رسوایی با کفش پاشنه بلند برای عروس خانم در ماه عسل
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۲۰۹۸۱۰
رکنا: وقتی «لادن» به مجتمع قضایی ونک وارد شد، آهسته قدم برمیداشت. در میان همهمه مراجعان هیچ صدایی را نمیشنید جز صدای گامهای خودش.
به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، مقابل شعبه 264 دادگاه خانواده که رسید، بیاختیار پاهایش سست شد و همانجا روی صندلی کنار زنی سالمند نشست تا در فرصتی مناسب برگه «دادخواست تمکین» را به قاضی Judge نشان دهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زن غریبه سر صحبت را باز کرد و گفت:«دخترم، نگران نباش انشاالله همه چیز درست میشود...»
لادن به خودش آمد و گفت: «اولین بار است پایم به دادگاه باز میشود. اما ظاهراً باید عادت کنم.» بعد از آن بدون آنکه منتظر حرف زدن زن سالمند باشد، ادامه داد: «8 سال پیش، در کلاسهای دانشگاه نشسته بودم و خیال میکردم زندگی آنطور پیش خواهد رفت که من بخواهم. اما اینطور نشد. یک روز که برای خرید یک جفت کفش پاشنه بلند وارد یک مغازه شدم، زندگیام به کلی تغییر کرد. صاحب فروشگاه که مرد جوانی بود نگاههای معناداری به من داشت، وقتی به خانه آمدم پدرم با دیدن کفشهای پاشنه بلند عصبانی شد و گفت اجازه نمیدهد دخترش چنین کفشی بپوشد.
من هم بلافاصله با فروشگاه تماس گرفتم تا کفش را پس بدهم. وقتی به آنجا برگشتم مرد جوان کفشها را پس گرفت و آرام گفت؛ «به نظرم کفش پاشنه بلند برازنده شماست!» با دلخوری مغازه را ترک کردم، اما از همان روز تماسهای آن مرد شروع شد. در مدت دو ماهی که با هم حرف میزدیم احساس میکردم روی ابرها راه میروم. اسم آن مرد «بهرام» بود. پسر ارشد یک مغازه دار سنتی راسته کفش فروشهای تهران. دو ماه بعد به خواستگاریام آمد. میگفت عاشقم شده. همه چیز بخوبی پیش رفت جز ماجرای مهریه. پدرم اصرار داشت 120 سکه طلا در عقدنامه بنویسیم اما من لج کردم و گفتم با 12 سکه راضیام. وقتی به ماه عسل رفتیم بهرام همان کفشهای پاشنه بلند را از چمدان بیرون آورد و جلویم گذاشت. از خوشحالی زبانم بند آمده بود، نه برای کفشها بلکه برای داشتن مردی که به نظراتم احترام میگذارد. هر چه بود زندگی ما شروع شد و با باردار شدنم دیگر نتوانستم دانشگاه را ادامه بدهم. وقتی بچه بزرگتر شد خواستم دانشگاه را ادامه بدهم اما بهرام اجازه نداد. اختلافهای ما از همان جا شروع شد. هنوز وارد چهارمین سال زندگی مشترک نشده بودیم که متوجه شدم بهرام تماسها و پیامهای مشکوکی دارد. وقتی اعتراض کردم انکار میکرد و آنها را مربوط به کارش میدانست. یک روز برایش ناهار درست کردم و به در مغازه بردم. آنجا متوجه شدم با خانم فروشنده مغازه به رستوران رفته است. قابلمه را گذاشتم و به خانه آمدم. اما باز هم منکر ارتباط غیرمتعارفش شد. از او خواستم اگر راست میگوید فروشنده را اخراج کند اما زیر بار نرفت و گفت مسائل کاری او به من ربطی ندارد. موضوع را با پدرم در میان گذاشتم اما او هم طرف بهرام را گرفت و گفت؛ «خوب نیست برای هر چیز بیارزشی زندگیات را به هم بزنی.» به آن خانم زنگ زدم و خواهش کردم پایش را از زندگی ما بیرون بکشد. او هم موضوع را به همسرم گفته بود و همان شب دعوای مفصلی در خانه ما راه افتاد. دو سال تمام با هم بحث و مجادله داشتیم اما بهرام حاضر نبود آن زن را اخراج کند. پدرم هم دائم میگفت مراقب باش در فامیل آبروریزی نشود.
با این حال یک کلمه هم به همسرم اعتراض نکرد. میخواستم قهر کنم و به خانه پدرم برگردم اما به خاطر آینده فرزندمان کوتاه آمدم و تحمل کردم. حضور آن زن مثل خوره به جانم افتاده بود و متوجه اصرار بیدلیل بهرام برای اخراج نکردن آن زن نمیشدم. بهرام کم کم شروع به ساخت ویلایی در شمال کرد و خیلی از شبها به بهانه رسیدگی به ویلا به خانه نمیآمد. زندگیام ذره ذره داشت از بین میرفت. از یک طرف خانوادهام حمایتم نمیکردند و از طرف دیگر بهرام اهمیتی به من نمیداد. تمام عشقم شده بود دخترم. بالاخره یک روز دلم را به دریا زدم و به حالت قهر به خانه پدرم برگشتم.
بهرام هم تا چند ماه به سراغم نیامد به محض اینکه خانوادهام فهمیدند میخواهم طلاق بگیرم، پدرم پا پیش گذاشت و با بهرام صحبت کرد. بهرام هم گفت مشکلی ندارد که من به خانه برگردم. اما رفتن من هیچ چیزی را عوض نکرد و در روی همان پاشنه میچرخید. یک ماه بعد برگشتم. حالا دو سال است که خانه پدرم هستم. بهرام هم یک روز در هفته دخترم را میبیند و با من کاری ندارد. پدرم گفته اگر طلاق بگیرم در خانهاش جایی ندارم، بهرام هم گفته طلاقم نمیدهد... در وضعیت بدی گرفتار شدهام. به نظر شما مردی که دو سال همسرش را رها کند، اهل زندگی است؟»
زن سالمند سری تکان داد و جواب داد:«چه عرض کنم؟ اما به نظرم بهتر است با کمک بزرگترها مشکل را حل کنید.»لادن نگاهی به در دادگاه خانواده که تازه باز شده بود انداخت، مشخص بود که جلسه رسیدگی به پایان رسیده است. بلافاصله بلند شد و به سمت در شعبه رفت. قبل از آن به زن سالمند گفت:«پدرم نه به دادگاه میآید نه با بهرام حرف میزند. اجازه هم نمیدهد هیچ کسی از مشکل ما باخبر شود...
آخرین بار که با شوهرم حرف زدیم گفت تمایلی به ادامه زندگی ندارد، اما جرأت ندارد جلوی پدرم حرف طلاق بزند. حالا دادخواست تمکین داده. آمدهام از قاضی بپرسم اگر باز هم به خانه برگردم و شوهرم به من بیتفاوت باشد باید چه کار کنم؟ من یک انسانم و نباید مثل آشپز و کارگر خانه یا پرستار بچه با من برخورد کند.» سپس راهش را کشید و به سمت شعبه 264 رفت. قاضی «غلامحسین گلآور» که مشغول رسیدگی به پروندهای بود به زن جوان اجازه داد بنشیند. لادن سلام کرد، ابلاغ را نشان داد و گفت:«آقای قاضی، ماجرای ما درست از 8 سال پیش شروع شد...»
بهمن عبداللهی
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
عکس لحظه اعدام 6 تبهکار مشهدی در یک اتاق/ آنها قبل مرگ چه گفتند !؟
اولین اسامی اختلاسگران کشور اعلام شد / 17 مجرم کلان اقتصادی را بشناسید
حمله وحشیانه به فوتسالیست زن در قم پس از پایان مسابقه ! +عکس
چهره وحشتناک زن جوان که با وسوسه وارد تلگرم شد !
50 سال زندان برای دختر دانشجو شیطان صفت
عکس های زنم را با پوشش زننده در گوشی دوستانم دیدم !
راز شوم باغچه ای که دختر بی حیا 12 سال به آنجا رفت و آمد داشت + تصاویر
وصیتنامه عجیب زن اول یک مرد در زیر بالشش بود / اتباط مهری با افسر پلیس تهران چه بود؟ +عکس
چه کسی پرچم ایران را در ورزشگاه غدیر اهواز به آتش کشید ؟ / پلیس گزارش داد
ناگفته های شوم دختر دانشجو تهرانی از خانه مجردی یک شیطان
مردی همسر زیبای خود را با داس سلاخی کرد + تصاویر
این بار گُنده لات مخوف چاقو چاقو شد! + عکس محل قتل
دکتر شیخ در حال تجاوز به بیمار روی تخت بیمارستان گیر افتاد+عکس
دختر جوان غیرتی شد و می خواست مردانگی نامزدش را با شمشیر بگیرد!+عکس
تجاوز به خانم منشی تنها در مطب دندانپزشکی شهرک غرب +عکس
منبع: رکنا
کلیدواژه: خودرو سلامت مسکن بازنشسته ها مهم ترین های 24 ساعت ارز و سکه حوادث Accidents قاضی Judge ماه عسل اخبار حوادث پدر همسر قضایی دندانپزشکی عجیب عکس حوادث ایران فیلم خیانت زندگی مرد زن تعرض کودک
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۲۰۹۸۱۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ناگفته های همسر ناصر عبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال
به گزارش «تابناک»، پس از ۱۸ سال اما «فاطمه فهیمی» همسر«ناصر عبداللهی» در گفتوگو با «فراز» ناگفتههای زیادی را به زبان میآورد.
زندگی ناصر عبداللهی بعد از جدایی از همسر اول
فاطمه فهیمی میگوید: «همسر اول ناصر بعد از جدا شدن، تمام زندگی، خانه و اسناد داخل خانه که برای ناصر و بچهها بود را شبانه جمع کرد. به جز وسایل خیلی کوچک که آن هم برای اتاق خواب بچهها بود، حتی برخی از وسایل بچهها را که میتوانست برده بود. ایشان شبانه رفتند و مدتها خبری از او نبود، ۶ سال بچهها در کنار من و تا زمانی که پیش ناصر بودم زندگی میکردند. از بچهها نگهداری کردم و هیچ خبری از آن زن نبود».
او ادامه میدهد: «زمانی که ما به بندر آمدیم مدتها در خانه پدرم ساکن بودیم تا زمانی که بتوانیم خانهای تهیه کنیم. چون رفتن ما به بندر یک دفعه اتفاق افتاد. ناصر گفت ۱۰ سال میشود در تهران است و میخواهد به بندر برگردد. وقتی به بندر آمدیم، پدرم نمازخانهای را که در پایگاه فرهنگی داشت به ما داد تا ما بتوانیم وسایل را آنجا بگذاریم. بعد از آن تا وقتی که ما خانه پیدا کردیم در منزل پدرم ساکن شدیم».
فهیمی میگوید: «روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد من در منزل پدرم بودم و خانه خودم نبودم. من به خواسته خود ناصر به خانه پدرم رفتم و ناصر گفت من در حال تنظیم قطعهای هستم، شما برو و من هم تا غروب خودم را میرسانم. همه بچهها در خانه بودند (نوید، نازنین و نامی)».
او با بیان اینکه یکی دو ماه بعد از رفتن به خانه خودمان این اتفاق افتاد، ادامه میدهد: «روزی که این اتفاق افتاد بچهها به مدرسه رفتند و من با دخترم نینا برای خرید رفتیم که ناصر بهمن گفت شما برو من خودم به دنبالت میآیم. وقتی من رفتم، بعد از آن با ناصر تماس گرفتم و جوابی نداد. با بچهها که تماس گرفتم آنها خانه بودند. یکبار گفتند پدرشان خواب و بار دیگر گفتند در حال کار کردن است. فردای آن روز به من گفتند شما در سورو بمان پدر خودش به دنبالت میآید».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «فردای صبحی که من به خانه پدرم رفته بودم خانواده ناصر به منزل پدرم آمدند؛ فکر میکنم برادر ناصر بود که به دنبال پدرم آمد و پدر من نیز رفت. هرچه تماس گرفتم با پدرم که بپرسم چرا خانواده ناصر به دنبالش آمدند پاسخی نداد. بعد فهمیدم که ناصر در بیمارستان است که آن هم پدرم به من گفت. هیچکس به من حرفی نمیزد، حتی مادر ناصر به من گفت حال ناصر خوب است و گفته فعلا به خانه نیا با وجود اینکه ناصر در بیمارستان بود».
تن بیجانی که روی تخت بیمارستان افتاده بود…
او ادامه میدهد: «وقتی من به بیمارستان رفتم ناصر اصلا اوضاع خوبی نداشت. سر تا پای او دچار مشکل شده بود. حالا چه اتفاقی برایش افتاده بود واقعا متوجه نشدم. خانواده من نیز متوجه نشدند چه اتفاقی افتاده است. اما حاشیهها زیاد بود. میگفتند کار ما بوده و ما ناصر را زدهایم».
فاطمه فهیمی میگوید: «تنها یک تن بیجانِ بدون جمجمه، کتف، زانو و مچ پا را در بیمارستان دیدم. صورت ناصر زخمی و کلیهها از کار افتاده بود. من این جسمی که کاملا بیجان است را در بیمارستان دیدهام. اینکه چه بلایی سر این آدم آمده بود را تا به امروز من نفهمیدهام».
او ادامه میدهد: «ناصر یک سنی مذهب معتقد به اهل بیت بود. حتی زمانی که میخواست موزیک احمد سانی را بخواند وقتی با پدر من مشورت کرد، پدرم به او گفت حمایتت میکنم و حالا ما را به اینکه ناصر را کشتهاید محکوم میکنند».
قانون به فاطمه فهیمی اجازه پیگیری نداد!
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «وقتی من بهخاطر پرونده ناصر به تهران رفتم و پیگیری کردم؛ گفتند شما نمیتوانید بهعنوان همسر پیگیری کنید، فقط پدر، مادر و پسر ارشد او میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند. حتی قانون به من اجازه پیگیری نداد».
او ادامه میدهد: «بارها به کسانی که من را مقصر دانسته و حاشیه میسازند گفتهام اگر من قاتل ناصر هستم چرا باید زنده بگردم؟ مگر ناصر پدر، مادر و خانواده نداشت؛ چرا هیچکدام از من شاکی نشدند؟ مگر به من نمیگویید قاتل؟ بالاخره آدم باید یک سرنخی را بگیرد تا به واقعیت برسد. وقتی من برای پیگیری میروم، میگویند شما نمیتوانید، باید فامیل درجه یک باشد؛ من که زن ناصر بودهام فامیل درجه یک محسوب نمیشوم. میگویند مادر، پدر، خواهر، برادر و پدر، اینها میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند».
فاطمه فهیمی میگوید: «وقتی من برای پیگیری میروم و میگویند شما نمیتوانی و حق این کار را ندارید، چطور پیگیر پرونده ناصر باشم؟ اگر قانون این اجازه را بهمن میدهد من پیگیری کنم! به من که هیچ اختیار عملی داده نشد، آنها هم که اختیار داشتند نرفتند، نمیدانم چرا، فقط میشنوم که به من میگویند خانم فهیمی برادر ناصر گفته است که شما ناصر را کشتید. من هم به آنها گفتم برادر ناصر تا دوسال بعد از فوت او در حمایت و پیش ما بود. پس چرا چیزی نگفت؟ چرا در آن دو سالی که ما به او کمک کردیم نگفت که ما قاتل هستیم، اکنون میگوید؟ برادرهایش میتوانند این موضوع را پیگیری کنند، اما اینکار را نمیکنند».
پزشکی قانونی؛ دلیل مرگ نامعلوم، پرونده مختومه است!
فاطمه فهیمی با اشاره به اینکه خانواده ناصر گفتند ما پیگیری کردیم پرونده مختومه است و دیگر نمیشود پرونده ناصر ادامه داشته باشد، ادامه میدهد: «حالا چه دلیلی داشت، من نمیدانم و متوجه نمیشوم. گواهی پزشکی قانونی گرفتم دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. بچههاهم بعد از این اتفاق رابطه خودشان را با من قطع کردند و هیچکدام جواب درستی به من ندادند. من نمیتوانم در خصوص اینکه آیا آنها خبر دارند که چه اتفاقی افتاده است، نظری دهم؛ زیرا متوجه نشدم چه اتفاقی برای ناصر افتاد».
او میگوید: «از خانواده عبداللهی تنها کسی که میتوان از او بهعنوان یک انسان حرف زد تنها ناصر بود. من هیچ چیز خوبی در این خانواده ندیدهام. من هم دوستدارم بدانم چه اتفاقی برای همسرم افتاد. چه چیزی شد که ناصر آن شکلی شد و چه کسی این بلا را سر ناصر آورد؟ برای منی که محکوم به قتل ناصر هستم نیر سوال است. حتی نمیدانم که چرا پسرهایش به دنبال این موضوع نمیروند».
فهیمی با بیان اینکه من بهخاطر تمام شدن حاشیهها میروم سراغ پرونده، ادامه میدهد: «اما نمیشود، زیرا تمام پروندههای قانونی ناصر دست برادر و خانواده او است. آنها هم یک کلام میگویند پرونده بسته شده و این اختیار بهمن داده نمیشود».
مرگی که نه خودکشی بوده و نه بر اثر اعتیاد
او با تاکید بر اینکه ناصر اهل خودکشی نبود و به هیچ عنوان اعتیاد هم نداشت، ادامه میدهد: «ناصر را زده بودند، اما اینکه چه کسی اینکار را کرد من هیچوقت نفهمیدم. هیچکس پیگیری نکرد. من میدانم به ناصر حمله شده است از آثاری که در بدن ناصر دیده میشد مشخص بود. هیچکس نمیتواند جوری به سر خودش بزند که جمجمهاش ترک خورده و نرم شود. هیچکس جوری که یک تکه گوشت از صورتش کنده شود خود را نمیزند. هیچکس نمیتواند در این حد خود را بزند که هر دو کتف، زانو و مچ پا را خورد کند».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «من در کسی دشمنی با ناصر ندیده بودم وقتی چیزی ندیدهام نمیتوانم کسی را محکوم کنم. پزشک قانونی حتی حمله را تایید نکرد و دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. مسئله ناصر به لحاظ قانونی و پیگیری مشکل داشت».
او با اشاره به قتل روحالله داداشی، ادامه میدهد: «چند سال پیش وقتی که روحالله داداشی را کشتند و زمانی که قاتل او را دستگیر و اعدام کردند من در تهران بودم. برای یک کار قانونی رفته بودم و همانجا گفتم که قاتل روحالله داداشی یک شبه با اینکه متواری شده و فرار میکند پیدا میشود؛ زیرا به لحاظ قانونی پیگیری شده و او را پیدا کردند. اما برای ناصر با آن همه شدت جراحتی که روی بدناش بود هیچ پیگیری انجام نشد»
محکومیتِ بی اساس
فاطمه فهیمی میگوید: «بردار من آن زمان هیچ سنی نداشت و الان میگویند او قاتل است. چرا کسی را نبردند؟ اگر میگویند ما قاتل هستیم چرا ما را نبردهاند؟ خیلیها من، برادر و پدرم را محکوم میکنند. ناصر تمام زندگیاش با من و خانوادهام بود. اما نمیدانم یکدفعه چه اتفاقی افتاد که گفتند ما او را کشتهایم. اگر بحث اختلاف با زن بود بله ناصر با زن اول خود خیلی اختلاف و مشکل داشت. اما با من و خانواده من هیچجوره مشکلی نداشت. من آنها را هم محکوم نمیکنم با اینکه مشکلاتی بین آنها بوده من میگویم بالاخره زن و مرد بودند».
او ادامه میدهد: «من کسی را محکوم نمیکنم، اما تیر محکومیت تا آخرین لحظه سمت من است. با اینکه من تا آخرین لحظه کنار ناصر بودم و یک لحظه از او جدا نشدم. بعد میآیم کاری کنم که ناصر نباشد؟ اما اکنون همه میگویند کار زن دوم او و داییهایش بود».
اخباری که میتواند خانمانسوز باشد
فهیمی در ارتباط با اخباری که به گفته او کذب و دروغ بوده است، میگوید: «برادر من با ارشاد صحبت کرد و آنها گفتند کاری که ما میتوانیم انجام دهیم این است که در ارتباط با سایتهای خبری قانونی پیگیر شوید که کسی به خودش اجازه ندهد همچین کاری را کند. وقتی نهاد قضایی میگوید پرونده ناصر مختومه است و پیگیری نمیشود کنید از ما چه کاری بر میآید؟ چرا بعد از ۱۸ سال دل بچهاش را آزار میدهید؟ طرف آمده به دختر من پیام داده است، سکوت میکنی، چون مادرت قاتل است؟».
او ادامه میدهد: «نینا بهدلیل این اتفاقات یک دفعه دچار حمله عصبی میشود. او را پیش دکتر بردهام و میگوید لقمه عصبی در گلویش در آورده است و این میتواند بچه را دچار خفگی کند. به دلیل استرس، بغض و شوکهای عصبی. خدا میداند من چگونه با کمک خانوادهام در تمام این ۱۸ سال نینا را بزرگ کردهام و نگذاشتیم کمبودی داشته باشد. اما الان که بزرگ شده است هر کسی یک چیزی به او میگوید».
ابهاماتی که با گذشت ۱۸ سال، هنوز برملا نشده است
همسر ناصر عبداللهی با اشاره به اینکه روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد همه دیدند، آنجا بودند، میگوید: «خانوادهاش اولین کسانی بودند که او را در بیمارستان دیدند. پرسنل صدا و سیما، ارشاد، دوستان ناصر حتی از تهران همه آمدند و ناصر را در آن وضعیت دیدند. من فقط میدانم این اتفاق نه از سر خودکشی است نه اعتیاد».
او ادامه میدهد: «ناصر دچار مرگ مغزی شده و پشت جمجهاش نرم شده بود. آدم چه ضربهای میتواند به خودش بزند که پشت سرش نرم شود؟ هیچکس این شکلی نمیتواندا خودکشی کند. اگر انگشت اشاره سمت خانواده من است پس چرا وقتی خانواده ناصر حق پیگیری دارند، پیگیری نمیکنند؟ چرا در گوش همه میگویند کار خانواده زنش است. چرا بعد از ۱۸ سال هنوز پیگیری نکردهاند؟».