Web Analytics Made Easy - Statcounter

به‌گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، عجب حکایتی دارد، حکایت انقلاب و حکایت شهدا و جانبازان. با هیچ قلمی نمی‌شود رشادت، شجاعت و تقوای شهدا و جانبازان را روی کاغذ آورد، چون قلم قاصر از آن است که رشادت عارفان الی الله را به تصویر بکشد.

آنهایی که دست در دست امامشان نهادند و برای دفاع از ناموس و کشورشان به جبهه‌های حق علیه باطل رفتند و سرافرازانه و عزتمندانه جان در طبق اخلاص گذاشته و با دشمنان خدا به نبرد پرداختند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



حکایت ما تنها منتهی به اینجا نمی‌شود، قهرمان قصه ما یک «نانوای بسیجی» است که 4 فرزند دارد، اما به ندای امامش لبیک می‌گوید و در سال 1364 عازم جبهه می‌شود.

دفاع از مرز و بوم ادامه دارد تا اینکه سال 1366 فرا می‌رسد، قهرمان قصه ما همراه 3 همرزم در سنگری بودند که ناگهان خمپاره‌ای نزدیکی آنها منفجر شد، دو همرزم به فیض شهادت نائل می‌شود و دو نفر هم مجروح می‌شوند که یکی از این دو نفر «بابارجب» قصه ماست، همو که وقتی ترکش به صورتش برخورد می‌کند، دیگر چیزی متوجه نمی‌شود و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند و وقتی همسرش خبر جانبازی‌اش را می‌شنود، بر بالین همسرش حاضر می‌شود، او را نمی‌شناسد، بله همسر فداکاری که صورتش را از دست داده بود، ابتدا پزشکان قطع امید کرده بودند، اما پزشک فداکار دیگری به سراغش می‌آید و به مداوای بابارجب مشغول می‌شود.

شنیدن صحبت‌های همسر فداکار بابا رجب شنیدنی است.

طوبی زرندی همسر جانباز شهیدی است که در سال 66 و در جبهه‌های جنگ حق علیه باطل برای دفاع از دین و ناموس، صورت خود را از دست داد.

وی می‌گوید: من وقتی همسرم را دیدم، بیهوش شدم، چراکه کاملاً صورت خود را از دست داده بودند و حتی صحبت هم نمی‌کردند، ایشان 26 بار جراحی شدند و 18 ماه در بیمارستان فاطمه زهرا(س) تهران بستری بودند.

29 سال با ایشان زندگی کردم و گله‌ای هم ندارم، چون عاشق همسرم بودم و اگر زمان به عقب برمی‌گشت باز هم او را انتخاب می‌کردم و مخالفتی با رفتن به جبهه نداشتم.

بابا رجب محمدزاده، دو سالی است که با سیرت زیبای خود و بعد از تحمل 29 سال رنج و مرارت، به‌ آرامش ابدی رسیده و در بهشت برین سکنی گزیده است، اما ما برای یافتن رمز صبر و استقامت شیرزنی که در تمام این سال‌ها، قهرمان زندگی‌اش را رها نکرد و تا آخرین لحظه حیات همسرش به‌او عشق ورزید، ساعتی به‌ گفت‌وگو با او نشستیم.

قبل از ازدواج ملاک‌های مهمی برای همسر آینده‌ام داشتم 

فارس: چگونه با «بابا رجب» آشنا شدید و چرا ایشان را برای ازدواج انتخاب کردید؟

 برادر همسرم، قبل از ازدواج ما با خواهرم ازدواج کرده بود و این مسئله سبب آشنایی خانواده‌ها و ایجاد فامیلیت میان ما شده بود، البته من قبل از ازدواج ملاک‌های مهمی برای همسر آینده‌ام داشتم که داشتن چهره زیبا هم یکی از این ملاک‌ها بود، یکی از دلایلی که با حاج رجب ازدواج کردم هم زیبایی ایشان بود، اما سرنوشت من به‌گونه‌ای دیگر رقم خورده بود.

فارس: چه سالی با ایشان ازدواج کردید؟

ما در سال 55 باهم ازدواج و زندگی خود را در یک خانه محقر آغاز کردیم و صاحب 6 فرزند شدیم.

فارس: از روزهایی که ایشان به‌ جبهه رفتند، برایمان بگویید؟

زمانی که همسرم به‌ جبهه رفت، 4 فرزند داشتیم، ایشان سه بار و هر بار به‌ مدت پنچ ماه به‌ جبهه رفتند، در ابتدای جبهه رفتن، من مخالفتی نداشتم، اما در آخرین باری که ایشان از جبهه رفتن سخن گفتند، من قلباً راضی نبودم، اما ایشان با حرف‌های خود من را قانع کردند و چند ماه بعد از جبهه رفتن، جانباز شدند.

خبر مجروح شدن همسرم سال 66 رسید

فارس: چگونه متوجه خبر جانبازی ایشان شدید؟

سال 66 بود که برای ما خبر آوردند همسرم مجروح شده است، بعد از پیگیری‌های تلفنی متوجه شدیم، ایشان در تهران بستری هستند، من خواستم با ایشان صحبت کنم، اما ایشان نمی‌توانستند صحبت کنند و سه روز بعد به‌ همراه برادر همسرم به‌ تهران رفتیم و با فردی مواجه شدم که کاملاً صورت خود را از دست داده بود و فقط از روی ظاهر می‌توانستم تشخیص دهم همسرم است و از صورت اصلاً قابل شناسایی نبودند.

فارس: وقتی ایشان را در دیدید، واکنش شما چی بود؟

من وقتی همسرم را دیدم، بیهوش شدم، چراکه کاملاً صورت خود را از دست داده بودند و حتی صحبت هم نمی‌کردند، ایشان 26 بار جراحی شدند و 18 ماه در بیمارستان فاطمه زهرا(س) تهران بستری بودند.

هیچ‌گاه هم به‌ خدا گله‌ای نکردم

فارس: چرا با وجود وضعیت خاصی که بابا رجب داشتند، حاضر شدید به‌ زندگی با ایشان ادامه دهید؟

من 29 سال با ایشان زندگی کردم و هیچ‌گاه هم به‌ خدا گله‌ای نکردم، چراکه زمانی که ایشان زیبا بود و مشکلی نداشتند، من ایشان را قبول کرده بودم و حال که برای حفظ میهن و دفاع از دین و ناموس، از جانش گذشته بود و زیبایی خود را از دست داده بود، حاضر نبودم ترکش کنم و وجدانم به‌ من اجازه ترک همسر و فرزندانم را نمی‌داد.

فارس: ایشان شرایط سختی داشتند و شما نمی‌توانستید در زندگی تفریحی داشته باشید، چگونه به‌ انجام این کار راضی شدید؟

زندگی کردن با یک جانباز کار دشواری بود، بچه‌ها نمی‌توانستند تفریح کنند یا وضعیت پدر را تحمل کنند، من تنها باید برای فرزندانم هم مادر می‌بودم و هم پدر، اما 30 سال با این مسئله کنار آمدم و وجدانم اجازه نمی‌داد او را ترک کنم.

فارس: چه موضوعی سبب شده بود، شما اینقدر مصمم به‌ زندگی با ایشان ادامه دهید؟

در زندگی اگر کسی را دوست نداشته باشی، مجبور نیستی با او زندگی کنی، من ایشان ر ا دوست داشتم و البته ایشان جدا از شرایط خاص چهره ایشان، قلبی مهربان و اخلاقی پسندیده داشتند، عشقی که نسبت به‌ ایشان داشتم سبب این تصمیم شده بود و هیچ‌گاه از سر دلسوزی یا اجبار فردی، نماندم.

فارس: نظر خانواده خودتان یا خانواده همسرتان برای ادامه زندگی با بابا رجب چه بود؟

خانواده همسرم و خانواده خودم من را در این تصمیم‌گیری آزاد گذاشته بودند و برای اینکه ایشان در امری مقدس دچار این حادثه شده بودند، با ادامه زندگی من با حاج رجب مشکلی نداشتند.

فارس: نظر خود بابا رجب در این باره چه بود؟

ایشان هم بارها به‌ من گفته بودند می‌توانم ایشان و بچه‌ها را رها کنم و زندگی جدیدی را برای خودم بسازم، اما من گفتم به‌ پای شما می‌نشینم، چراکه دوستش داشتم.

فارس: در آن روزها حال بچه‌ها چگونه بود؟

آن موقع بزرگ‌ترین فرزند من هشت ساله و کوچک‌ترین آنها یک ساله بود، آنها از این اتفاق خیلی ناراحت بودند و اصلاً این قصه را باور نمی‌کردند، کناره‌گیری از پدرشان و گله‌مندی بسیار می‌کردند.

فارس: راهکار شما برای آرام کردن بچه‌ها چه بود؟ 

آنها ناآرامی می‌کردند و گله داشتند، چون بچه بودند، اما من می‌گفتم، پدرتان بزرگمرد است و در راه خدا صورت خود را از دست داده و سعی می‌کردم، آنها را قانع کنم، امروز هم 30 سال از آن روزها می‌گذرد و دو سال است که همسرم به‌ شهادت رسیده است.

فارس: بعد از به‌ شهادت رسیدن ایشان، زندگی شما چه اوضاعی دارد؟

اکنون که حاج رجب نیست، حسرتش را می‌خورم و می‌گویم، ای کاش هنوز در کنارم بود، او جانباز صبوری بود که توقع زیادی از ما نداشت.

بعد از شهادت حاج رجب، زندگی برای من خیلی سخت شده و جای خالی او را در کنار خودم احساس می‌کنم، حتی نوه‌ها و بچه‌هایم برای از دست دادن ایشان ناآرامی می‌کنند.

فارس: اگر به‌ گذشته باز گردید، باز هم حاضر هستید با ایشان زندگی کنید؟ 

اگر به‌ روز مجروحیت ایشان برگردم باز هم زندگی با ایشان را انتخاب می‌کنم و دوباره نیز اجازه جبهه را به‌ ایشان می‌دهم، اکنون 4 پسر دارم که اگر قرار باشد از اسلام دفاع کنند، اجازه جبهه رفتن را به‌ آنها می‌دهم.

فارس: چه چیزی در زندگی شما را آرام می‌کرد؟

من سختی بسیاری را متحمل شدم و سعی کردم برای فرزندانم هم مادر باشم و هم پدر، علاقه به‌ همسرم و استعانت از خدا و الگو قرار دادن ائمه اطهار (ع) به‌ من در این راه کمک کرد.

فارس: ما امروزه همسران شهدا و جانبازان مدافع حرم را هم داریم، چه‌ توصیه‌ای به‌ آنها دارید؟

این انقلاب و کشور ما به آسانی به‌ دست نیامده و برای حفظ آن خون‌های بسیاری ریخته شده، بسیاری از خانواده‌ها و بچه‌ها برای آن بی‌سرپرست شده‌اند، ما مدیون خون شهدا هستیم و باید از خود شهدا دفاع کنیم.

زندگی پستی و بلندی بسیاری دارد و نباید به‌ خاطر زندگی دنیایی آخرت را از دست دهیم.

ما با یک جانباز 70 درصد و 6 فرزند زندگی می‌کردیم، حتی برخی از شب‌ها غذایی برای خوردن نداشتیم و در خانه‌ای اجاره‌ای با سختی بسیاری زندگی کردیم، اما استعانت از خدا و ائمه اطهار(ع) می‌تواند در همه امور زندگی راهگشای مشکلات باشد.

= = = = = = = = = = = = =  =

گفت‌وگو از حمیده رمضانی

= = = = = = = = = = = = = = =

انتهای پیام/ذ

منبع: فارس

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۸۸۳۴۲۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مجنون گیلانی که ده‌ها سال آواره‌ی دریا بود/ عشق لیلا با «کاجامه‌ خوس» چه کرد؟

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، عبدالله یک جوان عادی گیلک بود که در سال ۱۳۲۸ لیلا همسر عزیزش را در از دست داد. از آن پس اما او دیگر عادی نبود و هرگز هم آن آدم سابق نشد. به قایقی کوچک نشست، سر به دریا گذاشت، و در اتاقک محقر روی قایقش به زندگی ادامه داد. با ادامه پیدا کردن این وضعیت کم‌کم در میان محلی‌ها به «کاجامه خوس» معروف شد یعنی فردی که در کجامه [اتاقک کوچکی که در قایقش ساخته بود] می‌خوابد و شد قهرمان بسیاری از شعرهای گیلکی عاشقانه. در اردیبهشت ۱۳۵۳ گروهی از صیادان محلی کاجامه خوس را پس از مدت‌ها بی‌خبری در قایق فرسوده‌اش دیدند. این ماجرا این‌قدر عجیب بود که بلافاصله گزارشش در روزنامه‌ی اطلاعات (۲ اردیبهشت ۵۳) به این شرح منتشر شد:

«کاجامه‌ خوس» پیر افسانه‌ای گیلان که زندگی حیرت‌انگیز او در اشعار محلی گیلک و فولکلور این قسمت از کشور ما اثر فراوان داشته زنده است!

دیروز [چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۳] جمعی از صیادان محلی، پس از سال‌ها بی‌خبری از این مرد افسانه‌ای، بار دیگر او را در قایق کهنه و فرسوده‌اش که از ۲۵ سال پیش تنها خانه‌ی اوست، یافتند.

خبر زنده بودن «کاجامه ‌خوس» به‌سرعت در گیلان دهان به دهان گشت و یک بار دیگر جمعی از شعرا و محققین فولکلور گیلان به سراغ او رفتند تا مردی را که یک ربع قرن، به امید دیدار «لیلا» همسر از دست‌رفته‌اش، در دریا سرگردان است، از نزدیک ببینید.

پیر کاجامه‌ خوس در سراسر جهان تنها کسی است که چنین زندگی حیرت‌آوری دارد: او ۲۵ سال تمام است ک در اتاقکی در گوشه‌ی قایق فرسوده خود، یکه و تنها در دریا زندگی می‌کند. در تمام این مدت یک بار پایش را به میان مردم نگذاشته، نه نام خود را به یاد می‌آورد و نه از گذشت روزگار خبری دارد.

آن‌ها که از گذشته «کاجامه‌ خوس» خبر دارند می‌گویند:

سرنوشت او این است که یکه و تنها در دریا بمیرد و قصه‌ای به قصه‌های شورانگیز دل‌دادگی زمان ما افزوده شود.

او ۲۵ سال پیش لیلا (همسر زیبایش) را در دریا از دست داد و با مرگ همسرش زادگاه خود خشکبیجار را ترک گفت... دو اسلحه‌ی روسی به مبلغ هفت قران از دو ملوان روسی که آن روزگار در کشتی‌های تجارتی کار می‌کردند خرید و با قایق ماهی‌گیری خود، زندگی در دریا و مرداب‌های دوردست و خالی از سکنه را آغاز کرد...

حالا پس از سال‌ها او در ساحل مرداب نیلی‌رنگ بندر پهلوی جایی که جز صدای مرغان وحشی و نجوای باد در دل برگ‌های درختان صدایی نیست، اقامت گزیده است...

خبرنگاران ما در رشت و بندر پهلوی که دیروز [چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۳] ساعتی را با «کاجامه خوس» گذرانده‌اند، می‌نویسند: با گذشت هر بهار یک خط به بدنه‌ی قایق خود و یک خط به درخت قطوری که با آن الفتی دیرینه دارد، می‌کشد تا به حال ۲۵ خط به نشانه‌ی ۲۵ سال سرگردانی در دریا به تنه‌ی درخت و قایق او کشیده شده است... خوراک او ماهی و مرغان دریایی است... شب‌های جمعه، چند فانوس در اتاقک داخل قایق خود برمی‌افروزد و چشم به راه لیلا می‌ماند. تا سپیده‌دم در خیال، با همسر از دست‌رفته‌اش گفت‌وگوها دارد...

مردم می‌گویند: نام اصلی کاجامه خوس عبدالله است... و ده‌ها شعر محلی و ترانه‌های فولکلوریک و بومی که با زندگی گیلانی‌ها عجین شده، یادآور خاطرات اوست.

ترجمه‌ی یکی از این اشعار چنین است:

عبدو، بیا که دیگر کلبه‌ی تو سوخت...

و تنها پاروهای نیم‌سوخته‌ات به جا مانده...

بیا عبدو، ای پیر دریا که قایق خانه‌ی توست

بیا که فانوس است هم خاموش است

مبادا... که اسیر توفان شده باشی

باد می‌وزد...

موج‌ها را می‌لرزاند...

و عبدو سرگردان در دریاست...

۲۵۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899058

دیگر خبرها

  • پیکر جانباز شهید «پاسبان» در تربت جام آرام گرفت
  • (ویدئو) روایتی عجیب از زندگی طراحان سوالات کنکور
  • پیکر جانباز شهید پاسبان در تربت جام آرام گرفت
  • ادعای جنجالی ایران‌اینترنشنال؛ سردار علیرضا عسگری کیست و کجا زندگی می‌کند؟
  • سریال مشاور و روایتی از باز کردن کلاف‌های پیچیده زندگی
  • مجنون گیلانی که ده‌ها سال آواره‌ی دریا بود/ عشق لیلا با «کاجامه‌ خوس» چه کرد؟
  • جانباز شیمیایی اهل تربت جام به جمع شهدا پیوست
  • خاطرات جانباز آزاده‌ای که چهره سال هنر انقلاب فارس شد
  • زندگی قاتل با جسد زن گمشده به‌ مدت ۲ شبانه‌ روز در تهران!
  • ۱۴ سال پرستاری از جانبازی که بی‌نام و نشان بود