Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-05-03@03:03:08 GMT

دیده بان جوان خدا را دید

تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۹۵۳۹۹۱

دیده بان جوان خدا را دید

شیراز- ایرنا- وقتی دیده بان جوان در سوریه گرا می‌داد، چیزی برای دشمن و نیروهای تکفیری باقی نمی‌ماند، تنها تلی از تن‌ها و زخمی‌ها بود که به جا می‌ماند؛ اما دیده بان جوان تنها 45 روز گرا داد و رفت.

نوشته بود: همسر عزیزم ای نور چشم من! از اینکه مدتی در کنارت بودم با هیچ چیز در این دنیا عوض نمی‌کنم. تمام لحظه‌های زندگیم با تو شیرین چون عسل برایم گوارا بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

ببخش نتوانستم زیاد کنارت بمانم. امیدوارم که مرا ببخشی. از خداوند می‌خواهم صبر عظیمی به تو بدهد. من برای حفظ حریم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) به سوریه رفته ام. همسر عزیزم از تو می‌خواهم چون عمه ات حضرت زینب (س) صبر پیشه کنی و محدثه را خوب تربیت کنی که با تقوا باشد. از خداوند می‌خواهم در سرای آخرت تو را نیز همنشین من گرداند و تمام زندگی ام را به تو می‌بخشم. به امید دیدار.
این‌ نوشته بخشی از وصیت‌نامه ابوذر، جوان 25ساله برای همسرش سهیلاست که فقط فرصت داشتند سه سال را در کنار هم زندگی کنند، سه سال پر از مأموریت‌ها و رفتن‌ها و آمدن‌ها تا آنکه آخرین مأموریت فرا برسد و در دی ماه سرد سال 94 تنها پیکری بیجان و آسمانی از ابوذر به زادگاهش بازگردد.
سهیلا رضایی دختر خاله ابوذر است، آنها با هم بزرگ شدند و درس خواندند و ازدواج کردند و محدثه، شد یادگار ابوذر برای سهیلا.
به گزارش ایرنا، ابوذر اهل روستای حسین‌آباد از توابع شهرستان رستم استان فارس بود، در دانشگاه امام حسین (ع) درس می‌خواند و به تیپ تکاور امام سجاد (ع) کازرون پیوست.
زندگی ابوذر اما در گیر و دار بودن‌ها و نبودن‌ها گذشت، از این مأموریت به آن مأموریت، از این شهر به آن شهر. همسر این شهید، همواره در بی‌تابی و چشم‌انتظاری بود و روز‌های آمدن ابوذر به خانه، همه جا را به عشق او تمیز و مرتب می‌کرد. ابوذر دو هفته در ارومیه و دو هفته در کازرون بود و تازه پنج ماه از سکونتشان در خانه سازمانی می‌گذشت که زمان مأموریت بی‌بازگشتش فرارسید.
از وقتی زمزمه‌های دفاع از حرم حضرت زینب (س) پیچیده بود، ابوذر برای رفتن بی‌تاب و بی‌قرار شده بود، تا آنکه روزی از ارومیه با همسرش تماس می‌گیرد و می‌گوید که میخواهد به سوریه برود. سهیلا با بغض می‌گوید: تو همیشه مأموریت هستی، محدثه بی‌تاب است، بار دیگر برو؛ اما بار دیگری برای ابوذر وجود نداشت.
پیش از رفتنش شش روزی به خانه می‌آید، در آن روز‌ها مدام همسرش را همسر شهید و دخترش را دختر شهید می‌خواند، می‌گفت این آخرین مأموریت اوست.
حالا بر سر در خانه ابوذر پرچم حضرت عباس (ع) نصب شده است، ابوذر می‌خواست همچون حضرت عباس (ع) شهید شود و همسرش نیز باید صبری به قامت بلند حضرت زینب (س) را در دل خود می‌پروراند.
زنی که همسری مهربان داشت که بر بالین تب او می‌نشست و هر وقت خانه بود در کارهای خانه کمک می‌کرد، باید مردی با ایمان را بدرقه می‌کرد که نیکی‌اش زبانزد همگان بود؛ همان خوی خوشی که او را در این دنیا نمی‌گنجاند.
شب رفتن رسیده است، شب دراز یلداست، سهیلا که تا صبح بیدار مانده به ابوذر وعده می‌دهد که با دخترکش چشم به راه می‌ماند، همسرش اما چاره‌ای جز سپردن زن و دخترش به خدا ندارد؛ زیرا راه او را فراخوانده است و فردا صبح، همین راه، سهیلا را با اشک می‌کشاند تا نزدیکی تیپ ابوذر و این دلتنگی‌های مدام به تماس‌های سخت و دشوار هر روزه منتهی می‌شود.
ابوذر داوودی در سوریه دیده بان خط اول بود، دیده بان جوان صدایش می‌کردند و بارها توانسته بود توانایی خود را در شناسایی دشمن نشان دهد، نمونه‌اش در 16دی ماه 94 بود، وقتی نیرو‌های تروریستی النصرة در حال تدارک تک شبانه بودند، ابوذر با 35 کشته و 25 زخمی از آنها تلفات گرفت.
اما این حضور و این توانایی تنها 45 روز همراه گردان بود. سه‌شنبه است، ابوذر با سهیلا تماس می‌گیرد که یک هفته بعد به خانه می‌آید، چشم و دل سهیلا روشن می‌شود و با شور و شادی از خبر بازگشت همسرش به زادگاهش باز می‌گردد.
دو روز بعد، پنجشنبه، سرنوشت چیزی دیگر را رقم زد، تیر به شاهرگ ابوذر خورده و زندگی‌اش در این دنیا تمام می‌شود و او آسمانی می شود.
پیکر ابوذر درست همان روز به خانه برمی‌گردد که خودش وعده‌اش را داده بود؛ اما نه آنگونه که همسر و دخترش انتظارش را داشتند. همسرش با دو شاخه گل رز به استقبال پیکر بی‌جان ابوذر می‌رود که رفته است و او را با دختری دو ساله تنها گذاشته؛ هرچند سهیلا باور دارد که ابوذر مراقبش است و او را می‌بیند؛ زیرا هرگاه به راهنمایی و کمک نیاز داشته در خواب او را یاری کرده است.
7375/ 2027

منبع: ایرنا

کلیدواژه: اجتماعي ما و شهدا شهداي حرم ديده بان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۹۵۳۹۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم

به گزارش خبرآنلاین چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی‌ام را به تو می‌گفتم هرچند گذشته‌ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.

روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده‌ای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بی‌مقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی می‌خواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید این‌طور من متوجه نمی‌شوم ماجرای زندگی شما چیست آهسته‌تر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین می‌گفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاری‌ام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی می‌کند و اینجا تنها زندگی می‌کند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانه‌ای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه می‌شدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق می‌خواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا این‌طوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی می‌کند من در هفته یک روز او را می‌بینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که این‌طوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. می‌خواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و می‌خواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران می‌کنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرف‌های این زوج جوان را شنید، گفت می‌دانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

23302

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198

دیگر خبرها

  • ماجرای تلخ حبس طاقت‌فرسا زن زباله‌گـرد در میان دیوارهای ساختمان متروک | تصاویر
  • مأموریت خارج از وظیفه آقای پائز
  • اختصاص۱۳۵ میلیارد ریال برای اجرای طرح‌های ورزشی گناباد
  •  میلیارد ریال برای اجرای طرح‌های ورزشی گناباد تخصیص یافت
  • معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند
  • پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است 
  • گروگانگیری ۳۰ روزه برای اخاذی ۱۰ میلیاردی | راز ناپدید شدن یک ماهه جوان گمشده فاش شد
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم