Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فردا»
2024-04-25@14:58:29 GMT

جنگ و صلح در قیام کربلا به روایت رجبی دوانی

تاریخ انتشار: ۲۷ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۶۷۵۰۹۶

جنگ و صلح در قیام کربلا به روایت رجبی دوانی

رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام گفت: به هیچ وجه بحث سازش وتفاهم با دشمن در تاریخ کربلا مطرح نیست چرا که امام حسین (ع) هیچ شانی برای حاکمیت قائل نیست و او را برای صحبت کردن به رسمیت نمی‌شناسد.

خبرگزاری مهر: رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام گفت: به هیچ وجه بحث سازش وتفاهم با دشمن در تاریخ کربلا مطرح نیست چرا که امام حسین (ع) هیچ شانی برای حاکمیت قائل نیست و او را برای صحبت کردن به رسمیت نمی‌شناسد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 چند سال قبل بود که رئیس جمهور در جمع مردم زنجان و در آستانه ماه محرم در اظهاراتی درس کربلا را مذاکره خواند و گفت: «درس کربلا برای ما، درس تعامل سازنده و مذاکره در چارچوب منطق و موازین است. شما می‌دانید که شب تاسوعا، امام حسین (ع) خیمه‌ای را بپا کرد و عمر سعد را دعوت به مذاکره کرد. امام حسینی که آگاه است و می‌داند فردا و پس‌فردا ایام شهادت او و یارانش است. امام حسین می‌داند خون او و یارانش توسط همین عمر سعد و یاران نادانش ریخته می‌شود، اما با دنیا اتمام حجت کرد. شب تاسوعا ساعت‌ها با عمر سعد مذاکره کرد تا مسأله به جنگ پایان نیابد. نه امام حسین (ع) از جنگ می‌ترسید و نه از شهادت که به استقبال شهادت می‌شتافت، اما به ما یاد داد که حتی با دشمن، حتی با خصم ما باید به گونه‌ای رفتار بکنیم که منطق دنیا، ما را پیروز در صحنه مذاکره بداند.»

این اظهارات در همان ایام نیز واکنش‌های زیادی را با خود به همراه داشت. تا جایی که در نهایت کمتر از یک سال بعد در ۱۵ مهرماه ۹۴ رهبر معظم انقلاب در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب با بیان اینکه یک عدّه‌ای در قضیّه مذاکره و مسئله‌ی مذاکره سهل‌انگاری و سهل‌اندیشی می‌کنند و مطلب را درست نمی‌فهمند، فرمودند: «امام حسین که با ابن‌سعد حرف میزند، او را نصیحت میکند؛ بحث مذاکره به معنای امروزی نیست؛ مذاکره امروزی یعنی معامله، یعنی یک چیزی بده، یک چیزی بگیر. امام حسین با ابن‌سعد معامله میکرد که یک چیزی بده یا یک چیزی بگیر؟ [هدف]این بود؟ تاریخ را این‌جور می‌فهمید؟ زندگی ائمّه را این‌جور تحلیل می‌کنید؟»

علی‌رغم پاسخ‌هایی که در طول تاریخ به شبهات مختلف نسبت به قیام سیدالشهدا وارد شده است و همچنین شبهات دهه‌های اخیر نسبت به این موضوع سال گذشته محمد سروش محلاتی از روحانیون همسو با جریان اعتدال طی سخنانی در دانشگاه علامه طباطبایی در پی تئوریزه کردن سخنان چند سال پیش روحانی برآمد. وی در مورد مذاکره امام حسین (ع) با عمر سعد با استناد به نامه عمر سعد به عبیدالله ابن زیاد ادعا کردکه یکی از پیشنهادات امام حسین این بوده است که به شام برود و خود با یزید مذاکره کند. آیا حضرت راه مذاکره با دشمن را هم، باز می‌دید یا این راه از نظر امام حسین (ع) مسدود بود؟

برای بررسی این شبهه و پاسخ به آن به سراغ محمدحسین رجبی دوانی عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین رفتیم تا پاسخ‌های وی را بشنویم.

متن زیر مشروح گفتگوی ما با این استاد تاریخ است.

*با توجه به سیره ائمه (ع) و ملاقات‌هایی که امام حسین (ع) با دشمنانش داشته آیا می‌توان نتیجه گرفت که حضرت به دنبال مذاکره بوده است و یا اینکه مبنای جنگ و صلح ما چیست؟ آیا صلح مقدم بر جنگ است؟

پیغمبراکرم (ص) در برابر مشرکان و کفار قرار داشت و در برابر آن‌ها تا جایی که امکان داشت جلوی جنگ را می‌گرفت یعنی اگر بشود مسالمت آمیز با دشمن برخورد می‌کردند و او را از دشمنی باز دارند یا از صحنه خارج کنند، اما وقتی راه مسالمت آمیز جواب نمی‌داد مثل قضیه خیبر پیغمبر (ص) نماینده‌ای را می‌فرستد که با یهودیان آنجا صحبت کند و بگوید که ما سر جنگ با شما نداریم اگر شما هم درست رفتار کنید میتوانیم روابطی داشته باشیم. اما چون آن‌ها نمی‌پذیرند و خیبر را پایگاهی علیه اسلام کرده بودند و پیغمبر (ص) پیش دستی می‌کند برای حمله به آنجا یعنی قبل از اینکه آن‌ها بخواهند هجوم بیاورند حمله می‌کند. وقتی می‌داند قصد همزیستی ندارند و می‌خواهند به دارالاسلام حمله کنند آن حضرت به آن‌ها حمله می‌کند.

امیر المومنین (ع) با به ظاهر مسلمانان مقابل بود، فرق می‌کند با کافران و مشرکان؛ لذا در هر ۳ جنگی که به حضرت تحمیل شد، در این فتنه‌ها امیر المومنین (ع) در ابتدا، چون امام هادی است، چون حجت خداست، باید هدایت کند اگر چه به عنوان رئیس دولت در هر نظامی وقتی شورشی مسلحانه صورت می‌گیرد و طغیانگران دست به خونریزی و فساد می‌زند هر حاکمیتی حق دارد چنین دشمنی و شورشی را سرکوب کند، بعد هدایتگری اش ایجاب می‌کند با این‌ها صحبت کند کسانی که فریب خوردند و حق را نشناخته اند هدایت کند؛ لذا شما می‌بینید در واقعه جمل وقتی با این‌ها مواجه شد می‌فرماید عاملان جنایت بصره را به من تحویل دهید و دست از شورش و سرکشی بردارید و دوباره با من بیعت کنید و بازگردید. منتهی آن‌ها نمی‌پذیرند و به پیروزی خودشان اطمینان دارند و پیشنهاد حضرت را نمی‌پذیرد. حضرت توانستند با صحبتی، زبیر را از جنگیدن باز دارد. امیرمومنان (ع) وقتی دید این صحبت‌ها اثری ندارد به عنوان آخرین راهکار گفت: چه کسی داطلب شهادت می‌شود تا این قرآن را از من بگیرد و این‌ها را به قرآن و عمل به آن دعوت کند. جوانی داوطلب شد و جلورفت. رهبران پیمان شکنان دستور دادند این جوان را تیر باران کردند و شهید شد و قرآن پاره پاره شد. حضرت فرمود: این‌ها با کشتن این جوان جنگ را آغاز کردند آنگاه وارد جنگ شد. البته وقتی جنگ در می‌گرفت دیگر جای رحم و شفقت و کوتاه آمدن نیست. امیرمومنان (ع) تا جایی که می‌توانست کسانی که حقشان سرکوبی و نابودی است را هدایت کند و وقتی هدایت نمی‌شدند و جنگ را آغاز می‌کردند آن‌ها را سرکوب می‌کند.

بعد هدایت گری امیرمومنان (ع) در نهروان هم باعث شد آن حضرت بتواند دو سوم خوارج را نجات دهد. با آن‌ها بحث و استدلال کرد و وقتی سران خوارج در مقابل منطق حضرت درمانده شدند و توده‌های خوارج فهمیدند فریب خوردند و بی خود به جنگ امیر المومنین (ع) آمده اند، در حالی که می‌گفتند «توبه یا امیر المومنین» به لشگر حضرت پیوستند. منتهی ۴ هزار نفر که ماندند و در مقابله با آن حضرت اصرار داشتند امیرمومنان (ع) با همه آن‌ها جنگید و فقط ۹ نفر زنده ماندند و فرار کردند و گرنه حضرت آن‌ها را هم می‌کشت

در فتنه صفین هم آن حضرت اول نامه‌های فراوانی نوشت. نامه‌های متعددی که معاویه بدون جنگ از جایگاهی که غصب کرده و به ناحق گرفته کنار رود. منتهی معاویه مدتی به دفع الوقت گذراند و مدتی بهانه آورد تا اینکه حضرت مجبور شد لشگری را فراهم کند و به سوی شام برود. آنجا هم آن حضرت با عذر اینکه در ماه حرام هستیم نمی‌جنگید مگر اینکه بتواند با اقداماتی مردم شام را آگاه کند تا دست از شرارت بردارند و هدایت شوند که البته بی اثر هم نبود و چند نفر معدودی متحول شدند و به امیر المومنین (ع) پیوستند. منتهی وقتی آن‌ها بر جنگ مصر بودند و حاضر نبودند شرایط حضرت را بپذیرند امیرمومنان (ع) وارد جنگ شد.

در صفین هم داوطلب شهادتی را می‌خواهد و قرآن را به او می‌دهد و وقتی آن‌ها حامل قرآن را به شهادت رساندند وارد جنگ شد و، چون چاره‌ای جز جنگ نماند دیگر به هیچ وجه حضرت جز سرکوبی این‌ها تا تسلیم یا فرارحاضر به کوتاه امدن نبود. ۷۰ هزار نفر کشته شده بود. برای نابودی چنین غده سرطانی یک چنین جریان فاسدی که هدفش نابود کردن اسلام بود امیرالمومنین (ع) قصد ادامه جنگ داشت؛ لذا به هیچ وجه حاضر به کوتاه آمدن نبود. آن‌ها برای نجات خود قرآن‌ها به نیزه کردند و عراقی‌ها را فریب دادند. حضرت به ناچار و به خاطر خیانت و کوتاه آمدن عراقی‌ها مجبور شد با آتش بس موافقت کند وگرنه آن حضرت به خاطر مقاومت دشمن جز به نابودی آن‌ها نمی‌اندیشید.

همان بعد هدایت گری امیرمومنان (ع) در نهروان هم باعث شد آن حضرت بتواند دو سوم خوارج را نجات دهد. با آن‌ها بحث و استدلال کرد و وقتی سران خوارج در مقابل منطق حضرت درمانده شدند و توده‌های خوارج فهمیدند فریب خوردند و بی خود به جنگ امیر المومنین (ع) آمده اند، در حالی که می‌گفتند «توبه یا امیر المومنین» به لشگر حضرت پیوستند. منتهی ۴ هزار نفر که ماندند و در مقابله با آن حضرت اصرار داشتند امیرمومنان (ع) با همه آن‌ها جنگید و فقط ۹ نفر زنده ماندند و فرار کردند و گرنه حضرت آن‌ها را هم می‌کشت. آن حضرت قائل به نابودی کسانی بود که مقابل دین ایستاده بودند؛ بنابراین به این اعتبار رد مواجهه با خائن و ناحق درست است. بحث این است که بتوانند با منطق از موضعی که دارد و جایگاهی که اشغال کرده او را کنار بزنند، اما اگر نشد و نپذیرفت با او بجنگند. اصلا صحبت صلح کردن نیست. اتفاقا عبدالله بن عمر بن خطاب به امام حسین (ع) می‌گوید با یزید صلح و بیعت کن، اما آن حضرت نمی‌پذیرد و می‌فرماید با آن سخنانی که رسول خدا (ص) درباره بنی امیه فرموده آیا جای صلح و بیعت هست؟

*شبهه‌ای که سال گذشته مطرح شد این است که می‌گوید وقتی سخن امام با عمر سعد پایان یافت، عمر سعد نامه‌ای به عبیدالله ابن زیاد نوشت و گفت که امام حسین پیشنهادات سه گانه‌ای داشته است که مورد سوم آن این است که خود به شام رود و دست در دست یزید بگذارد و با او مذاکره کند؛ آیا چنین مسئله‌ای در تاریخ قابل اعتناست و آیا واقعا امام حسین (ع) چنین پیسنهادی داده است یا اینکه عمر سعد برای اینکه شهادت امام حسین به گردن او نیفتد از قول خود چنین می‌نویسد؟

امام هرگز چنین سخنی نفرمود که یا به مرز‌ها بروم و یا به سوی شام و نزد یزید، بلکه فرمود: این مردم اگر از نظر خود بازگشته اند به همان جایی باز می‌گردم که آمده ام؛ لذا بحث اینکه امام بخواهد قضیه را حل و فصل کند نیست. امام تصمیم به قیام گرفته چه انفرادی باشد و چه با حمایت دیگران. امام می‌خواهد تکلیف خود را انجام بدهد؛ لذا منظور این است مردم کوفه‌ای که مرا دعوت کردند و به آن سبب به سوی عراق آمدم، اگر از رای و نظر خود عدول کرده اند تکلیف پیوستن به این‌ها را ندارم، اما تکلیف قیام امام برپاست. همانطور که در مکه در مقابل یزید ایستاده بود و مردم را بیم و انذار می‌داد. امام به تکلیف خودش عمل می‌کند. قیام هم صرفا قیام مسلحانه نیست. همانطور که در دیدار با حر بن یزید می‌فرماید که پیغمبر اکرم (ص) فرمود:: اگر مسلمانی حاکم و سلطان جائری را ببیند که عهد و پیمان الهی را شکسته و با سنت پیامبر به مخالفت برخاسته و حرام خدا را حلال کرده و میان مردم به ظلم و ستم رفتار می‌کند، اگر با قول و فعل در برابر او نایستد بر خداوند است که او را روز قیامت همراه با همان حاکم جائر در آتش دوزخ بیفکند.

منتهی از این نکته نباید غافل شد که در این دیداری که بین امام و عمر سعد صورت گرفته، قطعی است که آن حضرت خطاب به عمر سعد می‌فرماید: وای بر تو‌ای پسر سعد! این لشگر انبوه را رها کن و با من باش. یعنی در این حرکتی که در پیش گرفتم با من باش. یعنی تو هدایت شوی و با من در برابر یزید بایستی. این را از کجا میفهمیم؟ از آنجایی که عمر سعد در پاسخ می‌گوید اگر این کار را بکنم خانه ام را ویران میکنند. یعنی فرار از جبهه باطل و پیوستن به جبهه حق. امام در جواب می‌فرماید من خانه تو را دوباره می‌سازم. عمر سعد می‌گوید اموال من را مصادره می‌کنند. امام می‌فرماید من از اموال خود آنقدر به تو می‌دهم تا تو را کفایت کند. دیگر عمر سعد منطقی ندارد. می‌گوید می‌ترسم زن و بچه هایم بی سرپرست شوند و امام در اینجا که می‌بیند او قابل هدایت نیست می‌فرماید امیدوارم نتوانی بیش از مدت کوتاهی از گندم عراق بخوری و او با گستاخی جواب می‌دهد گندم پیدا نکردم از جو آن می‌خورم.

بحث تعامل و سازش به هیچ وجه در میان نبود. اگر این بود پیش از این امام امان نامه‌ای که عمرو بن سعید اشدق فرمانروای مکه برای او نوشته بود و تضمین‌هایی به امام داده بود را می‌پذیرفت و در مکه می‌ماند به جای اینکه به سمت کوفه حرکت کند

این صحبت‌ها نشان می‌دهد بحث بر سر سازش نبوده است. اگر بنای بر سازش و صلح بود باید اینجا امام به گونه‌ای سخن می‌گفت که او سازش استنباط کند نه اینکه بگوید خانه ام را خراب میکنند، اموالم را مصادره می‌کنند بچه هایم بی سرپرست می‌شوند. بحث این است که امام از جنبه هدایت گری خود عمل می‌کند. همانگونه که زهیر را هدایت کرد، همانگونه که به عبیدالله حر جعفی، به ضحاک بن عبدالله مشرقی و پسر عموی او عمرو بن قیس مشرقی می‌فرماید که به من بپیوندید. قبلا هم در مکه به عبدالله بن عمربن خطاب می‌گوید. امام به هرکسی که می‌رسد می‌خواهد او را هدایت کند. حالا عمر سعد با امام خویشاوندی هم دارد. او از قریش است. امام علاوه بر رسالت بزرگی که برای هدایت همه بشر دارد از باب اینکه عمر سعد خویشاوندی هم دارد می‌خواهد او را نجات دهد.

بحث تعامل و سازش به هیچ وجه در میان نبود. اگر این بود پیش از این امام امان نامه‌ای که عمرو بن سعید اشدق فرمانروای مکه برای او نوشته بود و تضمین‌هایی به امام داده بود را می‌پذیرفت و در مکه می‌ماند به جای اینکه به سمت کوفه حرکت کند؛ بنابراین اگر بحث سازش بود امام در همان مدینه این کار را می‌کرد.

نقل معتبری داریم که عبدالله بن جعفر نزد فرمانروای مکه رفت و اصرار زیادی کرد و او را مجاب کرد که امان نامه‌ای با تضمین‌های محکمی به امام بدهد و امام به مکه باز گردد و به کوفه نرود، ولی با اینکه عبدالله بن جعفر همراه با یحیی بن سعید برادر حاکم مکه آمدند و امان نامه را آوردند امام نمی‌پذیرد و به راه خود ادامه می‌دهد. باز هم تاکید می‌کنم به هیچ وجه بحث سازش و تفاهم با دشمن مطرح نیست چرا که امام حسین (ع) هیچ شانی برای حاکمیت قائل نیست و او را برای صحبت کردن به رسمیت نمی‌شناسد.

*پس پیشنهادات سه گانه امام حسین (ع) به عمر سعد دروغ است؟

اصلا چنین چیزی از مبنا دروغ است. عقبه بن سمعان می‌گوید در تمام صحنه‌ها بودم. حضرت امام حسین (ع) هرگز چنین چیزی را مطرح نکرده است. افرادی که چنین بحثی را مطرح می‌کنند در جهت مطامع سیاسی خود و برای توجیه مواضع ذلیلانه‌ای که دارند می‌خواهند بانسبت دادن دروغی که در تضاد آشکار با مواضع امام حسین (ع) است و حتی با نقل صحیح تاریخی در تضاد است به اهداف خود برسند. این‌ها کاملا دروغ است. شما درست می‌فرمایید. اگر چنین چیزی بر فرض درست باشد نزد یزید رفتن و دست در دست او گذاشتن یعنی بیعت کردن. اگر بنا بر این بود حضرت این کار را در مدینه انجام می‌داد. کاری که ولید بن عتبه از او می‌خواهد وآن حضرت در جواب می‌فرماید هرگز کسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد کرد. طرح این مباحث توهین به ساحت امام است. یعنی نعوذبالله کوچک کردن امام است. یعنی امام تا پیش از این به اصطلاح مذاکره به ادعای این طیف، ایستاده بود، چون تصور می‌کرد کوفیان یاری اش می‌کنند حالا که دیدند آن‌ها او را یاری نمی‌کنند برای اینکه زنده بماند از مواضعش عدول می‌کند و حاضر شده تمام اصول و ارزش هایش را زیر پا بگذارد و برود دست در دست یزید بگذارد. این بزرگترین توهین است.

دست در دست یزید گذاشتن یعنی قبول خلافت او و بیعت هم یعنی به رسمیت شناختن او و تعهد به اطاعت و وفاداری به او. آیا امام حسین (ع) اینطوری عمل می‌کند؟ در حالی که شواهد و قرائن فراوانی داریم که امام هیچ شانی برای یزید قائل نیست

دست در دست یزید گذاشتن یعنی قبول خلافت او و بیعت هم یعنی به رسمیت شناختن او و تعهد به اطاعت و وفاداری به او. آیا امام حسین (ع) اینطوری عمل می‌کند؟ در حالی که شواهد و قرائن فراوانی داریم که امام هیچ شانی برای یزید قائل نیست. باز تاکید می‌کنم حتی اگر یزید به ولید بن عتبه آن دستور را نداده بود و چه عبیدالله زیاد نامه نمی‌نوشت که باید به امر ما در بیایی، اگر این فشار‌ها هم نبود و یزید کاری به کار امام نداشت. امام با او کار دارد. با آن حدیثی که از پیغمبر (ص) نقل می‌کند. با آن صحبتی که با مروان می‌کندکه می‌فرماید: اذ قد بلیت الاسلام براع مثل یزید و علی الاسلام السلام. یعنی همه این‌ها را امام زیر پا می‌گذارد. پس چرا می‌گوید باید فاتحه اسلام را خواند. اگر بنا بر بیعت و صلح بود در مدینه این کار را انجام می‌کرد و آواره نمی‌شد و زندگی اش را می‌کرد. همانطور که عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر بیعت کردند و زندگیشان را حفظ کردند و آسایششان برقرار بود. حتی یزید خواسته‌های آن‌ها را نیز اجابت می‌کرد.

این یک توهین است که بخواهیم بگوییم حالا که امام گیر افتاده و می‌داند راه برگشتی نیست و کوفیان یاریش نمی‌کنند جا زده و می‌گوید حاضرم یزید را به رسمیت بشناسم. این جسارت بزرگی به ساحت امام است و معتقدم اگر کسی چنین چیزی را بگوید قطعا شیعه نیست حتی اگر دم از شیعه گری بزند. نمی‌تواند کسی شیعه باشد و چنین چیزی را به امام خود نسبت دهد.

*آیا در تاریخ کربلا و در کل حرکت سیدالشهدا قرینه‌ای دال بر اینکه حضرت قصد مذاکره و یا مصالحه داشته باشد وجود دارد که بتوان به آن استناد کرد؟

حضرت می‌فرماید به راستی سنت‌ها از بین رفته و بدعت‌ها زنده شده است لذا آیا معنا دارد که امام با یزید کنار بیاید موقعی که سنت از بین رفته و بدعت زنده شده؟

وقتی که مردم کوفه امام را که در مکه هستند دعوت می‌کنند، امام به سرشناسان بصره نیز نامه می‌نویسد. می‌خواهد آن‌ها را هدایت کند. در این نامه آن حضرت از جد بزرگوارش یاد می‌کند که خداوند حضرت محمد (ص) برای رسالت برگزید و آن بزرگوار رسالت خود را انجام داد و به سوی خدا رفت و می‌فرماید ما خاندان او و نزدیکان حضرتش، جانشینان او و وارثانش بودیم؛ و سزاوارترین مردم برای جانشینی او در میان مردم هستیم. دیگران این مقام را برای خود گرفتند و ما برای پرهیز از اختلاف کوتاه آمدیم. چرا که آرامش را دوست داریم. ما می‌دانیم که در این مقام از دیگرانی که آن را در دست گرفتند سزاوارتریم. شما را به کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) دعوت می‌کنم که به راستی سنت‌ها از بین رفته و بدعت‌ها زنده شده است. یعنی با حاکمیت یزید سنت از بین رفته و بدعت زنده شده. بعد میفرماید اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید شما را به راه رشاد و سعادت هدایت میکنم. آیا معنا دارد که امام با یزید کنار بیاید موقعی که سنت از بین رفته و بدعت زنده شده؟

یا در جواب کوفیان که امام می‌خواهد مسلم بن عقیل را بفرستد می‌گوید به جان خودم سوگند که امام و پیشوا نیست مگر کسی که عامل به کتاب خدا، پایبند به انصاف، ملتزم به حقیقت و سرسپرده ذات خداوند باشد. یعنی یزید آیا این ویژگی‌ها را دارد. بعد میفرماید دانستم آنچه را میخواهید. سخن همه شما این بود که ما را امام و پیشوایی نیست نزد ما بیا شاید خداوند به واسطه تو ما را بر محور حق و راستی متحد گرداند. پس برای این به سوی کوفه می‌رود.

یا در بین راه امام نامه‌ای را توسط قیس بن مسهر صیداوی برای بزرگان کوفه می‌فرستد که وی در نهایت گرفتار شد. در این نامه می‌نویسد که اولا من حرکت کردم. بعد می‌فرماید وقتی فرستاده ام نزد شما رسید به کار‌ها سرعت بخشید و جدیت کنید که همین روز‌ها نزد شما می‌آیم. چون کوفیان پیش از این به آن حضرت نوشته بودند که صد هزار شمشیرآماده حمایت شماست و تاخیر نکنید. این‌ها دلالت بر این دارد که امام قصدمقابله همه جانبه دارد و حالا که کوفیان خود به میدان آمده اند و با نماینده آن حضرت بیعت کرده اند هستند میخواهد علاوه بر قول و حرف، عمل هم بکند.

همچنین عبدالله بن عمر خطاب وقتی امام را نصیحت می‌کند از یک طرف می‌گوید از پیغمبر خدا شنیدم که می‌گفت: حسین کشته می‌شود و اگر او را کشتند و او را یاری نکردند خداوند آنان را تا قیامت خوار خواهد کرد. حالا به تو پیشنهاد میکنم که از در صلح با این‌ها در بیایی آنگونه که باقی مردم درآمدند، تو هم دربیایی چنانکه در گذشته نسبت به معاویه صبر کردی حالا هم نسبت به یزید صبر کن و شکیبا باش. اما امام می‌فرمایند‌ای ابا عبدالرحمان من با یزید صلح کنم؟! با آنکه پیغمبر خدا در مورد خود و پدرش آنچه را که باید فرموده است. می‌فرماید که پیغمبر (ص) تکلیف را مشخص کرده است و باید مقابل این‌ها ایستاد. بعد هم امام حسین (ع) هنگامی که از مکه بیرون می‌آید از شهادت خودش سخن می‌گوید و از اشتیاق به دیدار عزیزان از دست رفته اش خبر می‌دهد. حتی قتلگاه خود را مشخص می‌کند. می‌فرماید بدن ما در منطقه‌ای بین نواویس و کربلا قطعه قطعه خواهد شد و می‌فرماید هر که حاضر است جانش را در راه ما بدهد و خود را برای ملاقات با خدا آماده کند با ما سفر کند. یعنی حرکتی که در پیش گرفتیم پایانش شهادت است. منتهی لقای خداست و انجام تکلیف. حالامعنی دارد که گفته شود امام می‌خواست به شام برود و دست در دست یزید بگذارد؟!

عبدالله بن جعفر از عمرو بن سعید فرمانروای مکه امام نامه میگیرد که در آن تضمین‌هایی به امام داده شده بود، ولی امام نمی‌پذیرد. عبدالله بن جعفر می‌گوید من به فکر جان شما هستم. او نمی‌داند بحث جان امام نیست بحث تکلیف امام است. امام خود بهتر می‌داند چگونه جانش را حفظ کند.

جالب اینجاست که فرزدق و بشر بن غالب که از کوفه آمده بودند، به صراحت به امام می‌گویند دل‌های این‌ها با توست، ولی شمشیرهایشان بر ضد تو، ولی امام راه خود را ادامه می‌دهد با علم به اینکه خطر وجود دارد. اگر امام بنا بود از خطر فرار کند و بخواهد برای نجات خود نزد یزید برود و صلح و بیعت کند چرا اینجا که به او از وضع کوفه خبر می‌دهند باز به راه خود ادامه می‌دهد؟! حتی هنگامی که خبر شهادت مسلم و هانی و قیس بن مسهر را می‌شنود به راه خود ادامه می‌دهد.

از سوی لشکر دشمن هم جز سخت گیری و فشار چیز دیگری نیست. عبیدالله زیاد به حر فرمان می‌دهد به محض رسیدن دستور، حسین (ع) را در جایی بدون حصار و آب فرود بیاور و بر او سخت بگیر و حتی می‌گوید پیکی که نامه را آورده را مامور نظارت بر تو کردم. بنای این‌ها همه بر سختگیری بر امام است. از آنطرف هم نامه‌ای که عبیدالله به امام می‌نویسد نامه‌ای توهین آمیز است. می‌نویسد تو باید به امر ما در بیایی. این یعنی تو خودت را تسلیم ما کنی که هر تصمیمی گرفتیم اختیار با ماست. خواستیم تو را بکشیم زندان بیندازیم و... و امام نامه را پرت کردند و گفتند نامه جواب ندارد؛ و نکته پایانی اینکه عبیدالله زیاد وقتی پی در پی به کربلا نیرو می‌فرستد به عمر سعد می‌نویسد با فراوانی سوار و پیاده بهانه‌ای در جنگ با حسین (ع) برای تو باقی نگذاشتم، تمام تلاش آنان این است که امام را از بین ببرند. البته عرض کردم حتی اگر این فشار‌ها هم نبود امام هیچ شانی برای این حاکمیت قائل نیست. او وظیفه دارد به هر صورتی مقابل این‌ها بایستد اگر تک و تنها باشد و در این راه هم جانش را از دست بدهد.

منبع: فردا

کلیدواژه: رجبی دوانی جنگ و صلح قیام کربلا نهضت حسینی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۶۷۵۰۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جمع کردن کتب ضلال، گاهی اثر عکس دارد!

به گزارش «مبلغ»، استاد ابوالقاسم علیدوست هم مقبول سنتیها و هم مورد اعتنای نواندیشان است. او نواندیشی است که پایگاه سنتی خود را نیز حفظ کرده است. همین امر موجب شده است تا نظرات نوگرایانه وی کمتر با اعتراض و مخالفت جدی روبرو شود. این استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم اما به مقتضای ورودی که سالهاست به فقه‌های معاصر داشته است، بارها با اندیشه‌های مخالف روبرو شده و مناظرات متعددی را با مخالفین فکری خود انجام داده است. همین امر او را یکی از بهترین افراد برای گفتگو پیرامون شیوه صحیح برخورد با اندیشه‌های مخالف قرار داده است.

شبکه اجتهاد نوشت: با استاد ابوالقاسم علیدوست عضو هیئت امنای پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، درباره سیره اهل بیت در برخورد با اندیشه‌های مخالف گفتگو کردیم. او در این گفتگو، ضمن تأکید بر لزوم تحمل آرای مخالف اما ممانعت از نشر کتب ضلال را مقتضای حکم عقل دانست! رئیس انجمن فقه و حقوق حوزه علمیه قم، مدتی است که صریح و بی‌پرده نظرات خود را ابراز می‌کند. او در این گفتگو نیز این رویه جدید خود را نقض نکرد.

اهل‌بیت علیهم السلام با اندیشه‌های مخالف چگونه برخورد می‌کردند؟

وقتی فرمایشات و سیره‌ معصومین را رصد می‌کنیم می‌بینیم که اگر با یک اندیشه مخالف مواجه می‌شدند که واقعاً اندیشه و در حد یک تفکر بود، اگر قابل‌ترمیم بود ترمیمش می‌کردند و اگر نیازمند تکمیل بود، تکمیل می‌نمودند. اگر نیاز به توضیح بود، توضیح می‌دادند و نهایتاً اگر جایی می‌بایست رد کنند، رد می‌کردند. ما برای همه این‌ها نمونه داریم. آنچه خیلی روشن و درخشنده است مناظراتی است که اهل‌بیت علیهم‌السلام داشتند. به عنوان نمونه، ابن‌ابی‌العوجاء یک ماتریالیست است ولی وقتی‌ با بعضی از شاگردان کم‌تحمل امام مواجه می‌شود اعتراض می‌کند و می‌گوید: ما می‌رویم پیش جعفر بن محمد و راحت صحبت می‌کنیم و حضرت گوش می‌کند و جواب می‌دهد. اصل خدا را زیر سؤال می‌بریم ولی ایشان جواب می‌دهد.

یا وقتی‌ با آن اندیشه غلط دزدی که دزدی می‌کرد و بخشی از آن را به گمان ثواب، صدقه می‌داد روبرو شدند، حضرت توضیح می‌دهد و آیه «انما یتقبل الله من المتقین» را یادآور می‌گردد. البته اگر جایی باشد که فتنه باشد و برای امام معصوم احساس فتنه شود ممکن است برخورد تندتری هم داشته باشند اما آنچه غالب، عرف و هنجار بوده، تمسک و توسل به عنصر توضیح، ترمیم، تکمیل و رد اندیشه در حد بیان اندیشه خودشان بوده است.

آیا اینکه هیچ معصومی مجازات مرتد را اجرا نکرد را می‌توان از ادله عدم جواز مجازات مرتد قلمداد کرد؟

صرف عدم اجرا، دلیل بر رد یک گزاره نیست. اگر در یک فرآیند صحیح و مجتهدانه به این برسیم که مرتد با معنایی که دارد و جریانی که پشت ارتداد بوده و قرآن اشاره می‌کند، مجازات آن اعدام است ولی معصوم این کار را انجام ندهد، نمی‌توانیم بگوییم پس این گزاره غلط است؛ اما یک‌چیز را می‌توانیم بگوییم و آن اینکه زمان و مکان بر روی مجازات مخصوصاً مجازات سنگین می‌تواند خیلی تأثیر بگذارد؛ یعنی اگر پیامبر مجازات مرتد را اجرا نکرده باشد، در زمان حضرت امیر علیه‌السلام اجرا نشده باشد و در زمان حکومت امام حسن علیه‌السلام نیز انجام نشده باشد، پس معلوم می‌شود که اجرای حد، از یک مؤلفه‌هایی متابعت می‌کند که باید آنها را در اجرای حکم در نظر بگیریم.

در زمان اهل‌بیت مثلاً در زمان امام علی علیه‌السلام، کسانی که به امام نسبت الوهیت دادند. آیا امیرالمؤمنین علیه‌السلام با آن‌ها برخوردی داشتند؟

نقل شده است که حضرت در مقابل کسانی که معتقد به خداانگاری ایشان بودند برخورد سختی کردند. بخاری نقل می‌کند که حضرت امیر علیه‌السلام آنها را سوزاندند. البته این را از منبعی نقل می‌کند که حتماً جعل بنی‌عباس است؛ چون در آنجا می‌گوید که ابن عباس به امیر علیه‌السلام گفت: اگر پیامبر بود این کار را نمی‌کرد، یعنی این‌ها می‌خواهند یک ستایشی از ابن عباس بکنند و یک منقبتی را برای حضرت امیر داشته باشند، درحالی که این چنین نیست؛ زیرا اولاً ابن عباس ادب دارد. رابطه او با امیرالمؤمنین، رابطه استاد و شاگردی است و لذا این کار را نمی‌کند. به‌هرحال ما باید زندگی حضرت امیر را در یک پکیج و دریک بسته مطالعه کنیم و مطالعه زندگی حضرت امیر علیه‌السلام در یک بسته و در یک نظام حلقوی و کنار هم، این را رد می‌کند.

با توجه به احکامی نظیر حرمت نشر کتب ضاله و مجازات مرتد در تراث فقهی اسلامی، آیا اساساً می‌توان به شیوه برخورد حاکمان جور با اهل‌بیت اعتراض کرد؟

چه ربطی دارد؟ آیا معارف اهل‌بیت، کتب ضلال بوده است و آیا آن‌ها اهل‌بیت را مرتدان از دین به‌حساب می‌آوردند؟ توجه داشته باشید. ممکن است حاکمان جور، مثل یک شیعه منصف معتقد به مثلاً عصمت یا امامت نبوده باشند اما اهل بیت را به‌عنوان‌ انسان‌های امین و انسان‌های صادق می‌دانستند. اگر یک کسی مثل منصور دوانقی پیدا می‌شود و خبیثانه امام را به شهادت می‌رساند، آن‌یک حرف دیگر است؛ اما حتی او هم نگفت امام مرتد یا منشأ افکار ضلال است.

یک نکته‌ را خیلی باید توجه کنیم و آن اینکه متأسفانه مشکل کشور ما است این است که مبارزه با اندیشه، گاهی تبدیل می‌شود به مبارزه با صاحب اندیشه؛ یعنی اگر من بخواهم کسی را نقد کنم، نمی‌آیم کتابش را نقد کنم، نمی‌آیم پایان‌نامه‌اش را نقد کنم، بلکه می‌آیم خودش را نقد می‌کنم، در حالی که این کار بسیار بد است. حالا یک کسی کتاب ضلالی دارد. بسیار خب، باید کتابش را جمع کرد. البته اگر جواب بدهد. گاهی وقت‌ها هم برعکس جواب می‌دهد؛ اما آیا باید خودش را اعدام کرد؟ به نظر می‌رسد هیچ ملازمه‌ای بین این دو وجود ندارد. بلکه باید خودش را هدایت و دلالت کرد. حالا اگر به یک جاهای خطرناکی برسد، این‌یک حرف دیگر است.

بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام آمدند در مجلس یزید و گفتند که ما خارجی‌ها را آوردیم. خیلی‌ها هم قبول کردند و سنگ پرت می‌کردند به نیت این‌که خارجی هستند. پس معلوم می‌شود همه مخالفین، اهل بیت را انسان‌هایی پاک و مسلمانانی راستین نمی‌دانستند.

اگر یک‌ حرفی را یک عامی در یک‌ زمان خاصی بزند، نباید این را یک جریان حساب کنیم. من حواسم به این نقض شما بود اما در جهان اسلام، مسلمین، اهل‌بیت را به‌عنوان ناشران افکار ضلال می‌شناختند نه از مرتدان از دین. حالا یک یزیدی که بویی از اسلام ندارد و خودش اجنبی است، یک‌ حرفی برای توجیه کارش زده است که بعداً هم آن نقض می‌کند و اهل بیت را احترام می‌کند، ولی نباید کار او را به عنوان جریان جامعه اسلامی قلمداد کرد. موقعیت اهل بیت در میان مسلمانان به خصوص قرون اول و دوم هجری، به قدری ممتاز بوده است که جا دارد برای آن، یک پایان نامه نگاشته شود.

آیا قول به آزادی بیان با حرمت نشر کتب ضلال سازگار است؟

این خودش یک بحث مستقلی است. من اگر در مقام پاسخ شما بربیایم اولاً شاید مخاطب ما این‌گونه فکر کند که شاید من می‌خواهم از برخی از وضع‌های موجود دفاع بکنم یا می‌خواهم بگویم که هرچه در طول تاریخ رفتار شده درست بوده است. اما قصد من ابدا چنین چیزی نیست؛ اما ببینید در یک بحث دانشگاهی و علمی، آیا ما حق برخورد و مبارزه منطقی با اندیشه و بیان مخالف را داریم یا نداریم؟ گاه کسی مثل عبدالعلی بازرگان می‌گوید ما روایاتمان تازه از قرن سوم نگاشته شده است. خب، این کار یک کتاب سوزی نرم است. می‌دانید که امروزه با کتاب سوزی خشن مواجه نیستیم. نقل است که صلاح‌الدین ایوبی در یک هفته، حمام‌های لبنان را با کتاب‌های شیعه سوزاند و آب حمام‌ها را گرم کرد، ولی الآن اگر کسی این کار را بکند همه او را ملامت می‌کنند، لذا آن شخص می‌آید و می‌گوید اصلاً کتابتی نبوده است و تازه از قرن سوم یا چهارم، ثبت روایات شروع ‌شده است.خب، این حرف، خلاف واقع، خلاف تاریخ و خلاف عقل است.

وقتی این اندیشه پخش شود، بسیاری آن را می‌شنوند اما همه آنها به دنبال جواب نمی‌آیند. این همان مشکلی است که امروز من با امثال دکتر سروش و عبدالعلی بازرگان دارم؛ چرا که مخاطبان ما، عام و خاص من وجه هستند. در اینجا اگر برای کتاب‌های این شخص منحرف، ممنوعیتی ایجاد نشود، باعث انحراف افراد بسیاری می‌شود که به هر دلیل، فرصت شنیدن پاسخ مخالف را ندارند. البته باز هم می‌گویم که منظور من از ممانعت از انتشار، دفاع از هر سانسوری که در کشورهای مختلف انجام می‌شود نیست. بله بهترش این هست که اگر کسی می‌خواهد واقعاً اظهارنظر بکند باید تعهد برای اظهارنظرش داشته باشد. من در جواب آقای سروش که گفت روایات صحیح و معتبر مثل یک انگشتری است در تلی از زباله، مطالبی را گفتم؛ اما ایشان در جمع چه کسانی این حرف‌ها را می‌زند؟ یک عده مهندس، دکتر، دانشجو، طلبه سطح ۲ و ۳، زن و مرد و … . حالا چند نفر از این‌ها می‌روند پیش یک عالم تا به آن‌ها بگوید که آقایان خانم‌ها! ما با عصر پالایش احادیث مواجه هستیم، اهل‌بیت ما احادیث را پالایش کردند و …؟ عده کمی این کار را می‌کنند و بسیاری از آنها از شنیدن پاسخ محروم می‌مانند.

آیا می‌توان احکامی مثل مجازات مرتد و حرمت نشر کتب ضاله را در زمره احکام حکومتی و غیردائمی معصومین قلمداد کنیم؟

از نظر فنی و فقهی، اگر کسی ادعا کند و از عهده اثباتش بربیاید اشکال ندارد. در این صورت، دیگر حق نداریم ناراحت و عصبانی بشویم و رگ گردنمان ورم بکند که اسلام نابود شد! مگر نگفتند مقدار دیه حکم حکومتی بوده است؟ خب، حالا یک کسی ادعا می‌کند که این احکام هم حکومتی است. اینکه اشکالی ندارد؛ اما نکته‌ای که می‌خواهم به شما بگویم این است که بحث نشر کتب ضلال، یک بحث عقلی است. چرا ما فکر می‌کنیم این را اسلام آورده است؟ این ‌یک بحث عقلی است. درواقع یعنی آسیب زدایی و از بین بردن عوامل گمراه‌کننده. مگر این حکم، اساسا اختصاص به شرع اسلام و تشیع ندارد که بحث از حکومتی یا غیرحکومتی بودن آن مطرح شود بلکه یک حکم عقلی است، لذا این بحث، از اساس، جا ندارد. البته عرض کردم اگر کسی این ادعا را کرد نباید او را تخطئه کرد و گفت تو از دین خارج شدی یا کذا یا کذا.

آیا با احکامی نظیر نجاست کفار که در دنیای فعلی هتک تلقی می‌شود، اساساً امکان مراوده و گفتگو با ادیان وجود خواهد داشت؟

اولاً به‌هرحال پرونده این مسئله قابل بازخوانی است و اگر کسی بازخوانی بکند و بر اساس اقتضائاتی به خلاف این نتیجه برسد نباید ملامتش کرد. لذا اگر ملاحظه کرده باشید من در خیلی از صحبت‌هایم اشاره می‌کنم به فقه تعامل تا تقابل. ممکن است یک گزاره‌ای متناسب با دوران تقابل باشد. این مطلب، جای بحث و گفتگو دارد.

ثانیا: ما نجاست را به معنای پلشتی، پلیدی می‌گیریم و لذا می‌گوییم فلان حیوان چه پلیدی‌ای دارد که نجس است؟ درصورتی‌که نجاست یعنی وجوب اجتناب نه وجود پلیدی در فرد نجس. لذا می‌دانید که خیلی‌ها مثل شیخ انصاری می‌گویند این احکام وضعی هیچ چیزی غیر از تکلیف نیست یا مثل مرحوم امام خمینی در تحریر می‌گوید این‌یک حکم سیاسی است به معنای فاصله گرفتن و اجتناب، نه پلیدی و پلشتی طرف. اگر این‌طور باشد شاید ما نگاهمان به این حکم عوض بشود. من به صورت کلی به شما بگویم: کاری که فقیهان ما در دوران معاصر باید انجام بدهند، قدم برداشتن در مسیر تعامل است. ما اگر توقع داشته باشیم که دیگران با ما تعامل سازنده داشته باشند و هیچ حرکتی در راستای تقابل برندارند ما هم نباید برداریم.

از یک‌ طرف ما می‌گوییم دین را باید گسترش بدهیم و می‌خواهیم با دنیا تعامل داشته باشیم؛ اما مثلاً وقتی با فلان کشور می‌خواهیم مذاکره کرده و با آن‌ها دست بدهیم، میگوییم آقا ببخشید شما نجس هستید! ما نمی‌توانیم با شما دست بدهیم. این جای سؤال دارد که چگونه تعاملی است؟

ما باید ببینیم وقتی می‌خواهیم یک حکمی را اجرا بکنیم چگونه باید اجرا کنیم. من در این کتاب ای که اخیراً مشغول هستم یک بحثی دارم به نام انعطاف در قانون و انعطاف در اجرای قانون؛ یعنی حتی ما ممکن است که یک انعطاف‌ها و ترخیصانی در اجرای قانون داشته باشیم که اگر آن‌ها را اجرا کنیم مطمئن باشیم که به مشکلی بر نخواهیم خورد. بله، بر اساس برخی از فتاوای محدودکننده و اجراهای محدودکننده‌تر، حکم طور دیگری می‌شود، ولی خب، من که مدافع آن فتاوا نیستم. من دفاع از شریعت می‌کنم، نه دفاع از هر فقهی. فقه با شریعت فرق می‌کند. فقه، نظرات بزرگان است اما شریعت، حکم الهی است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1898195

دیگر خبرها

  • نتانیاهو از قیام دانشجویان آمریکا شوکه شده است
  • چرایی برابری فضیلت زیارت عبدالعظیم(ع) و امام حسین(ع)
  • عملیات در محل تجمع و عیش و نوش مستشاران آمریکایی‌ به روایت حسین مظفر
  • مرمت فرونشست زمین زیرگذر میدان امام حسین(ع)
  • فرونشست دوباره زمین در شهر یزد + فیلم
  • مرمت فرونشست زمین زیرگذر امام حسین (ع)
  • ختم غائله‌ی شهرنو به روایت شیخ حسین انصاریان/ قسمت ۱
  • افتتاح مرکز تداوم عقیدتی امام خامنه قرارگاه منطقه‌ای کربلا نیروی زمینی سپاه
  • روایت تاریخ از کارنامه روحانیت
  • جمع کردن کتب ضلال، گاهی اثر عکس دارد!