فروپاشی، جنگ داخلی و تجزیه پیش روی آمریکاست
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۰۹۶۰۸۲
آمریکا را مشتی کارتل مافیایی اداره می کنند که بهتر از دار و دسته های تبهکار خیابانی نیستند – وال استریت، بیگ اویل، بیگ فارما، بیگ مدیا، مجموعه نظامی / صنعتی و با یک بانک مرکزی که به عنوان شرکت پولشوی غول آسای آنها عمل می کند. ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۵۸ رسانه ها خواندنی نظرات
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، همه اهمیت سیستم دلاری را به عنوان پاشه آشیل امپراتوری آمریکا درک می کنند، با این حال نکته عجیب این است که وقتی اقدام امپریالیستی واشنگتن در دهه های گذشته را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، می بینیم که تمرکز معمولا بر ایدئولوژی هایی چون صهیونیسم یا خوداستثناپنداری آمریکایی یا جنبه های محدودتری نظیر سوخت های فسیلی و خطوط انتقال انرژی بوده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اول چند کلمه ای درباره نفوذ آمریکا. امپریالیست های رژیم آمریکا با درماندگی به امپراتوری خود- که باید آن را یک امپراتوری کلاسیک دانست – چنگ انداخته اند، یعنی همان کاری که امپریالیست ها انجام می دهند. نازی ها آنقدر به امپراتوری کوته عمرشان آویختند تا اینکه آلمان نابود شد. رومی ها آنقدر به امپراتوری خود آویختند تا وقتی که شکست خوردند و تلاش بریتانیایی ها در طول جنگ جهانی دوم، خیلی بیشتر از آنکه برای شکست دادن آلمان نازی باشد، برای حفظ خودشان بود. امپراتوری ها معمولا خودشان برچیده نمی شوند. اما طوری است که مردم آمریکا، این رعایای امپراتوری، نیز نومیدانه به آن آویخته اند. این همان چیزی است که از نظر من در ارتباط با «جنبش اشغال» خوف آور بود. این زادگان هزاره، هیچ دستور کار سیاسی دیگری جز پس گرفتن نمایشگرهای مسطح ارزان قیمتشان از بانکداران نداشتند. آنها خواهان تغییر نبودند، خواستار تداوم بودند. همین امر در مورد به اصطلاح جنبش «آلت رایت» مصداق دارد که فاقد کوچک ترین دستور کار سیاسی برای آینده ای بهتر است. آنها برای حال زاری می کنند در حالی که رویای گذشته آمریکای ده های 1950 و 1960 را می بینند که در واقع حتی هیچگاه وجود نداشته است. وقتی آنها می گویند آمریکا نفوذ خود را از دست داده، ممکن است جنگ های خاورمیانه ای در ذهنشان باشد، اما این حرف یاوه ای است، چرا که هیچ چیز جدید یا متفاوتی در این جنگ ها به نسبت هرجنگ دیگری که واشنگتن از زمان جنگ های خود با بومیان آمریکایی داشته، مثل جنگ با برادران جنوبی خودشان، مکزیک، اسپانیا، فیلی پین، کره، ویتنام وجود ندارد و مداخله آن در اوکراین، به هیچ روی تفاوتی با آنچه که از میانه قرن نوزدهم ما در کشورهای آمریکای لاتین انجام داده ایم ندارد. به اعتقاد من از منظر روانشناسی چیزی که آنها برایش مویه می کنند، همان نقابی است که فروافتاده، چرا که دیگر نمی توانند به همان سبک زندگی راحت، ساده و همراه با تغافلشان که تا یازدهم سپتامبر می توانستند از آن بهره مند شوند بازگردند.
از نظر من امپراتوری آمریکا یک لغزش بزرگ در تاریخ بشریت است. امپراتوری آمریکا با خاستگاهی که دارد، با سطوح بی سابقه خشونت آن، با جامعه متفرق و غیرمنسجم و فرهنگ مصرفی فرا واقعی که آفریده و ایدئولوژی فریبنده و اسطوره هایی که با آنها خودش را بر اساس یک عقده روان نژند مسیحاگونه بودن توجیه می کند، نماینده یک موجودیت عجیب و غریب و استثنایی در میان کشورهاست. اما در ورای مشکلات روانی اش، واقعیتی سخت و صلب نیز در اینجا وجود دارد - دست کم در میان قلمرو سرمایه داری- که کنش ها و واکنش های امپریالیسم آمریکا را در طول سال ها به خصوص دهه های اخیر توضیح می دهد. واقعیتی که هم به امپراتوری سوخت می رساند و هم موجب ناکامی آن می شود: دلار به عنوان ارز ذخیره جهانی یا حتی سیستم پشت آن که شامل تغییر چهره دادن و فروش بدهی ها تحت عنوان سرمایه گذاری است.
بسیاری از مردم، آمریکا را یک جمهوری شایسته با یک قانون اساسی ومعتبر، تفکیک قوا، حاکمیت قانون و تمام این ظواهر قلمداد می کنند. به نظر من این ها ظواهر کار است. در حقیقت دولت آمریکا جبهه ای برای سرمایه گذاری جنایی است و همیشه این گونه بوده، حتی از زمانی که قانون اساسی آمریکا توسط کسانی که گور وایدال به درستی آنها را «مردان وحشت زده اموال» نامیده، نوشته شد و به تصویب رسید. درحالی که خود انقلاب آمریکا یک لحظه حقیقتا منحصر به فرد و ارزشمند در تاریخ بشریت محسوب می شد، سیستمی که از آن منتج شد توسط مردان ثروت و برای مردان ثروت طراحی شد و می شود، با هدف کسب تا حد امکان ثروت بیشتر به بهای همه کس دیگر بدون مسئولیت های اجتماعی شاقی که جمهوریخواهان فرانسوی بر عهده خود گذاشته بودند. در واقع وقتی آنها می گویند «آزادی»، منظورشان همین عدم مسئولیت اجتماعی است. ملت آمریکا هیچ گاه شانس به عرصه رساندن پتانسیل خود را نداشته، چرا که این پتانسیل خیلی زود توسط شبکه ها / کارتل های ثروت ازآنها به سرقت رفت. از این رو چیزی که عموما به عنوان رؤیای آمریکایی از آن یاد می شود، بیشتر منظور اسمی است که روی فریب آمریکایی گذاشته اند. از نظر من «جستجوی سعادت» بزرگ ترین انگشت بیلاخی بوده که تاکنون درتاریخ بشر بالا گرفته شده. آمریکا هیچگاه نفوذ خود را از دست نداده و فکر می کنم که همیشه همین نفوذ را داشته، با این حال چیزی نمانده که به سختی از این مسیر خارج شود.
در حالی که اروپا (کم و بیش) توانسته است به هر تقلایی که شده خودش را در قالب تعدادی جامعه درآورد که در آنها یکپارچگی، عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون همچنان به شکل مفاهیم فرهنگی و اجتماعی کانونی - حتی به میزان مشخصی برای ثروتمندان- باقی بمانند، آمریکا مسیر دیگری را پیموده و به شکل جامعه ای از نژاد موش ها و مبتنی بر اموال، مادیگرایی و یک ذهنیت کلی «فقط به فکر خودت باش» درآمده است. آمریکا را مشتی کارتل مافیایی اداره می کنند که بهتر از دار و دسته های تبهکار خیابانی نیستند – وال استریت، بیگ اویل، بیگ فارما، بیگ مدیا، مجموعه نظامی / صنعتی و از این قبیل- با یک بانک مرکزی که به عنوان شرکت پولشوی غول آسای آنها عمل می کند؛ یک بروکراسی از تناسب های مضحک بین آدمکشان مافیایی (سیا، پنتاگون) و جناح قانونی (کنگره).
بین این کارتل ها یا بازیگرانشان به ندرت پیش می آید که عشقی وجود داشته باشد، ولی دو چیز است که آنها را با هم متحد می کند: اول سیستم دلاری آمریکا، این یگانه بزرگ ترین طرح پونزی در تاریخ بشر و دوم خودمفهومی به شدت نخبه گرایانه آمریکایی که میراث آریستوکراسی انگلیسی آنان است که تاکید دارد که آنها و تنها آنهایند که باید بر جهان حکومت کنند. با در نظر داشتن قساوت و تفرعن بی انتهای طبقه ممتاز انگلیسی، کشوری پهناور و جریانی بی پایان از مواد اولیه انسانی را برای بهره کشی به آنها تعارف کنید و آنچه گیرتان می آید ایالات متحده آمریکا و رژیم آن است. آمریکا از همان ابتدا یک پروژه امپریالیستی بوده است، چرا که توسط امپریالیسم بریتانیا بنا گذاشته شده است.
از منظر نخبه گرایانه آنها، آمریکاییان یا هر مردم دیگری به عنوان گله ای انسانی عمل می کنند که باید آنها را اغفال کرد و مورد بهره کشی و استفاده قرار داد. این نهایت کابوسی است که آلدوس هاکسلی فقط توانسته به شکلی مبهم در رمانش «یک دنیای جدید متهور» ترسیم کند. مردمی که مجبور به زیستن در شرایطی قابل مقایسه با شرایط زندگی در آغل یک مزرعه شده اند که صفحات تلویزیون در طویله هایشان سوسو می زند. با رژیمی که آنها برایشان چیزی نیستند جز گله ای برده و مصرفی که در عالم کسب وکار با بدبینی نام «منابع انسانی» را به آن داده اند که اگر از من بپرسید، می گویم این عبارت حسن تعبیری از واژه «بردگان» است. زندگی ها، افکار و دیدگاه ها، غذا، دارو و مصرف مواد مخدر، فرهنگ یا قصه های پریانی که قرار است مردم آنها را به عنوان تاریخ باور کنند، توسط صنعت تبلیغات غول آسایی برای آنها تعیین شده که با فکر کردن به آن آب از دهان یوزف گوبلز در تابوتش سرازیر می شود. مثل هالیوود که مظهر چیزی است که او فقط می توانست خوابش را ببیند.
اروپاییان نیز دقیقا به همین موجودیت برده وار بی فرهنگ و کم مایه مبتلابند، اما برای ما آمریکاییان این وضعیت عمدتا یک چیز وارداتی پس از جنگ جهانی دوم است. ما همچنان یک انتخاب پیش رو داریم و تمامی ریشه های فرهنگی، نیروبخش و روشنفکری ضروری برای آزاد کردن خودمان از این اسارت را دارا هستیم. شاید سخت در اشتباه باشم، ولی نمی دانم که آمریکاییان با آنچه که من آن را ذهنیت همچنان غالب دوران مستعمره نشینی شان می دانم، واقعا چگونه می توانند این کار را انجام دهند.
کارتل های آمریکایی از طریق اقدامات و سیاست های تردیدآمیزشان درحمایت از تمام طرف ها قبل و در طول جنگ جهانی دوم، توانستند کاری کنند که از بدهکار شماره یک جهانی قبل از جنگ، به اعتباردهنده شماره یک بعد از جنگ تبدیل شوند. آنها با اهرم دلار وارد مذاکرات برتون وودز در سال 1941 شدند. کنفرانس برتون وودز ماهیتا نتیجه یافته های تشکیلات آنگلو-آمریکا در مورد چگونگی حکومت کردن وسلطه بر جهان بعد از جنگ جهانی دوم محسوب می شد. به این ترتیب امپریالیست های بریتانیایی و کارتل های حاکم آمریکایی کارآفرینی های جنایی خود را در قالب دورنماهای مختلف با هم یکی کرده بودند. در حالی که بریتانیا عمدتا به استفاده از نیروی آمریکا برای تداوم بخشیدن به امپراتوری خود نیاز داشت که به خصوص از اواخر قرن نوزدهم علیه قدرت اقتصادی در حال ظهور آلمان در تقلا بود، کارتل های آمریکایی مشتاق تثبیت خودشان در یک صحنه جهانی و به خصوص اروپایی بودند، تلاشی که بریتانیا به عنوان تخته پرش آن عمل کرد.
امروز نیز کارتل ها هیچ اهمیتی به کشور نمی دهند. به همین دلیل است که به جای تمرکز بر مسائل داخلی، آنها هم اکنون با درماندگی به دنبال تمهیداتی هستند تا اروپاییان، چینی ها و حتی رواندا را «منضبط کنند»، آن هم با وضع تعرفه های احمقانه که هدف آن حفظ رژیم جهانی دلار به هر شیوه ای که شده و نیز با اعمال توهم قدرت است و با کمک اروپاییان که همیشه در مقابل خواست های آنها زانو می زنند. با این همه اما رژیم دلاری در حال پایان یافتن است. اسکناس سبز قطعا یک ارز مهم باقی خواهد ماند (مگر آنکه به طور کامل دچار فروپاشی شود) اما تنها بعد از ارزهایی چون یورو و یوآن. به نظر من آنها همچنان در تلاشند سردربیاورند که بعد چه باید کنند، اما متوجه نیستند که بعد هیچ کاری نمی توان کرد جز فاصله گرفتن از امپریالیسم. اما ظاهرا یکی از چیزهایی که روی آن حساب کرده اند بلاهت جامعه آمریکاست که اکنون به نظر می رسد بر سر شباهت ها بین دمکرات ها و جمهوریخواهان، بر سر امپراتوری دربرابر پرداختن به مسائل داخلی، اما بیشتر از همه بین وحشت بزرگ روسیه و وحشت بزرگ یهود کمتر دچار تشتت آرا هستند.
به نظر می آید که فروپاشی، جنگ داخلی و تجزیه پیش روی آمریکاست. تا جایی که حتی شاید جهان در سال 2030 جهانی به کلی بدون ایالات متحده باشد. به جای آن ممکن است چندین کشور جدید روی نقشه آمریکای شمالی ظاهر شوند. و چرا نه؟ تگزاس، کالیفرنیا و فلوریدا قطعا می توانند از نظر اقتصادی به تنهایی کار خود را به پیش ببرند. هاوایی و ساکنینش نیز حتی ذره ای به آمریکا تعلق ندارند. هوشمندانه ترین جنبش های توده ای در آمریکا باید خواستار تجزیه ایالت مربوطه خود از ایالت هایی چون ایالت های پاسیفیک شوند. از بر زبان آوردن این حرف نفرت دارم، ولی پول ما در معرض فروپاشی بسیار شدید قرار دارد و امیدوارم که چند تکه شدن آمریکا موجب نشود که کانادا نیز به همراه آن تکه تکه شود. امپراتوری در حال سقوطی بی امان است و در حالی که این اتفاق در دراز مدت اتفاق بسیار خوبی برای بشریت است، از جمله برای آمریکاییان که معتقدم در نهایت از چنین پالایشی نفع خواهند برد، اما این اتفاق در ابتدا سیمایی به غایت زشت خواهد داشت.
منبع:فارس
انتهای پیام/
بازگشت به صفحه رسانهها
R41383/P41383/S9,1299/CT12منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۰۹۶۰۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پایان پوتین؟!
برخی معتقدند مانند اتحاد جماهیر شوروی، رئیسجمهور فعلی روسیه هم شکننده است. اما آنها خیلی چیزها را نادیده میانگارند.
به گزارش خبرآنلاین، پیتر روتلند در تحلیلی برای ریسپانسیبل استیت کرفت وابسته به «اندیشکده کوئینسی» نوشت: ماکسیم ساموروکوف از مرکز کارنگی اخیرا مقالهای را باعنوان «رژیم شکننده پوتین» در فارن افرز منتشر کرده است. او نوشته مانند آنچه در گذشته برای شوروی اتفاق افتاد، سیستم پوتین هم همیشه درحال فروپاشی است.
این استدلال بر اساس یک قیاس تاریخی شکل گرفته است. طبق این قیاس نظام شوروی، قوی و تغییرناپذیر به نظر میرسید و عملاً هیچکس فروپاشی آن را پیشبینی نمیکرد. اما در نهایت شوروی فروپاشید. به همینترتیب، سیستم پوتین در حالحاضر قدرتمند و مقاوم به نظر میرسد و کمتر کسی میتواند فروپاشی آن را تصور کند. اما در نهایت این سیستم هم مانند شوروی، دچار فروپاشی خواهد شد.
مشخص است که چرا این استدلال برای فارنافرز دارای جذابیت است. پندار آرزومندانه همیشه مخاطب را جذب میکند. مردم دوست دارند آنچه را که میخواهند بشنوند را به آنها بگویند. بدون هیچ چشماندازی برای یک ضدحمله موفق در اوکراین، محتملترین سناریویی که باعث میشود کییف در جنگ پیروز شود، فروپاشی رژیم پوتین در روسیه است.
قیاسهای تاریخی میتوانند جذاب؛ اما گمراه کننده باشند. چرا که ممکن است توجه ما را بر شباهتهای سطحی متمرکز کنند، در حالی که تفاوتهای ساختاری را نادیده میگیرند. چندین دلیل مهم وجود دارد که مشخص میکند نظام پوتین در مکان بسیار متفاوتی با اتحاد جماهیر شوروی در دوره پرسترویکا قرار دارد.
اول اینکه میخائیل گورباچف تنها شش سال در روسیه قدرت را به دست داشت و هرگز نتوانست کنترل موثری بر حلقه داخلی رهبران شوروی داشته یا تغییری در بروکراسی ایجاد کند. در نتیجه او نتوانست ابتکارات سیاسی خود را اجرایی کند و ناچار شد تصمیمات رادیکالتری را اتخاذ کند که کل سیستم را بیثبات میکرد.
در مقابل پوتین پس از به قدرت رسیدن در سال دو هزار خیلی سریع بر نخبگان رقیب کنترل پیدا کرده و مکانیسم قدرت عمودی را احیا کرد. او ۲۴ سال است که در قدرت بوده و اکثر تحلیلگران موافقند که پایههای اصلی رژیم او آنقدر قوی است که احتمالا حتی از مرگ بنیانگذار خود هم جان سالم بهدر میبرد.
مسائل دوم این است: یکی از عوامل مهم در فروپاشی اتحادجماهیرشوروی این واقعیت بود که این کشور در یک جنگ در افغانستان بود و قابلیت پیروز بیرون آمدن از آن را نداشت. بنابراین اتحادجماهیر شوروی مجبور شد که با غرب وارد مذاکره شود. روسیه در حال جنگ در اوکراین است که هنوز اطمینان دارد که میتواند در آن پیروز شود.
مورد سوم اینکه اتحادجماهیر شوروی ورشکسته شده بود، کسری تجاری داشت و از خارج پول قرض میگرفت. در مقابل با وجود تحریمهای غرب، روسیه در سال گذشته ۵۰ میلیارد دلار مازاد تجاری داشته است. اقتصاد برنامهریزی شده شوروی سفت و سخت و ویرانکننده بود و دولت در گودالی از یارانههای دولتی فرو رفته بود. روسیه کنونی دارای یک اقتصاد سرمایهداری پویا است که بهخوبی در اقتصاد جهانی در اقتصاد جهانی ادغام شده و کارآفرینان مهارت خوبی در دور زدن تحریمهای غرب دارند.
نکته چهارم این است که اتحاد جماهیر شوروی، فدراسیونی بود که تنها ۵۲ درصد از جمعیت آن را روسها تشکیل میدادند. اما روسیه پوتین یک کشور متمرکزتر است که ۸۲ درصد از جمعیت آن را روسها تشکیل میدهند. مسلما برای روسیه احتمال شورش اسلامگرایان در قفقاز شمالی یک چالش امنیتی بالقوه است. اما منطقی که رمضان قدیروف رهبر چچن را تبدیل به یک رعیت وفادار برای مسکو کرده، در موارد دیگر هم صدق میکند. بر اساس این منطق بهتر است از جریان یارانهای که از مسکو میرسد لذت ببرید و لامبورگینی سوار شوید تا اینکه گروزنی یکبار دیگر به تلی از آوار تبدیل شود. چچنیها از جنگهای اول و دوم درس گرفتهاند که استقلالطلبی ارزش تلاش را ندارد. هیچیک از جمهوریهای دیگر در فدراسیون روسیه هم علاقهای به آغاز جنگ با مسکو ندارند.
حمله ۲۲ مارس ۲۰۲۴ به تالار شهر کراوکس، نه تنها یادآور این موضوع بود که اسلامگرایی افراطی همچنان یک تهدید امنیتی برای روسیه است بلکه نشاندهنده شکست اطلاعاتی گسترده سرویسهای اطلاعاتی این کشور بود. ایالاتمتحده از قبل به آنها هشدار داده بود که چنین حملهای در راه است. آنها باید نگهبانان مسلح را در تمام سالنهای کنسرت در مسکو مستقر میکردند. بااینحال، حملاتی مانند کراوکس باعث تغییر رژیم در روسیه نمیشود. تروریستها نه از قفقاز شمالی، بلکه از تاجیکستان آمده بودند. این نشان میدهد که هشت میلیون کارگر مهاجر از آسیای مرکزی یک خطر امنیتی بالقوه برای روسیه است. اما ارزش آنها در اقتصاد روسیه که با مشکل نیروی کار کم مواجه است، حداقل در حالحاضر از چالشهای امنیتی که ایجاد میکنند بیشتر است.
شورش واگنر در ژوئن ۲۰۲۳ یک تحول خارقالعاده بود و جدیترین تهدید برای ثبات رژیم پوتین از زمان تأسیس آن در سال دو هزار به حساب میآمد. ما هرگز نمیدانیم اگر یوگنی پریگوژین به عقب نرفته بود، چه رخ میداد. او به نیروهای خود دستور داده بود تا به سمت مسکو پیشروی کنند. اما آنچه میدانیم این است که قیام یا شورش واگنر در نهایت شکست خورد. پریگوژین مرده و به خاک سپرده شده و ثبات رژیم به سرعت برقرار شده است.
اجازه دادن به گروه واگنر برای توسعه و قدرت پیدا کردن تا جایی که بتواند آن شورش را به راه بیندازد، یک اشتباه جدی از سوی پوتین، پس از تصمیم او برای آغاز تهاجم تمام عیار به اوکراین بود. اما این یک اتفاق دور از ذهن باقی میماند و نمیتواند به عنوان پایهای برای سیاست ایالات متحده عمل کند.
برای پیروز شدن در دیپلماسی و جنگ نیاز به ارزیابی واقعبینانه از نقاط قوت و ضعف دشمن است. فروپاشی ناگهانی اتحاد جماهیر شوروی به ما یادآوری میکند که انتظار چیزهای غیرمنتظره را داشته باشیم. اما پوتین و رئیس جمهور چین شی جین پینگ از اشتباهات گورباچف درس خود را گرفتهاند. واشنگتن نباید سیاست روسیه خود را با این فرض بسازد که صاعقه دو بار به یک مکان برخورد میکند.