باشید. 
من مثالی از عالم سیاست می‌زنم. روسیه ی بعد از 1917 و مرگ لنین در 1924 و به دست گرفتن کار توسط استالین را نگاه کنید. از آنجایی که زمینه تحقق کمونیست در روسیه وجود ندارد و نداشت، ورود تفکر کمونیستی به فضای فرهنگی روسیه سر از استبداد درمی‌آورد.(مارکس در نامه‌ای به آننکوف تقریبا چنین چیزی را مطرح می‌کند). دموکراسی نیز همین گونه است.

یک مثال دیگر بگویم. اساساً فرهنگ ما در مقابل فرهنگ اسلامی که از شبه‌جزیره به آن ارائه و عرضه می‌شود مقاومت نمی‌کند و پس از چند سال فرهنگ اسلامی را در آغوش می‌گیرد. اما در مقابل بسیاری از فرهنگ‌های دیگر مقاومت می‌کند. چون زمینه قبول آن را ندارد. فکر همواره از درون خود قوم جوشش و بالندگی پیدا می‌کند. یعنی هر گیاهی یا هر درختی در هر زمینی رشد نمی‌کند. اگر می‌بینید علوم انسانی در ما اهمیت پیدا کرده و رشد می‌کند مطمئن باشید ریشه‌های آن درخود این فرهنگ است و آنچه اینجا شکل می‌گیرد متفاوت خواهد بود با آنچه در غرب شکل گرفته است.

البته به جهت آنکه فضای فکری ما فضای غربی است و نه شرقی (ما به جهت اینکه از دریچه مقولات و مفاهیم با امور عالم ارتباط برقرار می‌کنیم به واقع فرهنگی غربی داریم) فرهنگ شرق، فرهنگی است که در بخشی از هندوستان، چین و تبت و .. می‌بینید. اما نمی‌شود فرهنگ ایران را شرقی دانست.

فرهنگ ایرانی به لحاظ فرهنگی، غربی است. غربی بودن به معنای این  نیست که ذیل غرب است. من به لحاظ جغرافیایی می‌گویم. اساسا نوع نگاه ما به غرب نزدیک است و در یک افقی به آن علوم انسانی که در غرب مطرح است، (غرب جغرافیایی) نزدیک می‌شود اما اینکه دقیقا همان شود بعید می‌دانم.

فارس: چرا بعید می‌دانید؟ بسیاری از متفکران ما در حوزه‌های مختلف علوم انسانی، آموزه‌های غربی را وحی منزل می‌دانند. به نظرم نگاه شما نگاهِ ایده‌آل‌گرایانه‌ای است که نمی‌توانیم هر فکری را در هر خاک و زمینی بکاریم. 

چاوشی: سخن من ایده‌ آل‌گرایی نیست. شما دو چیز را خلط مبحث می‌کنید. یکی دلدادگی برخی از روشنفکران ما (اگر بشود واژه روشنفکر را به کار برد) به فرهنگ غرب است و مطلب دیگر این است که متفکری در زمینه علوم انسانی داشته باشیم.

شما می‌توانید آثار را ترجمه کنید. حتی برخی جانشان مانوس با اندیشه علوم انسانی غربی است.
من منکر این نیستم اما اینکه متفکری در این زمینه داشته باشیم باورم این است که نداریم اگر روزی شکل بگیرد در این فرهنگ و فضا شکل خواهد گرفت.

بنده نمی‌خواهم به شکل رادیکال بگویم فرهنگ‌ها نسبتی با هم ندارند ولی اینگونه نیست که هر فرهنگی بتواند پذیرای هر فرهنگی باشد. اگر پتانسیل ورود فرهنگ‌های دیگر را نداشته باشد نمی‌تواند بپذیرد، با ذائقه‌اش جور درنمی‌آید و بالا می‌آورد. اما آن چیزی که به ذائقه‌اش جور است می‌پذیرد و هضم می‌کند. فرهنگ اسلامی می‌آید و در ما هضم می‌شود اما به عنوان مثال فرهنگ مغول هضم نمی‌شود.

 در بسط تاریخی تفکر صدرالمتالهین پس از 200-300 سال تا زمان ما و به خصوص در حال حاضر و شرایط کنونی ما، باور من این است که به گونه‌ای تولد «سوژه» پیش رفته و «سوبژکتیویته» در ما احیا شده است.(سوبژکتیویته را به معنای خودبنیادی انسان به کار می‌برم و با معانی دیگر آن فعلاً کاری ندارم).

در این بسط تاریخی موقعیت کنونی ما در آستانه ظهور علوم انسانی است، اما هنوز علوم انسانی در ما شکل نگرفته است. توجه به تولد «سوژه» و بازخوانی تفکر صدرالمتالهین امروزه برای کسانی که فلسفه می‌خوانند امری ضروری است که زمینه تحقق یا امکان تحقق علوم انسانی را فراهم می‌آورد.

 اینکه چرا برخی‌ صحبت از لزوم تغییر در علوم انسانی می‌کنند این است که علوم انسانی در حال تبدیل شدن به بحث ملموسی است. پیش از این گویی امر بعیدی به نظر می‌رسید و اکنون اگر نخواهیم نگاه روانشناختی به مسئله داشته باشیم می‌توانم بگویم گوش ما برای علوم انسانی سنگینی ندارد و می‌تواند آن را بشنود. بحث من ارزشی نیست ،خوب یا بد مهم نیست. مهم این است که این امر در حال شکل‌گیری است و می توانم بگویم از حیث متافیزیکی - و نه روانشناختی- جان ما  در حال مانوس شدن با علوم انسانی است.

فارس: ترویج علوم عقلی و فلسفه چقدر می‌تواند در پیشبرد هر نوع علوم انسانی کمک کند؟

چاوشی: تنظیری خدمت شما بگویم.  قانون آهنین نانوشته در سرمایه‌داری وجود دارد و آن قانون کاهش دستمزدها و سیر این کاهش به سمت خط فقر اما نرسیدن به خط فقر است. زیرا کارگر اگر به خط فقر برسد دیگر نمی‌تواند تولید مثل کند و وقتی تولید مثل نکند نمی‌شود از آن بهره‌کشی کرد و عملاً کارگر از بین می‌‌رود. بنابراین باید حداقل‌ مزد وجود داشته باشد. از اینجا کارِ کارگر دستمزدی می‌شود. کارگر مزدور می‌شد. در مانیفست یا کاپیتال  این را می‌گویند. دستمزدی شدن یعنی «کارگر» کارگری را که عین هویت خود بود می‌فروخت. این نگاه سرمایه‌داری است و من و شما نیز قبول کردیم و فضای دیگری را نمی‌فهمیم.

فارس: مگر فضای دیگر چگونه است؟

چاووشی:  لاسال که رئیس حزب کارگر آلمان بود  در مقابل این قانون نانوشته  معتقد بود باید دولت را حفظ کرد تا بتوانیم در دولت یارکشی کنیم و کارگرها را وارد کابینه کنیم و سپس از طریق آن بتوانیم به دستمزدها کمک کنیم. پس کار سیاسی مقدم بر کار اقتصادی شد. مارکس می گفت باید مزدوری و دستمزد از بین برود و نباید در مقابل کار دستمزد باشد. مادامی که در مقابل کار دستمزد باشد کارفرما و کارگر خواهیم داشت.

فارس: خب در مقابلش چه باشد؟

چاوشی: همین را می‌خواهم بگویم و به همین سؤال برسم.ما هیچ تصوری نداریم. در جامعه‌شناسی مکتب فوق‌العاده مهمی به اسم «Functionalism» یا کارکردگرایی وجود دارد. در «Functionalism» که با تالکوت پارسونز به اوج خود می‌رسد، کارکردگرایی ساختار گرایانه اولویت و برتری دارد و در آمریکا شکل قالب است. اینها می‌گویند جامعه بی‌طبقه نمی‌شود. 

پارسونز با بحث نظریه قشربندی می‌گوید: جامعه پیچیده اقشار دارد. اقشار یعنی اینکه در یک جامعه پیشرفته مدرن کارگر داریم، پزشک، مهندس، مدیرعامل و رئیس‌جمهور داریم. آیا مدیرعامل یک شرکت یا پزشک باید درآمدش با کارگر یکی باشد؟بلافاصله ذهن من و شما که در فضای سرمایه‌داری تنفس می‌کنیم این است که بدیهی است نمی‌شود! مدیرعامل و رئیس‌جمهور  باید با گارد رفت و آمد کنند اما رفتگر نه.

این نقد مارکسیسم نیز هست. چون اقشار داریم، طبقات هم پیدا خواهد شد. در جامعه بی‌طبقه مارکس چه اتفاقی می‌افتد؟ هویت انسان متفاوت می‌شود. قرار نیست به انسان آنگونه که در فضای سرمایه‌داری نگاه می‌شود، نگاه کرد و اگر این گونه به او ننگریم در مقابل کار، پول نخواهد گرفت بلکه اعمال اجتماعی انسان‌هاست که در مقابل هم قرار می‌گیرد. رفتگر شان خود را دارد، مدیرعامل سر جای خود است اما هیچ کسی به دیگری پرستیژ و برتری اجتماعی نخواهد داشت. تمایزها حفظ می‌شود اما برتری‌هایی که در جامعه سرمایه‌داری از قِبل پول پیدا می‌شود برداشته خواهد شد. بحث من اینجاست که هر چه می‌خواهیم تصور کنیم، نمی‌شود.

فارس: مانند مفهوم لازمان و لامکان که ما هیچ تصوری از آن نداریم؟

چاوشی: دقیقا. مثل مفهوم بهشت که در روایت‌ها می‌خوانیم پیرزن‌ها و پیرمردها، جوان وارد بهشت می‌شوند. یعنی فضای بهشت، فضای روی کره زمین نیست که پیر و جوان داشته باشد زیرا اصلا زمانی وجود ندارد. جامعه بی‌طبقه در ذهن ما چنین چیزی است.تخیلی نیست. ما درک نمی‌کنیم. برای سرمایه‌داری تخیلی است. برای من و شمایی که در فضای سرمایه‌داری تنفس کردیم، بزرگ شدیم و عالم را اینگونه دیدیم قابل درک نیست. فکر کنید بخواهیم جامعه بی‌طبقه را وارد سرمایه‌داری کنید. محال است اما اگر رفته رفته گوش سرمایه‌داری برای چنان جامعه‌ای آماده شده باشد اندک اندک به زبان می‌آید و از آن صحبت می‌شود اما در حال حاضر منتفی است و هیچ حرفی از آن نمی‌زنیم چون باور نداریم و برایمان تخیلی یا مثلا آرما‌ن‌شهر و اتوپیاست اما وقتی به آستانه‌اش می‌رسیم می‌توانیم رفته رفته از آن سخن بگوییم.

حال به بحث فلسفه بازگردیم. اگر چیزی به نام نظام صدرایی داشته باشیم این نظام سه مکتب دارد، شیراز و اصفهان(حاج ملاهادی سبزواری) مکتب قم(علامه طباطبایی) مکتب تهران (آقاعلی مدرس  طهرانی). اینها هر کدام اصول صدرا را قبول دارند و در تلاش برای بسط تفکر صدرایی هستند. در هر کدام مدارسی شکل می‌گیرد. مکتب قم سه مدرسه دارد، مدرسه علامه حسن‌زاده آملی، آیت‌الله ‌جوادی آملی و آیت‌الله مصباح یزدی. مدارس ذیل مکاتب شکل می‌گیرند یعنی نظام، مکتب، مدرسه. 

انقلاب مشروطه ذیل تفکر صدرا شکل گرفت و این مهم است نه آنچه که معروف است که مبانی انقلاب مشروطه توسط فتحعلی آخوندزاده و ملکوم از فرانسه وارد شد. ریشه‌های انقلاب مشروطه در نظام صدرایی وجود دارد و ما نیاز به بازخوانی تفکر صدرا داریم یعنی همان که شما به انتزاعی بودن آن اشاره کردید. تاکنون مواجهه ما با صدرا «انتزاعی» بود نه آنکه تفکر فلسفی صدرا «انتزاعی» باشد.

فارس: پس این موضوع که برخی همیشه بر این نکته تاکید می کنند که  فلسفه اسلامی انتزاعی و فلسفه غرب انضمامی است، اشتباه است؟

چاوشی: کاملاً. اساساً فلسفه انضمامی است. اگر انتزاعی باشد همه علوم انتزاعی می‌شوند. زیرا به واسطه فلسفه است که تمام علوم «انضمامیت» خود را پیدا می‌کنند. فلسفه نمی‌تواند انتزاعی باشد. نوع مواجهه ما با فلسفه انتزاعی است. ما با آن انتزاعی برخورد می‌کنیم. فکر می‌کنیم می‌توان از فلسفه صدرا، ادله اثبات وجود خدا را درآوریم و گمان می‌کنیم فلسفه پاسخ به یکسری از این پرسش‌هاست. خیر. فلسفه در واقع به نحو «بنیادین»، فرهنگی که ما در آن زندگی می‌کنیم بررسی می‌کند. فلسفه صدرا اگر نتواند وضع ما را نشان دهد انتزاعی می‌شود و اگر انتزاعی شود به کار نمی‌آید. اما فلسفه صدرا به خوبی نگاه ما را نشان می‌دهد. در نگاه ما به انسان، عالم و خدا «سوبژکتیویته»، «اومانیسم» و «نهیلیسم» وجود دارد. این هر سه را در تفکر صدرا می‌شود نشان داد.

فارس: چگونه؟

چاووشی: بارزه مهم انقلاب مشروطه تحقق علم «سکولار» و خرافی‌خواندن دین است.( من با آن خرافی خواندن دین کار ندارم.) اما منشاء علم سکولار در نگاه صدرایی وجود دارد.

فارس: کجاست؟

چاوشی: در تفکر صدرا غیب وجود ندارد. (اگر بگویم انسان با غیب ارتباط دارد غیب از بین می‌رود یا قرار گرفتن انسان ذیل اسرار ناگفتنی و پنهان و پوشیده و مکنون با تفکر صدرا از بین می‌رود) وقتی غیب وجود نداشته باشد زمینه تحقق سکولار فراهم می‌آید. اگر غیب نباشد، همه چیز در آگاهی انسان قرار می‌گیرد. این معنی سوبژکتیویته  است. بنا تمام امور بر اساس آگاهی انسان است.

فارس: این خیلی نکته مهم و مغفولی است که فلسفه اسلامی انضمامی است و مواجه ما با آن انتزاعی است؛  یعنی در حقیقت  ما نتوانستیم از این مزرعه حاصلخیز استفاده کنیم.

چاوشی: دقیقا همین است. من چیزی بگویم شاید برایتان جالب باشد. بنده اندیشه سیدحسین نصر را خیلی جدی نمی‌دانم اما ایشان کتاب مختصری راجع به صدرای شیرازی دارد که به فارسی ترجمه شده است. یک نکته جالب و فوق‌العاده‌ای در آنجا می‌گوید؛ من نمی‌دانم آقای نصر به این حرفی که می‌زند و توابع و لوازمش پایبند است یا خیر. او می‌گوید: تفکر میرداماد و فلسفه ایشان ناظر بر مکتب تشیع است و دارد امامان شیعه را در فسلفه خود بازنمایی می‌کند. اگر اینطور باشد که هست یعنی فلسفه اسلامی کاملاً انضمامی است. من مثالی در صدرا عرض می‌کنم: بحث حرکت جوهری صدرا که باعث می‌شود بگوییم برخی‌ها انسان‌تر از برخی دیگر هستند یک بحث اگزیستانسیالیستی نیست. بلکه پشت آن تفکر شیعه در باب امامان معصوم ما (ع) خوابیده است. یعنی ما آنها را انسان‌تر می‌دانیم. آنها انسان کامل هستند و لذا به فلسفه صدرا هم را هم پیدا می‌کنند؛ یعنی فلسفه صدرا وضع امروز ما را نشان می‌دهد.

فارس: من پاسخم  را در خصوص اینکه فلسفه چه کمکی در پیشبرد علوم انسانی و اسلامی خواهد کرد، گرفتم.

چاوشی:  چه عالی اما من مثال دیگری می‌زنم. شما بحث روبنا و زیربنا را در مارکس شنیده‌اید.زیربنا در مارکس بحث پیچیده‌ای است و اقتصاد پیچیده مارکس بر همین موضوع سوار می‌شود. اما من به تعبیر عامیانه بگویم: «زیربنا» رفتار اقتصادی مردم و جامعه است که باعث پیدایش روبنا که مثلاً دین، فرهنگ، هنر و نظایر آنها است می‌شود. رفتار اقتصادی «زیربنا» و این امور «روبنا» هستند. مارکس قائل به جبر ماتریالیستی تاریخ است و اینکه روابط اقتصادی علت تامه روبنا هستند و دست ما هم بسته می‌شود و گرفتار جبر تاریخی می‌شویم چنانکه این جبر تاریخی را به هگل هم نسبت می‌دهند و هر دو غلط است.

در مورد مارکس می‌گویم:‌اگر مارکس اینطور فکر می‌کند چرا می‌نویسد؟ چرا کار سیاسی می‌کند؟ چرا کار ژورنالیستی می‌کند؟ اگر باورش این است که این رفتارهای اقتصادیِ زیربنا، روبنا را می‌سازد و ما هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم اصلا نباید بنویسد.

فارس: چیزی  در مایه‌های نظریه ویتگنشتاین که فلسفه ابزار است و وقتی ما به هدف رسیدیم دیگر به آن احتیاج نداریم.

چاوشی: دقیقا همین است یعنی باور مارکس این است که زیربنا می‌تواند بر روبنا تاثیر بگذارد. اگر آگاهی بالا برود  این رفتارهای اقتصادی شکل دیگری به خود می‌گیرد. نه به معنی تقدم نظر بر عمل. ابداً. چنانکه در مارکس حتی نمی‌توان از تقدم عمل بر نظر هم صحبت کند. مارکس کلا پراکسیس است و روبنا شکل از خود بیگانه پراکسیس است این نکته فوق‌العاده مهم است. این را «اینوود» هم می‌گوید که مارکس وقتی کار ژورنالیستی می‌کند به اینترکشن( تاثیر متقابل) باور دارد یعنی یک بده بستان و تاثیر و تاثری بین زیربنا و رونما هست.

ترویج فلسفه در دانشگاه و در فرهنگ ما باعث می‌شود با بازخوانی تاریخ خودمان متوجه موقعیت کنونی خود در عالم بشویم و بدانیم کجا ایستاده‌ایم، چه وضعی داریم و کدام دانشی به اندازه فلسفه می‌تواند تاثیرگذار باشد؟

انتهای پیام/ 

منبع: فارس

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۳۱۵۵۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نخبه کنکور انسانی بر اثر مسمومیت با گاز مونوکسید کربن جان باخت

زکریا اشکپور مدیر روابط عمومی مرکز اورژانس پیش بیمارستانی و مدیریت حوادث دانشگاه علوم پزشکی مازندران اظهار داشت: در ساعت ۱۱ امروز جمعه ۱۴ اردیبهشت، خبر گازگرفتگی حادثه به مرکز ارتباطات اورژانس مازندران اعلام و درخواست بالگرد توسط درمانگاه محمدآباد داده شد که بلافاصله بالگرد اورژانس به پرواز در آمد.

به گزارش تسنیم، در این حادثه دکتر سید احمد نصرالهی جراح دندانپزشک و پرسنل بیمارستان امام ساری به همراه فرزندش سیداسماعیل نصرالهی نخبه و رتبه برتر کنکور سال گذشته رشته علوم انسانی بر اثر نشت گاز در ویلای شخصی خود در روستای پاجی و میانای ساری دار فانی را وداع گفتند.

این مسئول تصریح کرد: همسر دکتر نصرالهی نیز به دلیل مسمومیت با مونوکسید کربن دچار افت سطح هوشیاری شده بود، ولی با انجام لوله‌گذاری در نای نیاز به انتقال به مرکز درمانی داشت که به شهرستان ساری و بیمارستان امام خمینی (ره) منتقل شد.

دیگر خبرها

  • سعیدی: هواداران سپاهان سنگ‌پراکنی نکردند / لشگری: باشگاه سپاهان بدعت‌گذار توهین جنسی و غیر انسانی به هواداران خانم بود / فیلم
  • نخبه کنکور انسانی بر اثر مسمومیت گاز منوکسید کربن جان باخت
  • نخبه کنکور انسانی بر اثر مسمومیت گاز مونوکسید کربن جان باخت‌
  • نخبه کنکور انسانی بر اثر مسمومیت با گاز مونوکسید کربن جان باخت
  • آیت‌الله مصباح نقش مهمی در تحول علوم انسانی داشتند
  • شاید لازم باشد مهندسان دروس علوم انسانی را پاس کنند!
  • لزوم جذب سرمایه گذار برای اجرای طرح‌های راه وشهرسازی آذربایجان غربی
  • زیرساخت‌های ورزشی شهر صدرا تقویت می‌شوند
  • کارنامه و کتابشناسی شهیدمطهری؛ از مشهد و قم تا مبارزه با مارکسیسم
  • وضعیت قرمز در مدارس با افت شدید تحصیلی؛ معدل دبیرستانی‌ها ۸ تا ۱۰!