کتابدار گنجینه کامبوزیا
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۱۹۸۹۶۸
روزنامه محلی سیستان و بلوچستان ضمیمه روزنامه خراسان روز شنبه/27 مرداد 97 مطلبی با عنوان «کتابدار گنجینه کامبوزیا» منتشر کرده است.
دراین مطلب آمده است: آدرس را که می پرسم بر خلاف تصورم می گویند در حاشیه شهر است. پس از طی کردن خیابان های پر جمعیت و تو در توی حاشیه شهر، انتهای یکی از خیابان ها ظاهری متفاوت نسبت به دیگر نقاط حاشیه شهر دارد، تابلوی کتابخانه ای در دل حاشیه شهرجلب توجه می کند! زنگ را می فشارم و پس از چند ثانیه در باز می شود؛ فضایی این چنین با سلیقه و زیبا در آن نقطه از شهر، دور از انتظار است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کانون گردهمایی روشنفکران
«صادقه کامبوزیا» می گوید: پدرم در بیرجند به تدریس زبان فرانسوی مشغول شد و با برگزاری جلسات تفسیر قرآن در مساجد و تکیه ها به سخنرانی علیه استبداد ادامه داد تا این که در سال 1312 برای دومین بار تبعید شد این بار به زاهدان که در آن زمان شهری تازه تاسیس بود. تا پایان عمر در این شهر به مطالعه، تألیف و کشاورزی در باغش پرداخت که آن را در کویر بنا کرده بود که این باغ به کلات کامبوزیا شهرت دارد. وی همچنین در قلب کلات، کتابخانهای تأسیس کرد تا محیطی مناسب برای تحقیق و پژوهش، کانونی برای گردهمایی روشنفکران و فعالان سیاسی و محلی برای تشکیل جلسات بحث و گفت و گو درباره موضوع های مختلف باشد. وی اظهار می کند: پدر همیشه تحت تعقیب ساواک بود، نیروهای ساواک گاهی برای تحت فشار قرار دادن او به کتابخانه می آمدند و آن جا را تفتیش می کردند. پدر در 24 مهر 1353 در هفتاد سالگی و در حالی که در سلامت کامل به سر میبرد به دلیل مسمومیت به مرگی مشکوک توسط ساواک دچار شد و مدفن او به وصیت خودش، در کتابخانه شخصی او قرار گرفت. با حکم مراجع نبش قبر انجام و پیکر او از شهر به این قسمت منتقل شد. از سال 53 تا 62 چیزی از این کتابخانه باقی نمانده بود و بیشتر کتاب های آن را به غارت بردند، حتی در و شیشه ها هم شکسته بود. از 80 هزار جلد کتاب فقط 24 هزار جلد باقی مانده است و از تالیفات خود استاد هم چیزی در دست نیست. این مکان بازسازی شده کتابخانه کامبوزیا نام دارد و میزبان علاقهمندان به کتاب خوانی است و از جاذبههای گردشگری زاهدان محسوب می شود.
8 هزار جلد کتاب میراث استاد
وی درباره موضوعات کتاب های موجود در کتابخانه می گوید: از مجموعه کتاب های خود استاد هشت هزار باقی مانده است که دو هزار جلد به زبان روسی و فرانسه و بقیه فارسی و عربی و دیگر کتاب ها مربوط به حوزه های جوانان، پژوهش و کمک درسی است. وی می افزاید: پدرم 14 پسر و 14 دختر داشت که اغلب آن ها خود از نخبگان و فرهیختگان علمی و مذهبی هستند. به خانواده بسیار اهمیت میداد و دلش می خواست فرزندان زیادی داشته باشد و آن ها به مدارج بالای علمی و مذهبی برسند. وی ادامه می دهد: زمانی که ازدواج کردم برای زندگی به تبریز رفتم، در سال هایی که پدرم در قید حیات بود رفت و آمد می کردم و پس از فوت او تا شش ماه به زاهدان نیامدم. در این مدت هر شب خواب پدرم را می دیدم که ناراحت است و در کتابخانه قدم می زند، زیرا کتابخانه را رها کرده بودیم. هر پدر و مادری از فرزندان خود انتظار دارند کاری برایشان انجام دهند اما ما سنمان بسیار کم بود و کاری انجام ندادیم، به همین دلیل دینی بر گردن خود برای خوشحال کردن پدرم احساس می کردم. وی بیان می کند: همسرم از شاگردان پدر بود و شش ماه پس از فوت پدرم هنگامی که به زاهدان آمدیم با مشاهده وضعیت خواهران و برادرانم تصمیم گرفت آن ها را با خود به تبریز ببرد، در شش ماه پس از فوت پدر، خواهران و برادرانم به مدرسه نمی رفتند زیرا ساواک به دو خانواده پول داده بود که بچه ها را اذیت کنند، این که چطور از میان خواهران و برادرانم من عهده دار این مسئولیت شدم تقدیر و قسمتم بود، از کودکی با کتاب بزرگ شدیم و هر روز جمعه کارمان مرتب کردن کتاب های کتابخانه بود، پدر وسواس خاصی در چیدمان کتاب به کار می برد و این عشق و علاقه پدر از بچگی به من منتقل شد و سرانجام تصمیم گرفتم بمانم و در این کتابخانه زندگی کنم. وی اظهار می کند: از این کار خسته نشدم و روز به روز بیشتر به این میراث پدر وابسته می شوم و اگر مدتی به مسافرت می روم فکر و خیالم این جاست و لحظه ای نمی توانم از آن غافل شوم به همین دلیل قسمتی از آن را مرتب کردم و همین جا کنار پدرم و کتاب ها زندگی می کنم. سال 65 توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی این مکان به عنوان کتابخانه عمومی ثبت شد و سال 66 به عنوان کتابدار این مسئولیت را قبول کردم و 30 سال است در کنار مردم استان هستم. وی خاطرنشان می کند: پدرم صفات بارز زیادی داشت، هوش و استعداد ذاتی، حفظ قرآن و تسلط به هفت زبان و داشتن اخلاق اجتماعی از جمله ویژگی ها و صفات عالی پدرم بود، هر یک از بچه ها یکی از صفات پدر را به ارث بردند و به نظرم من هم جسارت و نترس بودن را از او به ارث بردم و از کودکی از چیزی نمی ترسیدم. از گذشته بدون فرزندانم و نگهبان در این منطقه زندگی می کنم.
دغدغه و مشکلات
«صادقه کامبوزیا» از دغدغه هایش می گوید، مشکلاتی که با بازدید مسئولان کشوری و استانی هم رفع نشد و دیگر هم نمی توان به رفع آن امید داشت. وی اظهار می کند: مشکلات را به مرور زمان با زندگی کردن در این مکان می توان فهمید. مشکل آب و قطع برق و تلفن به دلیل سرقت کابل ها در این منطقه موضوع مهمی است. وی ادامه می دهد: در بسیاری از موارد هزینه های کتابخانه را خودم پرداخت می کنم، زیرا بودجه چندانی ندارد. بیان مشکلات، هنگامی که دیده نمی شود و کاری برای رفع آن انجام نمی دهند خسته کننده است. یک یا دو بار می توان برای پیگیری مشکلات زنگ زد نه بیشتر. پدرم هم به ما یاد داده که همیشه روی پای خودمان بایستیم. وی بیان میکند: برای حاشیه نشینان در قالب فرهنگ سازی اقدامات مختلفی انجام دادیم و در حوزه آموزش با ناشران کشور مکاتبه کردیم و کتاب های رایگان را به عنوان هدیه برای دانش آموزان فرستادند. میزبان مهمانان کشوری هستیم، اشخاص زیادی هستند که در بدو ورود به زاهدان به این مکان سر می زنند.
8006**3042
منبع: ایرنا
کلیدواژه: فرهنگي رسانه روزنامه محلي سيستان و بلوچستان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۱۹۸۹۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند/او برای برگشت از سفر، چندین قرار کاری گذاشته بود و قول داده بود برای دیدن خواهرش به زاهدان برود
روزنامه اعتماد نوشت: «ما مطمئن هستیم و میدانیم پدرم خودکشی نکرده است. پدرم قرار بود برای تدوین فیلم «پرونده باز است»، به تهران برگردد و برای آینده برنامه داشت.» اینها بخشی از صحبتهای دختر کیومرث پوراحمد است. او مدعی است پدرشان خودکشی نکرده است....
دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه میگوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال میشناخت ویلا اجاره میکرد و به شمال میرفت، چون میخواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا میرفت؛ یعنی اولینبار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرارهای مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبهرو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»
همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت میخواهد به تهران برود تا بخشی از موزیکها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرارهای مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم میشد، اشاره کردم و از تلفنها و پیامهایی که مربوط به همین قرارهای کاری میشد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند.
خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود. کتابهایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتابهای او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصتطلبی بود و ما نمیدانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران میشناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتابها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمیرسد، چون ایران نیست. حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قراردادها را برایمان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتابهای دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتابها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود.
پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت میخواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که میخواست آنها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیهکننده برخی سکانسها را حذف کرد و تغییر داد.»
دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز میگوید: «عمهام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچوجه درست نیست.»