دختران انقلاب، مهمان خانواده حدادیان + عکس
تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۳۲۶۱۹۶
از خودشان بپرسی، سربهزیر میگویند: ما کجا و شهدا کجا؟ اما پدر محمدحسین نظر دیگری دارد که سرفرازشان میکند؛ «اگر شهید دعوتتان نمیکرد، امروز اینجا نبودید.»
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ صدای بوقهای ممتد، خیابان را پر کرده اما هیچکس اخم و اعتراض نمیکند. رانندهها و عابران پیاده مشتاقانه رد صدای بوق را میگیرند و با دیدن جوانکهایی که صورتشان را همرنگ پرچم روی دوششان کردهاند، لبخند میزنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این روزها بعد از فرونشستن التهابات غائله خیابان پاسداران و اعدام راننده عامل شهادت 3 مأمور نیروی انتظامی در این واقعه و درحالیکه رسیدگی به پرونده دیگر متهمان این حادثه همچنان ادامهدارد، فرصت مناسبی است برای مرور حاشیههای دیدار صمیمانه دختران جوان موسسه فرهنگی «طلوع حق» با پدر شهید «محمدحسین حدادیان»، شهید مدافع امنیت.
خودش دعوتتان کرده
«شهدا هم مثل شماها بودند. تصور نکنید خیلی میان آنها و شما فاصله است. ویژگی آنها این بود که کارهایشان را خالصانه انجام میدادند. شما هم خودتان را دستکم نگیرید. اگر شهید دعوتتان نکردهبود، الان اینجا نبودید.» خوشامدگویی شیرین پدر شهید که قند در دل مهمانان آب میکند، «صفورا علیشاهی»، یکی از حاضران هم لبخند بر لب در تأیید صحبتهای او میگوید: «حوادث شهادت شهید حدادیان باعث شد نسبت به او ارادت خاصی پیدا کنم و گهگاه به زیارت مزارش بروم. خیلی دوست داشتم دیداری هم با شما خانواده محترم شهید داشتهباشم اما قسمتم نمیشد. یک روز سر مزار شهید آمدم و گفتم: یادت باشد آخرش هم مرا دعوت نکردی ها... برایم باورکردنی نبود که 3،4 روز بعد از موسسه طلوع حق اعلام شد قرار است در برنامه دیدار با خانواده شهدا، این بار به منزل شما بیاییم. با این اتفاق، زنده بودن شهدا و حضورشان در کنار ما برایم مسجل شد.»
مثل شهدا، فرزند زمان خودتان باشید
«تعارف نداریم؛ دشمن الان چشم دیدن شما بچههای انقلابی را ندارد. دشمن هم مثل سابق نیست. یک وقت به خودمان میآییم میبینیم دشمن، دوست، برادر یا فرزند خودمان است. شما در این شرایط باید سفت و سخت کار کنید و از این شاخه به آن شاخه پریدن هم خودداری کنید. یادتان باشد در فضای مجازی هم حضور مؤثر داشته باشید. مادر محمدحسین همیشه از حضور و فعالیت او در فضای مجازی واهمه داشت اما من عقیده دارم اتفاقاً شما بچههای معتقد و انقلابی باید در این فضا باشید و روشنگری کنید. غیبت امثال شما باعث به بیراهه رفتن این فضا شده است.» پدر شهید در ادامه خطاب به دختران جوان حاضر در جلسه میگوید: «معیار زندگیتان را دستورات خدا و پیامبر (ص) و صحبتها و راهنماییهای مقام معظم رهبری قرار دهید. البته بگویم که مسیر آسانی نخواهد بود و فشار، سختی، طعنه و کنایههای فراوانی متحمل خواهید شد. اما این دوره جوانی را که به سلامت بگذرانید، توشه ارزشمندی برای زندگی سعادتمند میانسالیتان فراهم خواهید کرد.»
استخدامم نکردند، اما افتخاری که میتوانم خدمت کنم
«محمدحسین در حوزه مقاومت بسیجی که فعالیت میکرد، در یک مقطع متوجه تخلف فرمانده حوزه شد و طبق وظیفه، آن تخلف را گزارش کرد. اما بر خلاف انتظار به جای رسیدگی، آن نامه به دست خود آن فرمانده رسید و برای محمدحسین دردسرهایی ایجاد شد. این ماجرا مصادف بود با تلاشهای او برای استخدامش در سپاه که بسیار مشتاق آن بود. البته من دلم میخواست همان خدمت ساده و خالصانهاش در بسیج را ادامه دهد. خلاصه، عملکرد نامناسب چند نفر درخصوص همان وظیفهشناسی محمدحسین در گزارش تخلف فرمانده حوزه، باعث شد با درخواست استخدامش مخالفت شود.» پدر لبخند رضایت و غرور بر لب ادامه میدهد: «شاید هرکس بود، دلگیر و دلسرد میشد و جا میزد اما محمدحسین همچنان با علاقه به فعالیتش در بسیج ادامه داد. میگفت: استخدامم نکردند اما افتخاری که میتوانم خدمت کنم.»
به یاد هر کس بود، یادمان کرد
هرچقدر غم فراق محمدحسین، سنگین و تحمل جای خالیاش برای خانواده، سخت بوده اما داستانها و ماجراهای پس از شهادتش برایشان شیرین و آرامشبخش بوده. پدر مکثی میکند و میگوید: «بعد از شهادت محمدحسین به ما ثابت شد شهدای انقلاب و دفاع مقدس و شهدای سالهای پس از جنگ، همه با هم انس و ارتباط دارند. محمدحسین به بعضی شهدا از جمله شهید صیاد شیرازی و شهید زینالدین خیلی علاقه داشت. یکی از عزیزانی که بعد از شهادتش به خانه ما آمدند و به ما دلگرمی دادند، مادر شهید زینالدین بودند. اما این تمام ماجرا نبود.» حاج آقا حدادیان برگهای از لای سررسیدش بیرون میآورد و ادامه میدهد: «میدانستیم محمدحسین از مدتی قبل از شهادتش برنامه منظم زیارت عاشوراخوانی داشت. تسبیحات بعد از نماز ظهر را که میگفت، بلافاصله شروع به خواندن زیارت عاشورا میکرد. قبل از آمدن مادر شهید زینالدین به خانهمان، در وسایل محمدحسین این برگه را پیدا کردهبودم که رویش نام کسانی را نوشته بود که هر روز به نیابت از یکی از آنها زیارت عاشورا میخواند. جالب است بدانید زیارت عاشورای سومین روز از آن برنامه را به نیت شهید زینالدین خوانده بود. این اتفاق که افتاد، یقین کردیم شهدا اجازه نمیدهند دینی به گردنشان بماند. شهید زینالدین در مقابل زیارت عاشورایی که محمدحسین برایش خواندهبود، به دل مادر بزرگوارش انداختهبود از قم به خانه ما بیایند درحالیکه هیچ سابقه آشنایی با ما نداشتند. خانواده شهید حججی، خانواده شهید همت، خانواده شهید ابراهیم هادی هم به دیدار ما آمدند. یک بار در این برگه دقیق شدم و دیدم اغلب کسانی که محمدحسین به نیابتشان زیارت عاشورا خواندهبود، خودشان یا خانواده یا بستگانشان بعد از شهادت او به طریقی با ما ارتباط برقرار کردند. نام مقام معظم رهبری هم در این فهرست بود و ایشان هم بعد از شهادت محمدحسین به منزل ما تشریف آوردند.»
راست گفته اند دل به دل راه دارد
«بارها به مادرش گفتهبود: شهدا همهشان خوباند اما بعضی شهدا خونشان خیلی جوشان و جریانساز است. دلش میخواست خودش هم یک شهید جریان ساز باشد و شهید زمانه خودش، شهید محسن حججی را یکی از این شهدا میدانست. و جالب اینکه چند ساعت بعد از شهادتش، اولین عکسهایی که از محمدحسین منتشر شد، تصویر او را در کنار تصویر شهید حججی قرار دادهبودند.» پدر انگار خاطره دلپذیری در ذهنش جرقه زدهباشد، نفسی تازه میکند و با لبخند ادامهمیدهد: «در آن روزهای ابتدایی شهادت محمدحسین که ما بسیار آشفته بودیم، همسر شهید حججی تماس گرفتند و گفتند قصد دارند به دیدارمان بیایند. وقتی این خانواده گرانقدر به خانهمان آمدند، یک حس و حال و آرامش خاصی به ما دادند. جالب است که همسر شهید پسرشان را که خسته راه بود، برای خواباندن به اتاق محمدحسین بردند و او هم با آرامشی عجیب روی بالش محمدحسین به خواب رفت. مادر محمدحسین اسباب بازیهای کودکی او را که کاملاً سالم مانده، در اختیار پسر شهید حججی قرار داد و خیلی برایمان جالب بود که او از میان آنهمه اسباب بازی به ماشینی گرایش پیدا کرد که محمدحسین خیلی آن را دوست داشت.»
بشارت آقا دلمان را آرام کرد
«مقام معظم رهبری همین جا روی این مبل نشستهبودند. وقتی من ماوقع شهادت محمدحسین را برایشان شرح دادم، ایشان عصایشان را عمود بر زمین قرار دادند و شاید حدود یک دقیقه فکر کردند. بعد گفتند: از دست دادن فرزند، خیلی سخت است. اما خب خداوند چنین فرزندی را هم به هر کسی نمیدهد. بعد گفتند: اینهایی که شما تعریف میکنید که آیا محمدحسین اول تیر خورد، یا جمجمهاش خرد شد یا چشمش...، اینها برای شهید به اندازه یک افتادن از اسب است. این فرمایش آقا برای ما خیلی آرامشبخش بود.» حاج آقا حدادیان عرق از پیشانی میگیرد و ادامه میدهد: «آقا با یک نکته دیگر هم به ما قوت قلب دادند؛ فرمودند: شهادت محمدحسین آثار و برکاتی دارد که نظام و مردم بعدها آن را درک میکنند. همینطور هم شد؛ رسوا شدن دراویش گمراه و تعطیل شدن کلاسها و جلساتشان و رسوا شدن حامیان آنها، از جمله این برکات بود.»
آن خانم گفت: حلالم کنید، به امثال محمدحسین بد کردم!
پدر شهید حدادیان یک مثال عینی هم در این زمینه برای مهمانانش دارد: «چند وقت قبل یک خانم در صفحه شخصیام در اینستاگرام پیام گذاشته و نوشتهبود: مرا حلال کنید. من به محمدحسین و امثال او خیلی بد کردم! وقتی این پیام چند بار تکرار شد، از ایشان سئوال کردم ماجرا چیست؟ قرار شد سر مزار محمدحسین پاسخ مرا بدهند. در دفتر آستان امامزاده علیاکبر (ع) با ایشان که خانم بسیار محجبهای بودند و میگفتند چند ماهی است که این حجاب را انتخاب کردهاند، گفتوگو کردم. ایشان گفتند: 6 سال قبل در 20 سالگی ناخواسته جذب یک فرقه شدم که در ابتدا جلساتش فقط به گفتن ذکر «یا علی (ع)» محدود میشد. اما بعد از مدتی پیر فرقه مرا به خانهاش دعوت کرد و بعد از مقدمهچینی گفت: همانطور که در زمان امام حسین (ع)، حضرت زینب (س) داشتند، هر زمان هم میتواند زینب زمان خودش را داشتهباشد و افرادی میتوانند به این سطح برسند. و گفت: اگر تو با ما همکاری کنی، میتوانی زینب زمان خودت شوی! نمیدانستم اما آنها در ادامه با روشهایی که بلد بودند، از نظر روحی در من نفوذ کردهبودند و خوابهای موردنظر خودشان را به من القا میکردند و وقتی خوابم را برایشان بازگو میکردم، میگفتند: حالا یک مرحله ارتقا پیدا کردهای. اما این ظاهر فریبنده ماجرا بود و ارتباط با آن فرد عواقب وحشتناک و جبران ناپذیری برای من داشت و به هتک حرمتم انجامید. او در ادامه اصرار به ازدواج پنهانی داشت که زیر بار نرفتم. با رفتارهای اینچنینی و دروغهایی که از او دیدم، تصمیم گرفتم از فرقه جدا شوم. اما همهچیز به این سادگی نبود. وقتی به خودم آمدم که حدود 150 نفر ازجمله برادر و پدرم از طریق من جذب این فرقه جعلی و گمراه شدهبودند! تهدیدهای گردانندگان فرقه هم شروع شد و گفتند: به همان سادگی که خواب میدیدی، به همان سادگی هم زندگیات را خراب میکنیم و هیچ آیندهای نخواهی داشت. آن فرد هم دستبردار نبود و با اینکه شماره تلفن و تمام راههای ارتباطی را از بین بردهبودم، از طریق پدرم تلاش کرد به من ضربه بزند. او به پدرم گفتهبود: دخترتان دچار بیماری روانی شده و باید در بیمارستان بستری شود. پدرم هم که باور کردهبود، با اصرار از من میخواست به بیمارستان بروم. من میخواستم به آنها بگویم ماهیت این فرقه چیست و چه بلاهایی سر من آوردهاند اما نمیتوانستم. آن ماجراها مصادف شد با واقعه خیابان پاسداران و شهادت محمدحسین و آن 3 سرباز. وقتی شما و مادر محمدحسین از ماجراهای شهادت او توسط اعضای این فرقه میگفتید، دلم میخواست بگویم در این فرقهها خیلی مسائل بدتر از اینها وجود دارد...» حاج آقا سری به افسوس تکان میدهد و در ادامه میگوید: «آن خانم بعد از واقعه خیابان پاسداران بهشدت عذاب وجدان گرفتهبود و دلش میخواست گذشتهاش را جبران کند اما نمیدانست چطور. مگر میتوانست به خانه تکتک آن افرادی که باعث آشناییشان با آن فرقه شدهبود، برود و آنها را آگاه کند؟ من وقتی چند نویسنده و فعال فرهنگی به خانهمان آمدهبودند، به آنها گفتم: به جای نوشتن درباره شهدایی مثل محمدحسین، بیایید درباره معرفی این فرقههای ضاله و ماهیتشان بنویسید، فرقههایی که با پولهای انگلیسی و فرانسوی تغذیه میشوند و دارند باعث گمراهی جوانانمان میشوند.»
حساب مردم گناباد را از دروایش داعشی جدا کنید
«این فرقه ضاله، نام گناباد را یدک میکشند درحالیکه من اینجا وظیفه خودم میدانم به شما بگویم شهر گناباد که 375 شهید دادهاست، اصلاً درویش ندارد.» پدر شهید حدادیان یادی از سفر خاطرهانگیز اخیرشان به شهر گناباد و مهماننوازی گرم مردمان خوب این شهر کرده و ادامه میدهد: «در 20 کیلومتری شهر گناباد، روستایی به نام بیدخت قرار دارد که در زمان رضاخان یک فرقه صوفیه به نام فرقه «بیچارگان» برای تقابل با شیعیان 12 امامی در آن تشکیل شد. در آن زمان امکانات فراوانی ازجمله زمین، چاه آب و پول در اختیار آنها قرار دادهشد. اینکه الان گفته میشود این دروایش پولدار هستند، این پولها متعلق به خودشان نبوده. این، سرمایهگذاری بود که حکومت وقت روی آنها کرد تا در مقابل شیعیان 12 امامی بایستند. بنابراین این دراویش هیچ ارتباطی با مردم گناباد ندارند و حالا هم هر وقت در برنامههای تلویزیونی درباره دراویش گنابادی صحبت کنند، من تماس میگیرم و میگویم: این مطلبی که گفتید، اشتباه است. خوب است بدانید اعضای آن فرقه 35 سال قبل از بیدخت جابهجا شدند و اصلاً سران آنها الان یا در فرانسه زندگی میکنند یا انگلیس و خانههای دومشان اینجاست و فقط به دلیل املاکی که در آن محدوده دارند، در آنجا تردد میکنند.» حاج آقا صحبتهایش را با بیان دغدغه اصلی خانواده محمدحسین به پایان میبرد: «بیدخت حدود 6500 نفر جمعیت دارد که 4500 نفرشان جزو دراویش هستند. و جالب است بدانید وقتی ما آنجا بودیم، همان دراویش آمدهبودند و از این فرقه اعلام انزجار میکردند و میگفتند: این فرقه، فرقه خطرناکی است. افرادی که واقعه خیابان پاسداران را از نزدیک دیدهبودند هم همین را میگفتند. گروهی از افرادی که آن غائله را بهپا کردند، اراذل و اوباش تهران و شهرهای اطراف بودند. ما در این پرونده، از کسی شکایت نکردیم. اساساً دغدغهمان این نیست که یک نفر به عنوان قاتل محمدحسین اعدام شود. دغدغه ما این است که این جریان به مردم شناسانده شود.»
کامنتهایی از روسیه و آلمان
فرقی نمیکند دور باشی یا نزدیک؛ دلت که در کنار جماعتی حضور داشتهباشد، خودت هم حاضری. این حکایت ایرانیان عاشقی بود که از هزاران کیلومتر آنطرفتر از کشورهایی مثل روسیه و آلمان، درست در بحبوحه مسابقات جام جهانی فوتبال، از طریق پخش زنده اینستاگرام بیننده دقایقی از این دیدار بودند و دلهایشان تا ایران و تا همسایگی امامزاده علیاکبر (ع) پرواز کردهبود. آنها در کامنتهایشان نوشتهبودند: «خوش به حالتان. کاش ما هم آنجا بودیم و همراه شما به دیدار این خانواده شهید عزیز میرفتیم.»
منبع: فارسمنبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۳۲۶۱۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جوان کاشمری چطور از دختران جوان در برابر ۲ مزاحم دفاع کرد| ضربه چاقو فقط ۲ میلی متر با شاهرگ علی فاصله داشت | ۲ شرور مست و سابقهدار بودند
همشهری آنلاین - حوادث: باز هم جوانمردی برای دفاع از افراد بیدفاع جانش را به خطر انداخت و تا یک قدمی مرگ پیش رفت. این بار در جریان حادثه ای که در کاشمر اتفاق افتاد، جوانی به نام علی علیزاده وقتی دید ۲ نفر از اوباش مزاحم ۳ دختر شده اند، به آنها تذکر داد؛ اما آنها این تذکر را با ضربه چاقو جواب دادند. چاقو به گردن علی اصابت کرد و خونریزی شدید او سبب شد تا یک قدمی مرگ پیش برود، اما خواست خدا بود او که تنها فرزند خانواده است با تلاش کادر پزشکی زنده بماند. در شرایطی که علی بعد از جراحی سنگین از بیمارستان مرخص شده و همچنان در بستر است، محمد علیزاده پدر او در گفتگویی اختصاصی با همشهری درباره حادثهای که برای پسرش اتفاق افتاده و آخرین وضعیت او صحبت کرد.
درباره علی صحبت کنید. او چند سال دارد؟
علی تنها فرزند من است. او متولد سال ۷۵ است و ۲۸ سال دارد. پسرم دانشجوی رشته تربیت بدنی است.
درباره روز حادثه صحبت کنید. آن روز دقیقا چه اتفاقی افتاد و علی چطور مجروح شد؟
روز حادثه ۲، ۳ دختر جوان از نزدیکی خانهمان میگذشتند که دو پسر موتورسوار برایشان مزاحمت ایجاد کردند. ظاهرا میگفتند که باید با ما رفیق شوید و با ما بیایید و... همان موقع علی سر رسیده و این صحنه را دیده بود. او هیچ درگیری با آنها نداشت و فقط گفته بود که مزاحم نشوید و مگر خودتان خانواده ندارید. همین چند جمله باعث شده بود که آنها چاقو بکشند و به گردن پسرم بزنند.
بعد از این حادثه علی چه شرایطی داشت؟
چاقو فقط ۲ میلیمتر با شاهرگ گردن علی فاصله داشت و اگر چاقو فقط ۲ میلیمتر آن طرف تر برخورد میکرد اتفاق بدی میافتاد.
وقتی فرزندتان مجروح شد شما کجا بودید و چطور از حادثه با خبر شدید؟
من در خانه بودم که سر و صدا شنیدم. با عجله بیرون آمدم و دیدم مردم جمع شده اند. دیدم سر و صورتش خون آلود است و حالش بد است. او دچار خونریزی شدیدی شده بود و لباسش پر از خون بود. خدا هیچ پدری را در این موقعیت قرار ندهد. پسر جوانم جلوی چشمانم داشت از دست میرفت. با اورژانس تماس گرفتیم اما چون وضعیت علی داشت بدتر میشد قبل از رسیدن نیروهای اورژانس، هم محلیها پسرم را به بیمارستان منتقل کردند و در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفت.
از شرایط علی در بیمارستان صحبت کنید. در آنجا چه اقداماتی برای نجاتش انجام شد؟
وقتی علی را به بیمارستان بردند خونریزی اش بیشتر شده بود. نزدیکانمان با او بودند و ماموران پلیس از من خواستند که به کلانتری بروم. با این حال دلم پیش پسرم بود و مدام با افرادی که در بیمارستان بودند در تماس بودم. لحظات خیلی بدی بود. وقتی جان پسرم در خطر بود میخواستم دنیا نباشد. من فقط همین یک فرزند را دارم و نمیتوانستم حادثه ای که برایش اتفاق افتاده بود را قبول کنم. جراحی او حدود یک ساعت طول کشید تا اینکه بالاخره خبر دادند که جراحی موفقیت آمیز بوده و خطر رفع شده است. خدا را شکر میکنم که این ماجرا به خیر گذشت و خدا پسرم را دوباره به من برگرداند.
دو پسر شروری که علی را مجروح کرده بودند چطور دستگیر شدند؟
ضاربان را هممحلی ها همان موقع دستگیر کرده و به پلیس تحویل داده بودند. یکی از آنها ۱۷ ساله و دیگری ۲۰ ساله است. هر دو سابقه دار هستند و آخرین بار ۳ ماه قبل چاقوکشی و سرقت کرده بودند. آنطور که میگفتند زمانی که با پسرم درگیر شدند هم حالت طبیعی نداشتند و مست بودند.
خواسته شما درباره ۲ جوان شرور چیست؟
ما از هر دو نفرشان شکایت کردیم و خواسته مان مجازات هر دو نفرشان است. آنها مزاحم ناموس مردم شده بودند و در ادامه هم چاقوکشی کردند. آن هم برای پسر من که هیچ وسیله ای برای دفاع از خودش نداشت و فقط به آنها تذکر داده بود که مزاحم نشوند. اگر هر کسی بخواهد در شهر راه بیفتد و چاقوکشی کند که سنگ روی سنگ بند نمیشود.
حادثهای که برای علی اتفاق افتاد درست در شب سالگرد شهید الداغی بود. جوانی که در راه دفاع از دختری جوان به شهادت رسید.
بله این موضوع را میدانم و از ماجرای این شهید اطلاع دارم. وقتی چشم انتظار خبری از بیمارستان بودم تا از وضعیت علی با خبر شوم به یاد شهید حمیدرضا الداغی و خانواده اش بودم. جوانمردی که سال قبل درست مثل علی از دختری بیپناه در برابر اوباش دفاع کرده و جانش را از دست داده بود. در آن لحظات تا حدودی حال آنها را درک کردم که در چه شرایط سختی قرار داشتند. بعد فهمیدم حادثه ای که برای پسرم اتفاق افتاده، درست در شب سالگرد این شهید بود. روح شهید الداغی شاد باشد.
با گذشت ۲ روز از این حادثه وضعیت علی چطور است و آیا از مسولان کاشمر کسی برای ملاقات او آمده است؟
پسرم ۲ روز در بیمارستان حضرت ابوالفضل کاشمر بستری بود که جا دارد از تلاش های کادر بیمارستان برای نجات پسرم تشکر کنم. حالا هم از بیمارستان مرخص شده و در خانه استراحت میکند. وضعیت او بهتر شده اما باید تا بهبودی کامل صبر کنیم. بعد از این حادثه مسئولان شهر برای عیادت علی به بیمارستان آمدند و به ما سرسلامتی دادند. دست همه شان درد نکند. خدا را شکر میکنم که تنها فرزندم در این حادثه باعث سربلندی من و خانواده شد. من به علی افتخار میکنم.
کد خبر 847867 برچسبها ستاد امر به معروف و نهی از منکر اراذل و اوباش حوادث ایران