Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-04-27@06:09:47 GMT

مرادی: وزنه‌ها را اینجا نزنم، کجا بزنم؟

تاریخ انتشار: ۶ تیر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۳۹۰۳۵۰

مرادی: وزنه‌ها را اینجا نزنم، کجا بزنم؟

دارنده مدال طلای وزنه‌برداری جهان و المپیک گفت: نگرانی بابت حضور رستمی در 94 کیلوگرم ندارم؛ من کار خودم را انجام می‌دهم چون رقیب من وزنه‌ها هستند.

به گزارش مشرق، سهراب مرادی درباره عملکرد فوق‌العاده‌اش در هفته اول لیگ وزنه‌برداری و شکستن رکورد جهان گفت: از اسفندماه در اردو هستیم و شبانه‌روز تلاش می‌کنیم؛ خدا را شکر آسیب‌دیدگی خاصی نداشتم و تمرینات خوبی را پشت‌سر گذاشتم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

امروز هم در رکوردگیری عملکرد خوبی داشتم و امیدوارم در بازی‌های آسیایی هم بتوانم همین‌طور باشم.

 

وی درباره رکوردشکنی در جاکارتا افزود: تمام هدفم ابتدا کسب مدال طلا است چون جای این مدال در کلکسیون افتخاراتم خالی است؛ اگر شرایط فراهم باشد حتماً برای شکستن رکورد جهان هم اقدام خواهم کرد تا یک رکورد دیگر نیز به نام ایران ثبت شود. امیدوارم بتوانم همین عملکرد را در مسابقات جهانی نیز تکرار کنم.

دارنده مدال طلای وزنه‌برداری جهان و المپیک درباره حضور کیانوش رستمی در وزن او و رقابت دوباره با رقیب قدیمی‌اش گفت: من کار خودم را انجام می‌دهم و به بقیه کاری ندارم. کیانوش این تصمیم را گرفته و ما هم باید به آن احترام بگذاریم؛ باید ببینیم چه می‌شود. کیانوش وزنه‌بردار بزرگی است و امیدوارم در این دسته هم مانند ۸۵ کیلوگرم بدرخشد.

مرادی در پاسخ به این سؤال که آیا حضور دو قهرمان در یک وزن در حالی‌که هر کدام می‌توانند در اوزان مختلف به مدال برسند منطقی است و از طرفی او از این بابت نگرانی ندارد، گفت: باید به تصمیم کیانوش احترام بگذارم او وزنه‌بردار بزرگی است؛ از طرفی رقیب من وزنه‌ها هستند و نگرانی ندارم. اگر هم در دسته من رقیبی باشد قطعاً باید ببینیم چه وزنه‌هایی می‌زند؛ من به کار خودم فکر می‌کنم.

دارنده مدال طلای وزنه‌برداری جهان و المپیک درباره بازی‌های آسیایی گفت: مردم دعا کنند وزنه‌برداری باز هم پرچم ورزش ایران را بالا ببرد. تمام تمرکز من روی کار خودم هست تا به نتایجی که می‌خواهم برسم. تکرار عناوین و حفظ آن از رسیدن به آن مهم‌تر و سخت‌تر است.

مرادی درباره تغییر اوزان و احتمال تغییر وزن خودش گفت: هیچ مشکلی از نظر وزنی ندارم؛ فعلاً تمام تمرکزم روی مسابقات جهانی ۲۰۱۸ است و شاید در سال ۲۰۱۹ هم همین اوزان بمانند و در المپیک هم تغییری نکنند؛ خیلی هم برای من فرقی نمی‌کند. هرچند احتمال تغییر اوزان وجود دارد، اما من در وزن خودم وزنه می‌زنم چون تغییر وزن خیلی راحت نیست و نیازمند برنامه‌ریزی‌های دقیق و بلندمدت است.

وی درباره رسیدن به اوج پیش از مسابقات مهم و وزنه زدن در لیگ گفت: اگر در لیگ وزنه نزنم چه زمانی بزنم؟ باید این وزنه‌ها را اینجا بزنم تا در مسابقات مهم آنها را تکرار کنم. دوست ندارم به حواشی فکر کنم چون تمرکزم را برهم می‌زند و روی تمریناتم اثر منفی دارد. خوشبختانه کادر فنی خوبی داریم و برخواه زحمات زیادی می‌کشد.

منبع: فارس

منبع: مشرق

کلیدواژه: جام جهانی روسیه برجام حمایت از کالای ایرانی کره شمالی تیم ملی رکورد سهراب مرادی لیگ برتر وزنه برداری

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۳۹۰۳۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!

      داستان کوتاه

      مریم رحمَنی

       یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجره‌ی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیده‌ام.مثل وقت‌هایی که خواب می‌بینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمی‌توانم از هم تفکیک کنم.

   پرده‌ی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بی‌اختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانه‌ام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشم‌هایم بسته نمی‌شد و مدام تصویر مردی قوی هیکل می‌آمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشم‌هایم را باز می‌کردم و سعی می‌کردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکان‌ها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمی‌شود بیدارش کرد. 

  نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن می‌شد و داشتم فکر می‌کردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم می‌رفتم یک لامپ می‌خریدم و خودم عوضش می‌کردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جمله‌ی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد! 

  لای پنجره باز بود و سوز تندی می‌آمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم. 

   برگ‌های درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانه‌ی ما، همین‌طور داشتند تکان می‌خوردند و یک صدای خش‌خش ریزی توی هوا می‌رقصید. 

   بوی دود سیگار از کنار بینی‌ام رد شد و بی‌هوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلوده‌ی مرکز شهر و وسط این‌همه شلوغی کمتر پیش‌ می‌آید ماه را گوشه‌ای از آسمان ببینم. با زن همسایه‌ی طبقه‌ی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار می‌کشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آن‌قدرها که تصور می‌کردم باد سردی نمی‌وزید. 

-شما هم خواب‌تون نمیاد؟ 
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پی‌اش! 

هم‌زمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را به‌خاطر بسپارم. 

- من هیچ صدایی نشنیدم! 
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
 
کلمه‌ی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه می‌دانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين. 


به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود. 

زن گفت: چای یا قهوه می‌خورید؟ 
گفتم: این موقع شب نه! خوابم می‌پرد و تا صبح باید داستان‌سرایی کنم! 
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزه‌ای زده‌ام، چهره‌ی بی‌تفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمی‌دانستم کجاست خنده‌ام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم. 

زن گفت: شب‌ها خیلی طولانی‌اند. 
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنه‌ی وسط حیاط نشستم تا راحت‌تر بتوانم به حرف‌هایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید! 

-پس چکار کنم؟ 
- من و همسرم فیلم می‌بینیم. گاهی بازی می‌کنیم. منچ و مارپله. 

دوباره خندیدم و دوباره خنده‌ام را و بالاپوشم را جمع کردم. 
- فیلم‌های توی خیابان را هر روز می‌بینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور می‌کنم. فیلم به چه کارم می‌آید. 

داشت لابلای برگ‌های اکالیپتوس دنبال چیزی می‌گشت. 
- ها... بیا... اومد بالاخره

-چی اومد؟ 
-ماه! خودتم داشتی دنبالش می‌گشتی.

از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجه‌ی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که می‌دیدم مجموعه‌ای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمی‌دیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود. 

-قشنگه.. نه؟ 
-خیلی 

-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه می‌کنه، تو اونو. 

صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع  کرد. 

دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟ 
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آن‌قدر صدای خنده‌اش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
 
-برای صدای شازده‌کوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمی‌خوری؟ 
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد. 

یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم می‌خورد تصمیم‌های عجیبی برای خانه‌داری می‌گیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شب‌ها دم‌نوش‌های خوشمزه درست کنم. یا این‌که فردا عصر حتما کیک هویج درست می‌کنم و برای همسایه‌ی طبقه‌ی بالا می‌برم و باهاش دوست می‌شوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب می‌ریزم. 

برگ‌ها را از توی دستم ریختم کف حیاط. 

توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافه‌ی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبه‌ی خالی کبریت در می‌آورد و هی زیر لب می‌گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبه‌ی درگاهی آشپزخانه رویش را به‌سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه‌تون رد شدن و تو ترسیدی؟ 

گفتم آره. اولین‌بار بود که یکی از بچه‌های کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف می‌کرد. 

- و تو فکر کردی قاتل‌های امیرکبیر حمله کردن! 
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید. 

بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حمله‌ی غازهای وحشی خیلی ترسناکه! 

قوطی نسکافه و جعبه‌ی چای کیسه‌ای کنار هم و هر دستم روی یکی‌شان. 
یا باید چای می‌خوردم یا یک قهوه‌ی فوری.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • کاهش ۱۵ درصدی تلفات برق در استان کرمانشاه
  • راز قتل همسر و فرزند با آتش افروزی
  • حج آغاز راهی طولانی برای گسترش معنویت در جامعه است
  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • شیوه‌ای مناسب برای کاهش وزن
  • اعلام میزبان رقابت‌های وزنه‌برداری قهرمانی جهان ۲۰۲۷ و ۲۰۲۸
  • ترکیب تیم وزنه‌برداری نوجوانان و جوانان همدان مشخص شد
  • پائز: المپیک ۲۰۲۴ واقعیت است نه رؤیا / مرادی: هدف مشترک داریم
  • مرادی: هیچ گله‌ای از موسوی نداریم/ دبیر به زودی معرفی می‌شود
  • وحید مرادی سرپرست تیم ملی والیبال شد