پیدا و پنهان زندگی طلبگی در اینستاگرام
تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۵۹۷۹۵۹
من پیش از این فکر میکردم طلبهها از همه مظاهر دنیوی به دور هستند و تنها یک لباده بلند و شلوار آخوندی و نعلین میپوشند و یک عرقچین بر سر میگذارند، نه اهل رفت و آمد هستند و نه اهل معاشرت!
اگر مردم طلبهای را در سینما و یا ورزشگاه برای تماشای یک فیلم و یا دیدن یک بازی فوتبال ببینند، مات و مبهوت میمانند و با خودشان میگویند مگر آخوندها هم فیلم میبینند! و هزار و یک حرف دیگر.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در طول این سالها هم هیچ کس به خودش زحمت نداده که کاری بکند تا تابوی تصور اشتباه از زندگی روحانیها شکسته شود. اما نسل جدید طلبهها که بیشتر با فضای مجازی آشنا و دمخور هستند و میدانند که چه تأثیری روی ذهن مردم دارد، دست به کار شدند و صفحات ریز و درشتی در فضای مجازی درست کردند تا بگویند ماهم مثل مردم عادی زندگی میکنیم.
مسعود زارعیان از همین طلبههای خوش ذوق و امروزی است که صفحه پر بازدید و معروفی در اینستاگرام با نام «طلبه تودی» دارد؛ که در آن به ابعاد مختلف زندگی روحانیت میپردازد تا مردم از نزدیک با زوایای پیدا و پنهان زندگی طلبهها آشنا شوند. ناگفته نماند که زارعیان 10سالی میشود که در کنار حوزه و دانشگاه وارد حوزه سینما و مستندسازی هم شده است که شاید حضور او در این عرصه برای خیلیها جای تعجب داشته باشد.
در ادامه گفتوگوی ما را با مسعود زارعیان درباره صفحه پربازدید طلبه تودی و سینما و روحانیت میخوانید.
■ آقای زارعیان چه شد که تصمیم گرفتید طلبه شوید؟
پیش دانشگاهی بودم که خیلی اتفاقی با یک دوستی آشنا شدم که بر خلاف تصوری که من از طلبهها داشتم، خیلی امروزی بود. سبک و سیاق زندگی و رفتارش طوری بود که برایم سؤال شد، مگر میشود یک روحانی آنقدر امروزی باشد و اینطور زندگی جذاب و متفاوتی داشته باشد؛ این جرقه در ذهنم خورد که چه خوب است من هم طلبه شوم، خیلی درگیر کنکور بودم. خلاصه یکی دو ماه در کمای ذهنی و فکری بودم، تا سرانجام تصمیم خودم را گرفتم و با این هدف وارد حوزه علمیه شدم که دست جوانان همسن و سال خودم را هم بگیرم. جوانهایی که مثل من نگرش دیگری به دین داشتند و باید آنها هم وجه شیرینش را لمس میکردند تا با آن آشتی کنند.
■ چه سالی وارد حوزه علمیه شدید؟
سال 1382 بود که برای گذراندن دروس حوزه به مدرسه آیت الله موسوی نژاد در مشهد رفتم. چون شنیده بودم این مدرسه علمیه خیلی منظم و ویژه است و تا به حال بزرگان بسیاری در آن درس خواندهاند، هر روز از ساعت 6 که میرفتیم حوزه تا حوالی 9- 8 شب درگیر بودیم.
■ پس کنکور شرکت نکردید؟
با وجود اینکه پدرم خیلی هزینه کرده بود و هدف خودم هم ابتدا پزشکی بود و با جدیت آن را دنبال میکردم ولی آنقدر ارادهام برای رفتن به حوزه محکم شده بود که تصمیم گرفتم قید کنکور و دانشگاه را بزنم و وارد حوزه علمیه شوم.کنکور هم شرکت نکردم. به قول معروف مسیر زندگیام 180 درجه عوض شد.
■ فکر میکردید یک روز طلبه شوید؟
در خواب شب هم نمیدیدم، من قبلاً اگر در کوچهای طلبه و روحانی میدیدم مسیرم را کج میکردم تا با او برخورد نداشته باشم، چه برسد که تصور کنم روزی طلبه شوم.
■ واکنش اطرافیان و دوستان پس از اینکه شما وارد حوزه علمیه شدید، چه بود؟
واکنشها متفاوت بود و بیشتر اطرافیان مخالفت کردند، طوری که خیلی از دوستان ارتباطشان را با من قطع کردند، من هم چون مسیر تازهای را شروع کرده بودم، مجبور بودم برخی از چیزهایی که تمرکزم را به هم میزند و یا مانعی برای رسیدن به هدفم بود را کنار بگذارم. حتی خیلی از شماره تلفنهایم را از بین بردم و عکسهای قدیمیام را هم پاره کردم.
یادم هست تابستان که برای دیدن اقوام به شهرستان رفته بودیم، وقتی مادرم به خالهام گفت که مسعود طلبه شده است، خالهام از شدت تعجب همان لحظه جیغ بلندی کشید.
■ پس از اینکه وارد حوزه علمیه شدید و مدتی آنجا بودید، حوزه با آن جامعه آرمانی طلبگی تفاوتی نداشت که پشیمان شوید؟
طبیعتاً همه ما یکی سری اطلاعات از کلیات حوزه علمیه و تحصیلات حوزوی داریم که بخشی از آن نادرست و بخشی هم درست است. طلبه سنتی حوزه علمیه شاید اهل تفریحاتی که همه مردم دارند، نباشد، شاید سینما نرود، در ملأ عام ساندویچ نخورد و به اصطلاح عُرفیات طلبگی را رعایت کند.
من هم قبل از ورودم به حوزه چنین ذهنیتی داشتم وفکر میکردم که طلبهها خیلی خشک هستند که بخشی از اینها درست بود، ولی من روی دیگر سکه را هم دیدم. اینکه برخلاف تصور مردم طلبهها خیلی شاد هستند و خیلی هم خوب زندگی میکنند. من چه در آن دوران و چه در حال حاضر از ورودم به حوزه پشیمان نشدم.
چون من وارد حوزه علمیه شدم تا مثل روحانیونی که عامه مردم از آنها یاد میکنند، نباشم؛ من وارد حوزه علمیه شدم تا مانند برخی از طلبه هایی نباشم که به دور از مردم هستند و تنها به فکر درس و بحث و حجرهنشینی هستند و سرشان در لاک خودشان است، من به عشق فراگیری علوم دینی به حوزه آمدم تا یک طلبه به درد به خور برای مردم و جامعه باشم.
■ بگذارید برگردیم به ابتدای صحبتهایتان؛ گفتید دوستی که مشوق شما برای ورود به حوزه بود، طلبه امروزی محسوب میشد، مگر یک طلبه امروزی چگونه است؟
من همیشه فکر میکردم که طلبهها تافتههای جدا بافته از جامعه هستند و با بقیه مردم فرق دارند. ولی دیدم که دوستم مثل مردم عادی فیلم میبیند، سینما میرود، به هنر علاقه دارد، اهل سفر و لذتهای حلال است، به کفش و لباسش میرسد و آن تصور خشک که از طلبهها در ذهنم بود با شخصیت ایشان در تناقض بود. همین موضوع موجب جذب من به ایشان و تغییر مسیر زندگیام شد.
من پیش از این فکر میکردم طلبهها از همه مظاهر دنیوی به دور هستند و تنها یک لباده بلند و شلوار آخوندی و نعلین میپوشند و یک عرقچین بر سر میگذارند، نه اهل رفت و آمد هستند و نه اهل معاشرت؛ البته پس از ورودم به حوزه استادم آیت الله سید جواد بختیاری در کنار حاج آقای موسوینژاد خیلی در تربیت من و نگاه من نسبت به یک طلبه واقعی مؤثر بودند.
■ آقای زارعیان شما در اینستاگرام صفحهای را با عنوان طلبه تودی ایجاد کردهاید که بیش از 26 هزار عضو دارد و تا به حال بیش از 700 پست در این صفحه گذاشتهاید، چه شد که این صفحه را ایجاد کردید؟
سال 1388 من اولین جشنواره عکس با موضوع روحانیت را در کشور برگزار کردم تا مردم قضاوت عادلانهای نسبت به طلبهها و روحانیت داشته باشند. نقاط مثبت و منفی را ببینند و بدانند که آنها معصوم نیستند، بلکه راهشان متفاوت است و رسالت عظیم و خطیری دارند.
پس از برپایی این جشنواره از چهار سال پیش صفحهای را در اینستاگرام راه اندازی کردم که اولین صفحه با موضوع سبک زندگی روحانیون بود و بعدها خیلی از طلاب صفحاتی مشابه آن ایجاد کردند.
اما «طلبه تودی» اولین صفحه است که اکثر افراد برای آشنایی با روحانیون به آن سر میزنند و خدا را شکر مخاطب خود را هم دارد. من میخواستم زوایای پیدا و پنهان زندگی طلبگی را بگویم و مردم نگاهی نزدیک به زندگی روحانیت داشته باشند؛ مثلاً آنها چگونه درس میخواهند، رتبه طلبگی به چه نحو است، چگونه امرار معاش میکنند، چقدر شهریه میگیرند و کلی سوال دیگر در مورد زندگی طلبگی که شاید مردم دوست دارند چیزهایی در مورد آن بدانند. از همان روز اول هم سعی کردم دو زبانه باشه و مخاطب خارجی را هم جذب و جلب کنم که به لطف خداوند این دو زبانه بودن صفحه موجب شد که در عرصه بین الملل هم مخاطبانی این صفحه داشته باشد، حتی از بی بی سی بینالملل به من پیام دادند که مصاحبه بگیرند، ولی مصاحبه نکردم، اما بعدش خودشان مقالهای در مورد این صفحه کار کردند و پس از آن ما با هجمه سؤالات و پرسشهای مختلف مردم اقصی نقاط دنیا مواجه شدیم.
■ در مدت این چهار سالی که این صفحه را راه اندازی کردید، واکنشها به پستهایی که گذاشتید چطور بوده است؟
من اعتقاد دارم که باید فرزند زمانه خودم باشم و برای همین محتوای این صفحه را همسو با نیاز مردم مدیریت کردم. در این مدت هم واکنشها خیلی گوناگون بوده، خیلیها استقبال کردند و خیلیها هم مخالفت.
کلی هم ناسزا به ما گفتند. ولی عموم طلبهها خوشحالاند. چون زوایای پیدا و پنهان زندگی طلبهها در این صفحه به نمایش گذاشته و درباره آن بحث میشود.
گاهی اتفاق افتاده که پُستی را منتشر میکنم و میبینم که مردم به واسطه این عکس دارند باهم تعامل میکنند و حرف میزنند. جالب است بدانید یکی از پستهای ما در طلبه تودی 400 هزار بازدید داشت و بیش از 3000 پیام و کامنت برایش گذاشته بودند.
■ فکر میکنید آقای مسعود زارعیان طلبه موفق تری است یا کارگردان و مستندساز بهتری؟
ورود من هم به سینما به عنوان یک کار و عرصه تبلیغی بود، اما منِ مسعود زارعیان که اکنون در عرصه مستند و سینما فعال هستم، دقیقاً مانند طلبه جهادی هستم که در مناطق محروم خانه، مسجد و مدرسه میسازد، در واقع کار اصلی آن طلبه هم ساخت مدرسه و خانه در مناطق محروم نیست، بلکه رسالت اصلی او، طلبگی و خدمت رسانی در عرصه دین است. زمانی هم که احساس نیاز میکند که باید حرکتی را انجام دهد و به مردم کمک کند، در نقش یک کنشگر اجتماعی وارد میشود، اما در کل باید مسائل دینی مردم را حل کند. من هم فیلمم را میسازم و دوباره برمیگردم به اصالت اصلیام که حوزوی بودن است، زیرا اگر از اصالت خودم فاصله بگیرم، دیگر یک طلبه نیستم، بلکه یک هنرمند متدین میشوم که نمونههای آن هم در جامعه و عرصه سینما زیاد است. اکنون هم در زمانهایی که فرصت دارم، حتماً لباس میپوشم و منبر و تبلیغ میروم.
■ با ورود شما به این عرصه، آیا طلبه هایی به شما مراجعه کردند که تمایل داشته باشند آنها هم وارد این عرصه شوند؟
بله؛ موارد بسیاری بوده است، ولی من ابتدا به آنها میگویم که اینجا هم یک عرصه خطیر تبلیغی است که باید ابزارش را بدانید و ضروریات آن را هم رعایت کنید، این طور نیست که هر طلبهای، هر جایی که برود، موفق شود. من در این سالها از بین 20 طلبهای که برای ورود به این عرصه اعلام آمادگی میکردند، شاید یک نفرشان را قبول میکردم؛ زیرا برخی از طلبهها اگر میخواستند وارد این عرصه شوند نه تنها به خودشان، بلکه به حوزوی بودنشان هم ظلم میکردند.
■ به نظر عامه مردم حوزه و سینما دو راه و مسیر جدا و حتی در تضاد هم هستند، چه شد که از حوزه وارد عرصه سینما شدید؟
من بعد از آنکه تحصیلات حوزه را گذراندم و سطح سه حوزه بودم، تصمیم گرفتم شاخه تبلیغی خودم را پررنگ کنم. به خودم رجوع کردم و گفتم که این درس و فعالیتهای علمی و هدفی که از ورود به حوزه داشتی، اثرش کجا میخواهد باشد. حتی گپ و گفتهای طولانی هم با برخی از علما داشتم که در نهایت با توجه به بیانات مقام معظم رهبری که فرمودند: هنر در واقع ابزاری ماندگار، رسا و واضح است، باتوجه به علاقهای هم که از قبل به هنر و سینما داشتم، دیدم که برای تبلیغ، هنر عرصه بسیار مؤثری است. درنگ نکردم و وارد حوزه سینما شدم.
■ واکنشها بعد از ورودتان به این عرصه مثبت بود یا منفی؟
مثل همان روزی که من وارد حوزه شدم، زمانی هم که وارد سینما شدم، همه جا خوردند. آن زمان که وارد این حوزه شدم، شرایط مثل اکنون نبود، اوضاع الآن از قبل خیلی بهتر شده است، آن سالها مثل حالا فضا باز نبود، مثلاً الآن در تابلو اعلانات مدرسه فیضیه دوره آشنایی با رسانههای نوین اطلاع رسانی میشود و یا در برخی از حوزهها مستندها و فیلمهایی به نمایش گذاشته میشود، اما زمان ما حتی بعضیها میگفتند آخر این چه حوزه و درس دینی است که تو را به سینما فرستاده که مرکز فساد است زیرا در تصور آنها سینما مرکزی بود که با دین و ارزشهای دینی در تضاد است.
■ چرا به دنبال مستندسازی رفتید؟
با تحقیقی که کردم، دیدم مستندسازی بهترین شاخهای است که میتوانم انتخاب کنم زیرا عرصهای است که میشود حرف زد، میشود به جای نوشتن کتاب و مقاله فیلم ساخت چون آدمهای امروز بنده فیلم و تصویر هستند، بارها پیش آمده که در مورد یک موضوع زیاد صحبت کردهاند، ولی فایده نداشته، اما با نمایش یک فیلم هر آنچه که میخواستند را به مخاطب القا کردهاند چون مخاطب امروزی تصویر برایش مهم است. مردم همیشه عاشق شنیدن قصهها بودهاند و هستند و این یک نیاز فطری است، همچنان که در قرآن داستانهای بسیاری آمده است؛ من با اعتقاد وارد این مسیر شدم تا قصههایم را برای مردم تعریف کنم و به واسطه آن مسیرم را برای تبلیغ هموار کنم و با مخاطبی ارتباط برقرار کنم که شاید پای منبر نمینشیند و ارتباطی با دین ندارد.
■ تا حالا چند فیلم و مستند ساختهاید؟
من کارم را با ساخت دو فیلم داستانی از سال 1386 شروع کردم و بعد از آن مستندسازی را آغاز کردم. در این مدت هم نزدیک به 30 فیلم و مستند ساختهام، ولی از بین اینها دو فیلم «ایمان» و «علی ممد» را خیلی دوست دارم و آنها را مناسب سینما میدانم. به این معنا نیست که بقیه فیلم هایم خوب نیستند. این دو از نظر محتوایی و ساختاری حرفهایتر هستند.
■ محتوای فیلمهای «ایمان« و «علی ممد» چیست؟
فیلم «علی ممد» نگاهی دیگرگونه به مردی 50 ساله است که ادعای حضور در جنگ تحمیلی را دارد، اما کسی حرف او را باور نمیکند. در واقع این فیلم به دغدغههای مردی میپردازد که به آب و آتش میزند تا به همگان ثابت کند جانباز بوده و از طریق آن به سوریه برود و مدافع حرم شود.
«ایمان» هم داستان یک طلبه ایرانی به نام ایمان است که حدود 23 سال سن دارد و مسلط به زبان انگلیسی است. او میخواهد برای تبلیغ دین در کنیا به این کشور سفر کند.
منبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: طلبه قدس آنلاین مستندساز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۵۹۷۹۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی