آیا پول واقعا شادی و خوشبختی میآورد؟
تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۸۰۵۲۱۵
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ رابرت ولدینگر، روانشاس، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد است. او بخاطر مدیریت پژوهش گستردهای که در این دانشگاه دربارهی رشد انسان در دوران بزرگسالی در حال انجام است، شناخته میشود؛ پژوهشی که تا امروز بیشتر از ۷۵ سال از آغاز آن میگذرد و همچنان ادامه خواهد داشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در طول مدتی که زندگی میکنیم چه چیزی ما را سالم و شاد نگه میدارد؟ اگر الان قرار بود برای آیندهتان به بهترین نحو ممکن سرمایهگذاری کنید، زمان و انرژی خود را کجا صرف میکردید؟ در ابتدای هزارهی جدید، یک نظرسنجی از نسل جوان انجام شد و از آنها پرسیدند مهمترین اهداف زندگیشان چیست؟ بیش از ۸۰ درصد گفتند هدف اصلی آنها در زندگی پولدارشدن است. ۵۰ درصد از همین جوانان هدف اصلی دیگرشان را مشهورشدن عنوان کردند.
بیشتر بخوانید: چگونه خوشبختی و سعادت واقعی را در زندگی به دست بیاوریم؟
همواره به ما گفتهاند که زیاد کار کنید و بیشتر جمع کنید! این احساس را به ما دادهاند که برای داشتن یک زندگی خوب لازم است دنبال این چیزها برویم. تصویر ما دربارهی همهی زندگیها، انتخابهایی که آدمها میکنند و چگونگی مفید واقعشدن آن تصمیمها برای آنها، نشان میدهد که رسیدن به آن تصویرها تقریباً غیر ممکن است.
بیشتر چیزهایی که ما از زندگی بشر میدانیم، از این طریق به دست آمده که از مردم خواستیم گذشته را بخاطر بیاورند و همانطور که میدانیم، ادراک صددرصدی نیست و خیلی وقتها بخش وسیعی از چیزهایی که در زندگی برایمان اتفاق افتاده را فراموش میکنیم. بعلاوه حافظه هم گاهی کاملاً خلاقانه عمل میکند!
اما اگر بتوانیم کل زندگیها را - آنطور که در طول زمان اتفاق میافتد - ببینیم چه؟ چه میشود اگر بتوانیم تمام مسیری که مردم از زمان نوجوانی تا سن پیری طی کردهاند را مطالعه کنیم تا ببینیم چه چیزی واقعاً مردم را شاد میکند؟
ما این کار را کردیم. پژوهش دانشگاه هاروارد در حوزهی دورهی رشد بزرگسالی، شاید طولانیترین پژوهش دربارهی زندگی بزرگسالی باشد که تا کنون انجام شده است. ما ۷۵ سال، زندگی ۷۲۴ مرد را هر سال زیر نظر گرفتیم و از آنها دربارهی کارشان، زندگیشان در خانه و سلامتیشان میپرسیدیم و البته که در تمام این مسیر نمیدانستیم داستان زندگی آنان چطور به پایان خواهد رسید.
پژوهشهایی مانند این بسیار نادر است. چنین پژوهشهایی اغلب در طول یک دهه از بین رفته است چرا که تعداد زیادی از آدمها از جریان پژوهش خارج شدهاند یا بودجهی پروژه قطع شده یا پژوهشگران جدا شده یا مردهاند و هیچکسی ادامهی کار آنان را پیگیری نکرده است.
اما با ترکیبی از شانس و با مقاومت و اصرار چند نسل از پژوهشگران، این پژوهش به سرانجام رسیده است. حدود ۶۰ نفر از ۷۲۴ مرد اصلی شرکتکننده در این پژوهش هنوز زندهاند و با اینکه بیشترشان بالای ۹۰ سال سن دارند، همچنان در این پروژه حضور دارند. حالا ما مطالعه روی بیش از ۲۰۰۰ نفر از بچههای این مردان را آغاز کردهایم و من چهارمین مدیر این پژوهش هستم!
ما از سال ۱۹۳۸ زندگی دو گروه از آدمها را زیر نظر گرفتهایم: کار گروه اول در این پژوهش زمانی آغاز شد که آنها دانشجوی سال دوم دانشگاه هاروادر بودند و در طول جنگ جهانی دوم، دانشگاه را تمام کردند.
تعداد زیادی از آنان برای خدمت به جنگ رفتند. دستهی دومی که ما زیر نظر گرفتیم، گروهی از پسران از فقیرترین محلههای بوستون بود؛ پسرانی که مخصوصاً به دلیل تعلق داشتن به خانوادههای مشکلدار و محروم دههی ۱۹۳۰ بوستون، برای این پژوهش انتخاب شدند.
بیشتر آنان مستأجر اتاقهایی بودند که حتی آب گرم و سرد نداشت. زمانی که آنان وارد روند پژوهش شدند، با همهشان مصاحبه شد و آزمایشهای پزشکی دادند و ما به خانههایشان رفتیم و با والدینشان هم مصاحبه کردیم. سپس این نوجوانان به بزرگسالی رسیدند و به عرصههای مختلف زندگی قدم گذاشتند. آنها کارگر کارخانه، وکیل، بنّا یا پزشک شدند. یک نفر از آنان رئیسجمهوری ایالات متحده شد و عدهای دیگر الکلی و بعضیها به شیزوفرنی مبتلا شدند. عدهای پلههای ترقی را طی کردند و بالا رفتند و عدهای راه را معکوس طی کردند.
بنیانگذاران این پژوهش هرگز در عمیقترین رویایشان هم تصور نمیکردند که ۷۵ سال بعد، من، اینجا، بایستم و به شما بگویم این مطالعه همچنان ادامه دارد! هر دو سال یکبار پژوهشگران این پروژه افراد مورد مطالعه را فرا میخواندند و از آنان میپرسیدند که آیا مایلند به دستهی جدیدی از سؤالات ما دربارهی زندگیشان جواب بدهند؟ خیلی از آنها که در شهر بوستون زندگی میکردند میپرسیدند «چرا باز هم میخواهید روی من مطالعه کنید؟ زندگی من آنقدرها جذاب نیست». البته اهالی هاروارد هرگز این سؤال را نپرسیدند!
برای داشتن تصویر روشنی از این زندگیها، فقط به فرستادن پرسشنامه اکتفا نکردیم، بلکه در اتاق نشیمنشان با آنان مصاحبه کردیم. سوابق پزشکی آنان را از دکترشان گرفتیم، از آنان آزمایش خون گرفتیم، مغزشان را اسکن کردیم و با فرزندانشان صحبت کردیم. هنگامی که آنان با همسرشان دربارهی عمیقترین نگرانیهایشان صحبت میکرند تصویرشان را روی نوار ویدئو ضبط کردیم و ۱۰ سال پیش که از همسرانشان خواستیم به پژوهش ما بپیوندید، خیلی از آنها گفتند «میدونی؟ دیگه دیره»!
خب ما چه چیزی آموختیم؟ از صدها هزار برگه اطلاعاتی که راجع به این زندگیها جمع کردیم چه درسهایی گرفتیم؟ راستش این درسها دربارهی ثروت، شهرت یا سختتر و سختتر کار کردن نیست! روشنترین پیامی که ما از این مطالعهی هفتادوپنجساله گرفتیم این است: روابط خوب، ما را شادتر و سالمتر نگه میدارد.
ما سه درس بزرگ دربارهی روابط بدست آوردهایم؛ اول اینکه روابط اجتماعی واقعاً برای ما خوب است و تنهایی کشنده است. به نظر میرسد افرادی که اجتماعیتر هستند، بیشتر با خانواده، با دوستان و با اجتماع در ارتباطند، شادتر و از نظر فیزیکی سالمترند و نسبت به کسانی که کمتر با دیگران ارتباط میگیرند، عمر طولانیتری دارند.
همچنین مشخص شد که تجربهی تنهایی، تجربهای زهرآگین است. کسانی که بیش از آنکه بخواهند از دیگران جدا شدهاند، متوجه میشوند که کمتر از دیگران شادند و سلامتی آنها در میانسالی زودتر به خطر میافتد. عملکرد مغز آنان زودتر تنزل پیدا میکند و نسبت به کسانی که تنها نیستند، زندگی کوتاهتری دارند. و واقعیت غمانگیز این است که در هر دورهای از زمان بیش از یکپنجم آمریکاییها از تنهایی خود خبر میدهند.
همه میدانیم که در یک جمع هم میشود تنها ماند و حتی ممکن است در یک رابطهی زناشویی هم تنها بود! پس دومین درس بزرگی که آموختهایم این است که فقط تعداد دوستانی که دارید مهم نیست و مهم نیست که در یک رابطهی تعهدآور حضور دارید یا نه، بلکه کیفیت روابط نزدیک است که اهمیت دارد.
مشخص شد که زندگی وسط جروبحث واقعاً برای سلامتی مضر است؛ مثلا مشخص شده که ازدواجهای پرتنش و بدون احساس برای سلامتی از طلاق گرفتن بدتر است و بالعکس، زندگی در صلحوصفا و روابط گرم در میانسالی، سلامتی را حفظ میکند.
زمانی که ما افراد تحت نظرمان را تا هشتمین دههی زندگیشان دنبال کرده بودیم، خواستیم برگردیم و به میانسالی آنان نگاهی بیندازیم تا ببینیم آیا توانسته بودیم پیشبینی کنیم که چه کسی در هشتادسالگی شاد و سالم زندگی میکند و چه کسی نه؟ وقتی تمام اطلاعاتی که در پنجاهسالگی از آنها داشتیم کنار هم گذاشتیم، این سطح کلسترول آنها در میانسالی نبود که بر مبنای آن دوران پیریشان را پیشبینی کنیم!
آدمهایی که در پنجاه سالگی بیشترین رضایت را از روابطشان داشتند، در هشتادسالگی سالمترین آدمها بودند. همچنین به نظر میرسد که روابط نزدیکِ خوب، همچون یک سپر در برابر سنگها و تیرهای پیری از ما محافظت میکند. در میان این مردان آنهایی که شادترین زندگی مشترک را داشتند، گزارش دادند که در هشتادسالگی، حتی در روزهایی که از نظر جسمی درد زیادی را تحمل میکردند، همچنان حالوهوای شادی داشتند. اما کسانی که روابط ناکامی داشتند، در روزهایی که از درد جسمانی گزارش میدادند، آن درد با ناراحتی احساسی آنان تشدید شده بود.
و سومین درس بزرگی که ما دربارهی روابط و سلامتیمان آموختیم، این بود که روابط خوب فقط از جسم ما محافظت نمیکند بلکه از مغزمان هم محافظت میکند. مشخص شده که داشتن یک رابطهی وابستهی امن با یک فرد دیگر در هشتادسالگی، محافظتکننده است و افرادی که در رابطه هستند، جایی که واقعاً احساس کنند در زمان نیاز میتوانند روی طرف مقابل حساب کنند، حافظه این افراد، طولانیتر و قویتر میماند و افرادی که در رابطهی خود احساس میکنند نمیتوانند در زمان نیاز به فرد دیگری تکیه کنند، از دست دادن حافظه را زودتر تجربه میکنند و «روابط خوب» آنان در همهی ایام مناسب نبوده است.
تعدادی از زوجهای هشتادسالهی ما میتوانستند همیشه باهم جروبحث کنند اما تا زمانی که واقعاً میتوانستند روی همدیگر حساب کنند، دیگر این مشاجرات برای حافظهی آنان عوارضی نداشت. پس این پیام که روابط نزدیکِ خوب برای سلامتی و آسایش ما خوبند، بینشی است که قدمتی به اندازهی کوهها دارد! پس چرا فهمیدن آن اینقدر سخت و رد کردن آن اینقدر راحت است؟ چون ما انسانیم و چیزی که ما واقعاً دوست داریم یک اصلاح سریع است؛ چیزی که به دست آوردن آن زندگی ما را بهبود ببخشد و آن را به همان شکل حفظ کنیم. روابط، پیچیده و گیجکنندهاند و کار سخت رسیدگی به خانواده و دوستان، جذاب و فرینده نیست؛ کاری مادامالعمر است و تمامشدنی نیست.
از میان افرادی که در پژوهش هفتادوپنجسالهی ما مشارکت داشتند، کسانی در دوران بازنشستگی خوشحالتر بودند که فعالانه تلاش کردند همکارانشان را با همبازیهای جدید جایگزین کنند. درست مثل نسلی که اوایل هزارهی جدید متولد شدهاند و در این بررسی حضور داشتهاند، خیلی از مردان ما هم وقتی جوان بودند واقعاً معتقد بودند که شهرت، ثروت و موفقیت، چیزهایی است که برای رسیدن به یک زندگی خوب باید به دنبالشان رفت. اما در طول این ۷۵ سال بارها و بارها پژوهش ما نشان داد افرادی که زندگی خود را به بهترین شکل گذراندهاند، کسانی بودهاند که به رابطه با خانواده، دوستان و اجتماع تکیه داشتهاند.
اتکا به یک رابطه باید چطور باشد؟ فرصتها عملاً بیانتها هستند؛ میتواند چیزی بسادگی وقتگذرانی با آدمها باشد یا جان بخشیدن به یک رابطهی کهنه با انجام دادن یک کار جدید در کنار یکدیگر یا قدمزدنهای طولانی و قرارهای شبانه یا نزدیک شدن به یک عضو خانواده که سالها با او حرف نمیزدید، چراکه این دشمنیهای خانوادگی که متدوال هم هستند، عوارض بدی برای آدمهای کینهای دارند.
دوست دارم با نقل قولی از مارک تواین بحث را تمام کنم. بیش از یک قرن پیش، او به دنبال برگشتن به زندگی خود بود و این را نوشت: «وقتی نیست. برای بحثهای بیهوده، عذرخواهیها، دلسوزاندنها، حسابکشیها، زندگی خیلی کوتاه است. فقط برای دوست داشتن وقت هست، و برای حرفزدن از آن؛ هرچند کوتاه».
زندگی خوب، با روابط خوب ساخته میشود.
منبع: ایسنا
انتهای پیام/
نتیجه ۷۵ سال پژوهش: پول، خوشبختی نمیآورد!منبع: باشگاه خبرنگاران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۸۰۵۲۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شوخی داریم، بیاحترامی نه!
سریالهایی که راجع به قومیتها ساخته میشوند معمولا روی لبه تیغ هستند. دیدهایم که خیلیها در این مسائل زخمی شدهاند اما سعید آقاخانی به پاس هوشیاری، توانایی و قابلیت و توجه ویژهای که به این مسائل دارد، نگذاشته است صدمهای به سریال وارد شود.
به گزارش ایسنا، به نقل از جام جم،یکی از نقاط عطف مجموعه «نونخ» در همه فصلها حضور شخصیتی به نام عموکاووس با بازی ماشاءالله وروایی است که بهنوعی بزرگ روستاست و اهالی به او احترام میگذارند. این شخصیت در سری جدید سریال که این شبها روی آنتن است، با سایر هممحلهایهایش همراه و همسفر شده و در سفر به چابهار ماجراجوییها و اظهارنظرات خودش را دارد.
او با آن گویش شیرین کردی موقعیتهای کمدی خوبی را در سریال خلق میکند. گرچه در این سری کاراکتر وحید با او شوخیهای بیشتری دارد و مدام سربهسر او میگذارد و همین کلکلهایی که با هم دارند، باعث شده تا به شیرینی و نمک این کاراکتر اضافه شود. وروایی سالهای بسیاری است که در حوزه بازیگری فعالیت میکند و اغلب فعالیتهایش در صداوسیمای استان کرمانشاه بوده است اما با بازی در نونخ مورد توجه مخاطبان بسیاری قرار گرفت و به یکی از شخصیتهای دوستداشتنی سریال تبدیل شد. همانطور که گفته شد از سوی دیگر مقابل این شخصیت، وحید با بازی سیدحسین موسوی قرار دارد که بدهبستانهای کلامی نمکی با همدیگر دارند. هر یک از این شخصیتها، از یک نسل هستند و زوج کمدی خوبی را شکل دادند. گفتوگویی با این دو بازیگر داشتیم که در ادامه میخوانید.
آقای وروایی، شما از هنرمندان باسابقه و باتجربه عرصه بازیگری هستید اما به یکباره با سریال نونخ به شهرت و محبوبیت رسیدید. فکر میکنید این سریال چه ویژگیای داشت که باعث شد بازیگرانش این همه دیده شوند و مورد توجه قرار گیرند؟
فصل اول سریال نونخ تقریبا از شش سال پیش آغاز شد و پایهگذار آن آقای سعید آقاخانی، آقای فرجی بهعنوان تهیهکننده و امیر وفایی نازنین بهعنوان نویسنده این سریال بودند. چون من نظامی بازنشسته هم هستم از سال ۱۳۶۱ در رادیو و تلویزیون کرمانشاه جذب شدم. خاطرم میآید در سالهای بسیار دور در فیلم «فاتحین صحرا» باید یگان چتربازی میآمدند و کار پرشهای هوایی را انجام میدادند و من هم یکی از کسانی بودم که انتخاب شدم.بعد از انقلاب از سال ۱۳۶۱ در تلویزیون جذب شدم و در مرکز خودمان کارهای بسیار فاخری را میساختیم و آنها را به شبکههای مختلف میسپردیم. مثلا مجموعه مستندی به نام «کرمانشاه در جنگ» را برای مرکز کرمانشاه ساختیم و شبکههای گوناگون هم آن را پخش کردند. در مستندی به نام «در مسیر سیمره» که رودخانه عظیمی است که به کرخه ریخته میشود، تمام روستاهایی را که در حاشیه این رودخانه بود، به تصویر کشیدیم و به تمام زمینههای فعالیت آنها از دیرباز پرداختیم و به یاد دارم که هر چهار شبکه این سریال را پخش کردند.
چطور شد سر از نونخ درآوردید؟ با آقای آقاخانی دوستی و آشنایی قدیمی داشتید؟
چهار، پنج سال پیش دوستان من سیروس میمنت و مصطفی تنابنده نازنین، برای گرفتن تست بازیگری به کرمانشاه آمده بودند. این موضوع به گوشم رسید. من رفته بودم که دوستم را ببینم و به پیشنهاد خودشان تست دادم و انتخاب شدم تا هفته بعد به تهران بیایم. به تهران آمدم و شخصیت به دل سعید آقاخانی نازنین به عنوان کارگردان این کار نشست. البته هفت، هشت نفر دیگر هم برای نقش کاووس آمده بودند اما شاید من تنها کسی بودم که توانستم منویات ایشان را در مورد عمو کاووس که جویا بود، اجابت کنم. بعد از آن سال با کمک خود ایشان و تجربیاتی که از بزرگان این قبایل و روستاها داشتم سعی کردم به همه اینها بپردازم و واقعا جا دارد از امیر وفایی عزیز بگویم که احساس میکنم منطقه غرب را بهخوبی میشناسد. ایشان بعضی از اصطلاحات را که من فقط از بزرگان خودم مثلا از پدربزرگم شنیده بودم مثل مردآزما، گرین گوش و دوالپا که از اصطلاحات و افسانههای کردی هستند، برای من به صورت تصویری نوشته بود. اطلاعات عمومی او بسیار قوی و میزان مطالعهاش بسیار زیاد است و همه این ارزشهای فرهنگی، قصهها، روایتها و داستانگونهها را در ذهن داشت و در فیلمنامهاش آورده بود و ما از گویش این کار نهایت استفاده را بردیم. سعید آقاخانی هم که خود دستی بر آتش دارد، سربلند است و خودش کرد و از جنس ماست. به همین دلیل تسلط زیادی روی این فرهنگ و زبان دارد.
فکر میکنید سعید آقاخانی بهواسطه شناختی که از این قوم دارد، توانسته بهخوبی کردها را بهواسطه این سریال به مخاطب معرفی کند؟
سریالهایی که راجع به قومیتها ساخته میشوند معمولا روی لبه تیغ هستند. دیدهایم که خیلیها در این مسائل زخمی شدهاند اما سعید آقاخانی به پاس هوشیاری، توانایی و قابلیت و توجه ویژهای که به این مسائل دارد، نگذاشته است صدمهای به سریال وارد شود. خدا را شکر برای پنجمین سال است که ما به دل بینندههای جان نشستهایم. امروز وقتی از خانه بیرون میآیم شاید حداقل ۶۰ ــ ۵۰ خانواده فرهیخته از دیار خودم یا از کردستان عزیز، لرستان و از ایلامیهایی که همه خودشان از جنس ما، قصهگو و روایتگوی دیار ما هستند جلوی مرا میگیرند و عکسهایی به یادگار با کاووس دارند که به آن علاقهمندند و خوشحالند که او شخصیت بزرگ روستایی است که حرفی برای گفتن دارد.
کلیت سریال چقدر توانسته در این پنج فصل، این اقلیم را بیشتر به مردم بشناساند و باورها و تصورات غلط را که برای عدهای به وجود آمده از بین ببرد و تصویر زیباتری از استان، فرهنگ و آداب و رسوم آن به مخاطب ارائه کند؟
طی چهار سال گذشته نوشتههای سعید آقاخانی و در کنار او امیر وفایی، حول محور مسأله کرد بود و این کرد حرف و حدیثهای زیادی برای دیده شدن با خود دارد؛ مسائل زندگی، روزگار، دامداری، باغداری و حتی سیاستشان. امروز شوراها بر یکسری از مسائل روستاها تأثیر بسیاری میگذارند و باید این توانایی و قابلیت را داشته باشند که روستایشان را هرچه جذابتر، فرهیختهتر و دیدنیتر کنند تا جزو میراثهای فرهنگی قرار بگیرند و توریسم محور باشند. این دو عزیز واقعا توانستهاند اینها را به اثبات برسانند. ما به روستاهایی رفتیم و آنها را به تصویر کشیدیم که برای مخاطبان جالب بود. مثلا خیلیها از من میپرسند دره اژدها در دیار شماست؟ هیچ کجای عالم چنین جایی را ندارد. وقتی پالنگان را خصوصا در روزهایی که دفزنان بر فراز پشت بامها نوروزخوانی میکنند میبینید، شاید چنان توریسم محور شده باشد که سالانه دهها هزار نفر برای دیدن چنین جاذبه معماری به آنجا بیایند. حتی معماری پلکانی خانههای پالنگان واقعا در هیچ کجا نمونهای ندارد و صدها نمونه از این زیباییها در دیارمان نهفته است. روی هم رفته اینها فقط توسط سریال نونخ شناخته شده است.
خودتان چقدر تاثیر این سریال را در جذب گردشگر دیدهاید؟
تازه فقط در شات هوایی در تیتراژ نقاطی مثل بیستون، آناهیتا، گور دخمههای بهرام گور، طاق بستان و هورامانات خودمان را معرفی کردیم. سعید عزیز توانسته همه اینها را نشان دهد و امیر وفایی به آنها اشارهای داشته باشد. امسال سیستانوبلوچستان عزیز و سربلند را هم داشتیم. ما به خاطر بازی در این سریال در آنجا مستقر شدیم و سختی آب و هوایی و سختی کار بسیاری داشتیم.
اتفاقا میخواستم بدانم کار در چابهار چطور بود؟ اینکه شما از غرب با آن آبوهوای سرد به سمت جنوب کشور که هوای گرم و شرجی دارد، رفتید که باید تجربه جالبی برایتان باشد؟
من ساکن کرمانشاهم یعنی از غرب به شرق رفتیم و دمای بالای ۶۵ درجه را متحمل میشدیم. بعضی مواقع بچهها آنجا آسیب میدیدند. پشههایی بود که به گریمور ما آزار رسانده بود و یک هفته به تهران آمد و بستری شد و دوباره به ما پیوست. اتفاقاتی هر از چند گاه برای بچهها میافتاد و از درمانگاههای آنجا سر در میآوردند. هم آقای فرجی از تهران دکتر آورده بود و هم یک تیم پزشکی محلی داشتیم که شبانهروز در هتل ما مستقر بودند تا در صورت نیاز، دارو و درمان در اختیار بچهها قرار دهند و سلامت آنها را برای روزهای کاری حفظ کنند. با این حال ما واقعا از کار لذت بردیم. در مجموع هدف این بود که ما سیستانوبلوچستان و چابهار را با همه عظمتهایش و کرمان را با تمام زیباییهایش تا حد توان و بضاعت به تصویر بکشیم و اینها از نگاه آقای امیر وفایی و سعید آقاخانی نشأت میگیرد. من در استان پهناوری هستم و در گردشی که در ایام عید در چهار استان هم زبان اطراف؛ یعنی ایلام، کردستان، لرستان و همدان داشتم، همه بالاترین میزان پذیرش را به سریال نونخ داده بودند و به حقیقت میگویم حرفی برای گفتن داشت. جای خالی خیلی از کارهایی که باید انجام بگیرد را پر کرد، دیده شد و تلویزیون به خود بالید که سریالی را ساخته که به نبوغ بالایی رسیده، میتواند تداوم داشته باشد و بینندگان جان هم لذت ببرند.
در فصل جدید، این سفر جادهای باعث شد که کرمانیها و سیستانوبلوچستانیها و اتحاد اقوام و ارتباط خوب آن دو قوم با هم و مهماننوازی آنها را ببینیم. میشود گفت همه اینها جزو نکات مثبت سریال هستند.
واقعا در آنجا پیرزن و پیرمردهایی که سن بالایی داشتند، نونخ را از خودشان میدانستند، یعنی میگفتند ما چنین آدمهایی را سالهای سال در کنار خودمان داشتهایم، ولی امروز شما آنها را زنده کردهاید و ما چقدر ذوقزده شدیم و احساس خوبی داریم! فرهنگ مهماننوازی، فرهنگ غنی آداب و رسوم آنها از پوشش و خوردوخوراک گرفته تا برخورد شعورمندانه و پر از معرفتشان همه و همه چیزهایی است که به نظرم رسید. من به بچههای خودم هم میگویم اگر هر ایرانی یکبار به چابهار نرود عمرش را باخته است. باید برود و کوههای مریخی را ببیند و اینکه خداوند عظمت خود را در کجا پیاده کرده است.
فکر میکنم بازی در فصل پنجم این سریال برای خودتان هم تجربه جالب و جدیدی بود. این طور نیست؟
بله. اگر سالهای آینده کاری انجام شود و به این قومیتها بپردازند، هم بیننده راضی است و هم بازیگرانی که در کنار سعید آقاخانی عزیز یکدست شدهاند میتوانند این فرهنگها را یکی پس از دیگری با دل و جان به سمع و نظر بینندههای عزیزشان برسانند.
اتفاقا تجربه پایتخت، نونخ و سریالهایی از این دست ثابت کرده که مردم به تماشای مجموعهای که درباره اقوام مختلف ساخته میشود، بیشتر علاقه دارند.
دقیقا همینطور است. وقتی مردم را میبینیم و با آنها برخورد داریم، در اولین جمله به ما میگویند از این سریالها زیاد بسازید. انتظار دارند ما در ارتباطی که با دکتر جبلی داریم به ایشان بگوییم از این کارها بیشتر ساخته شود تا ایران را بهتر بشناسیم و به آن ببالیم. اصلا فکر کردهایم چرا بچهها را که به خارج از کشور میفرستند، سرخورده میشوند و بعد با دست خالی برمیگردند؟ بگذارید با این سریالها ایرانشناسی خوبی داشته باشیم. ایران ما اینقدر جاذبهها و فرهنگهای زیبا در درون خود دارد که واقعا میگویم، ما هیچ کاری هنوز برایش نکردهایم. ما ابتداییترین قدم را به همت آقای فرجی، امیر وفایی نازنین و سعید آقاخانی برداشتیم و انشاءاللهاین امکان فراهم شودکه بتوانیم قومیتها و سرزمینهای دیگری را توسط سریال خودمان به مخاطبان بشناسانیم.
در سری جدید سریال شاهد هستیم که وحید کمی بیشتر سربهسر عموکاووس میگذارد اما در مصاحبهای که با ایشان داشتم، گفتند وحید با اینکه خیلی شوخی و شیطنت و عموکاووس را اذیت میکند، در مواردی سعی دارد احترام او را نگه دارد. میتوان گفت همین احترام به بزرگتر جزو ویژگیهای این سریال است.
بله، اجازه دهید یک خاطره شیرین برایتان بگویم. آقای فرجی ما را به مشهد دعوت کرده بود و یک شب که به زیارت رفته بودیم، به علت شلوغی حرم از هم جدا شدیم و بعد هرچه حسین عزیز را صدا زدم، او را پیدا نکردم. دیدم با حال بدی، غمگین روی تختهسنگی نشسته و وقتی بهاصرار جویا شدم، گفت چهار نفر یقه او را گرفته و گفتهاند برای ما اصلا مهم نیست که این سریال است. این پیرمرد همشهری ماست و اگر او را اذیت کنی تو را به شهرمان میبریم تا مثل نمد با چوب بزنیمت (میخندد). تا این حد روی کاووس تعصب دارند. لازم است از حسین نازنین برای اخلاق خوبش تشکر ویژهای داشته باشم که بسیار جوان مؤدب، محجوب و دوستداشتنی است و اینقدر برای من عزیز و محترم است که دوست دارم با او رفتوآمد داشته باشم.
ارتباط آدمها با هم در این سریال ارتباط خاصی است که دیده شد. صرفنظر از فیلمها و سریالهایمان، در ارتباطات واقعی رفتوآمد خانوادهها و همسایهها با هم کمتر شده است اما در این سریال آنها هوای یکدیگر را دارند و با هم در سفری همراه شدهاند که سعی میکنند در مشکلات کنار هم باشند. این اتفاق خوب چقدر میتواند برای مخاطبان الگوی مناسبی باشد؟
واقعا زندگی ما در گذشته همینطور بود. در دوران کودکی وقتی به خانه میآمدم، میدیدم ۱۰ خانواده نشسته اند که همه را میشناختم و نسبتهایشان را میدانستم. همه اینها مهمان دست اول ما بودند. یعنی جدا از خواهرها و برادرها، این مهمانها ارج و قرب بسیاری نزد خانوادههای ما داشتند. یک چراغ زنبوری داشتیم که هر شب آن را به دستم میدادند و به خانه یکی از فامیل میرفتیم. من بهعنوان گزارشگر تلویزیون کرمانشاه در کردستان خانوادههای مرزنشینی را میدیدم که شبها به روستاهای آن طرف مرز عراق میرفتند، سر میزدند و از هم احوالپرسی و فرزندانشان باهم ازدواج میکردند و در شادیهای هم شرکت داشتند. قومهای ما واقعا اینطور بودند. یا مثلا ما برای یک عروسی به شیراز رفتیم و آن عظمت شیراز را دیدیم. باید به این مسائل که دارد به فراموشی سپرده میشود بیشتر پرداخت.
از ارتباط خود با بازیگران دیگر سریال بگویید. فیلمبرداری که تمام میشود، چقدر حال همدیگر را جویا میشوید؟
شاید بتوانم بگویم ما با بچههایی که در کنار هم هستیم، یک خانواده بسیار مهربان، عزیز و دوست داشتنی شدهایم. یعنی اگر هر روز احوال حمید آذرنگ نازنین، سعید آقاخانی و کاظم نوربخش را نپرسم، بدحال میشوم. همه با هم تا شروع بعدی در ارتباط هستیم، چون من در این سریال دوستهای خوبی پیدا کردهام. شاید برایتان جالب باشد بدانید بعد از سفری که به چابهار داشتیم از عید که کارمان تمام شده تا به حال دهها تلفن از آن سرزمین داشتهام که با من تماس گرفتهاند و دوست شدهاند و من هم آنها را بهعنوان یک دوست پذیرفتهام و اگر روزی بخواهم با خانواده به آنجا بروم به خانه همین دوستانی که در چابهار، زاهدان و کرمان پیدا کردهام خواهم رفت. اینها بسیار جای شکرگزاری داردکه هم خودش حامل پیام است و هم خودمان در این گردشها دوستان خوب و صمیمی پیدا کردهایم.
معمولا مردم وقتی شما را میبینند، درباره عمو کاووس چه میگویند و نظرشان درباره شخصیت او چیست؟
شخصیت کاووس بزرگ آبادی و رئیس شوراست و حکم حکومتی دارد و شخصیتهایی مثل نوری و دیگران از رفتار و گفتار کاووس دفاع میکنند و به همین دلیل، هم و غم مسائل را دارد. مثلا دو سال پیش به موضوع فرزندآوری اشاره داشت و میگفت دخترهایمان را به بالادستی و آن سوی مرز ندهیم. دختران مال ایران هستند و در این سرزمین و این روستا باید زاد و ولد و فرزندآوری شکل بگیرد. من شخصیت کاووس را دوست دارم و فکر میکنم به دل بیننده هم نشسته است.
یکی از نکات جالب عمو کاووس این است که با وجود اینکه بزرگ روستاست اما بسیار بهروز است و با جوانها هم ارتباط خوبی دارد. همه این موارد در فیلمنامه لحاظ شده بود یا ایدههایی است که شما به نویسنده و کارگردان دادید؟
واقعا دلسوزی عمو کاووس این توانایی را به او میبخشد. حتی وقتی دریکی دو فصل قبلی به خاطر مشکلات چشمی که داشت به اشتباه جاناتان،گاو سلمان را کشت،اسب خود را به جای آن به او داد.این اهمیت،همدلی ومهربانی کاووس بیتردید به دل همه نشسته است،البته این موارد در فیلمنامه بوداما خب ماهم بهعنوان بازیگر ایدههایی درکار داریم که به کارگردان و نویسنده ارائه میدهیم.
انتهای پیام