Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «رکنا»
2024-04-27@16:15:19 GMT

لم دادن شیر کوهی روی مبل خانه زن تنها + عکس های دیدنی

تاریخ انتشار: ۵ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۸۶۹۸۳۶

لم دادن شیر کوهی روی مبل خانه زن تنها + عکس های دیدنی

حوادث رکنا: یک شیر کوهی ماده، پس از نوشیدن آب از فواره نزدیک درب ورودی، وارد خانه یک زن ساکن ایالت اورگن شده و تا طلوع آفتاب پشت مبل کنار پنجره می‌خوابد.

به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، یکی از ساکنان ایالت اورگن، شب گذشته با ورود یک شیر کوهی به خانه‌اش غافلگیر شد.

این زن که در خانه را موقتا باز گذاشته بود می‌گوید: ابتدا متوجه حضور یک شیر کوهی در نزدیک در ورودی شدم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حیوان مدتی از فواره بیرون از خانه آب نوشید و سپس وارد خانه شد. برای تزئین منزل از گیاهان زیاده استفاده کرده‌ام و پله‌ها از شاخه درخت ساخته شده. ظاهرا فضای منزل آنقدر به بیرون شباهت داشت که حیوان ابتدا متوجه ورود به مکانی غیرطبیعی نشد.

وی ادامه می‌دهد: اما وقتی این گربه کاملا وارد خانه شد، گویی متوجه شده باشد که جای اشتباهی آمده هراسان به سمت پنجره رفت اما پنجره بسته بود. سپس نگاهی به مبل کنار پنجره انداخت و تصمیم گرفت پشت مبل بخوابد. من هم از خانه بیرون رفتم تا بتوانم از پنجره از این میهمان ناخوانده عکس بگیرم.

میزبان شیر کوهی درباره نحوه خروج میهمانش می‌گوید: حیوان پس از آنکه 6 ساعت پشت مبل خوابید، بیدا شد و به من نگاهی کرد و کمی جابه‌جا شد و دوباره تا سحر خوابید. این بار پس از آنکه حیوان بیدار شد و از پشت مبل بیرون آمد سعی کردم با استفاده از تکنیک‌های تله‌پاتی او را مجبور به ترک خانه کنم که خوشبختانه موفق شدم. حیوان از درب ورودی و سپس از حیاط خارج شد و در حالیه که به سمت تپه‌ها می‌رفت محو شد.

 

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

طناب دور گردن قاتل 58 ساله افتاد اما او زنده ماند / در کرج رخ داد

۲۰۰ مرده ساعت ها در بهشت زهرا روی دست مانده بودند! + جزییات

یک شرور خطرناک دیگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت

اولین عکس از آتش‌نشان فداکار اهوازی با بدن سوخته + تصویر

درگیری شدید 2 خلبان در هواپیمایی که 160 مسافر داشت / در آسمان مشهد رخ داد

این مرد را می شناسید؟! / او قاتل فراری بازار تهران است! + عکس بدون پوشش و فیلم لحظه قتل

آخرین خبر از پرونده مرموز پزشک تبریزی + عکس

شیلا 19 ساله زنده زنده به آتش کشیده شد! / او می خواست عروس شود! + عکس

تجاوز به زن جوان پشت شمشاد ها زیر دوربین امنیتی! + عکس جوان شیطان صفت

این مرد بی غیرت ترین شوهر دنیاست / او همراه دوستش به زن جوانش تجاوز کرد! + عکس

تجاوز به پسری 10 ساله وسط پارک + تصویر

این سربازان برای معافیت خود «اختراع» می‌خرند!

منبع: رکنا

کلیدواژه: سلامت مهم ترین های 24 ساعت حوادث Accidents منزل اخبار حوادث شیر کوهی عکس آب اشتباهی یک زن عکس ایران دختر مرد زن من فیلم پسر زندگی قتل

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۸۶۹۸۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!

      داستان کوتاه

      مریم رحمَنی

       یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجره‌ی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیده‌ام.مثل وقت‌هایی که خواب می‌بینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمی‌توانم از هم تفکیک کنم.

   پرده‌ی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بی‌اختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانه‌ام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشم‌هایم بسته نمی‌شد و مدام تصویر مردی قوی هیکل می‌آمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشم‌هایم را باز می‌کردم و سعی می‌کردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکان‌ها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمی‌شود بیدارش کرد. 

  نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن می‌شد و داشتم فکر می‌کردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم می‌رفتم یک لامپ می‌خریدم و خودم عوضش می‌کردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جمله‌ی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد! 

  لای پنجره باز بود و سوز تندی می‌آمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم. 

   برگ‌های درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانه‌ی ما، همین‌طور داشتند تکان می‌خوردند و یک صدای خش‌خش ریزی توی هوا می‌رقصید. 

   بوی دود سیگار از کنار بینی‌ام رد شد و بی‌هوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلوده‌ی مرکز شهر و وسط این‌همه شلوغی کمتر پیش‌ می‌آید ماه را گوشه‌ای از آسمان ببینم. با زن همسایه‌ی طبقه‌ی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار می‌کشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آن‌قدرها که تصور می‌کردم باد سردی نمی‌وزید. 

-شما هم خواب‌تون نمیاد؟ 
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پی‌اش! 

هم‌زمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را به‌خاطر بسپارم. 

- من هیچ صدایی نشنیدم! 
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
 
کلمه‌ی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه می‌دانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين. 


به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود. 

زن گفت: چای یا قهوه می‌خورید؟ 
گفتم: این موقع شب نه! خوابم می‌پرد و تا صبح باید داستان‌سرایی کنم! 
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزه‌ای زده‌ام، چهره‌ی بی‌تفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمی‌دانستم کجاست خنده‌ام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم. 

زن گفت: شب‌ها خیلی طولانی‌اند. 
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنه‌ی وسط حیاط نشستم تا راحت‌تر بتوانم به حرف‌هایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید! 

-پس چکار کنم؟ 
- من و همسرم فیلم می‌بینیم. گاهی بازی می‌کنیم. منچ و مارپله. 

دوباره خندیدم و دوباره خنده‌ام را و بالاپوشم را جمع کردم. 
- فیلم‌های توی خیابان را هر روز می‌بینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور می‌کنم. فیلم به چه کارم می‌آید. 

داشت لابلای برگ‌های اکالیپتوس دنبال چیزی می‌گشت. 
- ها... بیا... اومد بالاخره

-چی اومد؟ 
-ماه! خودتم داشتی دنبالش می‌گشتی.

از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجه‌ی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که می‌دیدم مجموعه‌ای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمی‌دیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود. 

-قشنگه.. نه؟ 
-خیلی 

-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه می‌کنه، تو اونو. 

صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع  کرد. 

دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟ 
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آن‌قدر صدای خنده‌اش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
 
-برای صدای شازده‌کوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمی‌خوری؟ 
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد. 

یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم می‌خورد تصمیم‌های عجیبی برای خانه‌داری می‌گیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شب‌ها دم‌نوش‌های خوشمزه درست کنم. یا این‌که فردا عصر حتما کیک هویج درست می‌کنم و برای همسایه‌ی طبقه‌ی بالا می‌برم و باهاش دوست می‌شوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب می‌ریزم. 

برگ‌ها را از توی دستم ریختم کف حیاط. 

توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافه‌ی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبه‌ی خالی کبریت در می‌آورد و هی زیر لب می‌گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبه‌ی درگاهی آشپزخانه رویش را به‌سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه‌تون رد شدن و تو ترسیدی؟ 

گفتم آره. اولین‌بار بود که یکی از بچه‌های کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف می‌کرد. 

- و تو فکر کردی قاتل‌های امیرکبیر حمله کردن! 
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید. 

بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حمله‌ی غازهای وحشی خیلی ترسناکه! 

قوطی نسکافه و جعبه‌ی چای کیسه‌ای کنار هم و هر دستم روی یکی‌شان. 
یا باید چای می‌خوردم یا یک قهوه‌ی فوری.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • فصل رویش گیاه کوهی با مصرف خوراکی و دارویی
  • کسی که صدای حامیان فلسطین را خاموش کند، حیوان و هیولایی درنده است
  • مهمترین علائم سگی که مبتلا به هاری است؛ مراقب باشید گازتان نگیرند! |‌ این حیوانات منتقل کننده هاری هستند | ویدئو
  • ویسی، در و پنجره‌های فولاد را بست!
  • بدون همکاری شهروندان معضل سگ‌های ولگرد حل نمی‌شود
  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • میانگین ۴ دقیقه‌ای رسیدن به محل آتش‌سوزی‌ها در سمنان/ گرفتن ۲۱۴ حیوان موذی در یک سال
  • عملیات نجات دو بچه شیر کوهی از مخزن آب (فیلم)
  • (ویدئو) عملیات نجات دو بچه شیر کوهی از مخزن آب
  • اول لب بود که دندان آمد/ آدم گرسنه اولویت دارد یا گربه محل؟!