روایتی خواندنی از پویش جوانانی که سنگ مزار شهدا را صیقل میدهند
تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۲۹۹۰۸۰
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛سنگ مرمری سفیدی که روی همهشان با رنگ سبز، قرمز و سیاه تزیین شده، یک لاله بزرگ و خوشرنگ قرمز، پرچمهای بلند سه رنگ در بالای سنگ مزار سفیدرنگ، تابلوی آلومینیومی که با عکس قاب گرفته جوانی، گلدانهای سفالی، قرآن و گلهای مصنوعی تزیین شده بود، تانک بزرگ آهنی و بوی گلاب حلوایی که در فضا میپیچید، همه و همه تصاویر مزار شهدا هستند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تصاویری که از دهه شصت شروع شد و تا دهه هفتاد، هشتاد و حتی نود هم با وجود روزمرگی و مدرنیته ادامه پیدا کرد. بخش مرکزی بهشتزهرا، درست در قلب آن برای همه با دیگر بخشها فرق دارد، بخشی که شهدا در آن آرام گرفتهاند. حالا بعد از گذشت بیش از سی سال، یک گروه جوان پویشی راه انداختهاند تا رسوبهای قبور شهدا را پاک کنند و رنگ جدیدی را هم روی سنگهای مرمری سفید بزنند.
ساعت هفت صبح روز جمعه است. بعد از دو روز تعطیلی، خیابانها باید خلوت باشد. بهشتزهرا و مخصوصاً قطعه شهدا اما، به روال همه آخرهفتهها شلوغ است. صدای «فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ وَ سُبِی مَنْ سُبِی» از بلندگوهای سالن دعای ندبه شنیده میشود. زنان و مردان در ابتدای قطعه ۲۹ نشستهاند و همصدا با هم دعای ندبه میخوانند.
بیشتر بخوانید:ساماندهی گلزار شهدا + تصاویر
کمی دورتر از آنها صدای یکنواختی میآید؛ صدایی شبیه به بریدن فلزی با ارهبرقی شنیده میشود. در یکی از دالانهای قطعه، چند جوان با دستگاهی مزار شهدا را تمیز میکنند. پاچه شلوارشان را بالا زدهاند و با آب و اسکاچ، رسوبزدایی میکنند. آب راه باز کرده و به طرف جوی کنار مزار شهدا میرود. کمی دورتر از آنها در ردیف دیگری، خانمها و آقایان، هر کدام روی سنگهای مرمری سفیدرنگ خم شدهاند و با سرنگهای بزرگ، ماده بیرنگی را روی رنگها میریزند. آرام و بیصدا، با دستانی که با احتیاط روی سنگ میلغزد، نقش میزنند. اینجا مزار شهداست و بچههای پویش یک شهید، در حال رسوبزدایی و رنگآمیزی سنگقبر شهدا هستند.
ورود برای کودکان آزاد است
«ورود برای کودکان آزاد است.» و «حتماً کودکان خود را به همراه بیاورید.» پویش بهشدت تأکید دارد که کودکان باید در این کار همراه خانواده باشند و بنابراین محدودیتی هم وجود ندارد. در این میان البته تنها هلیای هفت، هشت ساله به همراه دو خواهر و پدرش صبح زود در مزار شهدا حاضر شده است.
هلیا مسواک به دست، کمک دست خواهرش است و آرام رنگها را با مسواک پاک میکند. هلیا بین خواهرها و پدرش هم یک مسابقه راه انداخته است. با اینکه صبح است و همه خوابآلود کار میکنند، او به همه انرژی میدهد: «ببین؟ بابا اینا از ما جلو زدند. آنها نصف دوم را شروع کردند. ما یک ردیف از آنها عقبتریم.» اول صبح روز تعطیل در ردیف سوم قطعه بیست و نهم، شور و هیجان خاصی حاکم است.
در ردیفهای دیگر، پیرمرد و پیرزنی آرام و بیصدا در کنار سنگ مزار فرزندانشان صبحانه میخورند. صدا را که میشوند، چایی به دست سرشان بلند میشوند و به طرف ردیف سوم میآیند و آرام و بیصدا به جوانها نگاه میکنند. پیرزن آرام به شوهرش میگوید: «دارند سنگقبر شهدا را تمیز میکنند.» اشکش را پاک میکند و لبهایش تکان میخورند. پیرمرد دست زنش را میگیرد و آرام میگوید: «بیا برویم. مزاحمشان نشویم.»
با مردم برای شهدا
آقای «مهدی آیت» یکی از کسانی است که پویش «یک شهید» را راه انداخته است. او در گفتگو درباره ایده شروع این پویش میگوید: «از سال ۷۷ طرح ساماندهی و مناسبسازی گلزار شهدا شروعشده است.این طرح در ۷۰ درصد مزار شهدای کشور اتفاق افتاده است. در این طرح، تابلوی آلومینیومی بالای سنگ مزار شهدا را حذف کردهاند و سنگ مزار متحدالشکل برای تمام شهدا در نظر گرفتهاند.»
گروه پویش یک شهید، اما تصمیم میگیرند که خاطره خوش سنگ مزارهای مختلف و تابلوهای آلومینیومی را حفظ کنند. در این راه هم تحقیق و پژوهش میکنند: «همیشه هر هفته به گلزار شهدا سر میزنیم و، چون که شهدا و حفظ یادشان دغدغه شخصیمان است، دوست داشتیم که کاری کنیم. ما یک سری پژوهش حقوقی و فرهنگی انجام دادیم و از شهریور و مهرماه سال گذشته پیگیر انجام کارها هستیم.»
همهچیز در حد یک تحقیق بود تا اینکه تا در یک ماه گذشته گروه به فرمول ویژهای برای رسوبزدایی و رنگآمیزی رسیدند. او میگوید: «ما به فرمولی رسیدیم که بر طبق آن، سنگ مزار شهدا زمان صیقل آسیبی نبیند. این موضوع خیلی مهم است. درمجموع دو گروه در گلزار شهدا هستند که کار صیقلکاری و رنگآمیزی را انجام میدهند.» یکی از آنها، اما اصولی این کار را انجام نمیدهند: «متأسفانه آنها یکلایه از سنگ مزار را برمیدارند و جرم سنگی را که در طول سی سال جرمگرفته را برمیدارد، اما بعد از دو ماه، جرم دوباره برمیگردد.»
گروه دیگری که از بازماندگان جنگ هستند بهصورت محدود، با دستگاه سنگها را صیقل میدهند. گروه، اما در پژوهشهایشان به فرمولی رسیدند که در زمان صیقل دادن، سنگ مزار بههیچعنوان آسیبی نمیبیند: «در این روش رسوب بهطور کامل برداشته میشود.» گروه با دستگاهی مدور، با آب و اسکاچ رسوب را از سنگ جدا میکنند و آن را جلا میدهند. بعد از رسوبزدایی، آنها به روش خاص دیگری رنگهایی که پاک شده است را احیا میکنند: «بهطور طبیعی اگر کسی بخواهد، سنگ مزاری را رنگ کند، رنگ را روی رنگ میزند.
این کار اشکال دارد. اگر کسی حوصله نداشته باشد، رنگ بهصورت نامرتب روی سنگ قرار میگیرد و بعضیها حتی با اسپری سنگ را رنگ میکنند.» آنها، اما کار دیگری انجام میدهند. در ابتدا، رنگهای باقیمانده را با تینر، از روی سنگ مزار جدا میکنند و بعد بر روی شیارها رنگ میزنند و بعد از رنگ کردن هم با تیغ رنگهای اضافه را میکنند تا رنگ زیبا و یکدست شود.
خود گروه تست شش، هفت سنگ مزار از شهدا را هم رنگآمیزی کردند و بعد از اینکه نتایج برایشان قابلقبول بود، کار را نهایی کردند و از دیگران هم خواستند که با آنها همراه شوند. آیت تأکید میکند: «تمام تلاشمان را میکنیم که این کمپین قدرتمند شروع شود و ادامه پیدا کند.
اگر این کمپین ضعیف عمل کند، زمین خواهد خورد.» مدیر پویش یک شهید به نکته قابلتأملی دیگری هم اشاره میکند: «ما از مردم هستیم و بهشدت هم دوست داشتیم که کسانی که همراه ما هستند، از اقشار مختلف جامعه و با دیدگاههای متفاوت باشند. برای اینکه این هدف هم محقق باشد، زیر پرچم ارگان یا نهاد خاصی هم نرفتیم.
چون نمیخواستیم که افراد با دیدگاه خاص به خاطر برچسب داشتن، از ما فاصله بگیرند. ما از مردمیم و همه مردم هم با ما میتوانند همراه باشند.» عملی شدن این تفکر البته باعث شد که آنها با دست خالی کار را شروع کنند و از هیچ جایی هم کمک نکنند: «ما در حال حاضر توان خرید دستگاهی را نداریم که بهعنوانمثال با آن سنگ مزار را تمیز کنیم. بهصورت دستی این کار ممکن است که چهار ساعت زمان ببرد، ولی با دستگاه زمان کمی نیاز است.» بعد از رسوبزدایی و رنگآمیزی سنگ قبرها، گروه به سراغ تابلوی آلومینیومی خواهد رفت.
حس این کار فرق دارد
فهیمه دختر نوجوان لاغراندام و کمسن و سالی است. با دقت روی رنگها با سرنگ بزرگ، تینر میزند. بعد صبر میکند تا تینرها اثر کند، رنگها کنده شوند تا او سریع با مسواک رنگهایی که بلند شده است را از روی سنگها جدا میکند و بعد با پارچه همهچیز را تمیز میکند. فهیمه پانزدهساله و دانشآموز است. او درباره آشنایی با این پویش میگوید: «با این طرح از طریق یکی از دوستانم آشنا شدم. حالا هم با آنها آمدهام.» فهیمه اولین باری است که برای رنگآمیزی سنگ یک مزار دست به قلممو شده است؛ دلیل کارش را هم حس مسوولیتی که در قبال شهدا دارد، میداند: «در قبال شهدا احساس مسوولیت میکنم؛ این کار یکقدم کوچک برای شهداست.
ما حرفمان این است که این سنگی که خیلیهایش هم کندهکاری شده است، میتواند تمیز و رنگآمیزی شود. با این کار شبیه به روز اولش خواهد شد.» خانم «فرزانه فتحالهی» ۴۷ سال سن دارد و با دخترش، آرام رنگهای روی سنگقبر را پاک میکند. فتحالهی در گفتگو با «صبح نو» درباره آشنایی با پویش یک شهید میگوید: «من از طریق دخترم که در حوزه و بسیج است، با این گروه آشنا شدم. شهدا به گردن ما حق دارند و من همیشه دوست داشتم که یک کاری، هرچند کوچک انجام دهم، به نظرم این قدم کوچک میتواند تبدیل به قدم بزرگی شود.»
برای فتحالهی سخت نبوده که روز جمعه از خواب بیدار شود. او توضیح میدهد: «قبلاً هم در کارهای گروهی فعالیت کردم؛ مثلاً برای افراد بیبضاعت غذا پختیم و بعد بینشان تقسیم کردم.» فتحالهی البته معتقد است که این کار با بقیه کارهای خیری که انجام داده است، فرق دارد: «این کار خیلی به خصوص است و با بقیه کارها فرق دارد. حس و حال این کار با بقیه فرق دارد. حس و حالی که البته قابل وصف نیست.»
خانم «فرینا اولیایی» به همه کمک میکند. هر نفر جدیدی که به گروه اضافه میشود، او روش کار را برایش توضیح میدهد و سریع و تند جواب کسانی را که در کارشان ماندهاند، میدهد. فرینا ۲۳ ساله و کارشناس حقوق است. این اولین تجربه اولیایی نیست و قبلاً هم با گروه دیگری سنگ قبور شهدا را رنگآمیزی کرده است
او میگوید: «این کار را بهصورت شخصی و در غالب گروهی با گروه پویش فدک برای قبور شهدای گمنام انجام داده بودم. طرح این گروه خیلی اصولی است. خیلی از این شهدا خانوادههایشان در این دنیا نیستند. بعضی از آنها شاید خانوادههایشان هم در تهران نیستند.
مزار شهدا یادگارهایی است که برای آینده میماند. بچههای نسل آینده نیاز دارند که با آنها آشنا شوند؛ بنابراین باید کاری میکردیم.» او دلیل همراه شدن با گروه را این طور عنوان میکند: «یک روز یادم است که وسط هفته به گلزار شهدا آمده بودم. دیدم که یک سری از سنگقبرها در سمت هفتادو دوتن بهشدت کهنه است. یک سری از سنگها شکسته و خلاصه اینکه اوضاع بدی داشتند. دلم گرفت.
با خودم گفتم که شهدای ما چرا باید در این شرایط باشند؟ این اصلاً خوب نیست که یک سری از قبور اوضاع خوبی دارند، چون مثلاً خانوادههایشان زنده هستند و یک سری از شهدای ما سنگقبرشان خوب نیست. آن زمان با خودم فکر کردم که باید یک کاری انجام دهیم. شاید بعضی از این شهدا پدر و مادرشان را بیست سال پیش از دست داده باشند و کسی را هم ندارند که حتی یک سطل آب بر روی مزارشان بریزد.
از آن به بعد گشتم تا گروههایی که در این حوزه کار میکنند را پیدا کردم.» او تأکید میکند: «جمعهها قرار است که این کار انجام شود. تا زمانی که عمر باقی باشد، توانش را داشته باشم و خود شهدا هم بطلبند، این کار را انجام میدهم. هر جمعه میآیم و این کار را انجام میدهم. تا هرچقدر در راه شهدا در توانم باشد، انجام میدهم. یک کسی مالی کمک میکند و یکی هم هنری کمک میکند. همه اینها به نظرم مهم است. حتی اگر کوچک هم باشند، باز هم باید انجام شوند.
اگر کاری انجام میدهیم، درواقع برای خودمان انجام میدهیم. اگر هم کاری نکنیم، آن دنیا از شرم و خجالت سرمان پایین خواهد بود.» او با اشاره به حس و حال خاص کار کردن برای شهدا میگوید: «کار کردن برای شهدا یک حس خوبی دارد. ما در روایتهایمان هم یک بحثی را به نام فرح بعد از روضه داریم. میگویند که شما هر چقدر که در روضهها گریه کنید، بعد از آن یک شادی قلبی به سراغ ما میآید.
در محرم اتفاقاً همه میگویند که ما بعد از عزاداری یک حال خوبی داریم.» اولیایی تأکید میکند: «کار شهدا هم همین حس و حال را به آدم میدهد. حال خوب بعد از کار حاصل میشود. در اینجا شاید پایتان بگیرد، بوی رنگ شما را اذیت کند، ولی درنهایت در پایان کار، یک نفس از ته دل میکشید و میگوید که چقدر خوب شد. یک حال خوبی به آدم میدهد. اینکه ممکن است که مادر یک شهید زنده باشد و پنجشنبه هفته آینده بیاید و وقتی سنگ مزار پسرش را ببیند، یک لبخند بنشیند روی لبش، همین لبخندی که روی لب مادر شهید است، به نظرم به دنیا میارزد.» در هیچ کجای دنیا نمیشود این لبخند را به دست آورد و شاید دید.
ساعت نزدیک به ده صبح است. آفتاب زده و همه اعضای گروه با دست عرقهای روی پیشانیشان را پاک میکنند. پیرمردی آرام سرک میکشد و لحظهای به گروه نگاه میکند، بعد شال سبزرنگش را صاف میکند و همانطور که دستش را پشت کمرش قلاب کرده است، میخواند: «بس بگردید و بگردد روزگار/ دل به دنیا درنبندد هوشیار،ای که دستت میرسد کاری بکن / پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار»
منبع:شهروند
انتهای پیام/
پویش جالبی که چند جوان در قطعه شهدای بهشت زهرا به راه انداختهاندمنبع: باشگاه خبرنگاران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۲۹۹۰۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
غیرتی که در خون غلتید
اردیبهشت که میآید با خودش عطر بهارنارنج میآورد و اقاقیا، تا کوچه و خیابان را پُر کند از عطر سحرانگیز بهار، اما از ساعت ۹ شب ۸ اردیبشهت سال گذشته دیگر گلهای اقاقیای خیابان عظیمیان سبزوار بوی خون میدهند، بوی خون غیرت که بر اثر اصابت ضربات چاقو از سینه حمیدرضا الداغی بر سنگفرش خیابان ریخت تا از دختری در برابر مزاحمت چند مرد جوان دفاع کند.
هنوز یک ساعتی به شروع مراسم بزرگداشت اولین سالگرد شهید غیرت، حمیدرضا الداغی مانده که به گلزار شهدای سبزوار میرسم. با خودم میگویم تا گلزار شلوغ نشده به مزار شهید الداغی بروم. فاتحهخوان از کنار مزار شهدا میگذرم و همزمان با مادر شهید الداغی سر مزار میرسم. قطرههای گرم اشکهای مادر شهید الداغی، روی سنگ قبر سرد پسرش میچکد.
دلتنگتم عزیز مادر...
پیرزن دیگری آن طرف نشسته و با سوز دل، پسرش را صدا میزند؛ حمیدرضا پسرم، دلتنگتم عزیز دل مادر. سیل اشک، دیگر نمیگذارد قربان صدقه پسرش برود. چند نفری سعی میکنند تا مادر شهید را آرام کنند، اما پیرزنی رنجور و نحیف همان طور که با انگشتان چروکیده و لاغرش تصویر شهید الداغی را نوازش میکند گویی با خودش زمزمه میکند: مادر که باشی دلت آتش میگیرد وقتی جگر گوشهات را زیر خروارها خاک میببینی. هنوز بعد گذشت ۴۰ سال، داغ شهیدم تازه است.
شهیدغیرت پسر همه مادران است
پیرزن، چادر را روی سرش مرتب میکند و در حالیکه سعی میکند با کمک عصا از جایش بلند شود، پوستری که تصویر شهید الداغی روی آن نقش بسته را با احتیاط روی سینهاش میگذارد. دست یخزده پیرزن را در میان دستانم میگیرم و میپرسم شما مادر شهید هستید، اما چرا به جای عکس پسر شهیدتان عکس شهید الداغی را در آغوش گرفتید؟ پیرزن در حالی که آرام آرام از مزار دور میشود میگوید: شهیدغیرت پسر همه مادران سبزوار است.
خیلی نمیگذرد که به یکباره گلزار پر میشود از جمعیتی که مقصدشان مزار شهید الداغی است. همزمان صدای نوحهسرایی مداح از بلندگوها میآید که میخواند: کوچه به حرف آمده، چند نفر یه یک نفر!
مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود
وقتی مداح میخواند: مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود، تکانهای شانههای مردانه چند جوان از میان جمعیت توجهم را جلب میکند.
نزدیکشان میشوم. کمی که آرام میگیرند با چشمانی اشکبار نگاهم میکنند و یکی از آنها پُربغض میگوید این که ببینی آن وقت شب در خیابانی خلوت ۲ پسر میخواهند ۲ دختر را با خودشان ببرند، بایستی و باغیرت از ناموس دفاع کنی، این که با خوردن اولین ضربه چاقو به قلبت پا پس نکشی، این که تا آخرین لحظه پای غیرتت بایستی، این واقعا انتخاب است نه اتفاق!
سوز نوحه مداح دوباره سیل اشک را به چشمان جوانها میآورد. پیرمردی با مهربانی دست بر روی شانه یکی از جوانان میگذارد و گوید: شما جوانید، دلتان پاک است. امن یجیب بخوانید خونهای شهدا پایمال نشود و اتفاقی که برای شهید الداِغی افتاد دوباره تکرار نشود.
الگوی سربداران
پیرمرد همچنان پدرانه سعی در آرام کردن جوانان دارد که خانمی محجبه نزدیکم میشود و بعد از اینکه مطمئن میشود خبرنگارم میگوید: شهید غیرت، کم حرفی نیست.
حفظ ناموس، حفظ امنیت خانواده، شهید الداغی جهانی شده، روحش شاد.
یک سال گذشت، اما یکسال با افتخار گذشت، با سربلندی سبزواریها گذشت که چنین جوانهایی را تقدیم کردند که برای ناموس شان بدون فکر کردن به مادیات و زندگی از جان میگذرند.
سبزوار شهر سربداران است سربداران جوانان ما را اینگونه بار آوردهاند. همه جوانها باید اینطور باشند و از غربگرایی دوری کنند. حجاب، حرمتِ حریم خانواده است. اگر آن دو دخترها حجابشان را رعایت میکردند، اگر آن موقع شب تنها بیرون نمیآمدند، اگر قانون خانواده را رعایت میکردند و اگر حرف بزرگتر خانواده را گوش میکردند آن اتفاق برای این شهید عزیز نمیافتاد. شهید الداغی جوان خوبی بود. ورزشکار و الگو بود و الگو ماند.
خیابان خلوتی که جهانی شد
میان شلوغی جمعیت، چشمم به مرد میان سالی میخورد که از جایش بلند میشود و صندلیاش را به خانمی با کودکی در آغوش میدهد.
وقتی از او میخواهم از شهید الداغی بگوید: خیره به تصویر شهید میگوید: شهید الداغی که رستگار شد، اما یک سال است که ما سبزواریها هر وقت به محل شهادت حمیدرضا الداغی، آن خیابان و آن پارک نزدیک میشویم غم سنگینی روی دل همه ما مینشیند.
خیابان عظیمیان و پارک بعثت که حالا به نام پارک شهید الداغی است یادآور رشادت جوانی است که با دست خالی برای دفاع از ناموس، مقابل دو نانجیب ایستاد و به نامردی شهید شد.
اما چه خوب فروشگاهی که به تازگی دوربین نصب کرده بود فیلم جنایت آن شب شوم را ضبط کرد تا حق شهید پایمال نشود؛ کار خدا بود که حماسه شهید در آن شب تعطیل و آن خیابان خلوت، جهانی شود.
شهید الداغی با نثار خونش حماسه آفرید همه شهیدان ما با نثار خونشان به ما زندگی دادند، اما شهید الداغی همه چیز به ما داد که رهبر معظم ما در وصفش میفرماید؛ دنیا را تکان داد.
همین حین مردی دیگری میگوید شهید الداغی نه شهید سبزوار که، شهید وطن است من و همسرم از رامسر برای سالگرد شهادت شهید حمیدرضا الداغی به سبزوار آمدیم تا تسلای دل مادرش باشیم که چنین پسر باغیرتی را تربیت کرد.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی