تهیهکننده و کارگردان مستند آخرین پرواز در گفتگو با تسنیم: نسل امروز باید قهرمانان واقعی جنگ را بشناسد+تیزر
تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۴۵۲۸۲۳
امشب شبکه یک سیما ماجرای دو رفیقی را روایت میکند که بر اثر جنگ، دوستیهایشان تبدیل به دشمنی میشود و خلبان ایرانی را سالها روانه اسارت میکند؛ بالاخره بعد از ده سال برمیگردد ولی... ۱۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۸:۳۳ فرهنگی تلویزیون ، سینما و تئاتر نظرات
به گزارشخبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مستند «آخرین پرواز» زندگی و فعالیتهای امیر صلواتی را قبل و بعد از انقلاب به تصویر میکشد و راوی مجاهدتها و رشادتهای او و همرزمانش در دوران دفاع مقدس است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
محسن قیصری تهیهکننده و کارگردان این مستند به خبرنگار فرهنگی تسنیم، گفت: «آخرین پرواز» زندگی شخصیتی را روایت میکند که یک خلبان وظیفهشناس است. او در عملیاتهای جنگی نیروی هوایی حضور فعالی داشت؛ سرتیپ خلبان محمدرضا صلواتی سوم مهرماه 59 زمانی که جهت بمباران پایگاه نظامی کوت رهسپار این مناطق عملیاتی شد هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفت و سقوط کرد. اما خلبان ایرانی جان سالم به در برد و 10 سال در اسارت رژیم بعث عراق بود. این مستند با نگاهی به این اتفاقات، زندگی قبل از انقلاب، جنگ، اسارت و دورانی که به وطن برمیگردد و زندگیاش را شروع میکند، قصد دارد سبک زندگی این قهرمانان حقیقی را که میتواند درسآموز نسل جدید باشد، یک روایت بیپرده و جذاب داشته باشد. البته شاید نقطه تلخ و تأثیرگذار این مستند به از دنیا رفتن همسر خلبان صلواتی برگردد که خیلی ناگهانی دارفانی را وداع میگوید.
وی به نقاط عطف این مستند اشاره کرد و گفت: ماجرای دیدار سرتیپ خلبان محمدرضا صلواتی با هیئت نظامی از عراق در سال 1975 شاید یکی از جذابترین بخشهای مستند «آخرین پرواز» باشد. جایی که هیئت نظامی از عراق بعد از قرارداد 1975 میلادی به ایران میآیند و سرپرستی این هیئت نظامی را وفیق السامرائی رئیس اطلاعات ارتش عراق برعهده دارد. هیئت استقبال و گفتگو کننده را نیز سرتیپ صلواتی به عنوان مستشار نظامی همراهی میکند. این دو هیئت بالغ بر بیش از دو هفته در نقاط مرزی ایران با هم به صورت شبانهروز کار میکردند. در این فرصت، خلبان صلواتی با وفیق السامرائی یک دوستی و رفاقت پیدا میکند. بعد از بازگشت هیئت عراقی به کشورش، وفیق در پیامی به خلبان ایرانی ما میگوید آرزو میکند روزی بتواند این محبتهای او را در عراق جبران کند. جالب است که پنج سال بعد به هنگام آغاز جنگ وقتی هواپیمای صلواتی در پایگاه کوت سقوط میکند و او را به بازجویی نزد رئیس اطلاعات ارتش عراق میبرند، دوباره آنجا با وفیق السامرائی دیدار میکند. اینجا مواجهه این دو نظامی که روزی با هم دوست بودند و الان به عنوان دشمن در مقابل هم قرار گرفتهاند یکی از نقاط عطف و زیبای این مستند به شمار میرود.
قیصری در پاسخ به این سوال که چه شد به فکر ساخت یک مستند داستانی درباره خلبان محمدرضا صلواتی افتادید، تصریح کرد: متأسفانه تاکنون کار قابل ملاحظهای درباره خلبانانی که به مدت ده سال در جنگ اسیر بودند، انجام نشده است. از این جهت برای من یک جذابیتی داشت به خصوص زندگی ایشان که دستخوش حوادث و اتفاقات جالبی در دوران اسارتش بود. جای چنین پرداختهایی درباره انسانهای تأثیرگذاری که قهرمانان واقعی هستند ولی زندگی بیسر و صدایی دارند، خالی بود. «آخرین پرواز» میتواند شروعی باشد برای تداوم این نوع پرداختهای جذاب و تأثیرگذار که مردم خصوصاً نسل جدید با قهرمانان واقعی جنگ که خیلی آرام و گمنام در این جامعه زندگی میکنند. جالب است بدانید 57 خلبان جنگنده(فانتوم) در طول جنگ اسیر شدند که از این 57 نفر، هفت نفر آنها آسمانی شدهاند و 50 نفر در بین ما هستند و این فرصت مغتنم است که با ذوق و قریحه منحصر به فرد و بلامنازعی، هنرمندانه سبک زندگی این قهرمانان واقعی را به نمایش درآوریم تا این نوع فرهنگهای غنی در جامعه امروز گسترش پیدا کنند.
وی در خاتمه افزود: پس از پخش مستند «آخرین پرواز» که امشب ساعت 23:15 روی آنتن شبکه یک سیما میرود در روزهای آتی به شبکه مستند هم میرود. فقط زمان قطعی پخش آن اعلام نشده که به زودی اطلاعرسانی خواهد شد. امیدوارم پس از صلواتی نوبت به معرفی شخصیتهای بزرگ و وارسته دیگر که خلبانان بزرگ و تلاشگری بودهاند که زندگیهایشان مملوء از جذابیتها و زیباییهای درسآموز است. جامعه امروز ما نیازمند تماشای این قهرمانان و احیای اسطورهسازی است که تلویزیون مثل قبل باید پیشقدم باشد. جوانان ما باید بدانند این سرزمین به واسطه بزرگمردیهای چه انسانهای بزرگی، حماسه بزرگ دفاع مقدس را آفرید و از تمامیت ارضی خودش دفاع کرد.
انتهای پیام/
R1515/P1010114/S4,34/CT3منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۴۵۲۸۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عادی سازی هولناک جنایت در «منطقه مورد علاقه»/ قطاری از ایستگاهِ تاریخ برمیگردد
امید بی نیاز: جاناتان گلیزر؛ یک رویکرد محوری؛ و چند شگردِ جزئیتر را در پیش میگیرد! رویکرد محوریش؛ دوری از ساختِ دو جهان موازی است! بیگمان؛ ما با دو دنیایِ کنار هم، روبهرو هستم! نخست؛ اردوگاه نازیهاست؛ دوم؛ محیطِ زندگی خانوادههای نازی؛ در کنار همین مکان است. ایدهی محوری کارگردان؛ تمرکز بر یکی از این مکانهاست! او دوربیناش را برمیدارد؛ و صرفاً روی زندگی خانوادهی رئیس اردوگاه (رودولف هوس) فوکوس میکند. گریز از توصیف اردوگاه؛ بهخاطر ترس از کلیشهسازی نیست! هدفش عمدی است؛ و توجیهِ تکنیکی دارد.
بنابراین گیلزر؛ خیلی به جزئیاتِ اردوگاه نمیپردازد. گاهی؛ شلیک گلولهای، نعرهی شکنجهگری، نالهی یک زندانی؛ یا صدای مرگآگین قطاری، به گوش میرسد. او گاهی؛ در پی استفاده از تکنیک کلیدی؛ «صدای خارج از قاب» در بیانِ اینگونه صحنههاست. صد البته؛ این بُعدی از هدفِ اوست. همزمان؛ «صدای زمینه»؛ یا حتی «صدای تفسیری» در ذهن ما، ساخته میشود. چون؛ در گفتمانی کلی؛ فیلم در بطنِ همان «فتوپُلی روانشناسانه مانستربرگ»، قرار دارد؛ به بیانی ساده؛ اگر اردوگاه را با جزئیاتش نمیسازد، ذهن تماشاگر؛ خودش، آن را خواهد ساخت! این ساختارِ ذاتی- روانشناختی انسان (گشتالت) است. صد البته؛ فیلسوف نئوکانتی (مانستربرگ) به شکلی حیاتی؛ ضرورتش را در سینما، کشف کرد، بهدرخشانی واژگانش، آن را در قالب نظریه، ساخت؛ و به ژرفی، پرداخت. بنابراین؛ ذهن ما (تماشاگر) در این زاویه دید (گشتالتی) خود بهخود؛ پیکربندی (Configuration) را کامل میکند. چون؛ نیروی ذهن در درکِ فضا؛ از تکنولژی، جلوتر است. یعنی؛ در تصورِ جزء به جزء محیط اردوگاه؛ بهمراتب قویتر از خودِ دوربین، عمل میکند.
اما کارگردان؛ از این رویکرد؛ هدف دومی را هم، دنبال میکند. این مسئله؛ کُدگذاری، برای گسترش داستان است؛ اگرچه؛ کدگشاییِ عناصر، غافلگیرکننده، باورناپذیر؛ و گاهی، بهشدت، وحشتناک است. مثلاً الهمان قطار؛ در دیالوگها، کُدگشایی میشود؛ یا فردِ اعدامی در نهایت؛ با کفشی بیصاحب، تجسم میبابد؛ کوهی از کفشهای افراد مرده که حجمی هولناک از کشتار جمعی؛ را نشان میدهند. موردِ قطار؛ جای تاملِ ویژه دارد. این عنصر دینامیکی؛ درست در کنگره حزب نازی؛ و دیالوگی از رودولف هوس، مطرح میشود. او میگوید: «روزی چهار قطار ۳۰ هزار نفره؛ از نواحی شرقی و مجارستان میآیند؛ و ۱۲۰ هزار نفر را با خود؛ به اردوگاه میآورند! ۲۵ درصد؛ از این افراد، برای کار اجباری؛ ۲۰ درصد؛ برای کار در مجموعهی اردوگاه و... درنظر گرفته میشوند!»
لابد؛ درصد باقیمانده هم؛ با کفشهای بیصاحب، سرنوشتی مشترک دارند! کاگردان؛ با این رویکردِ مینیمالیستی؛ تصور و تجسم بصری؛ اردوگاه را به ما میدهد. انگار سوت قطاری؛ در تاریخ میپیچد. اما این؛ صوتی کذرا نیست. صدای مستندِ تاریخ است که از سرنوشت مردم بیچاره مجارستان، میگوید. بیآنکه به سکانسهای آمد و رفتِ قطار؛ یا حضور هزاران سیاهی لشکر، نیاز باشد!
تصور این حجم از وحشت ذهنی؛ در مقایسه با آن سوی دیوار، چیزی نیست! باغی زیبا؛ و رودخانهای آرام، نمایان است. خانواده رودولف؛ زندگی لاکچری و خوشبخت خود را سپری میکنند! هیولای اردوگاه؛ اینجا، تنها پدری مهربان است. او؛ مردِ خوب خانواده، بهشمار میرود. روزها با بچههایش، به قایقسواری روی رودخانه میرود. شبها؛ برای دختر کوچولوهایش، قصه میخواند؛ تا پلکهایشان برهم افتد؛ و به رویا روند!
مادر خانواده هم؛ دستِکمی، از او ندارد. زن دلسوز و مهربان؛ هر روز؛ با عشق و علاقه، کار میکند؛ نظارت دارد؛ خانه را با خدمه و کارگرهایش مدیریت میکند. باغچه میسازد! دَه نوع گل؛ و هفت گونه گیاه، پرورش میدهد؛ از ساخت استخر و فضای تفریحی باغ؛ با لذت صحبت میکند. مادرش را که برای مهمانی؛ به خانهشان آمده؛ غرق در شگفتی و تحسین میکند! آنگونه که پیرزن؛ با تعجب و تحسین؛ به او میگوید؛ انتظار نداشتم؛ که تا این حد در زندگیت؛ زن موفقی باشی! او هم؛ با غرور؛ و جدیت نهفته در کلامش، جواب میدهد؛ بله! رودولف هم؛ اسمم را گذاشته؛ ملکه آشویتس!
اینجاست؛ که سراسر وجودِ آدم سرد، میشود. همه چیز بهتدریج؛ از «معنا» تهی میگردد؛ پدر، مادر، انسان؛ از مفهوم، خالی میشوند؛ حتی؛ طبیعت؛ باغ، رودخانه، گل، گیاه، سبزیجات، سنگ، اجسام و اشیاء؛ به بیمعنایی محض، میرسند! وحشتی که اینورِ دیوارِ اردوگاه، هست؛ درونی است. اما، توحشِ آن ور؛ در مقابلش، صفر است. انسان؛ را از درون میپوساند، روح؛ را اسقاط میکند، معنا؛ را فاسد میسازد. هرآنچه؛ را به حقیقیت ربط دارد؛ وارونهسازی میکند! عمق فاجعه را باید؛ در لحظهای دید؛ که مادربزرگ خانواده، مفقود میشود. احتمالاً پیرزن؛ پا به فرار گذاشته است. خواه، ناخواه؛ از نسل قدیمی؛ و دوران «پیشا هیتلری» است!
فیلم در نگاهِ اول؛ یادآورِ جُستار مشهورِ «ابتذالِ شر» است؛ هانا آرنت؛ در بازخوانی گونهی سیستماتیک فاشیسم (نازیسم) به این نظریه رسید! لُب کلامش یک چیز است؛ چگونه اعمالِ جنایتکارانه؛ به رفتار عادی، تبدیل میشوند. تحلیلش؛ بر محورِ عادیسازی؛ و معمولی جلوهدادنِ جنایت است. این نوعِ نگاه؛ صد در صد؛ در شخصیتپردازی؛ و جهان ذهنی آدمهای فیلم، آمده است. اما این آدمهای هولناک، کل فاجعه نیستند، آنها، مصداق کوهِ یخِ زیگموند فروید، هستند؛ یعنی نوکِ قله پیداست، اما خودِ کوه در زیر آب است. بنابراین؛ خودِ این کوه؛ را شاید میتوان؛ در جستار «فاشیسم دلربا» سوزان سانتاگ دید. یا آن را کتابِ «اراده معطوف به قدرت» نیچه دانست؛ یا حتی «ارادهی معطوف به زندگی» شوپنهاور نامید!
جاناتان گلیزر؛ با این درام هولناک؛ و چند لایه؛ تازه به اعتبار میرسد. او در سینمای آوانگارد بریتانیا؛ چندان برجسته نیست. کُلِ اعتبارش؛ با «منطقه مورد علاقه»؛ و جایزه اسکار جدید است. قبلاً سه فیلم ساخته؛ که هیچکدام؛ در حد و اندازهی فیلم جدید، نیست. منابع انگلیسی زبان؛ او را کارگردان تخصصی کلیپ، موزیک ویدئو؛ و فیلمهای تبلیغاتی میدانند. کارهای مختلفی؛ برای شرکتهای کداک، سونی، نایکی و... ساخته است! سوای این؛ فارغالتحصیل رشته تئاتر؛ با گرایش طراحی صحنه؛ از دانشگاه ناتینگهام است. تحصیلاتی؛ که شاید، بیش از آثار گذشته؛ در فیلم جدید، نمود دارد. گویی؛ از وفادارنِ مکتب لندن است. این مکتب؛ در مقایسه با مکتب پاریس (سبک آندره آنتوان) میآید. پاریسیها؛ با پیشینهی دکور ناتورالیستی، گره خوردهاند؛ درحالیکه مکتب لندن؛ میلِ به مستندگرایی بیشتری دارد. حتی این تمایل؛ در سبک شخصیِ؛ جورج دوم «دوک ساکس ماینینگن» شدیدتر است. او پسردایی ملکه ویکتوریا؛ و پدر تئاتر نوین قاره اروپاست. مردی که برای طراحی صحنهاش؛ انواع و اقسامِ گالریها، موزهها؛ حتی سمساریها را میگشت. چراکه؛ به هارمونی زمان نمایش؛ و قدمتِ اشیاء و اشکالِ صحنه؛ باورِ تام و تمام داشت.
جاناتان گلیزر از این میراثهای هنری، وام میگیرد. او در «منطقه مورد علاقه»؛ از نور طبیعی استفاده کرد؛ همچنین؛ ۵ دوربین ثابت و ۳۰ میکروفن را مخفیانه؛ در لوکیشن فیلم، کار گذاشت. هدفش؛ کاستن از لحنِ نمایشی؛ به نفعِ واقعگرایی طبیعی است. بسیاری از صحنههای؛ بکر و کنش طبیعی جذاب؛ از حافظهی همین دوربینها، به تدوین اضافه شد. وی حتی؛ به رسمِ جورج دوم؛ به ملاقاتِ یک بانوی ۹۰ ساله؛ و بازمانده از جنگ جهانی دوم رفت.
این بانو؛ شخصیت واقعیِ همان؛ دختر ۱۲ ساله فیلم است. وی آن زمان؛ عضو حزب مقاومت لهستان بود؛ و هر روز با دوچرخهاش؛ به اردوگاه میرفت؛ و برای زندانیان، سیب میبرد. گلیزر؛ پیراهن نوجوانی و دوچرخهی ۸۰ ساله این بانو؛ را قرض گرفت؛ و در فیلمش استفاده کرد. همین تجربهها؛ او را به فردیت؛ و سبک شخصیاش، نزدیک کرده است. بیشک دور جدید سینمای او؛ تازه آغاز خواهد شد.
۵۷۵۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1884987