وقتی شاگرد ممتاز دانشگاه تگزاس، شاگرد ممتاز جبهههای جنگ شد
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۰۱۶۵۴۹
در میان رزمندگان جان بر کفی که در دوران دفاع مقدس پا روی هوای نفسانی خود گذاشتند و در مسیر دفاع از آب و خاک ایران اسلامی از جان و مال خود گذشتند، کم نبود نخبگان و دانشجویان تحصیلکردهای که چه بسا میتوانستند در دنیای زمینی ما آینده درخشانی داشته باشند؛ شهدایی، چون احسان اله قاسمیه که هم شاگرد ممتاز دانشگاه بود و هم شاگرد ممتاز جبههها شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش «تابناک»، وقتی قرار باشد قایق دلت را به خدا بسپاری و آرام و با طمانینه در دریای طوفانی به سمت مقصد پارو بزنی، دیگر فرقی نمیکند در کجای این کره خاکی قرار گرفته باشی. چرا که یقینا امواج «ایمان» تو را به مقصد مطلوب هدایت خواهد کرد. دقیقاً مثل شرایطی که برای یکی از جوانان نخبه ایرانی در دوران جنگ تحمیلی رخ داد و مسیر زندگی او را به کلی تغییر داد.
احسان اله قاسمیه ۲۰ شهریور ماه ۱۳۳۶ در خانودهای با اصالت در کاشان به دنیا آمد. قدرت جسمی بالا و فیزیک قوی نسبت به هم سالان خود داشت، اما در کنار قدرت جسمی و پهلوانی اش اخلاقش هم پهلوانی بود. به گفته خواهرش (صدیقه قاسمیه) همیشه دوست داشت به ضعیفترها کمک کند.
زمانی که ۹ یا ۱۰ سالش بود در دعواهای میان بچههای مدرسه در کوچه وخیابان سمت بچههایی را میگرفت که از نظر قدرتی ضعیفتر بودند. از همان دوران نوجوانی آداب اسلامی و انسانی او موجب جذب دوستان بسیار و حسن اخلاق و شیوه رفتار وی مورد توجه همگان بود.
والا بودن جایگاه دین و ارزشهای اسلامی برایش، باعث شده بود که از همان ابتدا ظلم ستیز باشد چنان چه میگوید: نکند نسبت به سرنوشت خلق خدا بی تفاوت باشیم و ظلم ظالمان را بر مظلومان تماشا کنیم. ما دراسلام تماشاچی نداریم همه مسلمانان به هرنحوی باید درصحنه نبرد بین حق و باطل درتمامی زمین خدا شرکت کنند وگرنه خود نیز باطلند.
احسان در دبیرستان از پیشگامان مبارزه علیه رژیم شاه بود، فعالیتهای مبارزاتیش با پیش رفتن به سمت انقلاب اسلامی شدیدتر میشد تا جایی که در حین مبارزه از ناحیه صورت زخمی شد.
به اصرار خانواده برای تحصیل در رشته مهندسی برق به آمریکا مهاجرت کرد. بر اساس مدارک تحصیلی و هم چنین گفته هم کلاسی هایش، از دانشجویان ممتاز دانشگاه کنیگزویل تگزاس محسوب میشد. اما تحصیل به تنهایی دغدغه او نبود، همگام و همراه با حرکت اسلامی دانشجویان شاخه آمریکا و کانادا و شاخه تگزاس به فعالیت میپرداخت تا احقاق حقوق حقه مسلمین را در گوش مدعیان حقوق بشر زمزمه کند.
شهید قاسمیه معتقد بود: انقلاب نکردیم که فقط استقلال و آزادی کشورمان را به دست آوریم ما برای نجات بشریت از جهل و گمراهی و برای نجات مظلومان از ظالمان و برای رهایی مستضعفین از چنگال مستکبرین و برای استقرار دین خدا در تمام جهان قیام کردیم و استمرار این جنبش نیاز به خون دارد.
در همین حین با حمله عراق، جنگ در ایران آغاز میشود. اوضاع کشور نامساعد است، بسیاری هر چه دارند میفروشند و سعی میکنند به خارج از کشور مهاجرت کنند، اما احسان تصمیم دیگری دارد.
دانشجوی ممتاز مهندسی برق دانشگاه تگزاس امریکا، موقعیتی که آرزوی بسیاری در آن مقطع است را رها کردو به وطن باز گشت، تا بار دیگر روح خود را در نبرد حق و باطل جلا دهد.
این شهید بزرگوار در همین رابطه نوشته است: برای تقرب الهی و ضمانتی برای بخشش گناهان و جهاد اصغر نه برای فرار از جهاد اکبر و این راه را با شناخت و رضایت کامل و دادن چند قطره خون بی ارزشم پیمودم. پروردگارا از من بپذیر پیام من را به عنوان یک پاسدار شهید که خونش را داد تا پیام خونبارش بر دل شما امت مسلمان بنشیند این است که تداوم انقلاب اسلامی بستگی به صدور آن به همه جهان دارد.
احسان چندین بار به جبهه رفت و چندین بار نیز مجروح شد. مدتی فرماندهی گردان حضرت امیرالمؤمنین (ع) (گردان نه قدر پادگان ولیعصر «عج» تهران)، را بر عهده داشت. در عملیاتی در منطقه کوهستانی بازی دراز شرکت کرد.
مهندس قاسمیه در یگانهای حفاظتی امام خمینی (ره) و ریاست جمهوری وقت (آیت الله خامنه ای) نیز حضور یافت. شجاعت و ژرف نگریش وقتی آشکار شد که در زمان کاندیتاتوری و انتخاب بنی صدر به روشنگری و برملاکردن چهره منافقانه او پرداخت. گفته شده در یکی از ملاقاتهای بنی صدر با امام (ره) شهید قاسمیه او را در حین ورود مورد بازرسی بدنی قرار میدهد که این موضوع سابقه نداشته است.
صدیقه قاسمیه (خواهر شهید قاسمیه) نقل میکند: شب آخری که پیش هم بودیم و میخواست به جبهه برگردد شب عجیبی بود. هر دو خیلی بی قرار بودیم. با اینکه همیشه یک حرمتی میان ما بود، اما آن شب خیلی خودمانی شده بود. زمان خداحافظی همدیگر را بغل و دیده بوسی کردیم. وقتی از خانه بیرون رفت ناخودآگاه من به سمت پنجره آشپزخانه رفتم و دور شدنش را نگاه میکردم که دیدم او هم به سمت پنجره خانه برگشت و خیره به من شد انگار میدانستیم آن آخرین دیدارمان است.
در عملیات بیت المقدس وقتی کار گره خورده بود، مهندس قاسمیه همگام با گردان تحت فرماندهی اش، به همراه شهید احمد ملاسلیمانی (فرمانده گردان فتح از یگان ۲۷ محمد ریول الله (ص)) و شهید اکبر شیرازی (از فرماندهان قدرتمند لشگر ۱۷ قم)، جهت آزادسازی خرمشهر عازم جنوب شدند و عاشورایی جنگیدند.
احسان اله که در این عملیات بالاترین درجه ایثار و شهامت را از خود ارائه کرد، سرانجام در مرحله سوم عملیات بیت المقدس در بیستم اردیبهشت ماه سال ۶۱، شربت شهادت را نوشید.
شهید قاسمیه در بخشهایی از وصیتنامهاش مینویسد:
«المَوتُ فی حَیاتِکُم مَقهورین وَ الحَیاةُ فی مَوتِکم قاهِرین
درود به امام عزیزم،ای کاش هزاران جان داشتم و همه اش را نثار روح الهی ات میکردم، تو به ما فلسفه پیروزی در راه حق را آموختی و من امیدوارم با دادن چند قطره خون بی ارزشم درس تو را خوب آموخته باشم.
پیام من به شما این است که زندگی؛ ماندن در چهار دیواری خانه و زندگی کردن برای زنده ماندن و لذت بردن و بی تفاوت بودن نسبت به تضادهای بین حق و باطل نیست
بلکه زندگی و زنده ماندن؛ مرگ در راه خداست...»
منبع: تابناک
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۰۱۶۵۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه میآید ماحصل همکلامی ما با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بود
سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمه
خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدس
همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیر
قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدر
خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
منبع: روزنامه جوان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی